اما علمای این طریقت را اندر فقر و صفوت خلاف است. به نزدیک گروهی فقر تمامتر از صفوت و به نزدیک گروهی صفوت تمامتر.
آنان که فقر را مقدم بر صفوت کنند، گویند: «فقر فنای کل بود و انقطاع اسرار و صفوت مقامی است از مقامات آن چون فنا حاصل آمد مقامات جمله ناچیز گردد.» و این مسأله به فقر و غنا باز گردد و پیش از این در این سخن رفته است.
و باز آنان که صفوت را مقدم نهند، گویند: «فقر شیء موجود است اسم پذیر، و صفوت صفاست از کل موجودات و صفا عین فنا بود و فقر عین غنا. پس فقرا از اسامی مقامات است و صفوت از اسامی کمال.»
و اندر این، سخن دراز گشته است در این زمانه و هر کسی بر وجه تعجب عبارتی میکنند و بر یکدیگر قولی غریب میآرند و اندر تقدیم و تأخیر فقر و صفوت خلاف است و عبارت مجرد نه فقر است و نه صفوت به اتفاق. پس از عبارت مذهبی برساختند و طبع را از ادراک معانی بپرداختند، و حدیث حق بینداخت. نفی هوی را نفی عین میخوانند و اثبات مراد را اثبات عین میدانند. پس موجود و مفقود و منفی و مثبت جمله ایشانند به قیام نفس و هوای خود؛ و طریقت منزّه است از ترّهات مدّعیان.
و در جمله اولیا به محلی برسند که محل نماند و درجه و مقامات فانی گردد و عبارت از آن معنی منقطع؛ چنانکه نه شرب ماند و نه ذوق، و نه قمع و نه قهر و نه صَحْو و نه محو. آنگاه ایشان نامی طلبند ضرورتی تا بر آن معنی پوشند که اندر تحت اسم نیاید و مستعمل صفت نگردد. آنگاه هر کسی نامی را که معظمتر باشد به نزدیک ایشان بر آن معنی پوشند و اندر آن اصل تقدیم و تأخیر روا نباشد که کسی گوید که آن مقدم یا این؛ که تقدیم و تأخیر اندر تسمیات واجب کند. پس گروهی را نام فقر مقدم نمود بر دلشان معظم بود؛ از آنچه تعلقشان به گذاردش و تواضع بود و گروهی را نام صفوت مقدم نمود بر دلشان معظم بود؛ از آنچه به رفع کدورات و فنای آفات نزدیک بود و مرادشان از این دو تسمیه اعلام خواستند و نشان از آن معنی که عبارت از آن منقطع بود و با یکدیگر اندر آن به اشارت سخن میگفتند و کشف وجود خود را با تمام اعلام کردند؛ مر این گروه را خلاف نیفتاد اگر عبارت فقر آرند یا صفوت. باز اهل عبارت و ارباب اللسان را که از تحقیق آن معنی بیخبر بودند اندر مجرد عبارت سخن رفت، یکی را مقدم کردند و یکر را مؤخر و این هر دو عبارت بود. پس آن گروه رفتند با تحقیق معانی و این گروه ماندند در ظلمت عبارت.
و در جمله چون کسی را آن معنی حاصل بود و مر آن را قبلهٔ دل خود گردانیده باشد، اگر او را فقیر خوانند یا صوفی، هر دو نام اضطراری باشد مر آن معنی را که اندر تحت اسم نیاید.
و این خلاف ازوقت ابوالحسن سمعون باز است رحمة اللّه علیه که وی چون اندر کشفی بودی که تعلق به بقا داشتی، فقر را بر صفوت مقدم نهادی؛ و باز چون اندر محلی بودی که تعلق به فنا داشتی، صفوت را بر فقر مقدم داشتی. ارباب معانی آن وقت او را گفتند که: «چرا چنین میگویی؟» گفت: «طبع را اندر فنا و نگونساری شُربی تمام است و اندر بقا و علو نیز همچنان. چون من اندر محلی باشم که تعلق آن به فنا باشد، صفوت را مقدم گویم بر فقر و چون اندر محلی باشم که تعلق آن به بقا باشد، فقر را مقدم گویم بر صفوت؛ که فقر نام فناست و صفوت از آن بقا تا اندر بقا رؤیت بقا از خود فانی گردانم و اندر فنا رؤیت فنا، تا طبعم از فنا فنا باشد و از بقا فنا باشد.
و این سخنان از روی عبارت خوب است، اما فنا را فنا باشد و بقا را فنا نه. هر باقیی که آن فانی شود از خود فانی بود و هر فانیی که آن باقی شود از خود باقی بود و فنا اسمی است که مبالغت اندر آن محال باشد تا کسی گوید که: «فنا فنا گردد.» که این مبالغت از نفی اثر وجود آن معنی توان کرد اندر فنا، و تا اثری مانده است هنوز فنا نیست؛ و چون فنا حاصل آمد فنای فنا هیچ چیز نباشد بهجز تعجب اندر عبارتی بی معنی و این ترهات ارباب اللسان است اندر وقت پرستش عبارت. وما را از این جنس سخنانی است اندر کتاب فنا و بقا و آن اندر وقت هوس کودکی و تیزگی احوال کردهایم؛ اما اندر این کتاب به حکم احتیاط احکام آن بیاریم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
این است فرق میان فقر و صفوت معنوی؛ اما صفوت و فقر معاملتی از روی تجرید دنیا و تخلی دست از آن، آن خود چیزی دیگر است و حقیقت آن به فقر و مسکنت باز گردد.
و گروهی از مشایخ رحمهم اللّه گفتهاند که: فقیر فاضلتر از مسکین؛ از آنچه خدای عزّ و جلّ فرمود: «لِلْفُقَراءِ الَّذین أُحصِرُوا فی سَبیلِ اللّه (۲۷۳/البقره)»؛ از آنچه مسکین صاحب معلوم بود و فقیر تارک معلوم. فقر عزّ باشد و مسکنت ذل، و صاحب معلوم اندر طریقت ذلیل باشد؛ که پیغمبر علیه السّلام گفت: «تَعِسَ عبدُ الدّرهمِ وتَعِسَ عبدُ الدّینارِ و تعسَ عبدُ الخمیصة و القطیعة.» و تار ک المعلوم عزیز باشد؛ که اعتماد صاحب المعلوم بر معلوم بود و اعتماد بی معلوم بر خداوند، تعالی. و چون صاحب معلوم را شغلی افتد به معلوم رود، و چون تارک معلوم را شغلی افتد به خداوند تعالی رود.
و باز گروهی گفتهاند که: مسکین فاضلتر؛ از آنچه پیغمبر گفت، علیه السّلام:«اللّهُمَّ أحْیِنی مسکیناً و أمِتْنی مسکیناً و احشُرْنی فی زُمرةِ المساکینِ.» چون پیغمبر علیه السّلام مسکنه را یاد کرد گفت که: «یارب، به مرگ و زندگانی مرا از مساکین دار»، و چون فقر را یاد کرد گفت: «کادَ الفقرُ أَنْ یکونَ کُفراً.» و فقیر آن بود که متعلق سببی بود و مسکین آن که منقطع الاسباب باشد و اندر شریعت به نزدیک گروهی از فقها فقیر صاحب بُلغه بودو مسکین مجرد و به نزدیک گروهی مسکین صاحب بلغه بود و فقیر مجرد. پس اینجا اهل مقامات مسکین را صوفی خوانند و این اختلاف به اختلاف فقها رضی اللّه عنهم متصل است. به نزدیک آن که فقیر مجرد بود و مسکین صاحب بلغه، فقر فاضلتر از صفوت و به نزدیک آن که مسکین مجرد بود و فقیر صاحب بلغه، صفوت فاضل تر از فقر.
این است احکام اختلاف ایشان اندر فقر و صفوت بر سبیل اختصار و اللّه اعلم بالصواب.
اطلاعات
منبع اولیه: محمودرضا رجایی
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اما علمای این طریقت را اندر فقر و صفوت خلاف است. به نزدیک گروهی فقر تمامتر از صفوت و به نزدیک گروهی صفوت تمامتر.
هوش مصنوعی: اما علمای این مکتب نظر متفاوتی درباره فقر و صفوت دارند. برخی بر این باورند که فقر برتر از صفوت است و برخی دیگر معتقدند که صفوت بالاتر است.
آنان که فقر را مقدم بر صفوت کنند، گویند: «فقر فنای کل بود و انقطاع اسرار و صفوت مقامی است از مقامات آن چون فنا حاصل آمد مقامات جمله ناچیز گردد.» و این مسأله به فقر و غنا باز گردد و پیش از این در این سخن رفته است.
هوش مصنوعی: افرادی که فقر را بر صفا و پاکی مقدم میدانند، میگویند فقر به معنای نابودی همه چیز و قطع اسرار است، و صفا به عنوان یکی از درجات آن به شمار میرود. هنگامی که فقر به وقوع میپیوندد، تمامی درجات و مقامها بیارزش میشوند. این موضوع به مسأله فقر و ثروت برمیگردد و در گذشته نیز به آن اشاره شده است.
و باز آنان که صفوت را مقدم نهند، گویند: «فقر شیء موجود است اسم پذیر، و صفوت صفاست از کل موجودات و صفا عین فنا بود و فقر عین غنا. پس فقرا از اسامی مقامات است و صفوت از اسامی کمال.»
هوش مصنوعی: برخی از افراد بر این باورند که فقر وجودی واقعی است و میتوان آن را درک کرد. به نظر آنها، صفوت (خالصی یا نابترین حالت) برترین حالت از تمام موجودات است و صفا به معنای ناپسندی و زوال به حساب میآید. در این دیدگاه، فقر در حقیقت نوعی غنا و توانمندی درونی به شمار میرود. بنابراین، فقرا به عنوان معانی و مقاماتی شناخته میشوند و صفوت به عنوان نمادی از کمال به حساب میآید.
و اندر این، سخن دراز گشته است در این زمانه و هر کسی بر وجه تعجب عبارتی میکنند و بر یکدیگر قولی غریب میآرند و اندر تقدیم و تأخیر فقر و صفوت خلاف است و عبارت مجرد نه فقر است و نه صفوت به اتفاق. پس از عبارت مذهبی برساختند و طبع را از ادراک معانی بپرداختند، و حدیث حق بینداخت. نفی هوی را نفی عین میخوانند و اثبات مراد را اثبات عین میدانند. پس موجود و مفقود و منفی و مثبت جمله ایشانند به قیام نفس و هوای خود؛ و طریقت منزّه است از ترّهات مدّعیان.
هوش مصنوعی: در این زمان، درباره مسائل مختلف بحثهای طولانی و عجیب و غریبی انجام میشود. هر فرد نظری عجیب و غریب ارائه میدهد و در مورد اولویتها و ترتیب موضوعات نظرهای متفاوتی دارند. همچنین، بیانی که صرفاً لفظی باشد به هیچیک از معانی واقعی مربوط نمیشود. مردم از عبارات مذهبی استفاده میکنند و درک عمیق معانی را نادیده میگیرند و به روایتهای حقیقی پرداخته نمیشود. آنها نفی خواستههای نفسانی را معادل با نفی وجود میدانند و اثبات مراد را به معنای اثبات وجود تفسیر میکنند. در نهایت، تمام وجودها و عدمها به جریان نفس و خواستههای فردی مرتبط میشود و راه و حقیقت، از سخنان بیاساس مدعیان پاک و بیعیب است.
و در جمله اولیا به محلی برسند که محل نماند و درجه و مقامات فانی گردد و عبارت از آن معنی منقطع؛ چنانکه نه شرب ماند و نه ذوق، و نه قمع و نه قهر و نه صَحْو و نه محو. آنگاه ایشان نامی طلبند ضرورتی تا بر آن معنی پوشند که اندر تحت اسم نیاید و مستعمل صفت نگردد. آنگاه هر کسی نامی را که معظمتر باشد به نزدیک ایشان بر آن معنی پوشند و اندر آن اصل تقدیم و تأخیر روا نباشد که کسی گوید که آن مقدم یا این؛ که تقدیم و تأخیر اندر تسمیات واجب کند. پس گروهی را نام فقر مقدم نمود بر دلشان معظم بود؛ از آنچه تعلقشان به گذاردش و تواضع بود و گروهی را نام صفوت مقدم نمود بر دلشان معظم بود؛ از آنچه به رفع کدورات و فنای آفات نزدیک بود و مرادشان از این دو تسمیه اعلام خواستند و نشان از آن معنی که عبارت از آن منقطع بود و با یکدیگر اندر آن به اشارت سخن میگفتند و کشف وجود خود را با تمام اعلام کردند؛ مر این گروه را خلاف نیفتاد اگر عبارت فقر آرند یا صفوت. باز اهل عبارت و ارباب اللسان را که از تحقیق آن معنی بیخبر بودند اندر مجرد عبارت سخن رفت، یکی را مقدم کردند و یکر را مؤخر و این هر دو عبارت بود. پس آن گروه رفتند با تحقیق معانی و این گروه ماندند در ظلمت عبارت.
هوش مصنوعی: در ابتدا، افراد به جایی میرسند که هیچ چیزی باقی نمیماند و درجات و مقامها از بین میرود. در این حالت، نه نوشیدن، نه طعم، نه خوشی و نه غم باقی میماند. سپس آنها به دنبال نامی میگردند که بر آن معنا بپوشانند و نمیخواهند که آن معنا زیر نامی خاص قرار گیرد یا به وصفی خاص تبدیل شود. هر کس نامی را که برایشان معتبرتر است، برای آن معنا انتخاب میکند و در این حالت هیچگونه تقدم و تأخیری در انتخاب نامها وجود ندارد. به طوری که نمیتوان گفت این نام مقدم است یا آن نام. برای برخی، نام «فقر» بیشتر مورد توجه قرار میگیرد زیرا نشاندهنده تواضع و رهایی از تعلقات دنیوی است، در حالی که برای گروهی دیگر، نام «صفوت» که به رفع آفات و زخمهای روحی اشاره دارد، بیشتر ارزشمند است. این دو نام به مانند اعلامی برای نشان دادن یک معنا که خارج از عبارات است، به کار میرود و همگان به طور غیرمستقیم با یکدیگر در مورد آن سخن میگویند و وجود خود را کامل بیان میکنند. این گروه هیچ مشکلی در انتخاب بین فقر یا صفوت نداشتند. اما در عین حال، برخی دیگر که از عمق آن معنا بیخبر بودند، تنها روی عبارات متمرکز شدند و یکی را مقدم و دیگری را مؤخر دانستند و در نتیجه در تاریکی عبارات باقی ماندند.
و در جمله چون کسی را آن معنی حاصل بود و مر آن را قبلهٔ دل خود گردانیده باشد، اگر او را فقیر خوانند یا صوفی، هر دو نام اضطراری باشد مر آن معنی را که اندر تحت اسم نیاید.
هوش مصنوعی: اگر فردی به آن معنا رسیده باشد و آن را محور و نقطهٔ قلب خود قرار داده باشد، در صورتی که او را فقیر یا صوفی بنامند، هر دو نام به صورت ناپسند و اجباری هستند و نمیتوانند واقعیت معنایی که او به آن دست یافته است را به درستی بیان کنند.
و این خلاف ازوقت ابوالحسن سمعون باز است رحمة اللّه علیه که وی چون اندر کشفی بودی که تعلق به بقا داشتی، فقر را بر صفوت مقدم نهادی؛ و باز چون اندر محلی بودی که تعلق به فنا داشتی، صفوت را بر فقر مقدم داشتی. ارباب معانی آن وقت او را گفتند که: «چرا چنین میگویی؟» گفت: «طبع را اندر فنا و نگونساری شُربی تمام است و اندر بقا و علو نیز همچنان. چون من اندر محلی باشم که تعلق آن به فنا باشد، صفوت را مقدم گویم بر فقر و چون اندر محلی باشم که تعلق آن به بقا باشد، فقر را مقدم گویم بر صفوت؛ که فقر نام فناست و صفوت از آن بقا تا اندر بقا رؤیت بقا از خود فانی گردانم و اندر فنا رؤیت فنا، تا طبعم از فنا فنا باشد و از بقا فنا باشد.
هوش مصنوعی: ابوالحسن سمعون رحمتالله علیه در نظر خود فقر را در مواقعی که به بقا مربوط بود، بر صفوت مقدم میشمرد و در مواقعی که به فنا مربوط بود، صفوت را بر فقر ترجیح میداد. وقتی از او درباره این تناقض سوال کردند، پاسخ داد که طبیعت انسان در شرایط فنا و ناپایداری چیزی دارد و در شرایط بقا و دوام هم چنین است. به این ترتیب، اگر در موقعیتی باشم که مربوط به فنا باشد، صفوت را مقدم میدانم و در شرایط بقا، فقر را بر صفوت ارجح میشمارم. فقر نماد فناست و صفوت نمایانگر بقا است. او اینگونه تلاش میکرد تا بین فهم خود از فنا و بقا تعادل برقرار کند و به این شکل از حالت فنا به سوی بقا و بالعکس برود.
و این سخنان از روی عبارت خوب است، اما فنا را فنا باشد و بقا را فنا نه. هر باقیی که آن فانی شود از خود فانی بود و هر فانیی که آن باقی شود از خود باقی بود و فنا اسمی است که مبالغت اندر آن محال باشد تا کسی گوید که: «فنا فنا گردد.» که این مبالغت از نفی اثر وجود آن معنی توان کرد اندر فنا، و تا اثری مانده است هنوز فنا نیست؛ و چون فنا حاصل آمد فنای فنا هیچ چیز نباشد بهجز تعجب اندر عبارتی بی معنی و این ترهات ارباب اللسان است اندر وقت پرستش عبارت. وما را از این جنس سخنانی است اندر کتاب فنا و بقا و آن اندر وقت هوس کودکی و تیزگی احوال کردهایم؛ اما اندر این کتاب به حکم احتیاط احکام آن بیاریم، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
هوش مصنوعی: این سخنان به شکل زیبایی بیان شدهاند، اما مفهوم فنا، واقعاً به معنای فنا است و بقا نمیتواند فانی باشد. هر چیزی که به حالت فانی درآید، از خود فانی بوده و هر آنچه باقی بماند، در درون خود جنبه باقی دارد. در واقع، صحبت از فنا نمیتواند به معنای نابود شدن فنا باشد، چرا که این تصور به معنای انکار وجود آن مفهوم در حالت فنا میانجامد. تا زمانی که اثری وجود دارد، معنای فنا هنوز محقق نشده است. در حالی که فنا تحقق یابد، چیزی برای فنای فنا وجود نخواهد داشت جز تعجب نسبت به عبارتی بیمعنی. این موضوع بیشتر به نوعی سرگرمی زبانی شبیه است. ما نیز نظیر این سخنان را در کتابی درباره فنا و بقا مطرح کردهایم، اما در این کتاب به دلیل احتیاط، موضوعات مربوط را ذکر خواهیم کرد، ان شاء الله.
این است فرق میان فقر و صفوت معنوی؛ اما صفوت و فقر معاملتی از روی تجرید دنیا و تخلی دست از آن، آن خود چیزی دیگر است و حقیقت آن به فقر و مسکنت باز گردد.
هوش مصنوعی: این تفاوتی است که میان فقر و خلوص معنوی وجود دارد؛ اما خلوص و فقر ناشی از تجرید از دنیا و دوری از آن، معنای دیگری دارد و حقیقت آن به فقر و نیازمندی مرتبط است.
و گروهی از مشایخ رحمهم اللّه گفتهاند که: فقیر فاضلتر از مسکین؛ از آنچه خدای عزّ و جلّ فرمود: «لِلْفُقَراءِ الَّذین أُحصِرُوا فی سَبیلِ اللّه (۲۷۳/البقره)»؛ از آنچه مسکین صاحب معلوم بود و فقیر تارک معلوم. فقر عزّ باشد و مسکنت ذل، و صاحب معلوم اندر طریقت ذلیل باشد؛ که پیغمبر علیه السّلام گفت: «تَعِسَ عبدُ الدّرهمِ وتَعِسَ عبدُ الدّینارِ و تعسَ عبدُ الخمیصة و القطیعة.» و تار ک المعلوم عزیز باشد؛ که اعتماد صاحب المعلوم بر معلوم بود و اعتماد بی معلوم بر خداوند، تعالی. و چون صاحب معلوم را شغلی افتد به معلوم رود، و چون تارک معلوم را شغلی افتد به خداوند تعالی رود.
هوش مصنوعی: گروهی از علما گفتهاند که فقیر از مسکین برتر است. به دلیل اینکه خداوند در قرآن کریم به فقرا اشاره کرده و اظهار داشته که فقرا کسانی هستند که در راه خدا محدود شدهاند. در اینجا، مسکین کسی است که دارای دارایی معین است و فقیر کسی است که از چیز معینی بیبهره است. فقر به نوعی قسمت افتخارآمیز و عزت است، در حالی که مسکنت به ذلت و ناتوانی اشاره دارد. در مسیر عرفان، فردی که دارای دارایی است درواقع در جایگاه ذلتی قرار دارد. پیامبر اسلام فرمودهاند که شخص وابسته به مال و ثروت در شرایط بدی قرار دارد. بنابراین، فردی که از داراییهای مادی بینیاز است از لحاظ عزت جایگاه بالاتری دارد، چون او به خداوند متکی است و اعتمادش به امور مادی نیست. وقتی کسی که دارای دارایی است به مشکل برخورد کند، به داراییاش روی میآورد، اما کسی که از دارایی بینیاز است در وقت نیاز به خدای تعالی متوسل میشود.
و باز گروهی گفتهاند که: مسکین فاضلتر؛ از آنچه پیغمبر گفت، علیه السّلام:«اللّهُمَّ أحْیِنی مسکیناً و أمِتْنی مسکیناً و احشُرْنی فی زُمرةِ المساکینِ.» چون پیغمبر علیه السّلام مسکنه را یاد کرد گفت که: «یارب، به مرگ و زندگانی مرا از مساکین دار»، و چون فقر را یاد کرد گفت: «کادَ الفقرُ أَنْ یکونَ کُفراً.» و فقیر آن بود که متعلق سببی بود و مسکین آن که منقطع الاسباب باشد و اندر شریعت به نزدیک گروهی از فقها فقیر صاحب بُلغه بودو مسکین مجرد و به نزدیک گروهی مسکین صاحب بلغه بود و فقیر مجرد. پس اینجا اهل مقامات مسکین را صوفی خوانند و این اختلاف به اختلاف فقها رضی اللّه عنهم متصل است. به نزدیک آن که فقیر مجرد بود و مسکین صاحب بلغه، فقر فاضلتر از صفوت و به نزدیک آن که مسکین مجرد بود و فقیر صاحب بلغه، صفوت فاضل تر از فقر.
هوش مصنوعی: برخی گفتهاند که مسکین از فقیر بهتر است، زیرا پیامبر (ص) دعا کرده که: «خداوندا! مرا به حالت مسکینی زنده نگهدار و به حال مسکینی بمیران و در گروه مساکین محشور کن.» او در این دعا به اهمیت مسکینی اشاره کرده است. همچنین، او فقر را به گونهای ذکر کرده که میفرماید: «فقر نزدیک است به کفر.» در تعریف، فقیر کسی است که بهنوعی وابسته به اسباب و منابع مالی است، در حالیکه مسکین کسی است که از همه اسباب و منابع بیبهره است. در دیدگاه برخی فقها، فقیر کسی است که حداقل وسایلی برای زندگی دارد، در حالیکه مسکین کسی است که از این وسایل بیبهره است. در بین صوفیان، مسکین به عنوان افرادی با مقام معنوی شناخته میشود و این اختلاف نظر به تفاوت عقاید فقها باز میگردد. بنابراین، در برخی دیدگاهها، فقر از نظر معنوی برتر است و در برخی دیگر، مسکینی برتر محسوب میشود.
این است احکام اختلاف ایشان اندر فقر و صفوت بر سبیل اختصار و اللّه اعلم بالصواب.
هوش مصنوعی: این قوانین و آراء درباره اختلاف نظر آنها در مورد فقر و صفات نیک در یک جمعبندی مختصر بیان شده است و تنها خداوند به حقیقت آگاه است.
حاشیه ها
1403/06/13 03:09
mohammad nemigam
پاراگراف 10 غلط داره:
تَعِسَ عبدُ الدّرهمِ وتَعِسَ عبدُ الدّینارِ و تعسَ عبدُ والخمیصَة والقطیفَة.
بدبخت غلام درهم و بدبخت غلام دینار و بدبخت غلام خمیسه و مخمل.