گنجور

شمارهٔ ۵۴

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است
بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر
جلوه گل دیده و در اضطراب افتاده است
چون هلالی را بخاک آستانش دید گفت:
این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
هوش مصنوعی: تصویر آن لب‌های زیبا در شراب فرؤ افتاده است. حالا من در حیرت هستم که چطور ممکن است مانند آتش درون آب وجود داشته باشد؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
هوش مصنوعی: از حلقه‌های زلف و چهره‌ی ماه‌تان پیداست که در میان سایه، هر جا که آفتاب تابیده، زیبایی شما می‌درخشد.
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است
هوش مصنوعی: شما گاهی اوقات از دل خسته عاشقان پرس و جو می‌کنید که چرا این همه بیمار و ویران شده‌اند.
بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر
جلوه گل دیده و در اضطراب افتاده است
هوش مصنوعی: بلبل در هر لحظه بر شاخه‌ای جدید می‌نشیند و زیبایی گل‌ها را می‌بیند، اما به خاطر تغییر مکرر و تلاطم احساساتش در حالت اضطراب و نگرانی قرار دارد.
چون هلالی را بخاک آستانش دید گفت:
این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است
هوش مصنوعی: وقتی هلالی یکی از گدایان را در آستانه در متوجه شد، با تعجب گفت: ببینید این گدا که چقدر با عظمت و با احترام دراز کشیده است.

خوانش ها

شمارهٔ ۵۴ به خوانش عندلیب