گنجور

شمارهٔ ۱۷۹

جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا
تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
از بسکه ریخت گریه خون در کنار من
پر شد ازین کنار، جهان، تا بآن کنار
در روزگار هجر تو روزم سیاه شد
بر روز من ببین که: چها کرد روزگار؟
چون دل اسیر تست، ز کوی خودش مران
دلداریی کن و دل ما را نگاه دار
کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست
بهر خدا که: لب بگشا، کام من بر آر
چون خاک شد هلالی مسکین براه تو
خاکش بگرد رفت و شد آن گرد هم غبار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: علی پی‌سپار

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
هوش مصنوعی: از خدا می‌خواهم که بارها و بارها برای عشق و محبوبم فدای او شوم.
من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا
تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
هوش مصنوعی: من در آلام و غم‌های خود فرو رفته‌ام و تو نیز به همین حال هستی. ای دل! بیایید یک لحظه کنار هم باشیم و با هم از درد دوری شکایت کنیم و ناله کنیم.
از بسکه ریخت گریه خون در کنار من
پر شد ازین کنار، جهان، تا بآن کنار
هوش مصنوعی: به خاطر شدت گریه‌ام، اشک‌ها چون خون ریخته و اطرافم را پر کرده است. به طوری که اطراف من به طور کامل از این حالت غم‌انگیز پر شده و آن را به همه جا گسترش داده است.
در روزگار هجر تو روزم سیاه شد
بر روز من ببین که: چها کرد روزگار؟
هوش مصنوعی: در دوران جدایی تو، روزهای من به بدی و تاریکی گذشت. حالا نگاه کن به روزهایم و ببین که چقدر برایم دشوار شده است.
چون دل اسیر تست، ز کوی خودش مران
دلداریی کن و دل ما را نگاه دار
هوش مصنوعی: وقتی دل من به عشق تو وابسته است، مرا از مسیر خود دور نکن. کمی به من دلگرمی بده و قلبم را حفظ کن.
کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست
بهر خدا که: لب بگشا، کام من بر آر
هوش مصنوعی: من چیزی جز یک کلمه از تو نمی‌خواهم؛ خواهش می‌کنم برای خدا، لب‌هایت را باز کن و آرزوی من را برآورده کن.
چون خاک شد هلالی مسکین براه تو
خاکش بگرد رفت و شد آن گرد هم غبار
هوش مصنوعی: زمانی که هلالی بیچاره به خاک سپرده شد، گرد و غبارش به دور تو می‌چرخید و به آن غبار تبدیل شد.

حاشیه ها

1397/10/17 15:01
د. ق. مصلح بدخشانی

جان خواهم از خدا، نه یکی، بل صد هزار!