گنجور

بخش ۴۱

شکر لله که هفته ای مهلت
یافتم از حیات کم فرصت
که برین چند صفحه، ریخت قلم
از خط مشک فام، طرح ارم
قلمم، سرو جویباران است
رقمم خطّ گلعذاران است
قرنها بگذرد که طبع و قلم
از یم فیض بخش، گیرد نم
می نیابی پس از هزاران سال
دل دریاکش و زبان مقال
همه گویا و گنگ، از کِه و مَه
منفذ سِفلیند، خامش به
سر و مغز مقلّدان پوچ است
جوز مغز مقلدان پوچ است
این به خود بستگان که می بینی
خام لفظند و خاسر معنی
همه لالند و خوش مقال این کلک
پیر زالند و پور زال این کلک
خامه البرز کوه لرزاند
رگ خارا به مصرعم ماند
فلتانم که در مجاز افتد
لخت کوه است کز فراز افتد
موج معنی، ز کلک دریا دل
ریخت چندان که بحر شد، ساحل
خامه ام قصر خلد کرد بنا
کس چه داند، درین سپنج سرا
قصرهای ریاض رضوانی
می نگنجد به کاخ دهقانی
مرد باید، حریف نامهٔ من
نفخ صور است، بانگ خامهٔ من
جان کند زنده، تن بمیراند
تن چه داند، قلم چه می راند؟
این نگفتم که عامیان خوانند
قدر این نامه، عارفان دانند
در جهان نکته رس نمی بینم
مرد این نامه کس نمی بینم
آتش است این نوا که می دارد
شعله را، مرد باد پندارد
زنده را نان غذای تن باشد
مرده را، خاک در دهن باشد
مرغ سدره ست، کلک دستان زن
گوش عامی ست، روزن گلخن
شکن نامه، رشک چین دارم
در رقم، مشک و انگبین دارم
نافه، دریوزه گر، دوات مراست
نیل، لب تشنهٔ فرات مراست
جوی شهدی که از قلم جاری ست
نه شراب عوام بازاریست
دل دریاکشی همی باید
که ازین جرعه، بحر پیماید
بوالهوس را، مزاج صفراوی ست
شهد بنمودنش، جگرکاویست
نبرد هر کسی ز حلوا بهر
که بود در مزاج بر وی، زهر
طفل شش روزه را طعام ترید
می فشارد گلو، به عصر شدید
لقمه ای گر دهی به کودک خرد
طمع از وی ببر که کودک مرد
پیر کودک مزاج، بی حصر است
بالغ الرشد، نادر العصر است
ک...ون کشان، قد کشیده اند امروز
همه مال آبکور و ریش به گوز
ریش گاوند، لافیان جهان
دم گاو است به، ز ریشِ چنان
مرد بالغ، به ریش و سبلت نیست
مردی و مردمی به حیلت نیست
مکر و تلبیس، خوی ابلیس است
همه ریش تو قحبه، تلبیس است
تیز بازیگران بازاری
ریشخندی به ریش خود داری
پَرِ پندار، عرش پرواز است
پشّه، در چشم خویش شهباز است
قید پندار، نشکند آسان
جز به عون خدای ذوالاحسان
تلخ اگر حرف ماست، در کامت
عقل، شیرین کناد، در جامت
داروی تلخ، رنج بزداید
سخن تلخ سودمند آید
صدق محضم، کتاب مرقومم
لب مدزد، از رحیق مختومم
رشح این خامه، موج تسنیم است
طعنه بر خود مدان،که تعلیم است
چه کنم چون تو فرق نگذاری؟
سخن راست، طعنه پنداری
نفس رعناست، خصم جانی تو
به زیان داد، زندگانی تو
کرد، ای دوغ خورده ی بد مست
خودپرستی تو را سپاس پرست
هیچ در دیدهٔ تو نیست فروغ
هجی راست، به ز مدح دروغ
دل آزاده، فارغ از مدح است
هرچه گویم زمانه را قدح است
نه هجا پیشه ام نه مدح شعار
خفته ای را مگر کنم بیدار
خیرخواهیست مقصد و نیت
پاک نیت چه باکش از تهمت؟
راست بینی و راست گفتاری
می کند بر کجان، گرانباری
این نگویم که نیک و دانا شو
هرچه هستی، به خویش بینا شو
خواه نسناس باش و خواهی ناس
هرچه هستی، تو حد خود بشناس
کار مردان به خود مبند به زور
دل به دعوی گری مکن مغرور
نیست کار تو، بینش معنی
اینقدر بس که پیش پا بینی
نرساندی به هیچ دل، جز درد
لاف مردی چه می زنی، نامرد؟
نزده نقش بوریابافی
در شگفتم که از چه می لافی
پا نه و گام، خوش فراخی زن
با خریت، به ابر شاخی زن
مانده در کار خویش بیچاره
وندرین کارگاه، هر کاره
کار پاکان به خویشتن بستی
دستی و پشت دستی و پستی
نکنی درک، معرب و مبنی
از تو دور است راه تا معنی
چه کنی فکر در حدوث و قدم؟
باش در فکر فرج خویش و شکم
نشکیبد زکار خود مزدور
کار فرج و شکم تو راست، ضرور
لایق هرکسی بود کاری
به مثل، هر لُریّ و بازاری
در نگیرد تو را چو هیچ سخن
وقت تنگ است، هر چه خواهی کن
یک دو روزیست مهلت دنیا
چند پاید حیات سست بنا؟
حرف حق را، اگر رواجی نیست
مرض جهل را علاجی نیست
مرده از فیض عیسی، احیا گشت
عیسی از جاهلان گریخت به دشت
عامی خیره سر، بلاخیز است
دشمنی در جهان بداحیز است
نوش جاهل، همیشه نیش آمد
انبیا را ببین چه پیش آمد
همسریها به اولیا کردند
عهد بدگوهری ادا کردند
حق، بدان را بلای نیکان کرد
آفرینش، برای نیکان کرد
ز گزندی کزین گروه کشند
شهد جان پروری ز دوست چشند
دولتی را کز ابتدا دارند
همه زین خلق جانگزا دارند
خامه فرسوده شد ز رَه سپری
وه چه سازم به آتشین جگری
دل من تنگ بود و فرصت تنگ
غنچه را فصل دی چه بوی و چه رنگ؟
آنچه من دیدم از زمانهٔ خویش
آن ندیده ست از نمک، دل ریش
بار دردی که دل به دوش کشید
می نیارم تو را به گوش کشید
مدتی رفت و روزگاری شد
کز هنر، دل به زیر باری شد
بارها عهد بستمی با دل
که نریزد گهر،کف با دل
شکنم خامه، صفحه پاره کنم
سینه می جوشدم، چه چاره کنم؟
چه کنم؟ موج می زند دل ریش
موجهٔ بحر را، که بندد پیش
شور دل، چون لبم بجنباند
زور این لطمه، کوه غلتاند
نه به فکرم سر است و نه گفتار
سخنم چیست؟ موج دریا بار
حق علیم است کاندرین پیشه
روز اول، نبودم اندیشه
لبم از شیر شست، آب سخن
لوح پیشانیم، کتاب سخن
سخن از ماست جاودان، زنده
وز سخن های ماست، جان زنده
به من از چین رسید، قافله ها
پر شد از بوی مشک، مرحله ها
بوشناسان دماغ بگشایند
برو آغوش داغ بگشایند
صفحه ها، طبله های عطار است
نقطه ها، نافه های تاتار است
غیر مشک ختن طراز قلم
نبود داغ عشق را مرهم
می کند می، به کام مخمورم
مشک پرورده، داغ ناسورم
رگ جان تار و ناله مضراب است
ساغرم داغ و باده خوناب است
چکد آتش ز نالهٔ سردم
همه دردم، که عشق پروردم
خلفم، عشق کیمیاگر را
شعله می پرورد، سمندر را
مایه دار، از محیط بوی من است
آتشین باده در سبوی من است
مرحبا عشق جان و دل پرور
پخته نام من است از آن آذر
از بهارش، شکفته باغ دلم
آتشین لاله است، داغ دلم
دیده هر جا فشاند مژگانی
چهره افروز شد، گلستانی
از کنارم که خلوت یار است
ز جگر پاره پاره گلزار است
شد کمان گرچه قامت چو خدنگ
چنگ عشقم خمیده باشد تنگ
می خروشد، دل خراشیده
غمم از بهر آن تراشیده
چنگ باید که در خروش بود
نپرم سازم ار خموش بود
روم از خود به نالهٔ سحری
ناقه را، از حدی ست، رَه سپری
بی سماعم نمی شود رَه طی
می روم هم عنان ناله، چون نی
نی منم، نایی آن مسیح نفس
دم اقبال فیضه الاقدس
عشق می ‎گویم و زبان سوزد
لب ز تبخاله، خرمن اندوزد
نفسم آتش و زبان عشق است
تب گرمم در استخوان عشق است
در نیستانم آتش افتاده
کار با عشق سرکش افتاده
نیستان رفت و آتش است بلند
همه آتش بود، کجاست سپند؟
از سپند است، یک خروشیدن
چاره نبود به جز که جوشیدن
صبح در سینه، یک نفس دارد
دستگاه فغان، جرس دارد
فرصت گفتن و شنیدن کو؟
طاقت یک نفس کشیدن کو؟
رفته از جوش رعشهٔ پیری
از کفم قدرت قلم گیری
گوهری چند، از قلم سفتم
چند ساعت، ز هفته ای گفتم
داشتم گر مجال یک شبه ای
می رساندم سخن، به مرتبه ای
که به سالی نیاریش خواندن
لیک واماندم از سخن راندن
به کلیمی که آفریده سخن
که ندارم سر سخن گفتن
قلم اکنون به دیده ام خار است
صفحه بر طبع نازکم بار است
سر و برگ سخن سرایی کو
کلّ شیءٍ یزول اِلّا هو
غفر الله ربنا و عفی
حسبنا الله ربّنا وکفیٰ

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکر لله که هفته ای مهلت
یافتم از حیات کم فرصت
هوش مصنوعی: خوشحالم که در این هفته فرصتی جهت زندگی پیدا کردم، اگرچه زمانم بسیار محدود است.
که برین چند صفحه، ریخت قلم
از خط مشک فام، طرح ارم
هوش مصنوعی: بر روی این چند صفحه، جوهر سیاه قلم ظاهری زیبا و دلنشین به شکل باغی خارق‌العاده ایجاد کرده است.
قلمم، سرو جویباران است
رقمم خطّ گلعذاران است
هوش مصنوعی: قلم من مانند درخت سرو در کنار جویبار است و نوشته‌هایم زیبایی گل‌ها را نشان می‌دهد.
قرنها بگذرد که طبع و قلم
از یم فیض بخش، گیرد نم
هوش مصنوعی: سال‌ها می‌گذرد که ذهن و نوشتار از دریای پربار، رطوبت و نیکی می‌گیرد.
می نیابی پس از هزاران سال
دل دریاکش و زبان مقال
هوش مصنوعی: پس از گذشت سال‌های زیاد، تو نمی‌توانی دل دریا را به دست آوری و زبان آن را بفهمی.
همه گویا و گنگ، از کِه و مَه
منفذ سِفلیند، خامش به
هوش مصنوعی: همه در گفتار و سخن خود به وضوح و در برخی موارد ساکت هستند، در حالی که از کیهان و زمان به نوعی دسترسی به دنیای پایین‌تر دارند و در سکوت به آن می‌نگرند.
سر و مغز مقلّدان پوچ است
جوز مغز مقلدان پوچ است
هوش مصنوعی: سر و مغز افرادی که فقط تقلید می‌کنند، خالی و بدون فکر است، همانطور که تنها مغز جوز نیز خالی و بی‌ارزش است.
این به خود بستگان که می بینی
خام لفظند و خاسر معنی
هوش مصنوعی: این افرادی که اطرافت می‌بینی، فقط حرف می‌زنند ولی مفهوم واقعی صحبت‌هایشان کم‌دامنه و سطحی است.
همه لالند و خوش مقال این کلک
پیر زالند و پور زال این کلک
هوش مصنوعی: همه در سکوت به سر می‌برند و تنها این گفتار زیبا وجود دارد. این نوشته از دست خطی باستانی و بی‌نظیر نشأت می‌گیرد، که نشان از تأثیری خاص و عمیق دارد.
خامه البرز کوه لرزاند
رگ خارا به مصرعم ماند
هوش مصنوعی: قلمی از کوه‌های البرز به لرزه درآمد و از سختی و استحکام خود در برابر ناملایمات هیچ‌گاه تسلیم نشد.
فلتانم که در مجاز افتد
لخت کوه است کز فراز افتد
هوش مصنوعی: من از شدت شگفتی در حال سقوط هستم، همان طور که کوهی از بلندی به پایین می‌افتد.
موج معنی، ز کلک دریا دل
ریخت چندان که بحر شد، ساحل
هوش مصنوعی: موجی از معنا و زیبایی به قدری از دل دریایی شعری سرازیر شد که دیگر ساحل هم متوجه این عظمت گردید.
خامه ام قصر خلد کرد بنا
کس چه داند، درین سپنج سرا
هوش مصنوعی: قلم من بنای بهشتی را بنا کرد، اما هیچ‌کس در این دنیای فانی از آن خبر ندارد.
قصرهای ریاض رضوانی
می نگنجد به کاخ دهقانی
هوش مصنوعی: کاخ‌های بهشتی از زیبایی و شکوهشان نمی‌توانند با کاخ یک کشاورز مقایسه شوند.
مرد باید، حریف نامهٔ من
نفخ صور است، بانگ خامهٔ من
هوش مصنوعی: مردان باید قدرتی داشته باشند که بتوانند با نوشته‌ها و پیام‌های من مقابله کنند، زیرا صدای قلم من همانند صدای شیپوری است که نفخ صور می‌زند.
جان کند زنده، تن بمیراند
تن چه داند، قلم چه می راند؟
هوش مصنوعی: زندگی، روحی خسته و رنجور دارد، اما جسم به مرگ خود ادامه می‌دهد. جسم به چه چیز واقف است و قلم چه چیز را به تصویر می‌کشد؟
این نگفتم که عامیان خوانند
قدر این نامه، عارفان دانند
هوش مصنوعی: من این را نگفتم که مردم عادی ارزش این نامه را درک کنند، بلکه تنها دانایان و عارفان هستند که به عمق آن پی می‌برند.
در جهان نکته رس نمی بینم
مرد این نامه کس نمی بینم
هوش مصنوعی: در دنیا هیچ چیز جدیدی نمی‌بینم و کسی را هم نمی‌شناسم که بتواند این موضوع را برایم توضیح دهد.
آتش است این نوا که می دارد
شعله را، مرد باد پندارد
هوش مصنوعی: این صدا شبیه آتش است که شعله‌اش داغ و سوزان به نظر می‌رسد، مردی که در باد است ممکن است این احساس را بیابد.
زنده را نان غذای تن باشد
مرده را، خاک در دهن باشد
هوش مصنوعی: زنده برای تامین انرژی و حیات خود به غذا نیاز دارد، اما مرده تنها خاکی در دهانش می‌شود.
مرغ سدره ست، کلک دستان زن
گوش عامی ست، روزن گلخن
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که درخت سدر را مسکن گزیده، قلم دستان زن به گوش کسی که نادان است می‌رسد، و روزنه‌ای به سوی کاه‌دان است.
شکن نامه، رشک چین دارم
در رقم، مشک و انگبین دارم
هوش مصنوعی: من نامه‌ای را پاره می‌کنم، چرا که در نگارش آن حسادت به زیبایی چین دارم و همچنین بوی خوش مشک و شیرینی انگبین را دارم.
نافه، دریوزه گر، دوات مراست
نیل، لب تشنهٔ فرات مراست
هوش مصنوعی: نافه که در واقع به معنی درویش یا دوز و کلک‌گر است، می‌گوید که من نیازمند ابزار و وسایل هستم، همچنان که نیل به آب تشنه فرات احتیاج دارد. به عبارتی، او به شدت به چیزی نیاز دارد که او را سیراب کند یا وضعیتش را بهبود بخشد.
جوی شهدی که از قلم جاری ست
نه شراب عوام بازاریست
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که چیزی که از قلم نویسنده می‌ریزد، مثل شهد شیرین و باارزش است و با نوشیدنی‌های معمولی و بی‌ارزش مردم عادی قابل مقایسه نیست. به عبارتی، کلمات و آثار ادبی نویسنده از کیفیت و عمق خاصی برخوردار است که نه تنها برای عامه مردم، بلکه برای فراتر از آن ارزش دارد.
دل دریاکشی همی باید
که ازین جرعه، بحر پیماید
هوش مصنوعی: دل باید همچون دریا باشد تا بتواند از این جرعه‌ی کوچک، به وسعت دریا برسد.
بوالهوس را، مزاج صفراوی ست
شهد بنمودنش، جگرکاویست
هوش مصنوعی: آدم حریص و ولخرج، طبیعتش مانند صفراست و نشان دادن شیرینی و لذت‌های زندگی، در واقع به نوعی عمق جانش را می‌کند.
نبرد هر کسی ز حلوا بهر
که بود در مزاج بر وی، زهر
هوش مصنوعی: نبرد هر شخص به نوع خوراک و مزاجش بستگی دارد؛ یعنی اگر مزاجش با چیزی سازگار نباشد، آن چیز می‌تواند برایش مضر و زهرآگین باشد.
طفل شش روزه را طعام ترید
می فشارد گلو، به عصر شدید
هوش مصنوعی: کودک شش روزه با گرسنگی دست و پنجه نرم می‌کند و در سحرگاه به شدت به دنبال غذاست.
لقمه ای گر دهی به کودک خرد
طمع از وی ببر که کودک مرد
هوش مصنوعی: اگر لقمه‌ای به کودک کوچک بدهی، دیگر نباید از او انتظار داشته باشی که طمع ورزد، زیرا او دقیقا مانند یک مرد می‌شود.
پیر کودک مزاج، بی حصر است
بالغ الرشد، نادر العصر است
هوش مصنوعی: کودکی با روحی جوان و شیطنت‌آمیز، هرگز محدود به سن و سال نمی‌شود و او در بین بزرگ‌ترها، به راستی بی‌نظیر است.
ک...ون کشان، قد کشیده اند امروز
همه مال آبکور و ریش به گوز
هوش مصنوعی: امروز همه به خاطر آب و هوای جدید، قد بلند شده‌اند و به حالت خاصی درآمده‌اند.
ریش گاوند، لافیان جهان
دم گاو است به، ز ریشِ چنان
هوش مصنوعی: ریش گاو به کل دنیا می‌چسبد، اما واقعیتی که از آن ناشی می‌شود، به ریش آن گاو مربوط نیست. در حقیقت، این نشان‌دهنده‌ی فضایی است که گاو به وجود می‌آورد و اعتبارش را از ویژگی‌های خودش می‌گیرد.
مرد بالغ، به ریش و سبلت نیست
مردی و مردمی به حیلت نیست
هوش مصنوعی: مرد واقعی با ریش و سبیل شناسایی نمی‌شود و انسانیت به فریبکاری و نیرنگ مرتبط نیست.
مکر و تلبیس، خوی ابلیس است
همه ریش تو قحبه، تلبیس است
هوش مصنوعی: دوستی و فریب، ویژگی شیطان است؛ هر نوع فریب و نیرنگی که می‌زنی، مانند دسیسه‌هایی است که ابلیس در کارهایش به کار می‌برد.
تیز بازیگران بازاری
ریشخندی به ریش خود داری
هوش مصنوعی: بازیگران ماهر در بازار، به شکل خاصی به خود می‌خندند و از هنر خود لذت می‌برند.
پَرِ پندار، عرش پرواز است
پشّه، در چشم خویش شهباز است
هوش مصنوعی: انسان با خیال و تصور خود می‌تواند به اوج برسد و در دنیای خودش احساس بزرگی و قدرت کند، در حالی که در واقعیت ممکن است چندان قدرتمند نباشد. هر کس به تناسب ذهنیت خود می‌تواند دنیا را متفاوت ببیند.
قید پندار، نشکند آسان
جز به عون خدای ذوالاحسان
هوش مصنوعی: تنها با کمک خداوند متعال می‌توان از قید و بندهای ذهنی و افکار نادرست رهایی یافت، و این کار آسان نیست.
تلخ اگر حرف ماست، در کامت
عقل، شیرین کناد، در جامت
هوش مصنوعی: اگر سخن ما تلخ باشد، تو با عقل و آگاهی‌ات آن را شیرین کن تا در وجودت لذت‌بخش شود.
داروی تلخ، رنج بزداید
سخن تلخ سودمند آید
هوش مصنوعی: داروی تلخ می‌تواند درد را برطرف کند، همان‌طور که حرف‌های تلخ و صادقانه هم می‌تواند مفید باشد.
صدق محضم، کتاب مرقومم
لب مدزد، از رحیق مختومم
هوش مصنوعی: راستگویی و صداقت در نوشتار من روشن و نمایان است؛ از رازهای پنهان و جملات طلاکاری شده، دوری کن.
رشح این خامه، موج تسنیم است
طعنه بر خود مدان،که تعلیم است
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که شکل و زیبایی نوشته‌های یک نویسنده، مانند قطرات آب خنکی است که از چشمه‌ای روان به دست آمده است. همچنین به ما یادآوری می‌کند که نباید به خود ببالیم یا خود را برتر از دیگران بدانیم، زیرا این زیبایی و مهارت از آموزش و یادگیری حاصل شده است.
چه کنم چون تو فرق نگذاری؟
سخن راست، طعنه پنداری
هوش مصنوعی: چه کنم وقتی تو معنای سخنانم را تغییر می‌دهی؟ هر چه می‌گویم به نظر تو کنایه و طعنه می‌آید.
نفس رعناست، خصم جانی تو
به زیان داد، زندگانی تو
هوش مصنوعی: نفس زیبا و دلپذیر تو باعث شد که دشمن جانت به خود آسیب بزند و زندگی تو را تحت تأثیر قرار دهد.
کرد، ای دوغ خورده ی بد مست
خودپرستی تو را سپاس پرست
هوش مصنوعی: ای کسی که به دوغ عادت کرده‌ای و تحت تأثیر خودخواهی‌ات هستی، من به خاطر تو و پرستش‌ات شکرگزارم.
هیچ در دیدهٔ تو نیست فروغ
هجی راست، به ز مدح دروغ
هوش مصنوعی: هیچ نوری در نگاه تو وجود ندارد که واقعاً ارزش ستایش داشته باشد، بهتر است به مدح‌های نادرست نپردازیم.
دل آزاده، فارغ از مدح است
هرچه گویم زمانه را قدح است
هوش مصنوعی: دل آزاد و رها از هرگونه تحسین و ستایش است و هر چه من بگویم، در واقع مورد انتقاد زمانه است.
نه هجا پیشه ام نه مدح شعار
خفته ای را مگر کنم بیدار
هوش مصنوعی: من نه شاعری هستم که بخواهم در مورد کسی تعریف و تمجید کنم و نه در پی سرودن شعرهای معمولی هستم؛ بلکه هدفم این است که کسانی را که به خواب رفته‌اند، بیدار کنم.
خیرخواهیست مقصد و نیت
پاک نیت چه باکش از تهمت؟
هوش مصنوعی: هدف نیک‌خواهی است و نیت باید خالص باشد. اگر کسی به تو اتهام بزند، چه اهمیتی دارد؟
راست بینی و راست گفتاری
می کند بر کجان، گرانباری
هوش مصنوعی: اگر راست بگوید و راست عمل کند، بر دوش او بار سنگینی خواهد بود.
این نگویم که نیک و دانا شو
هرچه هستی، به خویش بینا شو
هوش مصنوعی: این را نگو که باید خوب و باهوش باشی یا بهتر از آنچه که هستی، فقط به خودت نگاه کن و واقعیت وجودی خودت را بشناس.
خواه نسناس باش و خواهی ناس
هرچه هستی، تو حد خود بشناس
هوش مصنوعی: فرقی نمی‌کند که انسان بی‌خبر باشی یا فردی با علم و آگاهی، هرچه هستی باید مرزها و توانایی‌های خود را بشناسی.
کار مردان به خود مبند به زور
دل به دعوی گری مکن مغرور
هوش مصنوعی: کارهای مهم و بزرگ را به دیگران واگذار کن و به زور دلخواه خود نرسیده، در دعوا و جدل اصرار نکن که سبب مغروری تو خواهد شد.
نیست کار تو، بینش معنی
اینقدر بس که پیش پا بینی
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که درک و فهم تو از مسائل نباید به چنین سطحی محدود شود که فقط به چیزهای ساده و پیش پا افتاده بپردازی. باید از سطحی بالاتر به مسائل نگاه کنی و عمق بیشتری را در نظر بگیری.
نرساندی به هیچ دل، جز درد
لاف مردی چه می زنی، نامرد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که تو هیچ دل آزرده‌ای را آرام نکردی و تنها درد و رنج را به جا گذاشتی. پس تو چه چیزی را به رخ می‌کشی که به مردانگی خود می‌بالید؟
نزده نقش بوریابافی
در شگفتم که از چه می لافی
هوش مصنوعی: من از این که تو دربارهٔ بوریاباف حرف می‌زنی و خودت را بزرگ جلوه می‌کنی در شگفتم، چون هیچ نشانه‌ای از هنرت در کارهای تو نمی‌بینم.
پا نه و گام، خوش فراخی زن
با خریت، به ابر شاخی زن
هوش مصنوعی: در حرکت و پیشرفت، پا و گام خود را محکم بردار و از بی‌خود بودن و ناآگاهی فاصله بگیر. با آگاهی و شناخت، به اوج و بلندی‌ها دست یاب.
مانده در کار خویش بیچاره
وندرین کارگاه، هر کاره
هوش مصنوعی: انسان در تلاش خود برای انجام کارهایش به شدت مشغول است و در این کارگاه زندگی، هر کسی به نوعی در حال فعالیت و کار کردن است.
کار پاکان به خویشتن بستی
دستی و پشت دستی و پستی
هوش مصنوعی: افراد نیکوکار و درستکار، کارهایشان به خودشان بازمی‌گردد و اعمال خوبشان نتیجه‌اش را خواهد داشت.
نکنی درک، معرب و مبنی
از تو دور است راه تا معنی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی درک کنی، معانی و مفاهیم از تو دور خواهند بود و برای رسیدن به فهم، باید مسیر را درست طی کنی.
چه کنی فکر در حدوث و قدم؟
باش در فکر فرج خویش و شکم
هوش مصنوعی: به جای این‌که به مسائلی مانند قدمت و حدوث (آغاز و انجام) فکر کنی، بهتر است به فکر خوشی‌ها و راحتی زندگی خودت باشی.
نشکیبد زکار خود مزدور
کار فرج و شکم تو راست، ضرور
هوش مصنوعی: کار خودت را ول نکن، چون مزدوری که برای رفع نیازهای زندگی و شکم خود کار می‌کند، همیشه ضروری است.
لایق هرکسی بود کاری
به مثل، هر لُریّ و بازاری
هوش مصنوعی: هر کسی به حق خود می‌رسد و کارش را با توجه به شایستگی‌اش انجام می‌دهد، چه برای افراد عادی و چه برای کسبه و اهل بازار.
در نگیرد تو را چو هیچ سخن
وقت تنگ است، هر چه خواهی کن
هوش مصنوعی: اگر وقت کم است و هیچ حرفی تو را درگیر نمی‌کند، هر کاری که می‌خواهی انجام بده.
یک دو روزیست مهلت دنیا
چند پاید حیات سست بنا؟
هوش مصنوعی: چند روزی است که دنیا به ما مهلت داده و ما باید توجه کنیم که زندگی چقدر ناپایدار و شکننده است.
حرف حق را، اگر رواجی نیست
مرض جهل را علاجی نیست
هوش مصنوعی: اگر حرف حق و حقیقت به اندازه کافی پذیرفته نمی‌شود، پس نمی‌توان بر بیماری جهل چاره‌ای اندیشید.
مرده از فیض عیسی، احیا گشت
عیسی از جاهلان گریخت به دشت
هوش مصنوعی: مرده‌ای به وسیله‌ی معجزه‌های عیسی به زندگی بازگشت و عیسی از جمعیت نادان و بی‌خبر دور شد و به دشت رفت.
عامی خیره سر، بلاخیز است
دشمنی در جهان بداحیز است
هوش مصنوعی: انسان‌های نادان و بی‌خود، به راحتی در دنیای پر از مشکلات و خطرات، دشمنانی می‌سازند.
نوش جاهل، همیشه نیش آمد
انبیا را ببین چه پیش آمد
هوش مصنوعی: نوشیدن جاهلانه به معنای نادانی است و نتیجه‌اش همیشه دردسر و مشکل خواهد بود. داستان پیامبران را مشاهده کن که چگونه با چالش‌ها و سختی‌ها روبه‌رو شدند.
همسریها به اولیا کردند
عهد بدگوهری ادا کردند
هوش مصنوعی: همسران با بزرگان پیمان بستند و بدی‌ها را به نمایش گذاشتند.
حق، بدان را بلای نیکان کرد
آفرینش، برای نیکان کرد
هوش مصنوعی: خداوند برای نیکان، آفرینش را به عنوان آزمونی یا امتحانی قرار داده است تا آن‌ها را بیازماید و میزان خوبی‌هایشان را بسنجند.
ز گزندی کزین گروه کشند
شهد جان پروری ز دوست چشند
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که از گروهی که آسیب می‌زنند، آدم باید دوری کند تا بتواند از محبت و مهربانی دوست بهره‌مند شود. در واقع، برای بهره‌وری از محبت‌ها و خوشی‌های زندگی، باید از چیزهایی که به ما آسیب می‌زنند دوری کنیم.
دولتی را کز ابتدا دارند
همه زین خلق جانگزا دارند
هوش مصنوعی: دولتی که از ابتدا همه‌ مردم آن را دوست دارند و از وجودش بهره‌مند می‌شوند، بسیار ارزشمند و مهم است.
خامه فرسوده شد ز رَه سپری
وه چه سازم به آتشین جگری
هوش مصنوعی: قلم من به‌خاطر پیمودن راه دشوار خسته و فرسوده شده است، و حالا نمی‌دانم با دل پر از آتش چه کار کنم.
دل من تنگ بود و فرصت تنگ
غنچه را فصل دی چه بوی و چه رنگ؟
هوش مصنوعی: دل من احساس تنگی می‌کند و فرصتی برای شکوفایی وجود ندارد، در فصل زمستان چه عطری و چه رنگی می‌تواند وجود داشته باشد؟
آنچه من دیدم از زمانهٔ خویش
آن ندیده ست از نمک، دل ریش
هوش مصنوعی: آنچه من از زندگی و سختی‌های روزگار خود تجربه کرده‌ام، دل کسی دیگر آن را از پیمانهٔ نمک نچشیده است.
بار دردی که دل به دوش کشید
می نیارم تو را به گوش کشید
هوش مصنوعی: دلم سنگینی یک درد بزرگ را تحمل کرد، اما نمی‌خواهم تو را هم به این درد بیاندازم.
مدتی رفت و روزگاری شد
کز هنر، دل به زیر باری شد
هوش مصنوعی: مدتی گذشت و زمانه‌ای فرا رسید که به خاطر هنر، دل انسان تحت فشار قرار گرفت.
بارها عهد بستمی با دل
که نریزد گهر،کف با دل
هوش مصنوعی: من بارها با دلم عهد و پیمان بستم که اشک‌هایم را نریزم، اما دل همچنان به گریه ادامه می‌دهد.
شکنم خامه، صفحه پاره کنم
سینه می جوشدم، چه چاره کنم؟
هوش مصنوعی: من می‌خواهم قلم را بشکنم و صفحه را پاره کنم، زیرا احساسات درونم به شدت می‌جوشد و نمی‌دانم چه باید بکنم.
چه کنم؟ موج می زند دل ریش
موجهٔ بحر را، که بندد پیش
هوش مصنوعی: دل من همچون دریا ناآرام است و به شدت تحت تأثیر احساسات گوناگون قرار دارد. نمی‌دانم چه باید بکنم که این حال و وضعیت را دچار تغییر کنم.
شور دل، چون لبم بجنباند
زور این لطمه، کوه غلتاند
هوش مصنوعی: زمانی که دل من پر از شور و شوق می‌شود، صدای لب‌هایم به حرکت درمی‌آید و این احساس قوی می‌تواند حتی کوه‌ها را به لرزه درآورد.
نه به فکرم سر است و نه گفتار
سخنم چیست؟ موج دریا بار
هوش مصنوعی: در حال حاضر نه به چیزی فکر می‌کنم و نه می‌دانم که باید چه بگویم. فقط مانند موج دریا در حال حرکت هستم.
حق علیم است کاندرین پیشه
روز اول، نبودم اندیشه
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که خداوند علم کامل دارد و در روز اول خلقت، من به هیچ چیزی فکر نمی‌کردم و از چیزی آگاه نبودم.
لبم از شیر شست، آب سخن
لوح پیشانیم، کتاب سخن
هوش مصنوعی: لبم به شیر شست، و کلامم مانند آب در لوح پیشانیم، چون کتابی از سخن است.
سخن از ماست جاودان، زنده
وز سخن های ماست، جان زنده
هوش مصنوعی: سخن ما همیشه زنده است و حقیقتاً زندگی از کلام ما نشأت می‌گیرد.
به من از چین رسید، قافله ها
پر شد از بوی مشک، مرحله ها
هوش مصنوعی: خبر خوشی به من رسید، قافله‌ها به عطر مشک آغشته شدند و سفرها آغاز شد.
بوشناسان دماغ بگشایند
برو آغوش داغ بگشایند
هوش مصنوعی: مخبران و آگاهان به عطر و بوی خاصی اشاره می‌کنند که در فضای عشق و احساس وجود دارد و به نوعی فضای صمیمی و شادابی را توصیف می‌کنند. این فضا به قدری دلپذیر است که افراد به راحتی به یکدیگر نزدیک می‌شوند و از احساسات گرم و صمیمی لذت می‌برند.
صفحه ها، طبله های عطار است
نقطه ها، نافه های تاتار است
هوش مصنوعی: کتاب‌ها و نوشته‌ها مانند بوم‌هایی هستند که عطار آن‌ها را تزئین کرده است و نقطه‌ها مانند عطرهای قشنگ و خوشبو از دیار تاتار به شمار می‌روند.
غیر مشک ختن طراز قلم
نبود داغ عشق را مرهم
هوش مصنوعی: هیچ چیز دیگری جز مشک ختن نمی‌تواند جایگزین قلم باشد، زیرا فقط آن می‌تواند زخم‌های عشق را التیام بخشد.
می کند می، به کام مخمورم
مشک پرورده، داغ ناسورم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که فردی به خاطر نوشیدن می، از خوشی و سرمستی لبریز است، اما در دل خود درد و زخم‌هایی نیز دارد که او را رنج می‌دهد. درواقع، او در کنار لذت‌های آنی، از مشکلات و داغ‌های عاطفی خود نیز آگاه است.
رگ جان تار و ناله مضراب است
ساغرم داغ و باده خوناب است
هوش مصنوعی: رگ جان من مانند تار ساز است و صدای ناله‌اش به مانند ضربه‌های مضراب شنیده می‌شود. ساغرم گرم و پر از شراب است که مانند خون در آن می‌جوشد.
چکد آتش ز نالهٔ سردم
همه دردم، که عشق پروردم
هوش مصنوعی: آتش از ناله‌های سردم بیرون می‌ریزد و تمامی دردهای من را نشان می‌دهد، چون من عشق را در دل پرورش داده‌ام.
خلفم، عشق کیمیاگر را
شعله می پرورد، سمندر را
هوش مصنوعی: عشق مانند یک کیمیاگر، آتش را در وجود من شعله ور می‌سازد و زندگی را تازه و زنده می‌کند.
مایه دار، از محیط بوی من است
آتشین باده در سبوی من است
هوش مصنوعی: ثروتمند، به خاطر بوی آتشین شراب، از فضای دور و بر من متاثر است و شراب در ظرف من قرار دارد.
مرحبا عشق جان و دل پرور
پخته نام من است از آن آذر
هوش مصنوعی: ای عشق، تو باعث حیات و روشنی دل‌ها هستی؛ نام مرا از آن آتش عشق بهتر بگو.
از بهارش، شکفته باغ دلم
آتشین لاله است، داغ دلم
هوش مصنوعی: در بهار، باغ دل من پر از لاله‌های آتشین و زیباست که نشان‌دهنده درد و شوق عمیق من نیز هست.
دیده هر جا فشاند مژگانی
چهره افروز شد، گلستانی
هوش مصنوعی: هر جا که چشم می‌نگرد، با مژگانی چهره زیبا، فضایی گلزار و سرسبز به وجود می‌آید.
از کنارم که خلوت یار است
ز جگر پاره پاره گلزار است
هوش مصنوعی: کنار من که یار تنهاست، دل من مثل گلی پاره پاره است.
شد کمان گرچه قامت چو خدنگ
چنگ عشقم خمیده باشد تنگ
هوش مصنوعی: اگرچه کمان به نظر زیبا و خوش‌قامت می‌آید، اما عشق من مانند چنگی است که در آن، احساساتم تنگ و فشرده شده است.
می خروشد، دل خراشیده
غمم از بهر آن تراشیده
هوش مصنوعی: دل من از غم تو به شدت می‌تپد و می‌نالد، چون این درد و رنج ناشی از عشق توست.
چنگ باید که در خروش بود
نپرم سازم ار خموش بود
هوش مصنوعی: باید در طنین و شادی زندگی حضور داشته باشی و اگر سکوتی وجود دارد، نباید به آن بی‌توجهی کنی.
روم از خود به نالهٔ سحری
ناقه را، از حدی ست، رَه سپری
هوش مصنوعی: من از خود بی‌خبر شده‌ام و به صدای سحرگاهی شکایت می‌کنم. حرکت کردنم از یک حدی فراتر رفته و به نوعی به سمت هدف خود گام برمی‌دارم.
بی سماعم نمی شود رَه طی
می روم هم عنان ناله، چون نی
هوش مصنوعی: بدون غم و اندوه نمی توانم راهی را بپیمایم، مثل نی که هم‌زبان ناله‌ام است.
نی منم، نایی آن مسیح نفس
دم اقبال فیضه الاقدس
هوش مصنوعی: من نی هستم و آن نوا را می‌زنم، نواهایی که از نفس مسیحایی می‌آید و مایه‌ی فیض و رحمت و برکت است.
عشق می ‎گویم و زبان سوزد
لب ز تبخاله، خرمن اندوزد
هوش مصنوعی: عشق را بیان می‌کنم و زبانم از حرارت آن می‌سوزد. مثل آتش، عشق برایم چیزهای زیادی جمع می‌کند.
نفسم آتش و زبان عشق است
تب گرمم در استخوان عشق است
هوش مصنوعی: جانم آتش است و سخن من ناشی از عشق، گرمای احساساتم در عمق وجودم حس می‌شود.
در نیستانم آتش افتاده
کار با عشق سرکش افتاده
هوش مصنوعی: در دل فضای نیستان، آتش شعله‌ور شده و به خاطر عشق پرشور و بی‌تاب، اوضاع به هم ریخته است.
نیستان رفت و آتش است بلند
همه آتش بود، کجاست سپند؟
هوش مصنوعی: درختان نی رفته‌اند و شعله‌ای بلند در آنجا باقی مانده است. همه چیز در آتش است، حالا کجاست آن درخت مقدس؟
از سپند است، یک خروشیدن
چاره نبود به جز که جوشیدن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی آتش و هیجان در درون فرد وجود دارد، نمی‌توان به غیر از به جوش آمدن و ابراز آن انتظار دیگری داشت. در واقع، احساسات و شور و شوق نمی‌توانند خاموش بمانند و به ناچار باید خود را نشان بدهند.
صبح در سینه، یک نفس دارد
دستگاه فغان، جرس دارد
هوش مصنوعی: صبح در دل خود نوید و نشاطی دارد و صدای جرس به عنوان علامتی از بیداری و زندگی در دل این صبح به‌گوش می‌رسد.
فرصت گفتن و شنیدن کو؟
طاقت یک نفس کشیدن کو؟
هوش مصنوعی: زمانی برای بیان و شنیدن کلمات نیست. توانایی یک نفس کشیدن هم وجود ندارد.
رفته از جوش رعشهٔ پیری
از کفم قدرت قلم گیری
هوش مصنوعی: انرژی و هیجان جوانی از من رفته و توان نوشتن و خلق کردن نیز از دستم خارج شده است.
گوهری چند، از قلم سفتم
چند ساعت، ز هفته ای گفتم
هوش مصنوعی: چندین مروارید از نوشته‌ام بیرون آمد و چند ساعت نیز از یک هفته صحبت کردم.
داشتم گر مجال یک شبه ای
می رساندم سخن، به مرتبه ای
هوش مصنوعی: اگر فرصتی دست می‌داد، می‌خواستم در یک شب، سخنانی به مرتبه بلندی انتقال دهم.
که به سالی نیاریش خواندن
لیک واماندم از سخن راندن
هوش مصنوعی: هرچند که باید هر سال چیزی را بخوانم و یاد بگیرم، اما از حرف زدن و بیان افکارم ناتوان مانده‌ام.
به کلیمی که آفریده سخن
که ندارم سر سخن گفتن
هوش مصنوعی: من هیچ حرفی برای گفتن درباره کسی که به او خلق شده است، ندارم.
قلم اکنون به دیده ام خار است
صفحه بر طبع نازکم بار است
هوش مصنوعی: هم‌اکنون قلم برای من همچون خاری در چشم است و نوشتن بر روی کاغذ برای ذوق حساس من سنگینی می‌کند.
سر و برگ سخن سرایی کو
کلّ شیءٍ یزول اِلّا هو
هوش مصنوعی: همه چیز در این دنیا از بین می‌رود، مگر او که همیشه باقی است.
غفر الله ربنا و عفی
حسبنا الله ربّنا وکفیٰ
هوش مصنوعی: خداوند ما را ببخشد و از گناهانمان گذشت کند. ما به پروردگار خود اکتفا می‌کنیم و او برای ما کافی است.