بخش ۴۰
یاد می آیدم ز عهد پدر
روّح الله، روحه الاطهر
آن زمان بود سال عمرم پنج
رفته عمرم ز شایگانی گنج
عمر، گنج و زمانه چون باد است
تکیه بر باد، سست بنیاد است
ناگهان عید روزگار آمد
سپری شد خزان، بهار آمد
فصل اردی بهشت آمد پیش
سوخت اسپند، عید خیراندیش
یکی از جمله پرستاران
که به من بود مهربان از جان
بهرتشریف من به نزد پدر
آمد و عرضه داشت حلهٔ زر
در بغل داشت، قیمتی دیبا
دوزدم خواست، جامه ای زیبا
چون پدر حله دید نپسندید
سویم از چشم مهربانی دید
گفت آن خادم نکوخو را
مهرپرور سرشت دلجو را
این نه دلسوزی و نه غمخواری ست
عاقبت بینی ارکنی، یاریست
هر که اندیشهٔ مآلستش
نمک دوستی حلالستش
کس نداند که چرخ گردون چون
یکروش نیست دهر بوقلمون
طفل از امروز، چون شود خوگر
به پرندی قبا و حلّهٔ زر
شاید آن روزگار آید پیش
که نیابد مرقّع درویش
چونکه ناز و نعیم جوشی کرد
نتواند پلاس پوشی کرد
آن زمان، تلخی زمانه چشد
باید از جام زهر، جرعه کشد
با پسر، شفقت پدر دگر است
از تو بیگانه و مرا جگر است
غم او، بیشتر مراست به دل
نیم از روی التفات خجل
پس به من گفت این سزای تو نیست
لایق جامه و قبای تو نیست
مرد را زیب تن زبان باشد
حلّه، پیرایهٔ زنان باشد
حلّه از توست، نیست کوتاهی
هان ببخشش به هر که می خواهی
رغبت حلّه رفت از یادم
آن گرفتم، به دیگری دادم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یاد می آیدم ز عهد پدر
روّح الله، روحه الاطهر
هوش مصنوعی: به یاد میآورم ایامی را که در کنار پدرم بودم، روح پاک و مقدس او در ذهنم زنده است.
آن زمان بود سال عمرم پنج
رفته عمرم ز شایگانی گنج
هوش مصنوعی: در آن زمان، پنج سال از عمرم گذشته بود و زندگیام را با شادی و ثروت سپری کرده بودم.
عمر، گنج و زمانه چون باد است
تکیه بر باد، سست بنیاد است
هوش مصنوعی: زندگی مانند گنجی با ارزش است و زمان به سرعت میگذرد. بنابراین، اتکا به چیزهای ناپایدار و بیثبات، شایسته نیست.
ناگهان عید روزگار آمد
سپری شد خزان، بهار آمد
هوش مصنوعی: ناگهان روزهای خوب و شاد به سراغ ما آمدند و دوران سرد و ناامیدی به پایان رسید.
فصل اردی بهشت آمد پیش
سوخت اسپند، عید خیراندیش
هوش مصنوعی: فصل اردیبهشت فرارسیده و وقتی که اسپند در حال سوختن است، عید خوبیها و نیک اندیشی آغاز میشود.
یکی از جمله پرستاران
که به من بود مهربان از جان
هوش مصنوعی: یکی از پرستارانی که با من مهربان بود و به من توجه میکرد.
بهرتشریف من به نزد پدر
آمد و عرضه داشت حلهٔ زر
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگمنشیات، من به دیدار پدر رفتم و هدیهای از لباس طلایی به او تقدیم کردم.
در بغل داشت، قیمتی دیبا
دوزدم خواست، جامه ای زیبا
هوش مصنوعی: در آغوش خود پارچهای ارزشمند داشت که دوزندهی زبردست خواسته بود، لباس زیبایی.
چون پدر حله دید نپسندید
سویم از چشم مهربانی دید
هوش مصنوعی: وقتی پدر حله را دید، آن را نپسندید و از نگاه محبتآمیز من دور شد.
گفت آن خادم نکوخو را
مهرپرور سرشت دلجو را
هوش مصنوعی: خادم نیکخواه به او گفت که کسانی که مهر و محبت را در دل دارند، دلجو و دلسوز هستند.
این نه دلسوزی و نه غمخواری ست
عاقبت بینی ارکنی، یاریست
هوش مصنوعی: این اتفاق نه از روی دلسوزی و نه از روی محبت است، بلکه نگاهی به پایان کار نشان میدهد که کمک کردن به دیگران ممکن است نتیجهای متفاوت داشته باشد.
هر که اندیشهٔ مآلستش
نمک دوستی حلالستش
هوش مصنوعی: هر کس که به آینده و عواقب کارهایش فکر میکند، دوستیش برای دیگران نیز خالص و معصوم خواهد بود.
کس نداند که چرخ گردون چون
یکروش نیست دهر بوقلمون
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که زندگی و دنیا همواره به یک شکل نمیچرخد و ثبات ندارد. دنیا مانند بوقلمون است که رنگ و رو و حال و روزش مدام تغییر میکند.
طفل از امروز، چون شود خوگر
به پرندی قبا و حلّهٔ زر
هوش مصنوعی: کودک از امروز، وقتی به زندگی مجلل و زیبا عادت کند، مانند پرندهای میشود که در قبا و لباس زرباف زندگی میکند.
شاید آن روزگار آید پیش
که نیابد مرقّع درویش
هوش مصنوعی: شاید روزی برسد که دیگر لباس ساده درویشان پیدا نشود.
چونکه ناز و نعیم جوشی کرد
نتواند پلاس پوشی کرد
هوش مصنوعی: زمانی که ناز و خوشی به اوج خود میرسد، دیگر نمیتوان در لباس عادی و ساده زندگی کرد.
آن زمان، تلخی زمانه چشد
باید از جام زهر، جرعه کشد
هوش مصنوعی: در آن دوره، آدمی باید تلخیهای زندگی را با نوشیدن جام زهر، تجربه کند.
با پسر، شفقت پدر دگر است
از تو بیگانه و مرا جگر است
هوش مصنوعی: محبت و رابطه یک پدر با پسرش با محبت و رابطهاش با دیگران متفاوت است؛ او احساس خاصی نسبت به فرزندش دارد که برایش بسیار ارزشمند و عمیق است. در این میان، او از جدایی و دلتنگی رنج میبرد.
غم او، بیشتر مراست به دل
نیم از روی التفات خجل
هوش مصنوعی: غم او، بیشتر از آنچه که فکر میکنم مرا تحت تأثیر قرار میدهد، به خاطر این است که از روی محبت و توجهش شرمنده هستم.
پس به من گفت این سزای تو نیست
لایق جامه و قبای تو نیست
هوش مصنوعی: به من گفتند که این سزا و جزای تو نیست و تو شایسته این لباس و مقام نیستی.
مرد را زیب تن زبان باشد
حلّه، پیرایهٔ زنان باشد
هوش مصنوعی: زبان مردان مانند زیور و ornament است و زیبایی آنها به گفتارشان وابسته است، در حالی که زینتهای ظاهری به زنان تعلق دارد.
حلّه از توست، نیست کوتاهی
هان ببخشش به هر که می خواهی
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که هر کس از تو چیزی میخواهد، تو کوتاهی نکن و با بخشش خود به هر کسی که میخواهی، مهربانی نشان بده.
رغبت حلّه رفت از یادم
آن گرفتم، به دیگری دادم
هوش مصنوعی: تمایل به لباس و زینت ترک کردم و آن را به کسی دیگر بخشیدم.

حزین لاهیجی