گنجور

شمارهٔ ۱۲۱

شوری به سر افتاده، رسوای محبت را
ساکن نتوان کردن، غوغای محبت را
هنگامهٔ محشر را، برهم زند از مستی
آن دم که به حشر آرند، شیدای محبّت را
درد دل عاشق را عیسی نکند چاره
درمان ندهد سودی، سودای محبت را
گردی ز نمکدان لعل لب او باشد
شوری که به جوش آرد، دریای محبّت را
از نام چه اندیشد، از ننگ چه پرهیزد
پروای جهان نبود، رسوای محبت را
از همّت سرمستان، بردار حزین خضری
تنها نتوان رفتن، صحرای محبت را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شوری به سر افتاده، رسوای محبت را
ساکن نتوان کردن، غوغای محبت را
هوش مصنوعی: عشقی در دل به وجود آمده که نمی‌توان آن را پنهان کرد و نمی‌توان از سر و صدای این عشق کاست.
هنگامهٔ محشر را، برهم زند از مستی
آن دم که به حشر آرند، شیدای محبّت را
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که اوج شور و شیدایی عاشقان به اوج خود می‌رسد، هر چیز را به هم خواهد ریخت.
درد دل عاشق را عیسی نکند چاره
درمان ندهد سودی، سودای محبت را
هوش مصنوعی: عاشق با دل خود درد و رنجی دارد که حتی عیسی هم نمی‌تواند آن را درمان کند. محبت و احساس عشق به قدری عمیق است که هیچ درمانی برایش وجود ندارد و راهی برای رهایی از آن نیست.
گردی ز نمکدان لعل لب او باشد
شوری که به جوش آرد، دریای محبّت را
هوش مصنوعی: شوری که از نمکدان لب معشوق برمی‌خیزد، به قدری قوی است که می‌تواند عشق و محبت را به جوش و خروش درآورد.
از نام چه اندیشد، از ننگ چه پرهیزد
پروای جهان نبود، رسوای محبت را
هوش مصنوعی: هر کس به نام و نشان چه فکر کند، و از ننگ و عیب چه بپرهیزد، برای او اهمیتی ندارد که در این دنیا چگونه شناخته شود، زیرا کسی که در عشق دچار مشکلات و رسوایی شده، به این مسائل توجهی ندارد.
از همّت سرمستان، بردار حزین خضری
تنها نتوان رفتن، صحرای محبت را
هوش مصنوعی: از تلاش و انگیزه‌ی پرشور دل‌باختگان، حزین به تنهایی نمی‌تواند به دشت عشق قدم بگذارد.