گنجور

شمارهٔ ۱۱۷

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را
یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
صبح رسوایی ما دامن محشر دارد
ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید
آتش این برق بلا، زد به نیستان ما را
زلف مشکین و شب بخت به هم ساخته اند
تا نشانند به این روز پریشان ما را
نشود باز، که زندانی آباد شویم
به کجا می بری ای خضر بیابان ما را؟
بس که رنجیده دل، از مردمِ مردم مانند
وحشت از سایه خود کرده گریزان ما را
سرفرازیم ز بخل فلک سفله حزین
زنده در گور کند، منت احسان ما را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را
یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را
هوش مصنوعی: در دل‌های تنگ، زیبایی معشوق ما وجود دارد؛ مانند یوسف که در این گوشه از زندان ما جا دارد.
صبح رسوایی ما دامن محشر دارد
ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را
هوش مصنوعی: صبح رسوایی ما به اندازه‌ای بزرگ و پرهیاهوست که مانند یک ماجرای عظیم در روز محشر خواهد بود. ما نباید به ترمیم و درست کردن اوضاع بپردازیم و بگذاریم که چاک‌های گریبان ما که نشان‌دهنده عیوب و مشکلات ماست، نمایان باقی بمانند.
جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید
آتش این برق بلا، زد به نیستان ما را
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند شرابی است که در رگ و ریشه ما جاری شده و این آتش ناگوار، نیستان ما را دچار آسیب کرده است.
زلف مشکین و شب بخت به هم ساخته اند
تا نشانند به این روز پریشان ما را
هوش مصنوعی: امشب که موهای سیاه و خوشبو در کنار شبی پر از شانس و خوشبختی قرار گرفته‌اند، می‌خواهند نشانه‌ای از حال آشفته ما باشند.
نشود باز، که زندانی آباد شویم
به کجا می بری ای خضر بیابان ما را؟
هوش مصنوعی: بهتر است که ما دیگر به زندگی زندانی‌وار برنگردیم. تو، ای خضر، ما را به کجا می‌بری؟
بس که رنجیده دل، از مردمِ مردم مانند
وحشت از سایه خود کرده گریزان ما را
هوش مصنوعی: به حدی دلخور و آزرده‌خاطر شده‌ایم که از انسان‌ها فاصله می‌گیریم، مانند اینکه فردی از سایه خود می‌ترسد و از آن فرار می‌کند.
سرفرازیم ز بخل فلک سفله حزین
زنده در گور کند، منت احسان ما را
هوش مصنوعی: ما از فقر و زهد زندگی شیوه‌ای افتخارآمیز داریم و در عوض بر نعمت‌ها و احسان‌های خود از دیگران توقعی نداریم.

حاشیه ها

1403/11/04 23:02
ابوتراب. عبودی

با سلام و عرض ادب.

به لطف حضرت حق فرّ و جاهی کرده ام پیدا
نهان انــدر دل خود جایگاهــی کــــرده ام پیدا

بسوزد عالمـــــی گـر از دل تنگم کشم آهی
من از غمهای دل در سینه آهی کرده ام پیدا

اگر چه آسمان دل ز دود آه تاریک است
در آن تاریکــــی انبوه ماهــــی کرده ام پیدا

در این ویرانسرای دل که سرشارِِغم عشق است
میان خیل غم ،خوش دیدگاهی کرده ام پیدا

بـــــــرای سیـــر انفس در ورای عالم امکان
من از دروازهٔ دل شاهـراهی کرده ام پیدا

از آن ره سوی مقصد طرفة العینی گذر کردم
وز آن سیر و سفر بیچون نگاهی کرده ام پیدا

چه غم دارم(عبودی)زین همه غمهای بی پایان
که بین آن همه غم پادشاهــی کـــرده ام پیـدا

با احترام 
دیوان ابوتراب عبودی،چاپ دوم.