شمارهٔ ۱۱۳
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را
به طفلی بسته ام دل،کز دبستانش سبق گیرد
بهاران سست عهدی، شاهد گل بی وفایی را
نگردد کم سیه روزی عاشق ز التفات او
به چشم بختم آموزد نگاهش سرمه سایی را
به محفل تا صفای ساعد او پرتوافکن شد
زخجلت شمع می خاید، سرانگشت حنایی را
ز خورشید رخش محروم نبود دیدهٔ داغم
بود با چشم روزن، ارتباطی روشنایی را
گسستن، باب ثبت دفتر بیگانگان باشد
نباشد در میان فصلی، کتاب آشنایی را
اگر آن غنچه لب می داشت بر افسانه ام گوشی
به بلبل می چشاندم لذت دستان سرایی را
نی کلکم چو شمع طور، دارد محفل افروزی
زبان شعله آموزد ز من آتش نوایی را
حزین ، از ملک نظمم می رمد بیگانه معنی
سواد شهر زندان است، طبع روستایی را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
هوش مصنوعی: آبروی نیکوکاری را با آب خضر مبادله نکن، زیرا برای رسیدن به مقامهای بالا و لذت واقعی، نیاز به شراب و شکوهی است که با زهد و فقر به دست نمیآید.
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
هوش مصنوعی: با تکیه بر عقل و اندیشهام، میتوانم بر مشکلات و چالشها فائق بیایم. روح و درونم به قدری قوی است که حتی در سختیها، میتوانم مانند مومیایی، در برابر زمان و تغییرات ایستادگی کنم.
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را
هوش مصنوعی: از غم دوری و فراق، آنچه بر من رفته شگفتانگیز است. حتی فردی که به خدا هم ایمان ندارد، در برابر این درد، آرزو میکند که خداوند عمر جدایی را کوتاه کند.
به طفلی بسته ام دل،کز دبستانش سبق گیرد
بهاران سست عهدی، شاهد گل بی وفایی را
هوش مصنوعی: دل خود را به کودکی سپردهام که از دبستانش درسهایی میآموزد. بهاری که عهدش سست است، شاهد بیوفایی گلهاست.
نگردد کم سیه روزی عاشق ز التفات او
به چشم بختم آموزد نگاهش سرمه سایی را
هوش مصنوعی: عاشق هرگز در روزهای سخت به خاطر محبت معشوقش ناامید نمیشود، زیرا نگاهی از او میتواند به او نیرویی بدهد و او را به زیبایی و زینت برساند.
به محفل تا صفای ساعد او پرتوافکن شد
زخجلت شمع می خاید، سرانگشت حنایی را
هوش مصنوعی: در جمعی که نور و صفای دستان او پخش شده، درخشش شمع به خاطر شرم و حیا، گرما و روشنی را کمرنگ کرده و انگشتان حنایی او توجهها را جلب میکند.
ز خورشید رخش محروم نبود دیدهٔ داغم
بود با چشم روزن، ارتباطی روشنایی را
هوش مصنوعی: چشمان من از روشنی خورشید بیبهره نبود. در دل تاریکی، با نگاهی از پنجره، توانستم به روشنایی دست یابم.
گسستن، باب ثبت دفتر بیگانگان باشد
نباشد در میان فصلی، کتاب آشنایی را
هوش مصنوعی: اگر رابطهای قطع شود، این پایان دفتری است که درباره بیگانگان نوشته شده و در آن، فصلی از کتاب دوستی وجود ندارد.
اگر آن غنچه لب می داشت بر افسانه ام گوشی
به بلبل می چشاندم لذت دستان سرایی را
هوش مصنوعی: اگر آن غنچه لب، صحبت میکرد، به بلبل میگفتم که چه لذتی از شعر و آواز میبرم.
نی کلکم چو شمع طور، دارد محفل افروزی
زبان شعله آموزد ز من آتش نوایی را
هوش مصنوعی: همه شما مانند شمعی در کوه طور، محفل را روشن میکنید و زبانتان از من میآموزد و آتش جدیدی را به وجود میآورد.
حزین ، از ملک نظمم می رمد بیگانه معنی
سواد شهر زندان است، طبع روستایی را
هوش مصنوعی: حزین از سرزمین نظم و شعر دور میشود و میگوید که زندگی در تاریکی و خفقان شهر مانند زندانی برای روحهای ساده و روستایی است. در واقع، او احساس میکند که فرهنگ شهرها و قواعد اجتماعی، روح آزاد و بیپیرایه افراد را محدود میکند.

حزین لاهیجی