ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او به خوانش حجت الله عباسی
ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او به خوانش رامین کریمی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
در راهنمای نرمافزار نامه نگار(خوشنویسی برای dos) بند دوم همین ترجیع بند را دیدم که در بیت دهم نوشته بود
لب شیرین گشوده با من گفت
وز شکر خنده ریخت آب از قند
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف چاپ انتشارات نگاه (مطابق تصحیح وحید دستگردی) مقایسه شد. متن بیت مورد اشاره همانند آن چیزی است که در متن گنجور آمده. تغییری اعمال نشد.
این ترجیع بند، بهترین ترجیع بند تاریخ ادب پارسی شناخته شده است. الحق انسان را به هیجان می آورد.اما از نظر من نقدی به این ترجیع بند وارد است و آن آین که تثلیث ( پدر، پسر، روح القدس) که در قرآن کریم به صراحت از آن به شرک یاد شده است، توجیه شده است.
این ترجیع بند نسبتا زیباست
ولی در سپهر ادبیات پارسی ، ترجیع بندی در نزدیکی های ترجیع بند معروف سعدی با مطلع "ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست" ؛ پیدا نخواهی کرد
این ترجیع بند هم زیباست ولی مطلقا شیوایی و گیرایی و اعجاز کلام و صنایع ادبی بجای سعدی را ندارد
بغیر از صنایع ادبی وریتم زیبای ترجیح بند حضرت افصح المتکلمین، در ترجیح بند حضرت سعدی، ارتباط بین بند ترجیح بند وبیت آخر بند، بسیار زیبا برقرار شده است، اینست که به سعدی میگویند استاد سخن فارسی🌹👌
خب رفیق من ، شاعر داره زاویه دید های متفاوت و فلسفه اونها رو برات شرح میده ، بعد تو دوباره از زاویه دید خودت بهش نگاه میکنی.
همه ادیان دارن میگن که یکی هست و هیچ نیست جز او
منتهی از زاویه دید های متفاوت.
با بیان ها و فلسفه های متفاوت.
وزن عروضی ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی، «فاعلاتن مفاعلن فعلن» است نه «فعلاتن مفاعلن فعلن».
سلام
این اختیار وزنی آوردن فاعلاتن به جای فعلاتن هست
به این دلیل هست که به جای فاعلاتن،فعلاتن نوشته شده است
در مصراع
همه سیمین عذرا و گل رخسار
لغت عذار اشتباه تایپ شده...
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
حضرت علی (ع) میفرماید اگر چیزی دیدی که قبول آن مشکل یا خیلی عجیب بود نگو نیست بگو نمیدانم. مگر شاعری به این توانایی و درک عرفانی بالا میشود که متن قران را نداند.تمام این شعر در بند اصلی آن نهفته که : یکی هست و هیچ نیست جز او . اگر خواننده محترم به این نکته دقت نماید تمام مشکلات حل خواهد شد.
سلام- ترجیع بند بسیار بسیار زیبایی و پر محتوای است. اما نباید فراموش کنیم زیباترین ترجیع بند شعر فارسی از استاد سخن سعدی شیرازی است.
سلام
دربیت:"چون کشیدم نه عقل ماند و نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان"بجای"هوش"کلمه صحیح"دین"است:چون کشیدم نه عقل ماند و نه دین
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (هوش و نه دین). در صورتی که نظر شما مستند به نسخهٔ چاپی است لطفاً مشخصات آن را عنوان کنید.
در بیت
بار یابی به محفلی کن جا
جبرئیل امین ندارد بار
کان جا درست میباشد
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
با آرزوی توفیق الهی برای شما و همه همکارانتان و با این امید که این حرکت فرهنگی را ادامه داده و بخش شنیداری را نیز به آن اضافه کنید. به نظر من این ترجیح بند یک شاهکار است که همه چیز این عالم را در یک کلمه خلاصه کرده "یکی هست و هیچ نیست چز او"
با سلام و احترام در بیت زیر:
"این سخن میشنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان"
بنظر میرسد "حتی الورید" صحیح نباشد
گمان دارم "حبل الورید" از نظر معنایی و وزنی صحیح باشد لطفا بررسی فرمایید
باتشکر از زحمات ارزنده تان
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (حتی الورید). تغییری اعمال نشد.
و سپس باید بگردیم معنی برای آن جور کنیم
تصور نمایید اگر بیت مورد نظر شما باشد
این سخن میشنیدم از اعضا
همه حبل الورید و الشریان
چه معنایی دارد؟ یعنی همه اعضاء حبل الورید و شریان بودند
همان که در گنجور آمده صحیح است
از همۀ اعضای بدنم این سخن را می شنیدم حتی از سیاهرگ و سرخرگ
وقتی پیسنهاد اصلاحیه می دهیم اولا از منبع معتبر باشد ثانیا دارای معنا باشد
با سلام و احترام مجدد
در بیت زیر:
"از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند"
بنظر می آید "گر به تیغم برند بند از بند" صحیح باشد، زیرا "ور" بعد از "گر" می آید و در این بیت ما "گر" نداریم. لطفا کنترل فرمایید
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (ور). تغییری اعمال نشد.
با سلام و احترام مجدد
در بیت :
"در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند"
در نسخه ای بنده دیده بودم؛ "گفتم ای جان به زلف تو در بند" لطفا بررسی فرمایید.
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (دام). تغییری اعمال نشد.
با سلام و احترام مجدد
در بیت:
"لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند"
در نسخه ای بنده دیده بودم که : "وز شکرخند ریخت آب از قند" که بلحاظ زیبایی شعری نیز زیباتر بنظر میرسد. در حالت کنونی یعنی از لبش قند ریخت و در حالت اصلاحی علاوه بر آن؛ معنی "با شکرخندش آبروی قند را برد" نیز قابل دریافت است و بسیار شیرینکاری است...
لطفا بررسی فرمایید
---
پاسخ: با تشکر، همچنان که در پاسخ دوست دیگری عنوان شد با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (از لب قند). تغییری اعمال نشد.
با سلام واحترام
در بیت:
"در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند"
بجای افگند ؛ افکند صحیح بنظر میرسد.
لطفا بررسی فرمایید
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (افگند). تغییری اعمال نشد.
با سلام و احترام
در بیت:
"چاکران ایستاده صف در صف
باده خوران نشسته دوش بدوش"
بنظر میرسد بجای باده خوران ؛ باده نوشان صحیح باشد. باده خوران اگر بخواهد با وزن این شعر خوانده شود باید بی جهت ادا کرد: "باده خووران" یعنی بجای خوردن موضوع خووردن است که بعید بنظر میرسد و الزامی به این ضعف در شعر نیست.
لطفا بررسی فرمایید
با تشکر
---
پاسخ: با تشکر، من هم با نظر شما موافقم اما با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (باده خوران). لذا متأسفانه تغییری اعمال نشد.
با سلام و احترام
در بیت:
"پا به راه طلب نه و از عشق
بهر این راه توشهای بردار"
بنظر میرسد صحیح این باشد "پا به راه طلب نه از ره عشق" زیرا واو وزن شعر را به هم میزند و حذف آن نیز از نظر معنی و روانی کلام ایرادی ایجاد نمیکند.
چون شما فرموده بودید که احساس خودمان را نیز نسبت به این شعر بگوییم عرض میکنم که این شعر براستی شاهکار ادبیات پارسی است و بنده به شخصه بسیار آنرا دوست دارم...
اوجهای معنایی آن و شیرینزبانی شاعر در آن سرشار است.
بعنوان مثال این بیت:
"دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی"
اشاره ای صریح به موضوع شکافت هسته ای دارد که بنظر میرسد یک معجزه ی شناختی باشد.
من عاشق این شعر هستم
ممنون از زحماتتان
دوستتان دارم
در پناه نور
---
پاسخ: با تشکر، با دیوان هاتف اصفهانی چاپ انتشارات نگاه 1385 مطابق تصحیح وحید دستگردی مقایسه شد، متن با آن چاپ یکسان است (نه و از). تغییری اعمال نشد. ضمن آن که ضبط یاد شده مشکل وزنی ندارد و با ایستادن بعد از «نه و » درست و موزون خوانده میشود.
در ادبیات عرفانی ایران شاهکارهای فراوانی وجود دارند که حاصل و پرتو اندیشه های تابناک این قوم و تبلور افکار و عقاید این ملت بزرگ است اما ترجیع بند هاتف اصفهانی خود حکایت دیگری است. اینجانب چون خود از دور دستی برآتش دارم رجای واثق است که هاتف در جذبه شوق دیدار خالق هستی و در مستی محض این ابیات را از غیب الهام گرفته و بر صفحه کاغذ برشته تحریر دراورده است. مولانا می فرماید : تو مپندار که من شعر بخود می گویم / تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم. با تشکر: ملک / کوالالامپور مالزی
beyt 9 az tarjie akher bayasti (valeesal bashad ke eesal type shode) bebakhshid farsi nemitavanam type konam.
---
پاسخ: با تشکر، با نسخهٔ چاپی مقایسه شد، «الآصال» ثبت شده که به همین صورت تصحیح شد.
در مصراع «همه سیمین "عذار" و گل رخسار» واژه ی "عذار" کاملن صحیح است.
در بند3 بیت7 هنیئالک
درست است؟؟؟؟اگر درست است یعنی چه؟؟؟
---
پاسخ: عربی است. باید صحیح باشد.
هنیئالک یعنی مبارک بادت! (گوارا بادت!)
آیا بنظر شما این شعر عصاره تکثرگرائی (پلورالیسم) نیست؟
سلام.
خیلی خیلی ممنونم از زحماتتون.
برقرار باشید!
عرض سلام و ادب:
در مصراع دوم بیت "جرعهای درکشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و محنت هوش"
متن درست آن است
فریدون سکندر از افغانستان.
عرض سلام و ادب:
در مصراع دوم بیت “جرعهای درکشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و محنت هوش”
متن درست آن " فارغ از رنج عقل و زحمت هوش "است
فریدون سکندر از افغانستان.
سلام
خیلی دنبالش گشتم
در یک کلام،عالی
This poem reaches the unreachable . It reveals the secret. It provided the accurate answer that is valuable only to those seeking the truth. It is amazing what Hatef knew.
وز شکرخند ریخت از لب قند ...وزشکرخند ریخت آب ازقند درست و به جاست در کتاب اسرار توحید نیز چنین آمده
در بیت چهارم مصراع اول در نسخه ی ادروارد براون و به مقدمه ی دکتر الهی قمشه ای و به خط استاد امیرحسین امیرخانی واژه ی آسیب، آشوب درج شده.
@ محمد علی مشایخی
دوست عزیز! هاتف هم داره نقد میکنه تثلیث رو، شما چگونه می گی توجیه؟!
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
اشاره جالبی به انرژی اتمی شده است، که البته فهم آن حاصل نگاه حکمی شعرای اشراقی است.
حریم شخصی»؛ گمشده قانونی
با مجوز پلیس از نادیدنیها عکس بگیرید!
پیوند به وبگاه بیرونی
با پوزش ازشاعربزرگ ایران سعدی شیرازی این چندخط ازاشعار ایشان که گویی برای امروز سروده شده وصف الحال تقدیم می شود!
چشم دل بازکن که جان بینی
آن چه نادیدنی است آن بینی!
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی!
هم در آن سر برهنه جمعی را
تا به عینالیقین عیان بینی!
هم در آن پا برهنه قومی را
از جهان و جهانیان بینی!
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستینفشان بینی!
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی!
گر به اقلیم عشق روی آری
کافرم گر جوی زیان بینی!
واقعا شعر عرفانی عجیبی بود،انسان را سر اندر پا مدهوش میکند و باری دوباره طعم و مزّه ی ایمان را به کام دل انسان شکر زا میکند.خداوند رحمتشان فرماید.
درود به روان پاک شاعر هاتف اصفهانی
در مورد تثلیث بر خلاف دوستمان که گمان بر تایید آن برده اند باید عرض کنم که نخست ایشان کاملا این مورد را رد کرده اند اگر کمی تامل بفرمایید دوم اینکه متاسفانه برخی از دوتان به دلل تعصبات خشک به دنبال مواردی دینی هستند
باری...گرامی شاعر در عالم طریقت غوطه ور شده و شعر را سروده و راهی آن وادیست نه شریعت وبی شک میدانید که مسایلی از این قبیل برای یک رهرو بی معناست
فکدری
سلام به همه ی دوستان.آقای امیر خان!چرا به بچه های حاشیه نویس اهانت میکنید؛یعنی میگید که تعصبات خشک دارید و همه چیز و با دین میبینید و حرف خودتون رو سبز میکنید که هاتف در عالم تفرید و تجرد بوده،خیال میکنید نمیدونیم؟؟؟
هر کس نظر داره و نظر همه مورد احترامه.مگه دین و شریعت و طریقت جدا از هم هستند.این بیت رو بخونید:چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست،آن بینی به نظر شما هاتف از زبان فرشتگان مامور،قصد این رو نداشته که ما رو یاد خدا بندازه؟آدم هر لحظه ممکنه گناه کنه.نباید از این ایمان{خدا}فاصله گرفت و جان دیدن در نظر هاتف فقط خدا دیدنه و بس.به خاطر همین گفتم شعر هاتف شعر یادآوری ایمان به خداست یعنی موضوع وحدت،عشق،خدا،عرفان...نه اینکه صرفا موضوع غوطه ور بودن در عالم طریقت.درود بر همه ی شما حاشیه نویس ها
بحث های روشنفکرمابانه وتعصبات کنار گذاشته شود محتویات .سلوک.عرفان.عشق به معبود.و...... اندیشه وتفکرات شاعر ستودنی است الهی/ وقتی به اعمال خود مینگریم. شرم داریم ازاینکه حتی نامت را برزبان اوریم وبقول حافظ دراین شب سیاهم گم گشته راه مقصود ازگوشه ای برون ای ای کوکب هدایت
انصافاً خیلی زیبا بود. من هر بار که این ترجیع بند رو می خونم باز هم برام تازگی داره.
برخی دوستان گفته بودند که هاتف در بیت: "دل هر ذره را که بشکافی // آفتابیش در میان بینی" اشاره به شکافت هسته ای و انرزی اتمی کرده. هر چند این بیت بسیار زیبای هاتف با حقایق علمی ما کاملاً منطبقه اما من فکر نمی کنم اون زمان هاتف اطلاعی از مسأله شکافت هسته ای داشته. مطمئن باشید اگه هاتف این موضوع رو می دونست خیلی زودتر از دانشمندان کنونی، نظریه مکانیک کوانتوم رو فرمول بندی می کرد و یا شاید فرمول مشهور E=mc^2 که انیشتین کشفش کرد الان باید به نام هاتف اصفهانی ثبت می شد!
البته از این نوع استدلال ها در ادبیات و فرهنگ ما کم نیست، یک نمونه مشهور دیگه اش رو براتون مثال می زنم:
قطر خورشید تقریباً 109 برابر قطر زمینه، یعنی حدوداً یک میلیون و سیصد هزار تا کره زمین رو می تونیم درون خورشید جا بدیم! برای این که عظمت خورشید رو نسبت به زمین بهتر درک کنید می تونید قطر واقعی زمین (12760 کیلومتر) رو یک سانتیمتر فرض کنید، یعنی زمین تقریباً اندازه یک نخود بشه، در این صورت خورشید یک گوی کروی بزرگ به قطر بیشتر از یک متر خواهد بود!
اما با وجودی که این خورشید برای ما این همه عظمت داره خودش در برابر خیلی از ستاره ها یک ستاره بسیار کوچک (ستاره کوتوله) حساب می شه. حتی می تونیم خورشید رو در مقایسه با برخی ستاره های بسیار بزرگ (ستاره غول یا ابرغول) یک ذره به حساب بیاریم. یکی از این ستاره های بسیار بسیار بزرگ که بشر تا حالا شناخته ستاره "موی قیفاووس" در صورت فلکی قیفاووسه. قطر این ستاره تقریباً 1420 برابر قطر خورشید ماست. یعنی اگه به جای زمین خورشید خودمون رو یک جسم کروی یک سانتی مثل همون نخود در نظر بگیریم ستاره موی قیفاووس یک توپ کروی بسیار بسیار بزرگ به قطر تقریباً 14 متر خواهد بود! حالا حساب کنید داخل این توپ کروی بزرگ چند تا نخود جا می شه! البته محاسبه اش زیاد سخت نیست، کافیه عدد 1420 رو به توان 3 برسونید، در این صورت متوجه می شید حجم ستاره موی قیفاووس بیش از دو میلیارد و هشتصد میلیون برابر حجم خورشید ماست!!! ( و تازه حجم همین خورشید خودمون هم حدوداً یک میلیون و سیصد هزار برابر حجم زمین بود!). این جاست که تا حدودی می شه به عظمت اجرام کائنات پی برد، البته چنین مدل سازی هایی رو می شه در مورد فواصل بین این اجرام آسمانی و یا زمان تشکیل اونها هم به کار برد که اینها هم برای خودشون عظمتی دارند!
خب حالا به نظر شما آیا حافظ از این ابعاد عظیم ستاره ها مطلع بوده که این بیت بسیار زیبا رو سروده:
"در محفلی که خورشید اندر شمار ذره است // خود را بزرگ دیدن شرط ادب نباشد"
من که فکر می کنم اون موقع حافظ از چنین ابعاد بزرگی آگاهی نداشته، چون خودش در بیت های زیبای دیگه ای فرموده:
"چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش // زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست"
"وجود ما معمائی است حافظ // که تحقیقش فسون است و فسانه"
به نظر من این تک بیت های زیبا به خاطر روان پاک و افکار و تخیلات بسیار زیبا و بدیع این شاعران بزرگ بوده که خب ممکنه بعضی از اونا مثل همین دو موردی که مثال زدم با واقعیت های امروزی هم منطبق باشه.
با سلام و احترام
این ترجیع بند توحید محض است و کسی که با زبان عارفان نامی این سرزمین آشنا باشد، به راستی آن را درک خواهد کرد و سرمست زیبایی سرشار آن خواهد شد. سر اشعار بزرگانی نظیر حافظ و مولوی و سنایی و هاتف در زبان رمزآلود آنان است و این زبان، سرشار از گفته های مگویی است که آدمیان، آن گاه که زبان عادی از بیان آن در می ماند، به این زبان به تکلم روی می آورند. هاتف بزرگ یکی از این افراد است. فهم آن ها از هستی، با فهم افراد عادی متفاوت است. افراد عادی مو را می بینند و آن ها پیچش مو. چشم انداز بزرگ خدای سبحان، برای همه به یک اندازه گسترده است، اما همه به یک اندازه از آن در نمی یابند. هر کسی به تناسب ظرفی که با خود دارد، از آن بهره خواهد برد. ریاضی دان عالم را تماما ریاضی می بیند و نقاش نقش های زیبا و شکارچی، شکارهای فراوان و ... نگاه درست، نگاه جامع به آن است که هرچیزی را به جای خویش بنشانیم و ببینیم و این پیامی است که بزرگانی نظیر هاتف و حافظ و مولوی برگرفته از قرآن و اهل بیت و انبیای الهی به دیگران آموخته اند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
موفق باشید
این خانم /آقای نجمی خودشون رو چی فرض کردن؟
تشکر از آقای ابوطالب رحیمی. در ادامه سخن ایشان در واقع عظمت محتوای ادبیات ایران و عجین شدن آن با روح و جان ایرانی چنان است که آدم بدش نمی آید از این جور ارتباط ها هم برایشان پیدا کند! به نظر بنده جناب هاتف در این بیت اشاره دارد به همان تمثیل زیبای حرکت ذره به سمت آفتاب و همانطور که از ابیات قبلی بر می آید مقصود بیان این حقیقت است که دل عارف خود در درون آفتابی پنهان دارد.... به نوعی یک اناالحق دیگر این بار به زبان جناب هاتف. اگر ربط دادن بیت «دل هر ذره را که بشکافی ...» به شکافت هسته اتم باعث دوباره زنده شدن این شعر و نام شاعرش باشد، من یکی از طرف خودم می گویم : چه اشکالی دارد!
از دوستان و صاحبنظرانی که حاشیه های مفید و علمی مینگارند بسیار سپاسگزارم.همچنین از مسئولین محترم این سایت وزین کمال تشکر را دارم ودست مریزاد عرض میکنم
با سلام وعرض ادب واحترام وتقدیر از زحمات شما .در بیت *درکلیسابه دلبر ترسا گفتم ا
ی دل به دام تو در بند .مصرع دوم بدین شکل مناسب تراست جون در مصرع قبلی دلبر آمده دلبر کارش دلبریست نه جان بری
ترجیع سوم بیت سوم باده خواران صحیح است
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
در این بیت بهتر است حیات به جای جهات قرار گیرد
ایاعلاوه برترجیع بندبقیه اثارهاتف عرفانی است
{یاعلی}.بااتّحاف تحیّت وتشکّربی کران ازکلیهءسروران ارجمند.وعرض ادب.بلی (باده خواران)صحیح بوده.بامعذرت وعرض تواضع مجدّد.
بسیار خوب است اما لطفا معانی هر بیت و مفهوم ان را هم بنویسید
هنیئا لک یعنی گوارا بادت
با تشکر
با سلام و سپاس خدمت همه دوستان
هم اکنون ساعت 1 بامداد 17 اردیبهشت 93 بعد از چند روز فسردگی از ساز مخالف چرخ ، با خواندن این ترجیع بند واقعا سبک شدم و فاتحه ای نثار شاعر عزیز نمودم .
به امید خوشی احوال همه نیک اندیشان
یک قدم تا پایان _4
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت + کس نیست که این گوهر اسرار بسفت"
"هرکس سخنی ازسر سودا گفتند + زانروی که هست کس نمیداند گفت
بر مبنای تحقیقات علمی، عمر کائنات که شامل طبیعت و همه ی جهان هستی است، کما بیش چهارده میلیارد سال تعیین شده است. در این مدت مدید، ستارگان و سیارات بسیار در این مجموعه تولید یا نابود شده اند. زمین نیز در همین فاصله ی زمانی به وجود آمده و بتدریج انسان، جانداران، گیاهان و، و، و، در آن پیدا شده اند. اگرچه هنوز یک گام بسیار بلند تا پایان شناخت کائنات باقی مانده است که برای پیمودن آن، همه ی دانشمندان - هر یک بطریقی - بسیج شده اند و اخیرا دانشمندان علوم در اروپا با ارائه ی فرضیه ی " بیگ بنگ" و تلاش در جهت اثبات علمی آن فعال تر از دیگران بپا خاسته اند؛ خوشبختانه امروز توانایی علمی انسان برا ی غلبه بر دشواریهای شناخت جهان هستی به مرحله ای از قاطعیت و سرعت رسیده است که از هم اکنون میتوان توفیق دانشمندان را پیش بینی کرد.
به خیام دانشمند و متفکر بزرگ ایران و دیگر دانشمندان در سراسر جهان که دغدغه ی شناخت جهان هستی را داشته اند، مژده باد که امروز دیگر سخن در باره ی کائنات"از سر سودا" نیست. خیالبافی و اوهام پردازی در تحقیقات دانشمندان، جایی ندارد. از تنگناهای تاریک بی دانشی و احیانا حجره های عوامفریبی سوداگران نادانی که بگذریم به فضای باز دانش و کاوشهای عمیق و دقیق علمی میرسیم که کاوشگران حقایق در آنجا سرگرم مطالعه ی آفرینش طبیعت و جهان هستی و پرتلاش مترصد رفع مجهولات و پاسخ به پرسشهای متفکران گیتی اند. آزمایشگاههای مجهز زمینی و ماهواره ای با دوربینها و دستگاههای دقیق آزمایشگاهی در نقاط گوناگون جهان و در فضای سیارات و کرات دیگر ، در خدمت دانشمندان عالیقدر علوم، به کشف حقایق جهان هستی مشغولند.
یافته های علمی انسان که همه را امکانات طبیعت در اختیار دانشمندان گذارده است، به حدی رسیده اند که اگر خیام پس از نهصد سال، به جهان زندگی باز گردد، با حیرت خواهد دید که چه بسیارند آنان که شباروز سرگرم"سفتن گوهر اسرار در بحر وجودند" !! دانشمندان،بطن طبیعت این مولود چند میلیارد ساله را شکافته، به پدیده هائی همچون برق، اتم،امواج الکترونیکی و،و،و، دست یافته اند که بیاری آنها، چهره ی جهان را دگرگون کرده و آدمی را به اوج اعتلای علمی رسانده اند.در مدت کوتاه نزدیک به دوقرن،انسان را به جائی رسانده اند که با فشردن یک یا چند تکمه،ظرف چند لحظه با مخاطبان خود در هرجای جهان،تماس کتبی و شفاهی میگیرد،آنان را میبیند،مشاوره و معامله میکند.
اگر با حضور عقل و ادراک و با استفاده از اندیشه ی منطقی،به دستاوردهای دانش، مانند کامپیوتر، اینترنت، رادیو، تلویزیون و، و، و، و سرعت عمل آنها دقیق شویم، در می یابیم که جهان هستی، متشکل ازدو جزء است:1- طبیعت 2-جهان طبیعی. طبیعت جزء غیر مادی و نیروی سازنده و جهان طبیعی جزء مادی، ساخته و پرورده ی طبیعت است.
اینکه به اهمال برخی فضاهای سرسبز،مصفا و دلگشارا،طبیعت میخوانیم،درست نیست. در گردشگاهها می نویسند:لطفا طبیعت را آلوده نکنید!! گردشگاه،زمین،دشت،صحرا و هر محیط و موجود غیر مصنوع که در جهان،از زمین تا لایتناها هست و کل مجموعه ی جهان طبیعی، همه زائیده و پرورده ی طبیعت هستند.
موجودات طبیعت نیستند،طبیعی هستند. طبیعت موج فعل و حرکت است،جوهر و نفس فعل و حرکت، یعنی مطلق پدید آمدن،شدن و جریان یافتن است. ظاهرا فاعل و محرک ندارد. خودکار، خودسر، خودگرد، سازنده و مخرب است. "کوزه گر دهر است، میسازد و باز بر زمین میزندش." مبداء،منتها،ماقبل،مابعد و ماوراء ندارد. ماوراء الطبیعه اصطلاحی فلسفی- اعتباری است که با توجه به بی کرانه بودن طبیعت،مبنای
عقلی ندارد. هم فلسفه باید اعتبار آن را تشریح کند. خوشبختانه فیلسوفان الهی و عرفای بزرگ اسلامی، تقریبا به صراحت اعلام میدارند که منظورشان از اصطلاح ماوراء الطبیعه،همان ذات و نیروی لم یزل و لا یزالی است که فاعل،محرک و خالق طبیعت است و این نظر فلسفی، بسیار عالمانه، فاضلانه و قابل قبول است. عقل،علم ومنطق هم می پذیرند که خالق هرچیزدر خارج وماوراء آن چیزقراردارد .طبعا طبیعت که چیزی جز موج فعل و حرکت نیست،نمیتواند ازاین قاعده مستثنا باشد. طبیعت حرکتی است که درمسیر آن عقل و نظم هم تولید میشود اما خود فاقد عقل،علم،اراده و ادراک است. (چون طبیعت،جسم جاندار و شخص نیست تا درونش قرارگاه عقل و دیگر نفسانیات باشد).
وجود نطفه درجانداران و گیاهان؛وجود زندگی یا روح در نطفه ی جانداران؛رنگ،بو،طعم و مزه در گلها و میوه ها؛ژنتیک و جریان توارث در امور زیستی؛تکامل انواع و انتخاب اصلح در موجودات زنده؛ سرعت متفاوت رشد در مراحل حیات،از نطفه به جنین و از تولد نوزاد تا رشد کامل آن؛دریافتهای مغز و توانائیهای آن در عقل،فکر،هوش،حافظه،نبوغ و استعدادات حسی؛دگرگونی در جهان ستارگان، زمین، گیاهان، دریاها،موجودات جاندار و بی جان؛امواج گسترده ی مخابراتی،اینترنتی،رادیو-تلویزیونی و، و، و، همه ساخته و پرورده ی همین حرکت است که آنرا طبیعت میخوانیم.یعنی طبیعت: کنش، پویش، زایش، رویش، آفرینش، ایجاد، تولید، تخریب، تبدیل، انقراض، انهدام، و، و، و، است.
این پرسش عقل که: طبیعت یاحرکت خود چگونه پیدا شده است؟! امروز- بعداز اظهارنظرهای فیلسوفانه- تنها یک پاسخ دارد؛اینکه"هنوز قاطعانه نمیدانیم" و بهتر است فعلا به همین پاسخ راستین، بسنده کنیم تا دانشمندان علوم که مانند ارائه کنندگان فرضیه ی بیگ بنگ،همواره مترصد فرصت هستند، به عقل پرسشگر پاسخ علمی - منطقی گویند. اما به مقتضای قاعده ی"ما لا یدرک کله،لا یترک کله" روشن است که در اینجا سخن از چگونه پیدائی طبیعت نیست بلکه از خود طبیعت موجود،سازنده و پرورنده است که سلطه ی خودرا برتمام اجزاء جهان به اثبات رسانده و به نمایش گذارده است. امروز واجب است که تلاش انسان برای شناختن و شناساندن طبیعت و حوزه ی اقتدار و عمل آن-چنانکه هست و در همه ی جهان احساس و ادراک میشود - همواره در صدر تلاشهای علمی مدارس و دانشگاههای سراسر جهان قرار گیرد، حتی اگر هرگز ندانیم که طبیعت خود چگونه پیدا شده است.
انصافا عمر انسان درزمین-از ابتدای غارنشینی تا امروز-خیلی کوتاهتر از آن بوده است که آدمی فرصت پاسخگوئی محققانه به همه ی پرسشهای عقل را یافته باشد.بیش از سیصد سال است که پژوهشگران دانشمند میکوشند تا از طریق شناخت کاملتر توانائیهای طبیعت،بالاخره پاسخی برای چگونه پیدائی خود طبیعت بیابند.هرچند که تاکنون توفیق کامل نیافته اند اما توفیق سفر انسان به سیارات و گردش
و کاوش ماهواره ئی در حول و حوش منظومه ی شمسی،جزئی از توفیقاتی است که شاید بتواند آدمی را به پاسخی قطعی برساند.پاسخی که البته با توسل به تخیل،حدس،فرض و بیرون از تحقیقات علمی - آزمایشگاهی، هرگز بدست نمیآید چنانکه هزاران سال نیامده است.
اینکه در آینده بدانیم مثلا (بیگ بنگ)یا هر عامل دیگر،سبب پیدائی طبیعت شده است یا هرگز ندانیم،لزوما در ماهیت طبیعت چند میلیارد ساله که امروز هست،خللی وارد نخواهد شد. طبیعت حاضر در تمام جهان طبیعی همچنان فعال و منشاء همه ی یافته های علمی انسان،باقی خواهد ماند.
عقل آدمی و دانش فراگیر و گسترده در عصر حاضر، هر پدیده و موجودی را که در جهان عنوان ((طبیعی)) دارد، فقط زائیده و پرورده ی طبیعت میدانند که از همه مهمتر، پدیده ی حیات انسان، حیوان و گیاه در زمین است که امروز دانشمندان جهان در طبیعت دیگر سیارات منظومه ی شمسی، مانند ماه و مریخ هم به جستجوی آن برخاسته اند.(عاقبت جوینده،یابنده بود).
8 _نقد و انتقاد
نقد وانتقاد
در سالهای پیش، تمام موجودات جهان را به سه بخش جماد، نبات و حیوان تقسیم میکردند و درگفتارهای آموزشی کمابیش، عناصر اربعه: خاک، آب، آتش و باد را اجزاء ترکیب کننده ی آن سه بخش میشناختند. بتدریج و به یاری دانشمندان، انرژیها، گازها، عناصر شیمیایی، امواج نامرئی مخابراتی و انعکاسی، اشعه ی گوناگون اکتشافی، صداها، تصویرها و غیره شناخته شدند و قدم به عرصه ی زندگی انسان گذاردند
دگرگونیهایی که از گذشته تا امروز در زندگی انسان روی داده است، نتیجه ی همین شناختهای دیروز و امروز است که آنهارا به نام "دانش" میشناسیم. امروز آنانکه قلم بدست میگیرند و میخواهند در باب آگاهی یا آموزش دیگران چیز بنویسند، ناچار باید استفاده از دانشهای جدید را نیز در آثارخود منظور دارند
در تابستان امسال یک روز با خانمی هوشمند و محترم که هیچش از پیش نمیشناختم، ملاقاتی داشتم. از رفتار و گفتارش وقار و شخصیت ممتاز یک خانم فرهیخته پیدا بود. میگفت تا کنون سه مقاله از نوشته های مرا خوانده است. تقریبا بی پرده و صریح و در عین حال با کلامی که از فحوای آن نوعی انتقاد نه چندان ملایم استشمام می شد، گفت آقای محترم! من که همیشه کتاب و مقاله میخوانم و خواندن سرگرمی من شده است، در نوشته های شما به مطالبی برخورده ام که تا کنون در جایی نخوانده و نشنیده ام. پرسیدم مثلا؟ گفت مثلا شما از رویا و نادرست بودن تعبیر خواب، از طبیعت و تعریف آن، خلاف آنچه در باور مردم هست، از روح و آمیخته بودن آن با جسم و ... نوشته اید و خیلی به آنها شرح و بسط داده اید. دغدغه ی شما چیست؟ میخواهید چه معنایی را توضیح دهید؟! خیلی از نرمگویی و در عین حال از صراحت بیان او خوشم آمد. تشکر کردم و پرسیدم شما خودتان هم مینویسید؟ گفت نه. اما فرض کنید که من هم مقاله نویس هستم. چه فرق میکند؟
گفتم فرق میکند. تا چه بنویسید و برای که بنویسید؟!! "تفاوت از زمین تا آسمان است" اینکه فقط چند مقاله یا کتابهای متعدد بنویسید، خیلی فرق نمیکند. اما هرکه به هرمقدار بنویسد، در حد خود مسوول است حتی اگر فکاهی و جوک بنویسد. آنکه در نوشته های خود، گام در مسیر آموزش فکری همگان می نهد، وجدانا و عقلا در قبال همه ی مردم جهان متعهد است. مسوول است تا معانی و عبارات خود را دقیقا کنترل و مانند معادلات ریاضی، معلوم و مجهول قضایا را معرفی کند
سرکارخانم، من کوشیده ام تا طبیعت را که تا کنون هیچگاه برای آن تعریفی ندیده و نشنیده ام، بر مبنای شناختهای علمی امروز، تعریف کنم. سعی کرده ام همانطور که در فیزیولوژی، جسم انسان را تشریح میکنند و اعضاء و اجزاء را از یکدیگر باز میشناسند و میشناسانند، روح را؛ روح نامرئی اما موجود را که در جسم تمام جانداران زنده هست، هم بر آن مبنا توضیح دهم. اینها بعضی از دغدغه های فکری من بوده است که سالها در موردشان اندیشیده ام و نتیجه ی آن همین دوسه مقاله است که شما خوانده اید. خیلی دلم میخواست، کسانی دغدغه ی شناخت این موارد را که بعضا هنوز هم در من هست، می داشتند، به پرسش ها پاسخ میدادند و مینوشتند تا من مجبور نباشم، خلاف میل خود، از این سیاق مطلب بنویسم یا با کسی محاجه کنم
بسیار کسان هستند که میخواهند حقیقت و تعریف درست و دقیق بعضی از موجودات کمتر شناخته یا ناشناخته را بدانند. هستند کسانی - و البته باید باشند - مانند خیام که میخواهند بدانند که خود کیستند یا چیستند.
دشمن به غلط گفت که من فلسفی ام + ایزد داند که آنچه او گفت نی ام
لاکن چو به این غم آشیان افتادم + آخرکم ازآنکه من بدانم که کی ام؟
خانم خوب، قبول کنید که جهان امروز، جهان پیشین نیست. انسانها کما کان میخواهند بدانند. اما دانشها تغییر یافته اند. دانش انسان تا همین یکصد و پنجاه یا دویست سال پیش، بر شناخت همه ی امکانات و نیروهایی که طبیعت به رایگان در اختیار انسان میگذارد، اشراف نداشته است. انسانهای آن زمان در حال وهوای بی دانشی یا کم دانشی، اگر نمیدانستند یا کم میدانستند، معذور بودند. در این مورد از ایام کودکی خود، خاطره ای دارم.
یک روز با خواهرم که قدری از من بزرگتر بود و با بچه های خاله ام، به باغ بیرون شهر دائیمان رفته بودیم که با بچه های آنها بازی کنیم. به دائیمان آق دایی و به همسر او، زن آقدایی میگفتیم. آن روز تا شب و تا عصر روز بعد آنقدر باران آمد و آنقدر سیلاب در باغ راه افتاد که زن آقدایی به وحشت افتاد. در آن باغ دو سه کارگاه قالیبافی هم بود. چند زن و مرد بافنده که همانجا منزل داشتند، برای دایی ما قالی میبافتند. کارگران به زن آقدایی پیشنهاد کردند که هرچه مس و طاس میراثی در باغ هست، بیاورند و حاضران هریک با چوب یا هروسیله ی دیگر بر آن مس و طاس ها بکوبند و رو به آسمان، ندبه و دعا کنند تا باران بند آید. هیچکس نمی پرسید که این راهنمایی کارگران بر چه معیار و مبنایی قرار دارد؟!! همینکه گفته شده است پس درست است و باید انجام داد!!؟ برای ما که بچه بودیم، شرکت در آن مراسم و شنیدن موسیقی خاصی که از نواختن بر ظروف مسی حاصل میشد، تفریحی کودکانه و خوش آیند بود.
بعد از ظهر داییمان که به شهر رفته و با الاغ مخصوص خود، خیس و باران خورده برگشته بود، برهمه ی ما کوچک و بزرگ، نهیب زد که چه میکنید؟!! جمع کنید این بساط مسخره را، حالا دیگر کارتان بجایی رسیده است که به دستگاه آفرینش امر و نهی میکنید؟!! کفر میگویید؟!! شما را چه به این فضولیها!!؟
در این حال افراسیاب نوکر تیره پوست و میانسال آقدایی، که همیشه از خانه تا حجره و بالعکس اورا همراهی میکرد و احیانا راننده و دهنه دار الاغ هم بود تا به خودش و راکبش آسیب نرساند، زورش به ما بچه ها رسیده بود. هی سرکوفتمان میزد، فسقلیهای کافر، میدانم باهاتان چکار کنم، آخر ببینید من فقط چند ساعت از اینجا دور بودم، شما ریزه میزه ها چه دسته گلهایی به آب داده اید؟؟
دایی من، مردی سخت مذهبی و معتقد و از این جهت زبانزد آشنایان بود. در بین اقران و اقوام تنها او بود که دروس مکتبی آن زمان را به پایان رسانده و به اصطلاح، ملا یعنی تحصیلکرده بود. اما امروز، هر چند که به گفته ی سعدی، "همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده اند." خیلی از میزان بی دانشیها کاسته شده است. در جهان هیچکس معذور نیست که بر دانسته های پیشین خود بسنده کند. زمان، زمان خود آگاهی و بیشتر دانستن است. باید تلاش کرد. باید آموخت. به تاکید حافظ باید بیدار بود
کاروان رفت وتودرخواب وبیابان درپیش + کی روی،ره زکه پرسی،چه کنی،چون باشی؟
نقطه ی عیش نمودم به تو،هان سهو مکن + ورنه چون بنگری ازدایره بیرون باشی
همین دانش هوا شناسی را که هر روز چند بار، پیش بینی جریان هوا را برای چند روز یا هفته ی آینده اعلام میدارد، با کوبیدن بر مس و طاس میراثی و امثال آن مقایسه کنیم
شما خانم محترم، آیا هرگز تعریف طبیعت را - که طبیعت چگونه و چکاره است و جنس آن از نوع چیست؟؟ - در جایی دیگر خوانده یا شنیده اید؟! آیا شما که خود یک موجود طبیعی هستید، نباید در این عصر دانش و بیداری، تعریفی از طبیعت داشته باشید؟ نباید نیرویی را که دائما سلولهای شما را میسازد یا باز سازی میکند، بشناسید؟" آخر کم از آنکه خود بدانید کی اید؟! "
آیا شما که خود جزیی از جهان طبیعی هستید، جریان طبیعت را که چند سال با نیروی آن زنده اید، حرکت میکنید، میبینید، میشنوید، تعقل و تفکر میکنید،نفس میکشید، و "هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است و چون برمیآید، مفرح ذات " در وجود خودتان حس نمیکنید؟! و به عقل، در نمییابید؟!
من نظر خودرا در ماهیت طبیعت به روشنی نوشته ام. هم در آنجا نوشته ام که جهان هستی، متشکل از دو جزء است، یکی طبیعت که خود موج فعل و حرکت خود کار و سازنده است؛ دیگری جهان طبیعی، که ساخته ی دست طبیعت است. واین هر دو ( طبیعت و جهان طبیعی ) همواره با هم هستند و غیر قابل انفکاکند. با مثالهای روشن و با استناد به نظر و نوشته ی دانشمند معروف، "زیگموند فروید" نوشته ام : رویا، مربوط به گذشته و مسبوق به سابقه است و هر گز از آینده خبر نمیدهد. شما میتوانید در رویاهای خود دقت و منصفانه قضاوت کنید. نوشته ام که: نطفه ی جانداران، موجود ذره بینی زنده؛ مرکب از جسم و روح است که به صورت طبیعی تولید میشود. اگر باور ندارید، به کتابهای فیزیولوژی جانوری و به فیزیولوزیستهای انسانی و حیوانی مراجعه کنید. اما لطفا آن سه مقاله ی مرا یکبار دیگر با دقت بیشتر بخوانید، بسنجید و نقد کنید. شاید نظر من درست باشد. با خرده گیریهای تنها، یک گام هم پیش نمیرویم. فقط درجا میزنیم.
اقرار میکنم که خیلی کمتر از آنچه نمیدانم؛ میدانم. اما به تجربه در یافته ام و به روشنی میدانم که آنچه سبب آمادگی و شفافی اذهان و توجیه افکار موافق و مخالف در آثار و نوشته های گوناگون میشود، همین خرده گیریهای عالمانه است که لزوما باید صورت گیرد و ممنونم که شما با صراحت آن را در مورد مقالات من اعمال میکنید
از صحبت دوستی به رنجم + که اخلاق بدم حسن نماید"
عیبم هنر و کمال بیند + خارم گل و یاسمن نماید
"کو دشمن شوخ چشم چالاک + تا عیب مرا به من نماید
اگراز حضرت سعدی اجازه میداشتم، بیت آخر قطعه ی بالا را، به صورت زیر تغییر میدادم
"!........کو منتقد امین بی باک؟ + تا"
انتقادگران، اگر با مراعات امانت، پاکدلانه اما صریح و بی پروا؛ در بررسی مقالات و نوشته ها، کنجکاوی و باریک بینی کنند، عملشان قطعا در زمره ی نقد و تنقیح مقالات و آثار، شمرده میشود. آنان نه دشمنان شوخ چشم، که دوستان اصلاحگر، محترم و ارزشمندند.
خانم گرامی؛ من خود پرسشهای فراوان دارم که شما قطعا در آن مقالات خوانده اید. تا زنده ام اگر پاسخ سوالات خود را در نیابم، همواره طلبکار دانش و دانشمندان و در جستجوی دانستن نادانسته های خود هستم. هرگز موضعی و محلی نمینویسم. "سخن مرا روی با صاحبدلان جهان است" با آنانکه تفکر منطقی و تعقل را، وجهه ی همت خود قرار میدهند و در تولیدات فکری، مناظرات و آثارخود، هرگز به حریم منطق، علم و عقل تجاوز نمیکنند.
با عرض سلام خدمت اهل دلان
حسین شفیعی خواننده و نوازنده اصفهانی متن کامل 5 بند را خوانده است.
به نام خدا
ادعایی در مطالعه و دانش ندارم فقط میدانم که فرهنگی بسیار غنی داریم که مانند آتش زیر خاکستر است و اگر این آتش مجال یافته رخ نماید عالمی از روشنایی آن بهره خواهد گرفت و یادمان باشد که این مجال فراهم نمیشود مگر با خواندن این اشعار و تشویق دیگران به خواندن وتفکر در این خصوص.شاعران مشهور ما جهت سرگرمی شعر نگفته اند شعر آنان مانند جلدی بسیار زیبابرای یک کتاب یا نوشته ای مرغوب است و اصل محتوای آن کتاب میباشد ،بنابراین متوجه باشیم که این اشعار زمانی اثر گذار میشوند که ما را به خدا که همان محتوااست نزدیک کنند.
به نظر من بزرگان با آگاهی کامل نسبت به مسائل شریعت و در جهت باز شدن دید انسان ها نسبت به زندگی و نسبت به انسان های دیگر و اینکه تصور نکنند هرکه جز آنهاست گمراه و خود در راهند و اینکه هدف از خلقت انسان معرفت به دوست بوده و در این راه انسانیت شرط اول و امانت خداوند است ، گفتارهای مختلف در قالب شعر و یا متون دیگر بیان میکنند و معمولا در قالب متون عرفانی ( البته نباید دچار اشتباه شد و متون عرفانی را جدا از شریعت و یا آداب دینی دانست بلکه شیوه ای لطیف و بردل نشین و روحانی در راه خداپرستی و دوست شناسی می باشد ) بوده است.به نظر من نظر جناب هاتف از این ترجیح بند احترام به انسان های دیگراندیش و دانستن این موضوع که انسان های دیگر در راه های دیگر نیز می توانند با خلوص نیت به دوست راه یابند و از نفسانیت و وساوس شیطانی در امان باشند همانگونه که قرآن از زبان شیطان می گوید " به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد - مگر آن دسته از بندگانت که دل از غیر بریدند و برای تو خالص شدند "
عزیزان شما فقط یکبار دیگه ای ابیات رو بخونید :
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم: ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح قدس نهند؟
لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
تا ببینید هاتف چه شاعر پست مدرنی بوده در دویست سال پیش با اون فقدان ارتباطات و اطلاعات !
اولا با چه مهری راجه به اون ترسا صحبت می کنه و اونو دلبر خطاب میکنه در حالی که باهاش اختلاف عقیده داره !
حالا ما تو عصر ارتباطات نمی تونیم صدا های مخالف رو تحمل کنیم و میخوایم همه مخالفا رو به جرم اینکه مثل ما فکر نمیکنن حذف کنیم .
چه کوتاه و دلنشین تو چند بیت وحدت وجود رو توضیح میده . که فقط یک وجود تو دنیا هست و همه کائنات بهم متصل هستند و اگر اسامی مختلف یا بروز متفاوت دارند این جزو ماهیتشونه و هویتشون با هم یکیه و از جنس هستیه .
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
فهمیدن این نکته نبوغ محضه !
سلام به همه.این ترجیع بند بسیار بسیار زیبا بود و واقعا جای تقدیر از شاعرش دارد ولی نه در حدی که بخواهیم آن را با شاهکار ادب پارسی ...ترجیع بند سعدی....مقایسه کنیم.بی هیچ شکی ترجیع بند سعدی از همه ی اینها بالا تر است.پاینده باشید...
درود بر Hossein Mansouripour
به جناب ابوطالب رحیمی
توضیحات خوب شما مورد استفاده حقیر قرار گرفت اما نکته مهمی که تذکرش لازم مینماید این که: عالم شعر و شاعر فراتر از عالم کاشف و مخترع هست. "پیش و پسی بست صف کبریا/ پس شعرا آمد و پیش انبیا"
عالَم شعر عالَم حکمت است و عالَم عِلم عالم تجربه! و هر آیینه حکمت فراتر از تجربه است.
با آرزوی توفیق روزافزون برای شما
من تو این موندم که آیا واقعا استاد سخن داره به اتم اشاره میکنه :
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی ؟؟؟
هرچه بیشتر میخونم اشعار و بیشتر تو فکر میرم
جناب ابوطالب رحیمی،سلام.یادداشت بسیارروشنگر وتذکرعلمی ،مفید واستادانه تان را درحاشیه ی "ترجیع بند" بی نظیر حضرت هاتف اصفهانی خواندم وبسیار استفاده کردم.امروز دراین عصر دانش وبیداری،گرایش به عقل،علم و منطق ونیزسنجیده گفتن واندیشیدن،ضرورت تام وتمام دارد.
لطفا در همین حاشیه و درحاشیه ی غزل 184 ازحضرت حافظ،پیشگفتار ومقالاتی چند از بنده را بخوانید. ممنونم.
جناب آقای حسین آذرنیا
لازم دیدم برای سو برداشتی که از این شعر عرفانی داشتید دوسه جمله بگویم ان شاالله برای سایر دوستانی که ممکن است مثل شما فکر کرده باشند نیز مفید باشد:
شما نوشته اید:
فراموش نکنیم که کل این شعر بار معنایی بسیار بدی دارد .
همه عالم یک هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو
این جمله این معنی را می دهد که هر چیز در عالم برای خود خدایی است . در این صورت شأن همه ی مخلوقات با خالق یکی می شود . (به عنوان مثال شأن فضولات حیوانات با انسان ها و خدا یکی می شود .)
------------
دوست گرامی به این نکته توجه بفرمایید که جناب هاتف نمیفرماید که:
" همه چیز یک خداست"
بلکه میفرماید که:
" یک خدا همه چیز است"
این دو جمله خیلی با هم فرق دارد. کمی تامل بفرمایید.
جمله اول همانطور که شما فرموده اید شرک محض است اما جمله دوم توحید ناب.
توضیح بیشتر اینکه
جمله اول ترجمه کلمه لاتین Pantheism است که در ترجمه های فارسی گاها به غلط به معنی وحدت وجود معنی میشود. در صورتی که معنی وحدت و جود در واقع همان جمله دوم هاتف است که: خداوند متعال همه چیز است. و در وجود هیچ چیزی جز تنها و جود قایم به ذات موجود، وجود ندارد.
تایید قرآنی فهوای این شعر یعنی جمله دوم اینست که " فاینما تولوا فثم وجه الله"
یعنی هر جا را که بنگرید وجه خدا یا تجلی خدا را میبینید.
یکبار دیگر به تشابه آیه فوق و بیت زیر دقت کنید:
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولیالابصار
ببخشید که از دو سه جمله بیشتر شد. امید وارم برای سایر دوستان هم مفید باشد.
با توجه به تناسبات عروض به نظر حقیر می بایست در مصرع دوم بیت سوم از بند سوم از کلمه ی باده خاوران استفاده شود
فوق العاده و زیبا بود انشاءالله که بتوانیم به این مقامات بلند معنوی دست پیدا کنیم و پیری دانا و دارای روح قدسی را بیابیم تا جرعه ای از می عشق را به ما بدهد تا ما هم جزء ملکوتیان و جبروتیان شویم و چشم دلمان نادیدنیها را ببیند.
که به راستی نادیدنیها دیدنیست.
یا علی
سلام
در سایت لغتنامه، ذیل عنوان هاتف، ترجیع بند هم درج شده که در آنجا
این بیت
"لب شیرین گشود و با من گفت
وز شکرخند ریخت از لب قند"
به این صورت هست
وز شکرخنده ریخت آب از قند
و جالب اینکه در توضیح آن، وحید دستگردی نوشته است که بعضی نسخ، "از لب قند " نوشته اند که غلط است.
سایت مربوطه: "پارسی ویکی"
به نظر من ممکنه بعضی ناشران اشتباهاتی انجام دهند که خود مصحح اصلی انجام نداده.
پیروز باشید.
با سلام و درود به همه ی دوستان
از دوستان آیا کسی هست که از شاعر گمنام "فانی اردبیلی" کتاب شعری داشته یا خوانده یا دیده باشد؟؟
به یک ترجیع بند بی نهایت زیبا برخورده ام که به شخصی با این نام نسبتش داده اند: "فانی اردبیلی"
جالب اینجاست حتی در گوگل هم نامی از این شخص برده نشده!
باری، پوزش بنده را بپذیرید اگر این مطلب را در این صفحه عنوان کردم
سلام
دوست عزیز علی بهزادی!شاید اسم آن شاعر فانی خویی باشد.البته مطمئن نیستم.
پیروز باشید
ترجیع بند هاتف اصفهانی را بصورت صوتی یا همان پادکست در این لینک می توانید بشنوید:
پیوند به وبگاه بیرونی
ســـاقی مستـــان
در جهان جان چو من یک عــاشق هشیـــار نیست
یک سر مــوی مـرا پیـــوند ننـــــگ و عـــــــار نیست
هیچ جامی در جهان چون جام من سرشـار نیست
خـــورده ام زان مـــی که انـدر خــانه خمــار نیست
دیــده ام یــاری که مثلش در همـه اقطــــار نیست
هـر که عــاشق پیشــه نبـود غیـر انســـانش بدان
نیست غیــر از عشق جـانــان معنی کــون و مکان
عـاشق و معشــوق با هـــم بیـن بهــــــر دور زمان
واقف دم بـــاش ای دل در میــــان جســم و جــان
وصــل و هجــری جــان من مـا بین ما و یـار نیست
آفتــاب عشـق از نقطــه ای ســـــــر بــــر کنـــــــد
گـرچـــه مغـــرب باشد آنجـــا مشــرق خــــاور کند
هـــر زمـــان با عشقبـــازان جلــــوه دیگـــــــــر کند
زآتــش عشقـــش وجـودت جملـــه خاکستـــر کند
او چــه دانــد کــز ره تحفیــق بـــر خــــوردار نیست
نــور حــق بینــی هــویـدا گر گشـایـی چشم جـان
در دل هـر ذره ای خــــورشیــد مـی بینــی عیـــان
دیــده ای خــواهــم که بشنــاسد خــداونـد جهان
کـو بصیــری تـا نشـان یـابـدز یــــــــار بــی نشـــان
چشــم دل بگشـاکه غیر از ذات حــق دیـار نیست
نیست در هـــر صــورتی ظاهــر بغیــر از ســـر یـار
جلـوه حـــق را نبینــد عــاشــق نقــش و نگــــــار
نیست شـو پیش جمــال یــار هستــــــی را گذار
تـا بچشـم جـــان و دل بینـــی جمــــال کــــردگار
چشم هــر نــا اهل و جـــاهل قابل دیـدار نیست
بوالحکـم بـو جهـل شد از جهــل بگــــذر از خودی
بگــذر از خــود تا کـه بینــی نــور پـــاک احمــــدی
منکـر احمــد کجــا نوشـد ز جـــام ســـــــــرمدی
نیک را بس فــــرقها بـــاشد بـــــــرادر از بـــــدی
بـولهـب واقـف ز سـر احمــــــد مختـــــــار نیست
نیست شـو تا کل عــــالــــــم را ببینـی یک عدد
احمــد و مـوسی و عیسی را بـود یک مستمــد
اختـلاف صـورت است این نیست جـز فـرد صمـد
میـم احمـد چون که فانی گشت می گردد احد
جـان من اسـم احـد را حـــــاجت تکـــرار نیست
بحــر معنــی یک بـود امـــواج صــــورت بیشمــار
مــی ز یک خـــم است لیکن نشـآه او صد هزار
هـر سـری باشد بنـوعی مست عشـق کردگار
هـر که را در دل نبـاشد نقـش مهــر و مهـر یـار
صبـح فــردا در مقــام یــــــــار او را بــــار نیست
هـر که عاشق نیست بـر گــو بـاده در سـاغر مکن
جـــان من گــر عـــاشقی تـــرک می احمــــر مکن
زاهـدءمنعــم ز عشـق و عـــــاشقـی دیگــــر مکن
بیـش از ایـن تلقینــم انـدر مسجــد و منبـــــر مکن
کار ما عشق است غیر از عشق ما را کار نیست
ســـاقی مستـان چـو خمـر عشق در پیمانه کرد
ای بسـا پیمــان شکن کــو خـویش را بیگـانه کرد
ترک چشـم نیــم مستش عــالمی افســانه کرد
عـاقلان را ســر به سـر از یک نظر دیـــوانـــه کرد
مست و مـدهـوشنـد یک تن آگه و بیــدار نیست
چــونکــه از روز ازل شد عشق یــارم ســرنوـشت
نی هراسم از جحیم است و نه شوقم از بهشت
غــافل آنکــو یــــــار را بهــر بهشت از کف بهشت
در حـــریم کعبـــــــه و دیـــر و کلیســــا و کنشت
مطلـب و مقصــود ما غیـــر از جمــال یـــار نیست
**********
شعر از : فـــانی اردبیلــی
معنی ای دو بیت چیه؟! کسی میتونه کمک کنه؟!!
پیر خندان به طنز با من گفت:
ای تو را پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رز نشسته برقعپوش
درود.جناب مشایخی فرمودند :((ترجیع بند ،تثلیث را توجیه می کند)) چه ربطی دارد ؟ این توجیه وحدت وجود ازنوع اطلاقی اشتراکی آنست
نه تثلیث .سپاس
جناب استاد حسین شفیعی این ترجیع بند را به صورت کامل با تارنوازی اجرا نموده اند . جهت دانلود می توانید به کانال تلگرام ایشان در لینک زیر رجوع کنید.
پیوند به وبگاه بیرونی
من هم مثل هاتف از مسلمان بودنم پشیمان بودم و گذاشتم کنار این دین بیابانیو - زنده باد کیش مهر
با سلام و درود بر تمام کسانی که به هر نحوی به ادبیات فارسی خدمت میکنند ... این شعر را خواندم و بسیار لذت بردم ... فقط نکتۀ بسیار کوچکی به چشمم آمد که شاید ذکر آن بی فایده نباشد : در بند آخر این شعر و بیت چهارم « کوروش قائد و عصا طلبی * بهر این راه روشن و هموار » اگر کلمۀ کوروش جدا از هم نوشته شود « کور وش » خواندن و فهم آن راحت تر است ... چون من بار اول آن را کوروش « مثل پادشاه هخامنشی » خواندم و چند ثانیه گیج بودم و بعد از کمی کلنجار رفتن با کلمه ، طرز درست خواندن آن و معنی مطلوب
دستگیرم شد ... با آرزوی موفقیت ...
به نظر میرسد تثلیت اشتباه است و درستش تثلیث است. این خانم/آقای نجمی خیلی اعتماد به نفس داشته اند که نظراتشان همگی رد شده است! بهتر است قبل از اظهار نظرهای مغرورانه و خودبرترپندارانه و بی پایه و اساس اندکی فکر کنیم و هر چه که فکر میکنیم درست است به زبان نیاوریم و حوصله کسانی که حاشیه ها را میخوانند سر نبریم. متاسفم برای این دوست.
تثلیت -> تثلیث
غلط تایپی یا چاپی است
منظور صوفیه از یکی هست و هیچ نیست جز او این است که فقط خداست و ظهورات خدا یعنی مخلوقات پیدا شدن خدا هستند،به بیانی دیگر خدای ناپیدا به صورت و حد و اندازه مخلوقات ظاهر شده است
این عقیده وحدت وجود صوفیه در عقاید اسلامی جایی ندارد و قرآن و پیامبر خدا و اهل البیت(علیهم السلام)به صراحت این عقیده شرک آلود را رد کردند، مثلاً فرمودند:(إنه شیء بخلاف الاشیاء)خدا چیزی است بخلاف چیزها(مخلوقات)
از لحاظ عقلی هم وحدت وجود صوفیه باطل است زیرا: خدای بی نیاز چگونه همان مخلوق نیازمند است!!!؟
خدای قدیم چگونه همان مخلوق حادث اسـت!!!؟
خدای علیم چگونه مخلوق نادان است!!؟
خدای مهربان عادل چگونه همان مخلوق ظالم است!!؟
و آیا خدا خودش را به بهشت می برد و یا اینکه در دوزخ خود را عذاب میکند!!؟
آیا خدا برای راهنمایی خود پیامبران را به سوی ظهورات خودش می فرستد!!؟
و بسیار دلیل منطقی دیگر که وحدت وجود صوفیه را ابطال میکند و برای همین است که صوفیان دائم عقل را می کوبند زیرا عقل و برهان نمی پذیرد که مخلوق نیازمند همان خالق بی نیاز باشد
یکی از حیرت انگیزترین اشعار عرفانی که تجلی شور و جذبه و عرفان در آن موج می زند، همین ترجیع بند "که یکی هست و نیست جز او" هاتف اصفهانی است. فوق العاده است. رحمةالله علیه...
آواز کامل ترجیع بند هاتف اصفهانی با صدای استاد حسین شفیعی اصفهان در کانال تلگرام
Tlgrm.in/hosseinshafieinik
@محمد علی مشایخی
در پاسخ به دوست عزیز جناب آقای محمد علی مشایخی در مورد توجیه تثلیث توسط شاعر شاید مقصود این بوده که آن ترسا خود اهل دل بوده و به نگاه وحدت به تثلیث مینگریسته و به ادعای عاشقی عاشق خورده میگیرد.
سلام و خسته نباشید.
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیت بر یکی تا چند؟
تثلیث اشتباه تایپی داره
فع لن درست است نه فعلن
سلام
فکر کنم وزن شعر فاعلاتن مفعله فعلن باشد
استاد ناشناس این شعر را با زیبایی هایش به یک پارچه غزل اجرا نموده
پیوند به وبگاه بیرونی
مصرع دوم بیت شش بند دوم از نظر وزنی اشتباه است به نظر
و مصرع دوم بیت هشت بند دوم هم تثلیث درست است که به اشتباه تثلیت نوشته شده
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
این هو کیست که جز او نیست
پس
لااله الا الله
چی میشه این وسط
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی از توجه به آیات 50 و 51 سوره انعام در یافت می شود که دیده را تفکر و اندیشه باز می کند چنانکه در جای دیگر هاتف از آن به دیده ی افکار اشاره کرده است دیده افکار و اندیشیدن موضوع می خواهد و اول توجه اندیشه باید به جان باشد و غقل اندیشمند جان را بیابد و درک کند و ببیند و این تفاوت اعمی و البصیر است در آیه شاهد وجان را که دید و شناخت در می یابد که او امری سیار و صیار است و قوت او در راه وحی است که صاحب جان برای او روزی کرده است فرموده تجعلون رزقکم سپس با عبودیت و بندگی و تبعیت از وحی به فرشتگی می رسد و پاک و قدسی می شود تا قابلیت عالو بالغیب شدن یابد و این مرتبت نیز او را به جزائن الله و گنجینه اسماء و صفات می رساند استارت این کار با غقل اندیشه ورز است که هم در می یابد که جان دارد و هو او را امانت دردانه ی الهی در خود می بیند و هم او را در حال حشر الی الله می بیند و لذا بیمناک می شود از خطا و این بیم او را به تبعیت از وحی فرا می خواند تا به تقوا برسد اما اگر چه استارت با غقل اندیشه ورز است لکن ادامه راه با این غقل طولانی است و دسترسی به اهداف بالاتر سخت و دشوار و لذا راه میانبر عشق است و دلدادگی به آنکه هو دل داده هم جان ای فدای تو هم دل و هم جان و عشق با سرعتی غیر قابل وصف جان را تعالی می بخشد و از فرشتگی هم بالاتر می برد و اسرار غیب آگاه می کند زیرا ساقی خود اوست برای فرشتگی تقوا لازم است ولی بالاتر از آن ناپرهیزی در عشق ورزی و همه حول و حوالی آن یگانه است و دیگر هیچ جان مال اوست و دل هم وحده لا اله الا هو
درود. بهتر نیست که «آن جا» را بصورت «آنجا» بنویسیم؟!
این شعرای به این خوشکبی این شعرهای به این زیبایی فقط به زبون ما ایرانیاست. بیایم بیشتر به منظور شاعر توجه کنیم.
پیر، ساقی، همون امام زمانه است و همون وجه هو یعنی اللّه. و هو هم همان ذات اللّه.
عجبا
هاتف اصفهانی:
در سه آیینه شاهد ازلی * پرتو از روی تابناک افکند * سه نگردد بریشم ار او را * پرنیان خوانی و حریر و پرند
جواب:
خدا یکی با هزار نام گرامی * نَه هزار کس بسته با یک بند * پرنیان یکی گرچه نامش سی * سه نگردد یک، با هزار ترفند
سلام و سپاس
لطفا ایرادهای تایپی و نگارشی رو اصلاح بفرمایید. همون طور که برخی از دوستان اشاره کرده اند. تثلیث درسته یا بجای باده خوران باید بگیم «باده خواران» تا وزن شعر درست بشه.
ممنونم
سلام میخواستم در جواب دوستون طالب عرض کنم ریاضیات فقط سواد هستن و عرفای ما نیاز به این علم بی مقدار زمینی ندارن یک مثال داءره آیا دائره وجود دارد نه ولی برای اینکه ریاظیاتو انجام بدیم دانشمندان میگویند فرض میکنیم که وجود دارد این شعر 1000 بار بالاتر از کوانتوم است این اشعار مثل صفر میماند که اگر تمام ما عقل ناچیزمونو باهاش ظرب کنیم بازم به صفر میرسیم با تشکر
@بهرام عبدی نژاد
مثال زیبایی زدید ... .واقعا همین طور هست اما در این مورد که ریاضیات فقط سواد هست مخالف هستم ...باید بدونید که همه علم ها ،فیزیک و شیمی ،دینی ،ادبیات ...و هر علمی و هر چیزی و هرکسی و درکل هرآنچه که در این هستی بزرگ هست تنها و تنها به دلیل وجود علم ریاضی هست ؛ریاضی فقط و ضرب و تقسیم نیست ،فرمول نیست ،درک کردن یک درس از اون برای حل کردن نمونه های اون نیست ... با این علم میشه که خیلی چیزها رو اثبات کرد ،خیلی چیزها رو درک کرد -از مبتدی تا انتها-
اصلا این علم کجایش بیمقدار است!
وچرا نباید عارفان این علم را نیاز نداشته باشند ...هعی ...
در واقع به نظرم اشعار خودشون راهی برای درک هستی و ...هستند اما ریاضیات هم همین طور هست
در مورد توجیه تثلیث حق با آن دوستمان است. تبرئه شاعر با سخن امام علی ع که اگر چیزی را نمی دانی بگو نمی دانم یا شاعر با قران آشنا بوده نه میسره نه درست.
شاعر در این ترجیع بند در صدد تبیین وحدت وجود است، در صورتی که قرآن و اهل لیت قائل به توحید یا وحدت خالق هستند نه وحدت وجود.
در بند سوم باده خواران نباید باشه؟
در پاسخ نقدی که بر ترجیعبند هاتف وارد کردند و فرمودند تثلیث را توجیه کرده، عرض میکنم که نقل قولهایی که در اشعار میآیند، لزوماً نظر صریح و قطعی شاعر نیستند.
در بیت از مضیق جهات درگذری وسعت ملک لامکان بینی بهتر است بگوییم از مضیق حیات در گذرد... بیند، زیرا این اشاره به مقام موت و فنا دارد و جهات در اینجا احتمالا حیات مادی منظور بوده است. جناب آقای محمد خواجوی — مولف، محقق، مترجم، و مصحح محترم — در آثار خود مثلا در کتاب اسرار نقطه سید علی همدانی از انتشارات امیر کبیر این چنین بیت را آورده اند.
بند سوم. بیت دوازدهم. را بنده اینگونه نیز در جایی خوانده ام:
تو کجا ما کجا، ای از شرمت
دختر رز [به شیشه] برقع پوش
گفتمش سوخت جانم [آه دل]
وآتش من فرونشان از جوش
زیبا و عاشقانه
سلام خوانش بیت خیلی غلط داره لطفا صدا رو عوض کنید
آقا یکی منو متوجه نحوهی تقطیع هجایی مصراع دوم بیت اول بکنه. هر جور میخونم با بقیهی ابیات جور در نمیاد!
«و» در مصرع دوم بیت اول اضافی است. باید حذف شود.
در مصراع اول ابدال اتفاق افتاده یعنی شاعر به جای دو هجای کوتاه(فعلن) یک هجای بلند آورده (فع لن) اما در مصراع دوم ابدال نیومده (یعنی همون فعلن)
احتمالا واسه همین گیج شدید
یعنی میشه
فاعلاتن مفاعلن فع لن
فاعلاتن مفاعلن فعلن
چشم دل باز کن تا که جان بینی!
آن زمانی که انسان ادعای دانستن میکند، همانجا متوقف میشود و به تعالی نمیرسد.
به قول گاندی: بهترین و بدترین آدمها را در بین دینداران دیدم،
بهترین آنها کسانی بودند که میخواستن خودشان به بهشت بروند
و چقدر بی آلایش و پاک بودند، سرشان به کار خودشان بود و بی آزار بودند و بهترین مشوق من به دین بودند
و بدترین آنها کسانی بودند که میخواستن غیر از خودشان بقیه را هم به بهشت ببرند، چقدر وحشتناک بود برخورد با آنها، تظاهر و ریا و خشونت وتوحش در بین آنها موج میزد و نقطه مشترکشان بود.
به به واقعا لذت بردیم. بسیار عالی
بابت خوانشی که قرار دادید سپاسگذارم.کمک میکنه تا تلفظ و خوانش صحیح رو یاد بگیرم
سلاماین شعرتوحیدی بالاترازتفسیراست..
هیچ ترجیع بندی ، ترجیع بند سعدی نمیشه
در سه آیینه شاهد أزلی * پرتو از روی تابناک افکند
سه نگردد بریشم ار آن را * پرنیان خوانی و حریر و پرند
جواب:
خدا یکی با هزار نام گرامی * نَه هزار تن بسته با یک بند
پرنیان هم یکی گرچه نامش سی * سه نگردد یک با هزار ترفند
بر همه اهل آن زمین به مُراد - گردش دوْرِ آسمان بینی= بر همهٔ اهل آن زمین (=اقلیم عشق)، گردش دوْرِ آسمان را به مُراد بینی.
این رهْ آن زادِ راه و آن منزل - مرد راهی اگر بیا و بیار = این راه، آن زادِ راه، و آن هم منزل. اکنون اگر مردِ راهی، از این راه بیا و آن زاد راه با خود آور.
ور نه ای مردِ راه چون دگران - یار میگوی و پشت سر میخار = و اگر نه، ای آن که به حقیقت مردِ راه نیستی و مردِ راه بودنت چون دیگران است، تو نیز پریشان و پراکندهخاطر تنها به ذکر نام یار دلخوش باش.
سلام به همه شعر دوستان😊
از لینک زیر میتونید به اپیزود هفتم پادکست «عشق داند»، درباره ترجیعبند هاتف اصفهانی گوش کنید:
بند ۲ بیت ۸
تثلیث صحیح هست، نه تثلیت
شاید شعر معروف شفیعی کدکنی:
هیچ میدانی چرا، چون موج،
در گریز از خویشتن، پیوسته میکاهم؟
-زانکه بر این پردهٔ تاریک،
این خاموشیِ نزدیک،
*آنچه میخواهم نمیبینم،
و آنچه میبینم نمیخواهم.*
در جواب یا با توجه به این بیتِ هاتف گفته شده باشد:
آنچه بینی دلت همان خواهد
و آنچه خواهد دلت همان بینی
با سلام و تشکر ویژه از سایت سودمند گنجور،درباره این قسمت از ترجیع بند: «ما در این گفتگو که از یک سو - شد زناقوس این ترانه بلند - که یکی هست و هیچ نیست جز او - وحده لااله الا هو» موضوعی را یاد آور می شوم که شاید برای عزیزان فرهیخته جالب باشد. احتمال قوی می رود که هاتف در اینجا، مطلب را از روایتی از حضرت امیرالمؤمنین (ع) اخذ کرده باشد که به آن «ناقوسیه» گفته می شود و آن را شیخ صدوق در کتاب الامالی صفحه 225 (مجلس چهلم) و هم در کتاب معانی الاخبار صفحه 231 با سند معتبری نقل کرده است.
بی هیچ توضیحی متن روایت را در اینجا می آورم:
حارث بن اعور از اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) می گوید: روزی با آن حضرت به شهر حیره (شهری در کنار کوفه) رفتیم که ناگاه به دیری رسیدیم که ترسایی در آنجا ناقوس مینواخت، پس حضرت فرمود: ای حارث؛ آیا میدانی این ناقوس چه میگوید؟!
عرض کردم: خدا و رسول خدا و پسر عمّ رسول خدا بهتر میدانند.
حضرت علی (ع) بیان داشتند: مَثَل میزند برای دنیا و خرابی و بیوفایی آن و میگوید: لا اله الا الله حَقاً حَقاً، صِدقاً صِدقاً، اِنَّ الدُّنیا قَد غَرَّتنا، شَغَلَتنا وَ استَهوَتنا، یَابن الدُّنیا مَهلاً مَهلاً، یَابن الدُّنیا دَقّاً دَقّاً، یَابن الدُّنیا جَمعاً جَمعاً، تُفَنی الدُّنیا قَرناً قَرناً، ما مِن یَومٍ یَمضی عَنا، اِلا اَوهی مِنا رُکناً، قَد ضَیّعنا داراً تَبقی، وَ اَستَوطَنا داراً تَفنی، لَسنا نَدری ما قَرَّطنا فِیها اِلا لَو قَد مِتنا. شهادت میدهم به یگانگی خداوند و حال آن که حق است، راست است راست است، بهدرستی که دنیا ما را فریب داد و مشغول کرد و دررابطهبا آخرت عقل ما را ضایع و نابود نمود و ما را گمراه ساخت. ای فرزند دنیا؛ پس انداز و به تأخیر انداز کارهای دنیوی را، ای فرزند دنیا؛ هر روز کوبیده می شوید و در فشارید از مصیبت ها و تا چند یکدیگر را در فشار میگذارید برای به دست آوردن دنیا؟ و بهزودی درهمشکسته خواهید شد. ای فرزند دنیا؛ تا کی جمع میکنی اسباب و مال دنیا را؟ پس بدان دنیا از بین میبرد مردم قرن را از پس قرنی دیگر، هیچ روز نمیگذرد از عمر ما مگر آن که یک رکن از ارکان بدن ما ضعیفتر گردد، بهراستی که نابود کردیم خانهٔ باقی را و وطن خود گردانیدیم خانهٔ فانی را، نمیدانیم که برای آن دنیا چه کوتاهی کردیم، مگر پس از اینکه میمیریم.
پس حارث عرض کرد: یا امیرالمؤمنین؛ آیا نصاری میدانند که صدا و نوای ناقوس این معنی را بیان میدارد؟
حضرت فرمودند: اگر میدانستند، مطمئن باش مسیح را شریک خداوند نمی گردانیدند.
حارث میگوید: من روزی دیگر به نزد آن نصاری که در آن دیر بود رفتم و گفتم: تو را به حق مسیح این ناقوس را مجدد بنواز به آن ترتیبی که پیشتر مینواختی؛ پس چون شروع کرد به زدن هر مرتبه من یک فقره از آنچه حضرت علی (ع) فرموده بود میخواندم و بر نوای آن منطبق میگردید تا به پایان رسید، پس آن راهب گفت: به حق پیغمبر شما سوگندت میدهم تو را که بگویی چه کسی این را به تو آموزش داده و بیان نموده است؟
حارث عرض کرد: آن شخصی که دیروز با من همراه بود، او این را به من تعلیم داد.
راهب پرسید: آیا میان آن بزرگوار و پیغمبر شما خویشاوندی وجود دارد؟ حارث پاسخ داد: پسر عمّ اوست.
پس آن دیرنشین مسلمان گردید و گفت: والله که من در تورات خواندهام در آخر پیغمبران پیغمبری خواهد آمد که صدای ناقوس را تفسیر خواهد کرد و پیغمبر شما خاتمالانبیا و دینتان بر حق است.
با سلام
هاتف در اینجا به حدیث حضرت امیر اشاره نکرده است چون در این روایتی که شما اوردید حضرت در پاسخ به سوال همراه خودشان فرمودند اگر ناقوس زن این معنی را میدانست برای خدا شریک قائل نمیشد
اما هاتف در ترجیع بند خود نسبت شرک را از مسیحی زدوده است
سه نگردد بریشم ار او را
اب و ابن و روح القدس بنهند
دوست عزیز، مطلب این بیتی که آوردید سخن هاتف نیست، بلکه سخن دلبر ترساست که در پاسخ هاتف می گوید. چون هاتف به او می گوید:
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیث بر یکی تا چند؟
نام حقِّ یگانه چون شای
که اَب و ابن و روحِ قُدْس نهند؟»
لب شیرین گشود و با من گفت
-وز شکرخند ریخت از لب قند-
که گر از سرِّ وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
بنا بر این هاتف عقاید مسیحیان را به خاطر اعتقاد به تثلیث، آلوده به شرک می داند همانگونه که در قرآن کریم هم آمده: لا تقولوا ثلاثة انتهوا... در پاسخ، دلبر ترسا تثلیث را توجیه می کند.
بهتر است در قضاوت هایمان دقت کنیم.
با تشکر، جعفری
هاتف بخاطر این ترجیح بند بسیار معروف است و خود این ترجیح بند از هاتف معروفتر... در صورتی که به نظر حقیر کار متوسطی است و به نظر بصورت ترانه ای برای مراسم سماع می آید...
هاتف قصایدی دارد بی مانند ...یک پله از حافظ و سعدی پایینتر ...البته همه مذهبی و معمولا منقبت
یار جو بالغدو و الاصال
یار گو باالعشی والابکار
باالغدو و الاصال یعنی از دم دمای صبح تا شامگاه
بالعشی والابکار هم یعنی صلات عشا و صبح.
اصطلاح سخت وسنگین وپرتکلفی آورده اما درقران هم آمده.به نظرم لزومی نداشت مگراینکه ابراز سواد عربی کرده باشد.از قدرت و زیبایی ترجیع بند وبلندی معنا نمی کاهد
این ترجیع بند اقای حسین لاهوتی کاشانی در نیمه های شب شروع میکند گفتنش کتابشم من دارم پسرخاله بنده بوده
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
اگر شاعر همین یک بیت را در تمام زندگی سروده بود باز هم شاعر بزرگی بود
در توصیف زیبایی و شگفتی این یک بیت از هیچ یک از کلمات دیگر فارسی نمیشه استفاده کرد
خدا آدم رو گاهی وقتا خرد میکنه، میشکنه ،له میکنه، کاری با آدم میکنه که از همه چیز و همه جا و همه کس ناامید بشه، می بینی هرچی فکر میکنی به جایی نمیرسی، از هرکسی کمک میخوای کمکت نمی کنه، اونوقته که برمیگردی به سمت خودش ، معشوق و معبود و محبوب اصلی رو پیدا میکنی و دیگه هیچ وقت دلت نمیخواد رهاش کنی، اون وقته که عاشق حقیقی میشی،عاشق حقیقت محض ،عاشق وجود لایزال، و این زمانیه که شادی رو درک میکنی و غصه ها رو فراموش میکنی. اون وقته که این شعر خیلی بهت میچسبه و از ته دل نجوا میکنی وحده لا اله الا هو
ترجیع بند زیبای هاتف را یکی از همراهان گنجور زحمت کشیده بود و ویرایش کرده بود اما با وجود زحمت بسیاری که کشیده شده بود این قدر حرکات و سکون و کاما و نقطه و ... زیاد بودند که خوانش متن عملا دچار مشکل می شد
حرکات و سکون و علائم سجاوندی برای این است که متن راحت و بدون اشتباه خوانده شود یعنی در حد ضرورت. اما وقتی زیاد شود به ضد خود تبدیل می شود و متن را گیج و گنگ می کند و کسی که می خواهد متن را بخواند باید درگیر این علائم شود. بگذریم که در برخی موارد مانند سِماع - —بِالْغَدو و ... حرکات اشتباه بود که اصلاح شد
با اجازه مدیر محترم سایت گنجور، علائم اضافه را حذف کردم. آخر مصاریع نیاز به نقطه یا کاما نیست آنها هم حذف شد مگر در موارد بسیار اندکی که نیاز باشد.
مثلا هیچ کس نیست که نتواند کلمات «از - خروش - عاشق - امشب و ....» را بدون حرکت بخواند آن هم در حد افراط در حرکات
سعی خواهم کرد یک خوانش هم تهیه نمایم
❤️
سپاس
دوش، از شورِ عشق و جَذْبهی شوق
دی، ز شورِ عشق و جَذْبهی شوق
منظور این است که باید جایگزین شود؟
دوش صحیح است و حالات سلوک مربوط به شب است
اما اگر دی بگذاریم وزن هم خراب می شود