غزل شمارهٔ ۴۷۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۷۱ به خوانش محمدرضاکاکائی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
نوازش قلم :نامه ای عاشقانه معشوق
سنجیدن عقل دربرابر عشق دریا عشق وشبنم عقل
گر جه از فقر پیراهن خود را گرو دادم ولی من درهمی از مال وقف نمی خواهم
طبل زیر گلیم رازی که همه عالم می دانند
بیاکه عارفان دو جهان را به پیاله می میفروشند
هر کسی نمی توانددوای عشق کند مسیحا نفسی می خواهد
خدایا حافظ جز دعای شبانه مناجات سحر چیزی ندارد
تواین از او قبول فرما
بنام خدا
در بیت ششم که بیان می دارد:
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
به نظر بنده حرف "و" بعد از سالوس نباید باشد چون معنی شعر به هم خورده است. به نظر بنده باید "سالوس طبل زیر گلیم" باشد تا معنی کامل شود. یعنی نیرنگ طبلی که زیر گلیم پنهان بوده است. این موضوع البته در تمامی کتابها نیز بدین صورت که در اینجا بیان گردیده آورده شده است که به نظر نادرست می باشد.
با جناب اقای زراعتگر موافقم و خود من نیز باتعدادی از مصراع های دیگر غزلیات در نحوه درج زیاد موافق نیستم . اگر چه همه حاشیه نویسان تایید کننده باشند . در همین غزل ملاحظه فرمایید که معنی چقدر میتواند متفاوت شود .
به نظرمن شاه بیت این غزل بیت ماقبل آخراست:/چرا ؟به یک نی قندش ؛ نه می خرند آن کس ،؛که کرد:صدشکرافشانی از،نی قلمی/تضادموجودبین کم ارزشی یک نی قند،تاکیدروی عدد یک ؛ازیک طرف وبهای فراوان به شکرافشانی ازطرف دیگر،آن هم صدشکرافشانی (شکرشکن شوندهمه طوطیان هند/زین قندپارسی که به بنگاله می رود/)از یک قلم نیی.شعر به این شیرینی !وایهام موجود درواژه ی نی که هم زیبا سخن سرودن وهم زیبا نوشتن ونیزشیرین نوازی نی را هم به ذهن متبادر می نماید.بین خریدن وافشاندن هم به گونه ای ظریف تناسب برقراراست.تناسب موجودبین واژه های :قند،شکر،نی قند که همان نیشکر است باخریدوفروش (شکرافشانی به معنای پخش شکر)وهم آوایی حرف "نون"7بار،حرف "کاف"5باروحرف "ش"سه بار زیبایی موسیقایی خاصی به این بیت بخشیده است."حسن رضوی درخشی"
طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
طبیب راه نشین کیست ؟
ایا مقصود طبیبی است که سر راه نشسته تا گدایی کند ؟ یا دزدی کند ؟
یعنی آن که خودش نیازمند و گداست ؟
چگونه میتواند تو را که درد نیاز به حیات دل داری شفا دهد ؟
روفیا بانوی عزیز
با درود
باز هم ما را امتحان کن ما هم درس پس می دهیم تا چه قبول افتد
نظر من در مورد طبیب راه نشین..................
شاید حافظ طبیبانی را می گویدکه در قدیم دوره گردی میکرده اند و با داروهایی که همراه داشته اند با وجود بی تخصصی به معالجه می پرداختند
که گویا هنوز در هندوستان چنین کسان هستند
اینان درد عشق ندارند . کاسب هستند
با احترام
مرسده
برای این حقیرکه دانشجوی ادبیات هستم دانش افزاست
وپیشتر عاشق حاشیه ها گشته ام وازاین جهت سپاسگزار شما هستم.
سپاسگزارم مرسده گرامی
در ایران هم از این قبیل طبیبان کم نیستند !
دف همدم نِی شد، چو به آتش جان یافت
نِی محرم سِر، تا به جلا درمان یافت
سَر لایق دل شد، چو به مستی، شد عقل
دل خون شد و ره بر حرم جانان یافت ..
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی..
1- کلمه "کُشته زار" جالبه که نزدیک به "کِشتزار" هست.
2-@ابراهیم ز: دوست عزیز ماله کشی نکن. سالوس و طبل زیر گلیمش هر دو مشمئز کننده بوده اند.
3-@ مجید=ابراهیم ز: قربان مگه رای گیریه؟ نسخه ای متفاوت از دیوان حافظ میشناسید معرفی کنید.
اجرای شعر در بداهه استادان:شجریان و موسوی
بمناسبت ششصدمین سالگرد تولد حافظ
تالار وحدت_1367
این اثر در آلبوم غیر رسمی "پیک صبا" دردستگاه همایون و آواز ابوعطا و دشتی توسط استاد شجریان و با همراهی نی محمد موسوی موجود می باشد
با سلام
نکته دیده نشده در بیت قیاس کردم و ... :
محذوف این بیت در حقیقت این است: قیاس کردم و تدبیر کردم و فهمیدم که قیاس در ره عشق چو شبنمی است ... و این واو است که معنای محذوف را به ما می فهماند و این نوع واو از اختراعات حافظ است در زبان فارسی گرچه در قرآن این چنین اسلوبی دارد که بسیار زیبا، دلنشین و عمیق است همچنین این اسلوب در زبان عامیانه استفاده نمی شود و بسیار ادبی است.
بنظر میرسد مضمون بیت دهم احتمالاً از این ابیات نظامی در هفت پیکر نشئت گرفته باشد:
من که نقاش نیشکر قلمم
رطب افشان نخل این حرمم
نیِ کلکم ز کشتزار هنر
به عطارد رسانده سنبل تر
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گرهمیکند کرمی
نوازش قلمی : نامه ی ازروی لطف ومهربانی
پیک صبا: باد صبا رابط میان عاشق ومعشوق است که به پیک تشبیه شده است.
معنی بیت: ازدلبرمن(احتمالاً شاه شجاع ِ خوش قدوبالا محبوب دل حافظ) چه کسی نامه ی مهرآمیزی می آورد؟ کجاست باد صبا؟ اگر پیک صبا همیشه به ما لطف داشته وپیام معشوق رامی آورد الان کجاست تاپیامی نامه ای برای من بیاورد؟
صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل
فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بَحر میکشد رقمی
قیاس: مقایسه کردن چیزی باچیزی دیگر،ارزیابی وسنجش
تدبیر عقل: راهکارعقل،چاره اندیشی عقل
بَحر: دریا
رقمی: خطی، نوشته ای،نقاشی کشیدن، اثری
معنی بیت: راهکاروچاره اندیشی عقل درمسایل عشق را موردسنجش وارزیابی قراردادم چنان بی تاثیرو ناکارآمدبودند که گویی قطره ی شبنمی بر روی دریا اثری بگذارد!
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
بیا که خرقه ی من گر چه رَهن میکدههاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی
رهن: گرو
معنی بیت:
بااینکه (من ازمنظرشریعت گناهکار وشرابخواره ام و) خرقه ی من درقبال گرفتن شراب درگروِ میکده هاست (امّا من درقیاس بامتشرّین ِ ریاکارکه اموال موقوفی راتصاحب کرده اند به خودمی بالم ازاین جهت که) حتّایک درم ویک پشیزناچیز نیزازاموال وقفی تصاحب نکرده ام بیا ودرمورد این ادّعای من تحقیق وبررسی کن وببین.
فقیه مدرسه دی مست بود وفتوی داد
که می حرام ولی به زمال اوقاف است
حدیثِ چون و چرا درد سر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عمر خویش دمی
حدیثِ چون و چرا: درسی که باچون وچرا وجرّوبحث مطرح باشد، کنایه ازمباحثِ دروس دینی که با مباحثه وگفتگوطرح می شود.
معنی بیت:
مدرسه ودروس دینی دردِ سر تولید می کند بهترآن است که به جای کتاب ودرس ومدرسه، پیاله ی شراب بدست گیری و لحظاتی فارغ از مشاجره ومباحثه، درآرامش وآسودگی خاطربیاسایی.
بخواه دفتراشعاروراه صحراگیر
چه وقت مدرسه وبحثِ کشف کشّاف است؟
طبیبِ راه نشین دردِ عشق نشناسد
بروبه دست کن ای مرده دل مسیح دَمی
طبیب راه نشین: طبیبی که با دوره گردی به طبابت می پردازد. البته دراینجا "راه نشین" به جهت تحقیرطبیبِ مدّعی آمده است.
بروبه دست کن: بروپیدا کن وبه اودسترسی داشته باش
مرده دل: دل مرده، دراینجا کسی که ازدوری معشوق ملول وافسرده شده است.
مسیح دم: کسی که نفس ِ شفابخش و عیسوی داشته باشد کنایه ازمعشوق
معنی بیت: ای عاشق ملول وافسرده، درد تو ازدوری معشوق است وطبیب دوره گرد قادربه علاج این درد نیست سعی کن به معشوق خویش دسترسی پیداکن که نفس معشوق برای عاشق ِدلمرده، همانندِ نفس حضرت عیسی برای مردگان است وروح وجان تازه می بخشد.
بارغمی که خاطرماخسته کرده بود
عیسی دمی خدابفرستاد وبرگرفت
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
بِه آن که بر در میخانه بَرکشم عَلمی
سالوس: فریب دهنده وحیله گر
طبل زیرگلیم: کسی که موضوع برمَلاشده ای را پنهان سازی کند. کنایه از پوشیده کاری درحالی که همگان بر آن آگاهی یافته اند.
بَرکشم: برافرازم، بلند کنم
عَلَم: پرچم وبیرق
معنی بیت:
دلم از فریبکاری مکّاران وعمل ِ زشت پنهان کارانی که دیگران رانادان می شمارند وحقایق رامی پوشانند گرفت بهترآن است که خود من نیزپنهانی شراب ننوشم و به کوی میکده علمی برافرازم تا همگان بدانند که من شرابخواره وساکن میخانه هستم.
خدای رامددی ای رفیق ره تامن
به کوی میکده دیگرعَلم برافرازم
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله میِ صاف و صحبت صَنمی
دوکَون: دنیا و آخرت
صحبت صنمی: هم نشینی با دلبر ومعشوقی
معنی بیت: وقت شناسان وآنها که ارزش وقت رابه خوبی می دانند دنیا وآخرت را به یک پیاله شراب وهم نشین شدن با دلبری می فروشند بیا وارزش وقت رابدان وبه عیش وعشرت بپرداز
حالیامصلحت وقت درآن می بینم
که کشم زخت به میخانه وخوش بنشینم
دوام عیش و تَنعّم نه شیوه ی عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی
تنعّم: برخورداری ازنازونعمت
شیوه: روش، راه و رسم
نیش: زهروتلخی
معنی بیت: درطریق عشق چنین نیست که همواره ازنازونعمت بهرمندباشی اگردراین طریق گام گذاشته وباماهمراه وهمنشین شده ای خودراآماده کن که گهگاه باید نیش غمی نوش جان کنی
نازپرورد تنعّم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست
به کِشته زار جگرتشنگان نداد نمی
ابر رحمت: لطف ومرحمت دوست به ابری تشبیه شده است.
نَمی: رطوبتی، آب اندکی
معنی بیت:گله وشکایت نمی کنم امّا ابر لطف ومرحمت معشوق،حتّا نم ناچیزی بر کِشتزار تشنه ی جگر سوختگان وعاشقان نبارید!
چرابه یک نی ِقندش نمیخرند آن کس
که کرد صد شکرافشانی از نی ِقلمی
نی قند: نی شکر، به یک نی ناچیزوکم ارزش
"شکرافشانی" کنایه ازاشعار وغزلیّاتِ شیرین همچون شکراست
نیِ قلمی: نی کِلکی ، قلمی که از نی تهیّه شده باشد. هنوز نیزقلم خوشنویسی ازنی ساخته می شود.
معنی بیت: درشگفتم که چرا به کسی که ازنی ِقلم ِ خویش صدها غزل شیرین وناب تراوش کرده حتّا یک ساقه نیشکر بی ارزش نیزبه عنوان شیرینی وپاداش نمی دهند!
منم آن شاعرساحرکه به افسون سخن
ازنیِ کِلک همه قند وشکرمی بارم
سزای قدرتوشاها به دست حافظ نیست
جز از دعای شبی و نیاز صبحدمی
معنی بیت: پادشاها،حافظ جزآنکه برای تونیم شب دعا کند وسحرگاهان به رازونیازعاشقانه بپردازد کار شایسته ی دیگری نمی تواندانجام دهد که درخورقدرومنزلت توبوده باشد .
هرصبح وشام قافله ای ازدعای خیر
درصحبت شمال وصبا می فرستمت
محمد رضا شجریان این شعر را با نی محمد موسوی در همایش بزرگداشت حافظ خوانده. در سایت خصوصی یافت می شود.
با سلام
در بعضی از منابع منظور از طبیب راه نشین اشاره به شیطان و داستان حضرت ایوب هست . که شیطان بر سر راه همسر یا خود ایولب نشسته و بعنوان طبیب ایشان را فریب داده است.
با درود
این غزل زیبا را با صدای آسمانی استاد شجریان در کانال تلگرام"حافظ با صدای شجریان" در این نشانی بنیوشیم:
حافظ در این غزل گفته:
طبیبِ راه نشین، درد عشق نشناسد
سعدی هم در غزلی میگوید:
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
با سلام به نظر بنده هم سالوس و طبل زیر گلیم با وجود واو معنای بهتری داره. فرد ریاکار و طبل زیر گلیم (ریاکاریش).
این غزل را "در سکوت" بشنوید
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی؟
کجاست پیک صبا؟ گر همیکند کرمی
"نوازش قلمی" در اینجا یعنی پیغامی که با بنده نوازی و لطف قلمی ( مرقوم) شده و بصورتِ نامه ای از جانبِ دلبر فرستاده می شود، و حافظ پرسشی دارد که اگر دلبر یا معشوقش پیغامی را قلمی و مکتوب کند چه کسی آن را به جانبِ حافظِ عاشق می آورد؟ در مصراع دوم حافظ که این کار را وظیفهٔ پیکِ صبا می بیند با نگرانی سراغی از او گرفته و می فرماید درست وقتی که به او نیاز دارد غایب است، پساگر هم اکنون دلبر همی کَرَم نموده و پیغامِ خود را مرقوم کند پیکِ صبا را نمی بیند تا آن نوازشِ قلمی را بسوی عاشق برساند. می تواند تلمیحی به داستانِ سلیمانِ نبی باشد که بنا بر آیه های ۲۰ الی ۲۵ سورهٔ نمل هُدهُدِ پیغام رسان را از غایبین می بیند و او را تهدید به سر بریدن می کند و البته که هُدهُد در این داستان نمادِ عقلِ انسان است و تنها هم او که پیکِ صباست قادر به راهیابی به محضرِ دلبر یا سلیمان بوده و می تواند نوازش قلمی و پیغامهای آن معشوقِ ازل یا پادشاهِ عالم را بسویِ بلقیس یا ما انسانهایی که در بندِ ذهن هستیم بیاورد.
قیاس کردم و تدبیر عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی
حافظ می فرماید که با این تلمیح و تمثیل قصدِ آن داشته است تا قیاس کند و شکی نیست که عقلِ انسان تنها راهِ ارتباطی با دلبر یا خداوند است اما آنجایی که عقل بخواهد از مرتبهٔ پیغام رسانیِ خود پای را فراتر گذاشته و در راهِ عشق تدبیر و قضاوت کند این کارِ او به مانندِ شبنمی ست که بخواهد بر دریا رقم و نقشی بکشد، تردیدی نیست که تأثیرِ تدبیرِ عقل بمانندِ تأثیرِ همان قطرهٔ شبنم بر دریا خواهد بود و آن هم دریایِ عشق که بینهایت است. از دیرباز سر و اکنون هم مغزِ انسان را سرمنشأ عقل می دانند درحالیکه منشأ عشق دل (میان) یا مرکزِ انسان یا همان جانِ خداییِ اوست و به همین دلیل است که عقل راهی به درون و جانِ انسان ندارد.
حریمِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
بیا که خرقهٔ من گرچه رهن میکدههاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی
"مالِ وقف" یعنی اموالی که شخصی برای منفعت بردنِ عمومِ مردم از آن وقف می کند و "درمی" یعنی یک دِرهم یا پولی ناچیز، پسحافظ می فرماید بیا ( آگاه باش ) که اگرچه فقیر است و خرقهٔ خود را در رهنِ میخانه ها گذاشته است تا شرابی بگیرد و نوش کند اما از مالِ وقفی به اندازهٔ درَمی نمی بینی که او به نامِ خودش ثبت کرده باشد و بخواهد از آن سودجویی کند. درواقع حافظ میفرماید که او با گرو گذاشتنِ خرقهٔ دلبستگی هایِ دنیوی و ذهنی در میخانهٔ عشق، خویش را از عقلِ جزوی و مصلحت اندیشانه رها کرده است و از این مالِ وقفی یعنی عقل کوچکترین بهره ای در راهِ عاشقی نمی بَرَد به دلیلی که در بیتِ پیشین ذکر کرده است. یعنی عاشق باید عقلِ خود را انحصاراََ وقفِ کارِ پیغام آوری از جانبِ معشوق کند و مانعِ تدبیر و دخالتش در امرِ عاشقی گردد وگرنه در این راه اختلال ایجاد می کند.
حدیثِ چون و چرا دردِ سر دهد ای دل
پیاله گیر و بیاسا ز عُمرِ خویش دمی
استدلالهایِ عقلی همان حدیثِ چون و چراست که آنرا فلسفه نامیده اند، پس حافظ که پیش از این نیز سروده است؛ "حافظ از چون و چرا بگذر و مِی نوش دَمی" در اینجا می فرماید اگر عاشقی بیش از وظیفه ای که بر عهدهٔ پیکِ صباست از او بخواهد و در کارِ عشق دخالتش دهد موجبِ دردِ سر و گرفتاری خواهد شد زیرا که کارِ عقل پرسشگری و چون و چرا کردن است در حالیکه عشق چون و چرا نمی شناسد و اگر عاشق کار را به دستِ عقل و استدلالهای عقلانی بسپارد معلوم نیست از کجا سر بر می آورد، پس او باید که پیالهٔ شراب را بگیرد تا مست شود و دمی از عُمر را فارغ از فکرهایِ چون و چرا بیاساید.
طبیبِ راه نشین دردِ عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی
طبیبِ راه نشین آن مدعیِ طبابت است که بر سرِ راهِ عاشقان نشسته و قصدِ آن دارد تا با نسخه هایِ چون و چرا و پرداختن به علتهای بیرونی به معالجهٔ دردمندانِ عشق بپردازد در حالیکه دردِ عاشقان را نمی شناسند و تشخیص نمی دهد، در مصراع دوم "به دست کن" در اینجا یعنی جستجو کن و به دست بیاور، و مرده دل کسی ست که در دامِ چون و چرا افتاده است، پس حافظ میفرماید ای کسی که دلت به عشق زنده نشده است اما دردِ عشق داری، به جستجوی طبیبِ عشقی همچون حافظ باش که مسیحا دَم است و با سخنان و پیغامهای خویش می تواند دلت را به عشق زنده و جاودانه کند.
دلم گرفت ز سالوس و طبلِ زیرِ گلیم
بِه آن که بر درِ میخانه بر کشم عَلَمی
سالوس یعنی فریبکار که همان مدعی و طبیبِ راه نشین است و طبلی تو خالی را آن هم در زیرِ گلیم می زند، یعنی همان لاف در غریبی و در جایی که او را نشناسند ادعایِ طبابت و داشتنِ نسخه ای برای دردمندانِ عشق دارد، حافظ که از چنین مدعیانی دلش گرفته است آهنگِ درِ میخانهٔ عشق می کند و بهتر آن می داند تا عَلَم و بیرقِ خود را در آنجا کشیده و برپا کند، جایی که در آن از رنگ و ریا و سالوس خبری نیست و هرچه هست سخنِ عشق است.
بیا که وقت شناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله مِیِ صاف و صحبتِ صنمی
"بیا" یعنی آگاه باش، وقت شناسان همان صوفیانِ ابن الوقتِ حقیقی یا انسانهایی هستند که فارغ از ماضی و مستقبل بوده و دو جهان یا دنیا و آخرت را به یک پیاله شرابِ صافی و همنشینی با صنمی زیبا روی می فروشند، شرابی ناب که تنها می توان بر درِ میخانهٔ عشق یافت و از دستِ مسیح دَمی چون حافظ گرفت که موجبِ حضورِ صنم یا اصلِ زیبا رویِ انسان می گردد، نه همچون شرابِ پر از ناخالصی که پیشنهادِ طبیبانِ مدعی و راه نشین است و موجبِ دردِ سر .
دوامِ عیش و تنعم نه شیوهٔ عشق است
اگر معاشرِ مایی بنوش نیش غمی
تنعم یعنی بهرمندی از نعمت و حافظ که پیش از این هم سروده است؛ "حافظ مدام عیش میسر نمی شود" در اینجا نیز می فرماید شیوه و اسلوبِ عشق یا خداوند تداومِ عیش و دولتمندی نیست پس اگر معاشر و همنشینِ حافظی یا هم عقیده با ما هستی در جوارِ عیش و سعادتمندیِ ناشی از وصال نیش و گزندگیِ غمِ فِراق را هم بنوش و تجربه کن، چرا که " شاهان کم التفات به حالِ گدا کنند" وصلِ مُدام یعنی راه یابی به ذاتِ خداوندی که حافظ معتقد است برای هیچ کس امکان پذیر نیست.
نمی کنم گله ای لیک ابرِ رحمتِ دوست
به کِشته زارِ جگر تشنگان نداد نَمی
پسحافظ در ادامه می فرماید " لافِ عشق و گله از یار؟ زهی لافِ دروغ" چرا که ابرِ رحمتِ دوست بینهایت است و پیوسته بر همگان میبارد اما چرا به کِشتزارِ جگر تشنه ای چون حافظ حتی نَم و قطره ای هم نمی بارد؟ البته که حافظ شکسته نفسی کرده و خود را مثال می زند تا بگوید علیرغمِ سعی و کوششِ پویندهٔ راهِ عاشقی لازمهی همین وصلِ گذرا و لحظه ای لطف و عنایتِ حضرتِ دوست است و بدونِ آن هر کوششی بی نتیجه است یا بفرمودهٔ مولانا
" بی عنایاتِ حق و خاصانِ حق☆ گر مَلَک باشد سیاهستش ورق"
چرا به یک نِیِ قندش نمی خرند آن کس
که کرد صد شکر افشانی از نِیِ قلمی
یک نِیِ قند یعنی یک نِیِ نیشکر که از آن مقدارِ ناچیزی شکر بدست می آید، پسحافظ در ادامهٔ بیتِ قبل می فرماید حتی حافظی که از یک نِی و کِلکِ قلمش صدها شکر افشانی کرده و با هر بیت از غزلهایش شیرینی و برکت را به جهانیان ارزانی داشته است نیز بدونِ عنایتِ خداوندی راه بجایی نخواهد برد و به وصالش نخواهد رسید. و شگفتا دیگرانی که غم و دردهای گزنده را در جهان می افشانند توقعِ وصل و یا پاداش و جزای نیک و خوری و شراب در سرای دیگر را دارند.
سزایِ قدرِ تو شاها به دستِ حافظ نیست
جز از دعایِ شبی و نیازِ صبحدمی
"سزایِ قدر" یعنی اندازهٔ پاداش، پسحافظ پادشاه یا خداوند را مخاطب قرار داده و ادامه می دهد که آنچه را خداوند مقدر و مقرر می کند به عنوانِ جزا و پاداشِ کارِ معنوی به دستِ حافظ یا سالک نیست، بجز دعایِ شب که همان کوشش در راهِ کسبِ آگاهی در شبِ تاریکِ ذهن است و دریافتنِ احساسِ نیازمندیِ هرچه بیشترِ سالک در صبحدمِ نور و آگاهی، یعنی هرچه آگاه تر می شود خود را نیازمند تر به او ببیند و با امید در انتظارِ بارانِ رحمتش بنشیند تا بر آنچه کاشته است ببارد، پس؛
گرچه وصالش نه به کوشش دهند هرقَدَر ای دل که توانی بکوش