غزل شمارهٔ ۴۴۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۴۶ به خوانش شاپرک شیرازی
حاشیه ها
این غزل را استاد تاج اصفهانی در مایه ی ابوعطا به غایت زیبا خوانده اند... روحشان شاد و در جوار بهترین ها...
شرح غزل :
معانی لغات غزل (446)
صبا: باد خنکی که صبح و عصر از جانب شمال شرقی می وزد.
نکهت: بوی خوش.
زلف مشکبو: زلفی که بوی مشک می دهد.
به یادگار: به عنوان یادبود، به عنوان ارمغان.
به یادگار بمانی: به عنوان یادبود پیوسته و پا برجا بمانی.
گوهر اسرارِ… : (اضافه تشبیهی) اسرار حسن و عشق به گوهر تشبیه شده.
اسرار: رازها.
شمایل: جمع شمیله = خلق و خوی و در زبان فارسی به معنای قد و بالای موزون.
مطبوع: مورد قبول طبع، دلپسند.
رقیبان: مراقبان و محافظان.
گوش و هوش: گوش شنوا و نیروی درک و فهم.
هرزه گو: هرزه درای، یاوه سرا.
جرعه: یک دهان آشامیدنی، اندکی از شراب.
نوشت باد: بر تو گوارا باد.
سرکشی: سرافرازی، سربلندی، گردن کشی و نافرمانی و در اینجا به معنای قدّ رسا توأم با تفاخر.
مناز: ناز مکن، فخر مکن.
ممالک: (جمع مملکت) کشورها.
ممالک خوبی: (اضافه تشبیهی) خوبی به کشورها تشبیه شده.
دم از ممالک خوبی زدن: داعیه مالکیت بر کشورهای حسن و خوبی داشتن.
قبای حسن: (اضافه تشبیهی) حسن به قبا تشبیه شده.
قبای حسن فروشی: تفاخر و خودنمایی در قبای حسن.
برازیدن: برازنده بودن، سزاوار بودن، زیبنده بودن.
آئین: راه و رسم و روش.
صومعه: خانقاه.
گوهر عشق: (اضافه تشبیهی) عشق به گوهر تشبیه شده است.
معنی بیت 1( ای باد بهاری تو بوی خوش گیسوی یار را به همراه آورده ای تا نزد ما ارمغانی از دوست باشی زیرا تو بوی جان بخش دوست را همراه داری )معنی بیت 2( دلم را که گنجینه اسرار زیبای محوبب است به دست تو می توانم بسپارم به شرط آنکه از آن خوبی نگهداری کنی ) معنی بیت 3( در مورد روی زیبا و اخلاق خوب تو جای برای سخن گفتن نمی باشد جز آنکه باید گفت که نگهبان کوی تو بد اخلاق و تند خو هستند )معنی بتی 4( ای دل اگر گوش خود را به آواز پرندگان یاوه سرا ببسپاری ذوق لطیف تو از بین می رود انوقت آواز بلبلان راخوش نمی داری ) معنی بیت 5( با یک جرعه از جام شرابت مست شدم نوشت باد شرابی که خوردی عجب است این شراب که در سبو درای از کدام خم برداشتی ) معنی بیت 60 ای سرو جویبار به بلندی خود فخر مکن زیار ار با آن محبوب برخورد کنی واو را ببینی از شرم سرت پایین می آید و تسلیم می شوی)
بإسلام به آقا محسن و تشکر از ترجمه و توضیح متین جنابعالی،ممکنه حضرتعالی ویا سایر اساتید محترم حافظ شناس بفرمایند چگونه میتوان به منظور حافظ در این اشعار پی برد؟
با درود به دست اندرکارانِ گنجِ ارزشمند گنجور و همه ی پارسی زبانانی که اندیشه های ناب خود را با دیگران در میان می گذارند. بیت چهارم پیچیدگی ی حافظ گونه ای دارد. از آنجایی که مقام معشوق حافظ که انسان است بسیار والا و برتر است، در این بیت می گوید؛ ای گل تو که نوای بلبل را هم نمی پسندی، کجا و چگونه ممکن است که گوشِ هوشِ تو، یعنی گوشی که در درون هوشِ تو نهفته است، به مرغانِ هرزه گو؛(فقیه و شیخ و واعظ و مفتی و...) اعتنایی بکند؟
در بیت هشتم مقام والای معشوق خود؛ انسان، را تا جایی بالا می برد که می کوید؛ تو مانند گل همه ی رسم و آیین های زیبایی و رنگ و بو را داری و برازنده ی حسن فروشی هستی.
در بیت نهم که یکی از ارزشمندترین سخن های نغز فرهنگ ایرانی و زبان پارسی است، می گوید گوهر و نابِ پُربهای عشق؛ که عشق به انسان و عشق ِ به زیبایی ها و همه ی هستی است، در صومعه یعنی دخمه ی بسته ی باورهای تنگ باورانه یافت نمی شود، اگر به راستی می خواهی معنای عشق را بدانی، درباره ی درون مایه ی مکتب عشق و مهرِ ایرانی باید به جست و جو بپردازی. پاسخ ابوالقاسم گرامی هم در همین بیت آمده است؛ قدم پیش بگذار و جست و جو کن تا بیابی!
تندرست و پیروز باشید
منوچهر تقوی بیات
با درود
گاهی متأسف می شوم که چنین نظرات بی ربطی را میخوانم
آقای بیات شما از کجا لغت های { فقیه و شیخ و واعظ و مفتی و…} را پیداکرده اید؟
مخاطب حافظ ، شاه شجاع است و اشاره به بعضی اطرافیان شاه دارد و گله دارد که چرا به راهنمایی های حافظ گوش نمی سپارد ولی دل به رفقای نااهل سپرده است
{گوهر و نابِ پُربهای عشق } یعنی چه؟ جمله ی شما اشتباه دستوری دارد.
کجا از { درون مایه ی مکتب عشق و مهرِ ایرانی } صحبتی به میان آورده ؟
چه خوب بود که در تفسیر اشعار بیشتر مطالعه می کردیم تا تفسیر به رای نکنیم
زنده باشید
حسین گرامی در زبان پارسی و هر زبان دیگری اگر چیزی درون دوکمان یعنی پرانتز نوشه شود یا توضیح اضافه است و یا در ارتباط با آن نوشته نیست و مطلب دیگری را یادآوری می کند. شما مرا ببخش که پای فقیه و شیخ را به میان کشیدم و باعث عکس العمل در شما شدم. حافظ می گوید؛" می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب // چون نیک بنگری همه تزویر می کنند" فقیه و شیخ، در سراسر دیوان حافظ به زشتی یاد شده اند و از "مرغان هرزه گو" هم بدتر شمرده می شوند. برای شما معشوق حافظ شاه شجاع است در حالی که من نوشته ام معشوق حافظ، انسان است که مقامی والا دارد.. اگر حافظ شعرش را برای آن "ترک عاشق کش" می خوانده است دلیل بر آن نمی شود اندیشه ی حافظ را به پایه ی شاه شجاع پایین بیاوریم. البته اگر دانش من به پایه شما نیست ببخشید. دلیل حضور من در گنج والای گنجور آن است که میل جست و جو دارم: من همه ی نام و نام خانوادگی خود را در زیر نوشته ام می نویسم در حالی که شما نام کوچک خود "حسین " را نوشته اید که کسی نمی داند این حسین که صدام من شده است کدام حسین است؟
منوچهر تقوی بیات
آقای بیات
ممنون که مرا صدام خواندید
ادب مرد به ز دانش او
شما تمام نام و فامیلتان را برای خود نمایی و شهرت که نمی نویسید انشاالله؟
من نقدی کردم ولی شما بی ادبانه جواب دادید
عجب پراکنده گوییی و تنوع مخاطبی! اما با این وجود زیباست.
آقای حسین من به شما بی ادبی نکردم. صِدام و نه صَدام؛ برابر لغت نامه ی دهخدا به معنای "درد نیم سر" است. این عبارت که شما آن را بی ادبی به شمار آوردی « این حسین که صدام من شده است کدام حسین است» به این معناست که این حسین کدام حسین است که سبب درد سر من شده است. "درد سر" هم از نظر من همین است که مرا وامی دارید که با ناشناسی که با او هرگز سر و کاری نداشته ام اینچنین درگیر شوم. خوب است ما بتوانیم یعنی اجازه داشته باشیم در گنجور، بدون ترس از سرزنش کسانی مانند شما، درک خود را از سخن پر مغز حافظ آزادانه بنویسیم. منوچهر تقوی بیات
که گر بدو رسی از شرم سر فرو داری"
در نوازشِ قلمی به طرفةالعین افقِ زمان و مکان در گاهَ ش پیدا و چون ستاره ای سوسو می زند.
پنهانی "شبَ" ش در "غلامان ماه رو" به برکتِ آن "دمَ" پیدا و دیدنی و از زبانِ آن مونسِ جان شنیدنی ست.
اقلَ ش این جا
مه را به چَشمِ دل می بینند
به چشم سر پر از چاه و چاله است
یکی چه زنخدانش.
(دم) از ممالکِ خوبی چو (آفتاب) زدن
تو را (رسد) که (غلامانِ ماه رو) داری"
خالِ مِشکین که بدان عارضِ گندمگون است
سرِّ آن دانه که شد رهزنِ آدم با اوست"
در رهزنی ش به از این که آسمانِ شب در نقابُ و غلامِ تو (با)شد به آن دانه ی دل و کمرِ دوتا در رسیدن به کُنه آن چهِ زنخدانش؟
صبا تو نکهتِ آن زلفِ مشکبو داری
به یادگار (بمانی) که بویِ او داری"
بماند آن قرار و آرامَش که در نوازشِ قلمی به دَستان و یادگار در بندَ ش کرد
صبا تو نَکهَت آن زلف مُشک بو داری
به یادگار بمانی که بوی او داری
غزلیست یکدست عاشقانه که دروصف فضایل ومحاسن معشوق سروده است.
صبا: نسیمی که رابط میان عاشق ومعشوق است. ازکوی معشوق می وزد وعطروبوی اورابه عاشقان می آورد.
نَکهت: بوی خوش
مُشک: مادّه ی سیاهرنگ ومعطّری که ازنافه ی نوعی آهوی ختن گیرند.
زلف مُشکبو: زلفی که بوی مشک دارد.
به یادگار بمانی: پیوسته جاویدان باشی
معنی بیت: ای صبا تو بوی معطّر گیسوان مُشکینِ معشوق راباخود داری ای کاش پیوسته جاویدان بمانی که بوی معشوق رامی پراکنی.
بوی خوش توهرکه زبادصباشنید
از یارآشنا سخن آشنا شنید
دلم که گوهر اسرار حُسن و عشق در اوست
توان به دست تو دادن گرش نکو داری
"گوهر" : 1- دُرّ ومروارید وسنگهای گرانبها، 2- جوهر واصل هرچیز، بانظرداشت هردومعنی بکارگرفته شده است.
گوهراسرار وعشق: اسرار زیباشناختی وعشقبازی به گوهر تشبیه شده است.
معنی بیت:ای محبوب، دل من جوهر واصل اسرارعشقبازی وزیبایی راباخوددارد اگربتوانی درست نگهداری کنی می توانم دلم رابه توبسپارم. یا اسرارعشقبازی وحُسن وجمال همچون گوهری ارزشمنداست واین گوهردرخزانه ی دل من جای دارد اگربتوانی درست نگهداری کنی می توانم این خزینه ی گرانبها رابه توبسپارم.
خزینه ی دل حافظ به خطّ وخال مده
که کارهای چنین حدهرسیاهی نیست
در آن شمایل مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدر که رقیبان تندخو داری
شمایل: اندام، قد وقامت
مطبوع: دلپذیر ودلپسند، مورد قبول طبع
رقیبان: نگاهبانان حرم یار
معنی بیت: زبان ازتوصیف جاذبه ی آن قد وقامت والا قاصراست هیچ خُرده ای ازاندام وقامت موزون تونمی توان گرفت تنها ایرادی که برتووارد است این است که نگاهبانان کج خُلق و تندخو داری.
رقیب آزارها فرمود وجای آشتی نگذاشت
مگرآه سحرخیزان سوی گردون نخواهدشد؟
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش وهوش به مرغان هرزه گو داری
"گل" استعاره ازمعشوق وبلبل استعاره ازعاشق است.
"مرغان هرزه گو" کنایه ازچاپلوسان وریاکارانیست که چونان مگسان ِگِردِ شیرینی، دوروبر معشوق راگرفته وبرای رسیدن به مقاصدشخصی پاچه خواری می کنند. صدای ناخوش یاوه سرایان متظاهرفضاراآلوده کرده ومانع ازرسیدن نوای عاشقانه ودلنشین بلبلِ عاشق به گوش گل شده است.
معنی بیت: ای گل(ای محبوب)، بدان سبب که گوش ِدل به صدای ناهنجارچاپلوسانِ فرصت طلب سپرده ای، کجاخواهی توانست نوای خوش ِ بلبل شیدا که ازسرصدق می نالدراشنیده وحسّ وحال اورادرک کنی؟
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش رامسوز
کزسرصدق می کند شب همه شب دعای تو
به جُرعه ی تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خُم است این که در سبوداری
جُرعه: مقدارکمی نوشیدنی (شراب)
سبو:کوزه یاظرف بزرگ که درآن شراب ریزند. درمیکده ها شراب پس ازآنکه طی فرآیندی درخُم به عمل می آید ومی رسد به سبومنتقل شده وازسبوبه صراحی سپس به پیمانه ها جهت صرف ریخته می شود. دراینجا سخن ازشراب عشق ومحبّت است.
نوشت باد: بر تو گوارا باد.
معنی بیت: ازاندک محبّت ولطفی که ازجانب توشامل حال من شد مست وسرخوش شدم. این یک جُرعه شراب عشق ومحبّتی که نصیب من شد ازکدام خُم است که تو درسبو(وجودخویش) داری؟ گوارای وجودت باد.
روان تشنه ی مارابه جرعه ای دریاب
چومی دهند زلال خِضِر زجام جم اَت
به سرکشیّ خود ای سرو جویبار مناز
که گر بدو رسی از شرم سر فروداری
سرکشی : نافرمانی وطغیان، دراینجا گردن فرازی وسربلندی
معنی بیت: ای سرو جویباربه گردن فرازی وقامت والای خود نازمکن که اگر معشوق مرا ببینی ازخجالت سرافکنده خواهی د.
پیش رفتارتوپابرنگرفت ازخجلت
سروسرکش که به نازازقدوقامت برخاست
دَم از مَمالک خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری
ممالک خوبی: حُسن وخوبی به کشورها تشبیه شده است. یعنی اینکه همه ی خوبیهارا توداری. دَم از ممالک خوبی زدن: ادّعای مالکیّت تمام مملکت حّسن و زیبایی را درسرداشتن
معنی بیت: تو که بندگان وخدمتگزاران زیباروی بسیاری داری گویی که همه ی جهان رابسان خورشید فتح کرده ای بنابراین ادّعای تسخیر سرزمینهای حُسن وزیبایی تنها زیبنده وبرازنده ی توست.
صباازعشق من رمزی بگوباآن شه خوبان
که صدجمشید وکیخسروغلام کمترین دارد
قبای حُسن فروشی تو را برازد و بس
که همچو گل همه آیین رنگ و بو داری
قبای حسن: حُسن وزیبایی به قبا تشبیه شده است.
حسن فروشی : جلوه گری،عشوه گری باناز واِفاده
تورا برازد: شایسته ی توست
معنی بیت: قبای عشوه گری برازنده ی قامت والای توست که همانند گل رنگ وبوی زیبا ودلپذیری داری.
فرخنده بادطلعت خوبت که دراَزل
ببریده اند برقد سروت قبای ناز
ز کُنج صومعه حافظ مجوی گوهر عشق
قدم برون نه اگر میل جست و جو داری
صومعه: خانقاه، عبادتگاه صوفیان
معنی بیت: ای حافظ درعبادتگاههای صوفیان عشق وجودندارد اگر تمایل به جستجوی عشق وعشقبازی داری ازصومعه بیرون آی( ای حافظ،این مکانهابه ریا وتظاهرآلوده است وعبادتهای صوفیان معامله ای برای بدست آوردن بهشت است صومعه را رهاکن وبه میان مردم برو وعشقورزی بی قید وشرط را پیشه کن تارستگارگردی)
بیا به میکده وچهره ارغوانی کن
مروبه صومعه کانجا سیاهکارانند
با درود فراوان خدمت گنجوری های عزیز، مطالعه نظرات برخی دوستان باعث شد بنده هم نظری اظهار کنم(البته چندسالی از نگارش این شارحان عزیز گذشته، با اینحال ممکنه شبهه ی دوستان دیگری رو رفع کند)
درمورد اصطلاح زاهد که مورد مذمت خیلی از عارفین بزرگ هست(در این غزل حافظ از مرغان هرزه گو برای اشاره به زاهد استفاده کرده) باید یک نکته رو عرض کنم، زاهد لزوما بیرون از ما نیست!! ممکنه در خودمون باشه! شیخ عطار در مصرعی از یک غزل بسیار زیبا می فرمایند: تا کی از تزویر باشم خودنمای!! و در مصرعی دیگر میفرماید: توبه زهاد می باید شکست(در برخی از منابع گفتن، توبه تزویر می باید شکست) پس زاهد نماد منیت و خودبینی هست و از پندار انسانی ما بلند میشه! حالا همچین منیتی در خودمون میتونه باشه، در فقیه میتونه باشه و حتی در عارف بزرگی همچون عطار هم میتونه باشه!! توی این غزل زیبای حافظ هم بنظرم منظور خواجه اینه که اگر میخواهی صدای مقصود رو بشنوی، به صدای منیت خودت گوش نکن، به قول مولانا، انصتو را گوش کن، خاموش باش/چون زبان حق نگشتی گوش باش!!! حالا حافظ عزیز بنابه دلایلی خیلی پر ایهام شعر میگفته(که همین باعث زیبایی دوچندان شعرش شده) و مستقیما اشاره نکرده، مخاطب با دیده ی جان بنگره! پس مرغ هرزه گو درون همه ما هست، ایشالا بتونیم خاموش باشیم(نذاریم مرغ هرزه گو صدا کنه و حرف بزنه)
البته این استنباط بنده حقیر هست و هیچ ادعایی بر صحتش نیست!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
صبا تو نکهتِ آن زلفِ مشک بوی داری
به یادگار بمانی که بویِ او داری
در شعرِ عرفانی صبا به سر کویِ معشوق راه داشته و آن نفخهٔ خوشِ مُشک گونه یا پیغامهای معنوی را به عاشقانِ حضرتش میرساند و همچنین به مبادلهی پیام های عاشقانه مابینِ عاشقان و عارفان میپردازد، درواقع شعری یا سخنی حکیمانه که بوی حق از آن شنیده می شود به نحوی منتشر شده و به گوشِ عاشق یا پویندهٔ راهِ عاشقی می رسد و این بازنشر را به صبا نسبت داده اند. پس حافظ ضمنِ ستایش از صبا که پیغامی را از بزرگی به او رسانیده است تاکید می کند که او همواره نکهت و بویِ خوشِ معشوق را به همراه دارد، مصراع دوم ایهامی در معنی دارد چنانچه "بوی" نیز دارای ایهام است، در معنایِ نخست حافظ آرزوی یادگاری و استمرارِ صبا را دارد که همواره بویِ مُشکِ زلفِ معشوقِ الست با اوست و در معنای دیگر "بوی" به معنی آرزومندی آمده و می فرماید به یادگار و جاودانه می ماند هر آن که بوی و آرزویِ آن معشوق را در سر دارد.
دلم که گوهرِ اسرارِ حُسن و عشق در اوست
توان به دستِ تو دادن گرش نکو داری
پسحافظ که بنحوی پیغامی از سویِ عارف یا بزرگی را دریافت کرده است به صبا ایمان آورده و می فرماید دلِ عاشقی چون او را که گوهرِ اسرارِ حُسن و عشق (خداوند) در اوست می توان به دستِ بادِ صبا داد بشرطِ اینکه آن را پاس داشته و نکو دارد، یعنی سرِّ عاشقیِ حافظ را بر دیگران فاش نکند، چرا که بادِ صبا از دیرباز شهره است به انتشارِ اسرارِ دیگران که این هم از روی عادتِ دیرینه و به اقتضایِ کار و وظیفه ای ست که زندگی برای او مقرر کرده است.
در آن شمایلِ مطبوع هیچ نتوان گفت
جز این قدَر که رقیبانِ تند خود داری
شمایل یعنی تصویر و حافظ که پیغامِ عشق را از صبا دریافت کرده است شمایل و تصویرِ گویندهی پیغام که ی تواند پیر یا عارفی فرزانه باشد در نظرش مجسم می شود که مطبوع است و هیچ گونه ابهام و ایرادی بر او وارد نیست، پستنها نکته ای که به نظر می رسد اینکه پیرِ خردمندی که صبا پیغامِ او را به حافظ رسانده است رقیبانی تند خو دارد و چون پیش از این " پشمینه پوشِ تند خو" را بیاد داریم که " از عشق نشنیده است بو" و گمانِ آن می رود که این رقیبانِ تند خو صوفی یا کسانی شبیهِ شیخ و زاهد و واعظ باشند.
به جرعهٔ تو سرم مست گشت نوشت باد
خود از کدام خُم است این که در سبو داری؟
بنظر می رسد ابیاتِ چهارم و ششم در جایِ درستِ خود قرار ندارند و چنانچه در نسخه ای که به خطِ سلطانعلی مشهدی کتابت شده و شمایِلش در همین صفحه ثبت شده بر این امر صحه می گذارد. پسبمنظورِ انسجام در معنای غزل کتابتِ ذکر شده را مبنا قرار داده و حافظ خطاب به پیرِ یا عارفِ فرزانه ادامه می دهد؛ به همان یک جرعه شراب که از پیغام و شرابِ تو نوشیدم مست شدم، عجب شرابی، نوشت باد اما پرسشی دارم که اینچنین شرابِ نابی را که در سبو داری و هم خود می نوشی و هم از فیضش دیگران را نیز بهرمند می کنی از کدام خُم است، یعنی سرچشمهی چنین شرابی کجاست؟
دَم از ممالکِ خوبی چو آفتاب زدن
تو را رسد که غلامان ماه رو داری
پس حافظ از زبانِ کسی که تا کنون ازشرابِ بی خاصیتِ پشمینه پوشِ تند خو می نوشیده است و اکنون با جرعه ای از شرابِ عالی و حقیقی مست شده است می فرماید آن تند خو با آن شرابِ توهمیِ خود دم از ممالکِ خوبی می زند که همچون آفتاب بر سرزمین های خشک تابیده و به آنها حیات و زندگی می بخشد، اما اکنون با این شرابی که داری می بینم چنین ادعایی به تو می رسد و دلیلِ آن نیز غلامان و ملازمانِ زیبا رویی هستند که در خدمتِ تو هستند و بادِ صبا یکی از آنهاست که جرعه ای از شرابِ عشقت را پیشکشِ حافظ نمود.
قبای حُسن فروشی تو را برازد و بس
که همچو گُل همه آیین رنگ و بو داری
پسحافظ ادامه می دهد آن پشمینه پوشِ تند خو که نه شرابش گیرایی دارد و نه آیینِ رنگ و بویِ گل را می داند، یعنی گلی ست که نه رنگ دارد و نه بو اما قبای حُسن فروشی بر تن کرده و به دیگران فخر فروشی می کند اما ای پیرِ فرزانه اکنون می بینم چنین قبای حُسن و زیبایی برازندهٔ توست زیرا که هم شرابی ناب داری و هم اینکه از رنگ و عطرِ گُل نیز برخوردار هستی.
نوای بلبلت ای گُل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغانِ هرزه گو داری
گُل در اینجا استعاره از سالکِ عاشقی ست که تا پیش از این گوش و هوش به مرغانِ هرزه گویی چون آن پشمینه پوشِ تند خود داده بود و لاجرم نوا و نغمهٔ بلبلانی چون حافظ و مولانا مورد پسندش قرار نمی گرفت، امروزه هم می بینیم بندگانِ خدایی را که آنچنان گوش و هوش به مرغانِ هرزه گو داده اند که دیگر گوشی برای شنیدنِ نوا و نغمه های آسمانیِ بزرگان و عارفان نداشته و حتی آنان را تکفیر می کنند و آن مرغانِ تندخو نیز اگر هم حقیقت را دریابندسرکشی کرده، دم نمی زنند تا مبادا بازارشان کساد شود.
به سرکشیِ خود ای سروِ جویبار مناز
که گر بدو رسی از شرم سر فرو داری
سروی که در کنارِ جویباری باشد ریشه اش کوششی برای دریافتِ آب از منابع مختلف نمی کند و به همان باریکه آبی که غالبن نیز گل آلود است بسنده می کند، پس حافظ آن رقیبِ تند خوی یا مرغِ هرزه گو را به چنین سروی تشبیه کرده و خطاب به او می فرماید به سرکشی و گردن فرازیِ خود مناز که اگر به عارف و حکیمی حقیقی چون مولانا و سعدی و حافظ برسی از شرم سر را فرو می داری، یعنی با دیدنِ مرتبهٔ متعالیِ آنان درخواهی یافت که قبای حُسن فروشی برازندهٔ تو نیست و دیگر از ممالکِ خوبی دَم نخواهی زد، زیرا که بفرموده مولانا عارف" هر لحظه و هر ساعت یک شیوهٔ تو آرد☆ شیرین تر و نادر تر از شیوهٔ پیشینش " اما مرغانِ هرزه گو همان چند خطی را که از حفظ کرده اند چه بسا برای ۵۰ یا ۶۰ سال تکرار کرده و به خوردِ مخاطبینِ خود می دهند.
ز کنجِ صومعه حافظ مجوی گوهرِ عشق
قدم برون نِه اگر میلِ جست و جو داری
صومعه نمادِ عبادتگاه است که همهٔ مکاتب و باورها را در بر می گیرد، پس حافظ میفرماید از گوشه نشینی در کنجِ اماکنی چون صومعه و خانقاه گوهر عشق یافت نمی شود، پس اگر میلِ جستجو و تحقیق را داری تا به آن گوهر دست یابی باید که از این گوشه ها بیرون رفته و در پِیِ یافتنِ اسرارِ عشق جرعه نوشِ بزرگان و عارفانی شوی که این راه را پیموده اند و رنگ و بوی گُل دارند.
سر ز حیرت به در میکده ها بر کردم
چون شناسایِ تو د صومعه یک پیر نبود
دلم که گوهراسرارِعشقِ دوست دراوست
توان به دستِ تودادن گرش نکوداری
(حافظ)
توجه به موسیقی درونی شعر .هم آوایی کلمات واج خواهی درغزل
دراین بیت چهاربارحرف (س)تکرارشده
(اسرار،دوست،اوست،دست)وهمه این (س)هاساکن هستند
شش بارحرف (ر)(گوهر،اسرار،در،گر،داری)
سه بارصدای زیرپی درپی
(گوهرِاسرارِعشقِ)
هم آوایی (دوست ،اوست)
ونیز هم آوایی دوروپنهانی (در،داری)
هرکدام به تنهایی موسیقی ایجادمی کنند
وعشقی که نهایتا به (لَ)دردِلَم ارجاع داده می شودصدای بلندی که میان زیر وسکون
،گوهراسراردوست رانکومی دارد