گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴۴

شهریست پرظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری
چشم فلک نبیند زین طُرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
هرگز که دیده باشد جسمی ز جانِ مُرکب
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری
چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی؟
کم غایت توقع بوسیست یا کناری
مِی بی‌غش است دریاب، وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امّید نوبهاری؟
در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یادِ رویِ یاری
چون این گره گشایم، وین راز چون نمایم
دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری
هر تار موی حافظ در دست زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۴۴۴ به خوانش محمدرضاکاکائی

حاشیه ها

در رابطه با این غزل د بیت سوم بر اساس نسه قزوینی-غنی آمده است
جسمی که دیده باشد از روح آفریده
زین خاکیان مبادا بر دامنش غباری
یا مهدی فاطمه
---
پاسخ: با تشکر از دقت نظرتان، من دو نسخه از تصحیح قزوینی-غنی در اختیار دارم و در هیچکدام ضبط پیشنهادی شما را ندیدم، تنها موردی که در حاشیه‏ی آنها اشاره شده بدل «خاکدان» به جای «خاکیان» است. در هر صورت ضبط پیشنهادی شما را به عنوان نسخه‏ی بدل نگاه می‏داریم.

1389/10/23 16:12

فالم درست در اومد.

1395/01/19 16:04
ت

سال ( دنیا)دگر که دارد امید نوبهاری

1395/06/05 02:09
محمد حسنپور

من این بیت رو در یه نسخه قدیمی اینجور دیدم :
هر کس که دیده باشد جسمی زجان مرکب
از خاکیان مبادا بر دامنش غباری

1396/06/05 19:09
فرخ مردان

عجب جایی بوده شیراز!

1397/09/04 23:12

شهریست پرظریفان و از هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می‌کنید کاری
گویند که حافظ این غزل زیبارا درزمان به میمنتِ به تخت نشستن شاه زین العابدین فرزند وجانشین شاه شجاع سروده است. باتوجّه به اینکه هیچ اسمی برده نشده وهیچ سند موثّقی دراین مورد وجود ندارد ازاظهارنظردراینباره خودداری می گردد.
ظریف:زیبا،خوشگل،لطیف،نکته سنج، خوش طبع
صَلا : آواز دادن و فراخواندن، با بانگ بلند دعوت به امری کردن.
صلا: نداوبانگ دعوت
معنی بیت: (شیراز) شهربا صفائیست پرازخوشگل وخوش اندام است که ازهرسوزیبارویی جلوه گری می کند ای دوستان وهمدمان اگرتمایل به عیش وعشقبازی دارید وقت وقت است بشتابید.
ازبس که چشم مست دراین شهردیده ام
حقّاکه مِی نمی خورم اکنون وسرخوشم
چشم فلک نبیند زین طُرفه‌تر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
طُرف: چیز تازه و نو و خوشایند،شگفت آور،معشوق ،شعبده باز
معنی بیت: روزگار، جوانی خوش ونوخاسته ترازاین به چشم خود ندیده است تاکنون کسی نگاری بی نظیر به این زیبایی وخیال انگیز نداشته ونخواهد داشت.(اگرحدس وگمان شارحان درباره ی شان نزول غزل درست حقیقت داشته باشد این توصیفاتی که حافظ ازاین نگارجوان کرده مربوط به شاه زین العابدین است درغیراینصورت احتمالاً شخص خاصّی مدّ نظرحافظ بوده که برما روشن نیست)
دگرحور وپری را کس نگویدباچنین حُسنی
که این رااینچنین چشمست وآن راآنچنان ابرو
هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکّب
بردامنش مبادا زین خاکیان غباری
جسم: تن، پیکر
مرکّب: ترکیب شده،تشکیل شده درآمیخته
خاکیان: مردمان جهان خاکی
معنی بیت: هرگز کسی ندیده  که جسمی، به این لطافت باجان درآمیخته شده باشد جسمی که کلاً ازروح خلق شده، جنس اوآسمانیست وبه زمینیان تعلّق ندارد. ای کاش که بردامن لطیف اَش غباری ازخاکِ آدمیان ننشیند وهمچنان پاک وآسمانی بماند.
حافظ اظهارامیدواری می کند که جسم وجان پرنیانی ِ این جوان نوخاسته، ازدسیسه وکیدِ دشمنان مصون ماند وخاطرنازکش به کدورت نیالاید.
به نیم بوسه دعایی بخرزاهل دلی
که کیدِ دشمنت ازجان وجسم داردباز
چون من شکسته‌ای را از پیش خود چه رانی؟
کم غایت توقّع بوسیست یا کناری
شکسته:  شکسته نفس، متواضع وقانع ،آزرده خاطر،دل شکسته
کِم: که مرا
غایت: نهایت، حداکثر.
توقّع: انتظار
کناری: همآغوشی
معنی بیت: ای حبیب نازنین، همچون من ِ شکسته نفس وخاطرشکسته رابرای چه ازخود می رانی؟ من که کمترین توقّع وانتظارراازتودارم انتظارمن یک بوسه یا درکنارهم بودن وهمآغوشیست واین توقّع چندان زیادی نیست.
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که باشکستگی اَرزد به صدهزار درست
می بی‌غش است دریاب وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امیّد ِنوبهاری
بی غش: خالص و ناب،صاف و زلال.
معنی بیت: ای دل،اکنون که وقت خوشی دست داده وباده ی ناب و زلال نیزدردسترس است مصلحت آنست که به عیش ونوش بپردازی چه تضمینی هست که سال دیگری باشد ودوباره شاهد فرا رسیدن بهارباشیم اکنون را دریاب.
ساقیاعشرت امروزبه فردامفکن
یازدیوان قضا خطّ امانی به من آر
دربوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
حریفان: هم پیاله ها
معنی بیت: درباغ وبوستان همدمان وهم پیاله ها همانند لاله وگل جام باده به دست گرفته و به یادِ روی یارخویش  مشغول عیش ونوش هستند.
به چمن خرام وبنگربرتخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که کف ایاغ دارد.
چون این گِره گشایم وین راز چون نمایم
دردیّ و سخت دردی کاریّ و صعب کاری
شهرپراست ازظریفان، وقت، وقتِ عیش ونوش است وباده بی غش وزلال، گل ولاله جام باده بدست گرفته اند همه چیزدست به دست هم داده ونوید یک شادمانی بی نظیرمی دهند امّا افسوس که محبوب دل حافظ، روی خوش نشان نمی دهد وحافظ ِ شکسته نفس و کم توقّع راازخودمی راند! درچنین شرایطی حتّا اگراز هرطرف نگاری جلوه فروشی کند بازهم نمی توانددردِ دل حافظ راتسکین بخشد.
معنی بیت: چگونه این گِرهی که درکارم افتاده رابازکنم واین رازباکه گویم وچگونه گویم دردی دارم سخت دردی وکاری که سخت ترین کارهاست.
زیرکی راگفتم این احوال بین خندید وگفت:
صعب روزی بوالعب کاری پریشان عالمی
هر تار موی حافظ در دستِ زلف شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
"دردست زلف شوخی" کنایه از بی پروا بودنِ خوبرویان،دست درازی ومرزشکنی آنهاست.
"نشستن "کنایه اززندگی کردن
معنی بیت: خوبرویان دراین دیار بی پروا ومرزشکن هستند هر تارموی حافظ را زلف نگاری شوخ وشنگ گرفته وبسوی خودمی کشند درچنین شهری چگونه می توان راحت زندگی  کرد.
ماآزموده ایم دراین شهربخت خویش
بیرون کشیدبایدازاین وَرطه رخت خویش

1401/09/19 05:12
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/11/28 22:01
مسعود بهنود

با سلام

من نسخه‌ای از دیوان حافظ و در اختیار دارم که متعلق است به حداقل ۵۰ سال قبل هست و انتشارات امیرکبیر چاپ کرده، با خونویسی استاد جواد شریفی، تذهیب جناب عبدالله باقری و تابلوها و تصاویری از استاد محمد تجویدی.

در این نسخه بیت اول اینطور آمده :

شهریست پر حریفان‌ وز هر طرف نگاری ...

اما شما درج کردید شهریست پر ظریفان !!!

1401/12/17 14:03
حمید رضایی

"گر" در گرمی کنید کاری رو نباید اگر خواند بلکه باید گرم خواند، یعنی کاری رو گرم کردن در اینجا عشق رو گرم کردن، چون داره صلا می زنه که یاران کار عشق رو گرم کنید 

1403/06/12 05:09
برگ بی برگی

شهری ست پر ظریفان، وز هر طرف نگاری

یاران صلایِ عشق است، گر می کنید کاری

شهر در اینجا کنایه از جهانِ ماده است، ظریفان یعنی زیبایان، و نگار که به معنیِ نقش و بُت نیز آمده استعاره ای از همهٔ زیبایی های این جهان است که تصویری مجازی از آن زیباییِ مطلق یا معشوقِ ازلی می باشد. و حافظِ عاشق به هر سویِ این جهان که می نگرد ظریف و زیبایی می‌بیند و این زیبایی ها را نگار یا عکسی از رخسارِ زیبای یار. در مصراع دوم یاران همهٔ انسان‌ها هستند که به یک منظور پای در این جهان گذاشته اند تا با یاریِ یکدیگر به منظورِ خود که پرده افکندن از رخسارِ زیبایِ معشوقِ الست در جهانِ فُرم است نائل شوند، پس‌حافظ یاران یا همهٔ انسان‌ها را مخاطب قرار داده و می فرماید اینهمه زیبایی و ظرافتِ در خلقت از کهکشان‌ها تا اعماقِ دریاها و کوه و جنگل و حیاتی اینچنین  زیبا و منحصر بفرد از گیاهان و گلهای رنگارنگ تا پروانه ها و پرندگانِ زیبا و پر نقش و نگار، از آبزیان تا حیواناتِ بی نظیرِ جنگل و از همه زیباتر انسان با همهٔ استعداد و توانایی هایی که می بینیم، و در یک کلام کُلِّ هستی با این تنوعِ شگفت انگیزِ خود که نگار و نقشی مَجازی و یک پرتو از آن حُسنِ ازلی هستند پیغامی دارند، پس‌ ای یاران اگر قصدِ کارِ عاشقی دارید این زیبایی هایِ جهانِ فرم صلا و دعوتی هستند برای پرداختن به کارِ عاشقی و دیدنِ رخساری که در پسِ ظریفان و زیبایی های این جهان قرار دارد.

چشمِ فلک نبیند زین طرفه تر جوانی

در دستِ کس نیفتد زین خوبتر نگاری

طرفه یعنی کمیاب و شگفت‌انگیز، و جوان در اینجا یعنی حادث و جدید که در مقابلِ خداوند که پیر است و قدیم آمده است، پس‌ حافظ ادامه می دهد فلک یا روزگار از این پس چنین حیاتِ طرفه و شگفت انگیزی که در کل هستی بی نظیر و یگانه است را به چشم نخواهد دید و از اینچنین نگاری خوب تر و زیباتر در دستِ کسی نمی افتد تا با نظر بر آن در اصلِ این زیباییِ خیره کننده یا آن یگانه نقاشِ ازل اندیشه کند.

هرگز که دیده باشد جسمی ز جان مرکب

بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری

مرکب یعنی درآمیخته و حافظ به اعجازِ حیات یعنی انسان می پردازد که جسم است اما ترکیب یافته با جان است، و می‌فرماید تا پیش از حضورِ انسان در این شهر یا نگارستان هرگز کسی چنین معجزه ای را ندیده است، تا پیش از این سایرِ موجودات از جماد و نبات و حیوان که جسمِ محض هستند در جهان بودند اما اینکه جانی از عالمِ معنا و امتدادِ جانان در جهانِ اجسام حضور یابد هرگز اتفاق نیفتاده بود، چنانچه مولانا می‌فرماید؛

هر کسی در عجبی و عجبِ من این است  کو نگنجد به میان چون به میان می آید 

در مصراع دوم خاکیان انسانهایی هستند که جانِ خود را انکار کرده و تنها جسم یا هرآنچه قابلِ دیدن است را می‌پذیرند، پس‌ حافظ آرزو می کند چنین ترکیبی از جسم و جان که پای در این نگارستان می گذارد از گرد و غبارهای ذهنیِ خاکیان محفوظ مانده و غباری بر دامنش ننشیند، که البته آرزویی محال و در عینِ حال امکان پذیر بنظر می رسد زیرا هر طفلی با حضور در جهان باید خویشی جدید را بوسیلهٔ ذهن که قابلیتِ فوق العادهٔ جان است تنیده و پرورش دهد تا امورِ مربوط به نیازهای جسمانی او مرتفع گردد اما تا زمانی محدود و اگر در اختیارِ جان می بود هشت تا ده سالکی بار دیگر همهٔ امورِ انسان را در اختیار می گرفت، اما خاکیان که اطرافیانِ کودک و نوجوان هستند غبار های ذهنیِ خود را بر دامنِ این گُل نوشکفته می‌نشانند و کودک نیز این خویشِ تنیده شدهٔ جدید را اصلِ خود می پندارد و مانندِ اطرافیان به انکارِ جان پرداخته، خود را جسمِ مطلق تلقی می کند.

چون‌ من شکسته ای را از پیشِ خود چه رانی

کِم غایتِ توقع، بوسی ست یا کناری

شکسته در اینجا یعنی عاشقِ پریشان، پس‌ با توجه به اینکه از آغازِ غزل مخاطب یاران بوده اند در اینجا نیز بنظر می رسد مخاطب همهٔ انسان‌ها هستند که احتمالن برخی که با ذهنِ خود اصطلاحاتِ غزل را از جنسِ جسم و عشرتِ این جهانی ارزیابی کرده و چون خلافِ آن را می بینند حافظ را از پیشِ خود می رانند، پس می‌فرماید چرا از شکسته و عاشقِ پریشانی چون حافظ دوری می کنید، عاشقِ آشفته حالی که او را غایت و نهایتِ توقع بوسه یا آغوشِ آن یار و معشوق است،‌ یعنی او از شما خاکیان که پاداشی طلب نمی کند، بلکه می خواهد تا شما نیز به بوس و کنارِ معشوق رسیده و خود را فقط جسمی چون سایرِ موجودات نبینید.

مِی بی غش است دریاب، وقتی خوش است بشتاب

سالِ دگر که دارد امّیدِ نوبهاری؟

میِ بی غش یعنی شرابِ ناب و خالص که در اینجا استعاره از ابیات وغزلهایِ نابِ حافظ است،‌ پس‌ در ادامه می فرماید ای انسانی که در اوجِ شکوفایی و بهارِ زندگیِ خود هستی، بشتاب و شرابِ حافظ را دریاب که وقتی خوش و بهترین اوقاتِ زندگی ِ توست، کارِ عاشقیِ امروز را به فردا میفکن که ممکن است سالِ دیگر امیدی به نو بهاری و شکوفاییِ تو نباشد چرا که تا به خود بیایی خاکیان دامنت را غبار آلود می کنند و با ذهنِ خاکیِ خود درد و غمهای بسیاری بر تو وارد می کنند بگونه ای که بسیار زود بهارت مبدل به خزان می‌گردد و در اوجِ جوانی پژمرده حال می شوی.

در بوستان حریفان، مانندِ لاله و گُل

هر یک گرفته جامی، بر یادِ رویِ یاری

بوستان همان شهر یا این جهانِ زیباست، حریف یعنی هم پیاله و حریفان نیز همان ظریفان هستند، ظریفانی مانندِ گُل و لاله که آنها نیز پیوسته در کارِ عاشقی هستند و هر یک از آنها جامی بر گرفته و با یادِ روی و رخسارِ معشوقِ الست می‌نوشند، بنظر می رسد اشاره ای ست به آیاتِ مختلفِ قرآنی و بویژه در سورهٔ رحمان که می‌فرماید همهٔ موجودات و گیاهان نیز پیوسته در حالِ سجود و ذکرِ  خداوند هستند، پس‌حافظ از همهٔ انسان‌ها و جوانانِ جان می خواهد که آنان نیز خود را کمتر از جسم و خاک نبینند و تا هنوز بهاری وجود دارد به کارِ عاشقی و باده نوشی بپردازند. در غزلی دیگر می فرماید؛

نه من بر آن گُلِ عارض غزل سرایم و بس☆که عندلیبِ تو از هر طرف هزارانند

چون‌ این گره گشایم، وین راز چون نمایم؟

دردیّ و سخت دردی، کاریّ و صعب کاری

پس حافظ که گره هایِ بسیاری را باز کرده و به رازهایِ هستی پی برده است می فرماید آشکار تر از این نمی توان که سخن گفت و رازهایِ عاشقی را بیان کرد، تنها چیزی که بیش از این می توان گفت اینکه انسان باید به کارِ عاشقی و باده نوشی از سرچشمه‌ی شرابِ حافظ و دیگر بزرگان بپردازد، اما آیا این کارِ عاشقی و باده نوشی سهل است؟ حافظ می فرماید کاری ست بسیار دشوار و راهی صعب العبور اما چاره چیست، که باید در راه شد و شرابِ بی غشِ حافظ را نوشید وگرنه به درد مبتلا می شویم و آنهم چه دردی.

هر تارِ مویِ حافظ در دستِ زلفِ شوخی

مشکل توان نشستن، در اینچنین دیاری

زلف در اینجا جاذبه های جهانِ ماده و پرظریفانی ست که با شوخی ( زیباییِ توأم با بی پروایی) از هر طرف هر تارِ مویِ حافظ و هر انسانی را در دست گرفته و بسوی خود می کشاند، این جاذبه های مادی ازجمله ثروت، مقام، دانش، اعتبار های ذهنی و دلبرانِ این جهانی هستند که اگر انسان دلبسته یا هم هویت با آنها شود موجبِ صعب و دشواریِ راهِ عاشقی و نوشیدنِ شرابِ حافظ و بزرگان می‌گردد. پس‌حافظ می فرماید نمی توان منفعلانه نشست و در چنین دیاری کاری نکرد تا دردهای ناشی از این دلبستگی ها انسان را از پای در آورد و بهترین کار، عاشقی و بهرمندی از مِیِ بی غشِ حافظ است که به رایگان پیشکشِ همهٔ ما انسان‌ها کرده است تا از طریقِ زلف و نگار به رخسار و دیدارش نایل شویم.

گفتم که بویِ زلفت گمراهِ عالمم کرد  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید