گنجور

غزل شمارهٔ ۳۷۳

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۷۳ به خوانش افسر آریا

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"آواز بیداد"
با صدای مرضیه (آلبوم مناجات)

حاشیه ها

1387/10/04 17:01

مصرع دوم بیت چهارم با تفاوت در فعل جمله از آن خواجوی کرمانی است:
«تا ببینند مگر نور تجلی جمال
همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند»
غزل شماره‏ی 404
----
اَر ِ نی: اشاره است به آیه‏ی 143 سوره‏ی اعراف:
ولمّا جاء موسی لمیقاتنا و کلّمه ربّه قال: «ربِّ! أرنی، أنظر إلیک» قال: «لن ترانی ...»

1395/07/09 22:10
فاطمه سادات خواجه الدین

برای درک معنی این غزل ضروری است که مخاطب حافظ را بدرستی بشناسیم. حافظ در این ابیات با دل خود سخن میگوید . دل در مکتب عرفان دریچه شناخت نفس برای شناخت باریتعالی است . به فرمایش امیر مؤمنان : من عرف نفسه فقد عرف ربه . لذا حافظ بجای پیروی کورکورانه از عارف نمایان دروغین فطرت حق طلب خود را ندا در می دهد .در ضمن در نسخه محمد بهشتی یک بیت دیگر هم داریم ( البته دو بیت را هم نسبت به این نسخه کمتر دارد )که بنظر این حقیر جای صحیح آن بیت چهارم این غزل است :
باده نوشیدن پنهان نه نشا است
این میانجی بر ارباب کرامات برسم

1395/07/09 22:10
فاطمه سادات خواجه الدین

باده نوشیدن پنهان نه نشان کرم است
این میانجی بر ارباب کرامات بریم

1395/09/21 21:11
مجید همراه

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
دفتر وعظ به بازار خرافات بریم

1395/09/14 02:12
پندار

فتنه می‌بارد از این "سقف مقرنس" برخیز
تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
چه رندانه در این بیت جناب رند بزرگ کنایه وار اهل مسجد را به فتنه انگیزی تشبیه می کند!
سقف مقرنس را متشرعین عزیز به آسمان تشبیه کردند، در حالی که صراحتا جناب حافظ منظورشان "مسجد" است ...

1395/10/22 21:12

خیزتـا خـرقـه‌ی صـوفی به خـرابـات بـریـم
شـطـح و طــامـات به بـازار خـرافـات بـریـم
"خـرقــه" = دلق ، لباسی پشمین که صوفیان می‌پـوشیدند ، خـرقـه پـوشیدن نشانه‌ی قبول آیین تصوف (طریقت) بوده ، "حـافــظ" دلق صوفی را آلـوده بـه زرق و ریـا می‌داند.
"خـرابـات" در ادبیات فارسی تا اوایل قرن ششم به معنی میخانه و قمارخانه و جای بـدکاران به کار می‌رفته است.امادر شعر "حـافــظ" ، همان میخانه و میـکـده است ، جایی مقدّس و محل راز و نیاز بی ریـا و خالصانه برای رندان.
"خرابات" در نـظـرگاه "حـافـــظ" محـلّ تـابـش انـوار الهی ست :
"شـطـح" : در زبان عرب به معنی : "جنبش" و "حرکت" است ، به معنی : "سر ریز شدن" هم آمده است.
"شـطـح" در اصطلاح عرفا ؛ حرکت و بی قراری دل هنگام غـلـبـه‌ی وجـد و حـال است که باعث می‌شود سالک جملاتی بر زبان بیاورد که در ظاهر ؛ ناپسندیده ، جسارت‌آمیـز ، کـفـر‌آمیـز ، خلاف ادب و خلاف شریعت است و بـوی خودپـسنـدی دارد.
سالک عارف در حال وجد با نیّت صاف سخنی (شطح) بر زبان می‌آورد ، امـّا همه از اسرار آگاه نیستند و انکار می‌کنند ، فقط عدّه‌ای خاص به آن ارج می‌نـهـنـد.
نـمـونـه‌ی بارز شطحیات از "حسین منصور حلاّج" داریم که گفت :
«اَنـَا الـْحـقّ»
از نـظـر "حـافــظ" ، شـطـح سخنان گـزافـه و پـرشـوری است که عارف و رنــد (نه هربی سروپایی)بی مهابا بر زبان می‌رانند ، خود او هم شطحیـات دارد :
«فردا اگر نـه روضـه‌ی رضوان به ما دهند
غلمان ز روضه و حور ز جنّت به در کشیم»
«گدای میکده‌ام ، لیک وقت مستی بـیـن
که نـاز بر فـلک و حـکـم بر ستـاره کـنـم»
"طـامـات" : بیشتر محققان آن را جمع "طـامّـه" دانسته‌اند به معنی : "حادثه‌ی عظیم ، بلای سخت و فتنه‌ی بزرگ ، امر عظیمی که بر امور دیگر غالب آید و حوادث دیگر را تحت الشعاع قرار دهد.
"طـامـات" در ادبیات فارسی به معنی : سخنان پـراکنده گفتن است ، سخنان گزافه و پریشان که بعضی صوفیان بر زبان رانند ، معارفی که بر زبان سالک عارف جاری گردد و ظاهری گزافه و لاف گونه دارد.
"حافظ" شطح و طامات را از عارف کامل که به اسرار آگاه است می‌پـذیـرد ، امـّا از صوفی ریـا کار متظاهر بیهوده‌گـوی نمی‌پـذیـرد ، مثل همین بیت که شطح و طامات صوفی را خـُرافـه و بـاطـل می‌دانـد.
"بـازار": محل خرید و فروش
"خـُرافات" : جمع خـُرافـه است به معنی : سخنان و باورهای باطل و بیهوده که ناشی از نادانی و ترس از امور ناشناخته است که نه با عقل جور در می‌آیـد و نه با شرع ، افسانه ، اعتقاد به سحر و جادو ، سخنان پـوچ وبی معنی

به طنز ومزاح می فرماید: برخـیـز تااین لباس ریـا و خودپـسـندی صوفی را به میکده‌ی معرفت بـبـریم آن را از آلودگی بشوییم. ضمن آنکه سخنان بیهوده و ادعاهای باطل صوفیانه را هم به بازار خرافه پرستان ویاوه گویان ببریم.
ســوی رندان قلندر بـه ره‌آورد سفـر
دلـق بـسـطـامی و سـجـّاده‌ی طـامــات بـریـم
"قـلـنــدر": بر وزن سمندر ، درویشی که به خوراک و پـوشاک و تعلّقات دنـیـوی بی تـوجّـه است و ریاست و پادشاهی دنیا ، برایـش پـشیزی ارزش نـدارد.اوکسی است که از بند طاعات و عبادات رسمی و تعریفات اسمی رسته و تنها به جمال و جلال حق دل بسته است ، دلـق جسم را چاک زده و از قفس تن رها شده و به مـرحلـه‌ی روح ترقّی کرده و به کمال تـجـریـد و تـفـریـد رسیده است .
"قـلـنـدر" در دیـوان "حـافــظ" همان "رنــد" است . البته رنـد بیشتر ملامتی است و در پنهان داشتن اسـرار و عبادات می‌کوشد و قـلـنـدر به این موضوع هم اهمیت نمی‌دهد و بیشتر به دنـبـال صفای بـاطـن است.
یکی از نشانه های "قـلـنـدری" تـراشیدن "چهار خـط" (ریـش ، سبـیـل ، ابـرو ، موی سر) بوده است و این کار را "چهار ضرب کردن" می‌گفتند :
«هزار نکته‌ی باریکتر ز مو اینجاست
نه هر که سر بتراشد قـلنـدری داند»
"ره آورد" : سوغات ، تحفه و هدیه‌ای که از سفر می‌آوردند.
مـنـظـور از "سفـر" ، سـفـر معنوی (سیـر و سلـوک) است ،شاعرازاین سفری که داشته(پی بردن به حقیقت پوچیگری صوفیان) سربلند بیرون آمده وبه همین سبب می خواهددلق بسطامی وسجاده ی شطحیات وطامات را بعنوان ابزار ریاکاری برای قلندران حقیقت به طنز سوغاتی ببردودرحقیقت بااین عمل پرده ازحقیقتی بزرگ برداردوصوفیان ریاکاررارسواسازد.
"دلــق": خرقه ، لباس پشمینه‌ی صوفیان و درویـشان.
"بـسطـامی": بـسطـام + یـاء نسبت ، منسوب به بسطام.
"بـسطـام":دهی بزرگ از شهرستان شاهرود که شهری کوچک شباهتت داشته ، اکنون یکی از بخش های (شهر) شـاهـرود است ، "بـایـزیـد" که از عرفـای مشهور قرن سوم است اهل بسطام بوده است.
منظور از "دلق بسطامی" خرقـه‌ی شخص"بـایـزیـد" نیست"دلـق بـسـطـامی" خرقـه‌پشمینه‌ی مرغوبی بـوده که در بـسـطـام می‌ساخته‌اند و صوفـیـان می‌پـوشیـده‌اند ، بعضی از شارحیـن هم همیـن را گفته‌انـد ، دلق بسطامی همان دلق صوفی است ، نـه خـرقـه‌ی بـایـزیـد .
"سـجـّاده‌ی طـامـات" هم همان جـانـمازی است که صوفی ریاکار برآن نماز می‌گزارد و ادّعـای کرامت می‌کند. در ادامه‌ی بیت قبل به طنز وطعنه می‌فرمایـد: برخیز تا خرقه‌ی صوفی را به خرابات ببریم و در بازگشت از خرابات خرقـه‌ی ادعاهای پـوچ صوفی و جانماز بیهوده گویی او را به عنوان سوغـات برای رنـدان قـلـنـدر بـبـریـم وبدینوسیله تفریحی بکنیم.
تـا هـمـه خـلـوتیان جـام صبوحی گیرنـد
چـنـگ صـبحی به در پیـر مـُناجات بریم
"خلوتیان":گوشه نـشینـان
"صبـوحی":شراب صـبـحـگاهی ، ثلاثـه‌ی غسـّاله ، هنگام صبح سه جام شراب می‌نوشیدند : یکی برای دفع سر درد و خماری شب پیش ، یکی برای شادابی ، و یکی هم برای شست‌وشوی معده ، به این سه جام "ثلاثه‌ی غسّاله" می‌گویند.
"چنگ صبحی": بعضی از شارحان "چنگ صبحی" را مجازاً "کوزه‌ی شراب و صُراحی" گرفته‌اند :
گمان می‌رود که چنگ صبحی یا غلغل چنگ محتمل معنای آواز فرو ریختن شراب از گلوی کـوزه باشد.
امـّاباتوجه به این نکته که رسم بر ایـن بـوده که شراب صبـوحی را همراه با چنگ و عودمی‌نـوشیده‌اند ممکن است منظورازچنگ صبح همان آواز موسیقی بوده باشد.
"پـیـر مناجات" : مـرشـد و راهنما ، همان پیرمیکده و پیر مُغان است که به عارف کامل اطلاق می‌شود.
بـرای اینکه همه‌ی گـوشه نـشیینان جام شراب صبحگاهی بـنـوشنـد ، در بارگاه وحضور پـیـر کامل چنگ صبحگاهی بـنـوازیـم.
بـا تـو آن عـهد کـه در وادی اَیـمـَـن بـسـتـیـم
همچو مـوسی اَرِنی گـوی به میقات بـریـم
"وادی": بیابان "اَیـْمـَن : سمت راست
منظوراز"وادی اَیـْمـَن" بیابانی که در آنجا نـدای حـق تعالٰی به موسیٰ رسید :
"وادی اَیـمـَن" وادی عشق است.
"اَرِنی" : خودت را به من نشان بده.اشاره به این مطلب دارد:
"هنگامی که موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او صحبت کرد ، موسی گفت : پروردگارا ! خودت را به من نشان بـده تا به تـو نگاه کنم..."
"مـیـقات": وعـده گـاه، اسم زمان و مکان است : هم محل ملاقات و هم زمان ملاقات ،
مـرجـع ضمیـر "تــو" در این بیت می‌تـواند ؛ خداونـد باشد.همانگونه که دراغلب غزلیات حافظ معشوق همان است.
آن پـیـمـانی را که بـا تـو در وادی عشق (عهدالست،روزازل) بستیم همچون موسی بـه وعـده گاه وفا می بریم و دیدار توراخواستارمی‌شویـم.
کوس ناموس توبر کنگره‌ی عـرش زنـیـم
عـَلـَم عـشــق تـو بـر بـام سـَـمـٰـوٰات بـریـم
"کـوس":طـبـل بزرگ ، نـقاره
"نـاموس":آبــرو ، جلال و شکـوه ، آوازه و اشتهار
"کـوس نـامـوس" اضافه تشبیهی است ؛ عظمت و شهرت را به طـبـل و نـقـاره ای که صدایش تا دور دست ها می رود تشبیه کرده است.
در قدیم رسم بـود هر صبح و شام بر بالای قصر پادشاه طـبـل و نـقـاره و شیـپـور می‌نـواختـنـد و این نشـانـه‌ی عظمت و شکـوه پادشاه بـود.
"کـُنـگـره": دنـدانـه‌های هلالی بالای دیـوار قصـر
"عـرش": تـخـت ، تخت پادشاهی ، فلک الافلاک را هم گـویـنـد.
در اینجا : "عـرش" به معنی بالاتـرین و والاتـریـن جـایـگاه هستی است. تنها آفریـده‌ای که پـرده‌ی صفات و افعال را کنار می‌زند و به اسرار آگاه می‌شود انسان است ، انسان کامل و متعالی .
"کـنـگـره‌ی عـرش": اضافه‌ی استعاری است ؛ عرش به قصری تشبیه شده که کنگره دارد.
"عـَلـَـم" : لـوا ، پـرچـم ، نـشـانـه
"عـَلـَم عشق": اضافـه‌ی تشبیهی است ؛ عشق به پـرچـم تشبیه شده است.
"عـَلـَـم زدن": نشانه‌ی پیروزی و موفقیت است ، هرگاه پادشاهی منطقه‌ای را تصرّف می‌کرد پـرچـم خود را در آنجا می‌افراشت ، امـروزه هم وقتی کـوهـنـوردان به قـلـّه‌ای می‌رسند پـرچـم خود را بر آن قـلـّه می‌زنـنـد.
درادامه بیت قبل خطاب به معشوق(خدا)است : ای معشوق: طبل شکوه و آوازه‌ی جلال وعظمت تـو را بر بلند ترین جایگاه هستی به صدا در می‌آوریم وپرچم محبت تـو را بر بام آسمانـهـا می‌افرازیم (هیچ کم نخواهیم گذاشت وعشق خود نسبت به تـو را به حداعلا و کمال خواهیم رساند.)
خـاک کـوی تـو بـه صـحرای قـیـامـت فـردا
هـمـه بـر فـرق ســــر از بـهـر مـُبـاهـات بـریـم
"مـُبـاهـات": بالیدن ، افتخار کردن
منظوراز:"خاک کوی تو"بار عشق تـو است.
تـنـهـا انسان بـود که بار امانت الهی (عشق) را پذیرفت.
و این تحمل کردن و پـذیـرفتـن عشق الهی و به کمال وفا رساندن آنـست که مایه‌ی افتخار انسان در روز قیامت است.
ای معشوق (خدای تعالی): فردای قیامت افتخار پذیرفتن عشق تـو راباغرورومباهات بـر سـر می‌گیریم واین تنهاچیزیست که بدان فخرورزی خواهیم نمود.
و ر نهـد در ره ما خار ملامـت زاهد
از گـُلستانشْ به زندان مـُکافات بـریـم
"ملامت":سرزنـش
"مـُکافـات": جـزای اعمال بـد .
چنانچه درمسیری (عشق)که انتخاب کرده ایم زاهـد ریـاکار ومخالف عشق و معرفت، با سرزنـش هایش سـدّ راه مـا شـود ومشکلاتی ایجادنماید. از بهشت دنـیـا او را بـه آخرت که محل زنـدان و عـذاب اوست می‌فرستیـم.
دلیل اینکه دراین بیت دنیا به بهشت تبدیل شده این است که: "درروایات داریم که دنیا زندان مومن است...."
"حـافــظ" به طنز وطعنه، در ایـنـجـا می‌گـویـد :برعکس روایات، دنـیـا برای زاهـد به سبب ریـاکاریها وسودجویی ازموقعیت ها،بهشت و گلستـان است و آخـرت زنـدان او و محل گرفتـن جـزای اعمال ریـاکارانه‌ی اوست.یعنی روایت فوق شامل حال مومنین واقعی هست نه زاهد ریاکار.
شـرممـان بـاد ز پشمینه‌ی آلوده‌ی خویـش
گـر بـدیـن فـضـل وهنر ، نـام کـرامـات بـریم
پـشمینـه : کلاه و خـرقـه‌ ایی که از پشم بافته شود.پوشیدن آن برای صوفیان وزاهدان نوعی اعلام موجودیت بود ودرنظرگاه حافظ ظاهرسازی وریاکاریست.
"فـضـل" : فضیلت ، دانـش
"هـنــر" :این کلمه در زمـان های مختلف با معناهای متفاوتی به کار می‌رود : . در شاهنامه "هنر" معانی متفاوتی دارد : خـرد و اندیشه ، اصل و نـژاد ، فرزانگی در مقابل سحروجادو ونیرنگ،هنربه معنای
خـرد ، فضیلت ، نیکویی ، ادب و احترام نیز به کار می رود.
"هـنــر"در شعر "حـافــظ" بیشتر معادل عشق ،معرفت ، زیبایی و حُسن است .
دراینجا به طـنـز به بی هنری صوفی اشاره دارد ، هنر صوفی و فضیلت او را ریاکاری و ادّعای بیهوده می‌دانـد.
"کـرامـات": انجام کارهای خرق عادت ، خرق عادت یعنی: معجزه کارهایی کردن که در عادات تحققش امکان ندارد. کارهایی که ازپیامبران معجزه است و از اولـیـاء کـرامت نامیـده می‌شود و صـوفی خود رابانیرنگ وریاکاری از اولـیـاء‌ می‌دانـد.
مـعـنـی بـیـت :
شاعرطبق معمول خود را به جای فردگناهکارکه دراینجاهمان صوفی هست قرارداده وریاکاری راتوبیخ وسرزنش می کند. سرافکندگی و خجالت نصیب ما باشد اگر ما با این خرقه‌ی آلـوده به ریـا و سالوس ـ که ما آن را برتری و فضیلت به حساب می‌آوریم – ادّعـای کرامت کرده باشیم.شرممان باد ازاین کارهایی که مرتکب می شویم.ریاکاری می کنیم وخودرابافضیلت نشان می دهیم.
قـدر وقـت ار نـشنـاسـد دل و کـاری نـکنـد
بـس خجـالت که از یـن حـاصـل اوقات بـریـم
قـدْر:ارزش
"وقت": زمان ، در اصطلاح عرفانی، زمان حال است ، رها شدن از سیطره‌ی زمان و مکان است از آن جهت که : زمانی را که سالک در تفکرات معنوی مستغرق شود آنچنان که در آن حال از گـذشته و آینده فارغ باشد "وقت" یـا "حـال" گفته می‌شود. "وقت" حال کشف و شهود عارف است.
"سالکی که هنوز از مرحله‌ی حال گـذر نـکـرده و به مقام نرسیده است" را "ابـن الـوقت" ، و چون از حال گـذشت و به مقام رسید به او "ابـو الـوقـت" گـویـنـد.
"وقت" از کلمات کلیدی "حـافــظ" است.
اگر دل ماهوشیارنباشدو ارزش "حال ووقت" رانشناسند وقدراوقاتی که در آن به کشف و شهودمی رسدوازغیب الهام می‌گیرد را نداند ونتوانسته باشدبهره ی کافی ببردو کار شایسته ای انجام دهـد ، ای بـساکه شرمنـدگی خواهدکشیدودرنهایت دست خالی خواهدماند.
فتنـه می‌ باردازیـن سقف مـُقـَرنـَس،برخیـز؛
تـا بـه میخانه پناه از هـمـه آفات بـریـم
"فتنـه" : آسیب ، بلا ،شر
"سقـف مـُقـَرنـَس": استعاره از آسـمـان است.
اصل این کلمه "کـِرنـاس" و یـونانی است.
."مـُـقـَـرنـَـس" یعنی : دمـاغـه دمـاغـه‌ای ، قـنـدیـل قـنـدیـل ، مثل سقف مساجد قدیمی ، سقف محراب و گنـبـد را هم امروزه مقرنس می‌سازند در گچ‌بـُری ها نـیـز از مـُقـَرنـَس استفاده می‌کنند.در اینجا آسمان پـر ستاره‌ را به "سقـف مـُقـَرنـَس" تشبیه کرده است.
"آفات": جمع آفـت ، آسیب ها ، بـلاها
خـطـاب به خود می‌ فرمایـد: از آسمان اینجا بـلا وشر می‌بـارد ، بـلـنـد شو تـا برای ایـمـنی از این آسیبـهـا به میخانه پـنـاه بـبـریـم .( میخانه درنظرگاه حافظ محل امنی برای رنـدان و عارفان است.
در بیابان فنا گم شـدن ، آخـرتا کی ؟!!
ره بپرسیم مگر پی بـه مـُهمـّات بریـم

فنا: آخریـن وادی عرفان است ، مرحله‌ای که سالک خـود رافدا و در خـدا فانی شده است . آنجا که عارف هیچ جـز خـدا نمی‌بـیـنـد را مرحـلـه‌ی "فقروفنا" گـویند.
بیابان فنا:مسیریست که سالک برای رسیدن به مقصود مرحله به مرحله طی می کند.
"مـگـر": شـایـد
"پـی بـردن":درک کردن
"مـُهـمـّات" = کارهای مهم و ارزشمند ، اسـرار دقیق و مهم درعالم عرفان
تـا کی بـایـد در وادی فـنـا سرگردان بمانیم ؟ برخیز تلاش کنیم راهی(میانبر) پـیـدا کنیم که سریعتر وزودتر به منزل برسیم وازاسرار مهم آگاه شویم.
حافظ اعتقاد دارد برای رسیدن به منزل راه "عشق" تنهاراه مطمئن وبه اصطلاح میانبراست.
حـافــظ ! آب رُخ خود بر در هـر سـِفـلـه مـریـز
حـاجـت آن بـه کـه بـرِ قـاضـی حـاجـات بـریـم
"آب رُخ": حیثیت و آبـرو اشکی که در هنگام التماس و در خواست ریخته می‌شود عـرق شرمی در هنگام درخواست چیـزی از کسی بـر پـیـشانی می‌نشیند.
"سـِفـلـه" : پـسـت ، فـرومـایـه
"حاجـت": نیاز،درخواست
"قاضی حاجات": بـرآورنـده‌ی نـیـازهـا ، یکی از نامهای خـداست.
کسی که به مرحـلـه‌ی فنا رسیـده دیـگـر چـیـزی بر او پـوشیـده نیست که از کسان پایین تر از خود بـپـرسد
ای حـافــظ ! تـو به مقام والایی رسیده‌ای پس درست نیست که آبـروی خـود را جـلـو فرومایـگان بریـزی و از آنـهـا درخواست برطرف کردن نـیـازهای خود کنی بـهـتـر است که از خـداونـد که بـرآورنـده‌ی نـیـازهاست نـیـاز خـود را بخـواهی. ساقی.وبلاگ حافظانه

1401/01/18 15:04
شیخ الاسود

سلام و وقت بخیر.

سید عزیز، صراحتا منظور از "سقف مقرنس" مسجد است، که حتی کِبر و فتنه انگیزی از عاکف و رهگذرش مبرا نیست.

به عینه دیده ام که عابدانش آیات قرآن را چگونه می خوانند و تأویلش را بر مبنای علو درجات خود می دانند.

خارج از نظر من، به طور شهودی واضح است که کسی نمی تواند از آسمان(چه فتنه اش، چه رخنه اش) به جایی پناه ببرد، آن هم میخانه.

میخانه مکانی است که همه در حال هوای خود دچار مستی و نهایت آزارشان دعای سلامتی است...

باری؛ اعوذ بالله من همزات الشیاطین

1401/04/16 15:07
رومینا

جناب سید بزرگوار 

توضیحات شما برای شخص من بسیار مفید هست.

خداروشکر بابت حضور شما بزرگوار 

 

1395/10/31 15:12
فاضل

ممنون از توضیحات جامع شما!

1397/06/22 20:09
مجید غلامی

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
دفتر وعظ به بازار خرافات بریم

1397/06/22 20:09
مجید غلامی

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق و سجاده و شطاحی و طامات بریم

1398/03/19 13:06
مفید

اینجارو تعریف کردن ب عنوان جایی که اهل فضلو هنرو فرهنگ بیان اورده های خودشونو ب اشتراک بزارن نه اینکه هر مهملی که ب ذهنمون میرسه بنویسیم اینجارو دوستان با اینستا گرام اشتباه گرفتن ظاهرن

1399/02/19 11:05
میر ذبیح الله تاتار

سلام
سپاس از برادرمان آقای سید علی ساقی واقعا توضیح و تحلیل خیلی زیبا و جامع را ارائه کردند

1399/04/30 15:06
سینا

با احترام به همه نظرات ، دقت کنید به واژگان خرابات و خرافات در بیت اول. با توجه به این که تا جایی که من فهمیدم ریشه اصلی واژه خرابات «خوراباد» (یعنی محل پرستش ایزد مهر در آیین کهن «مهری» ) بوده پس هیچ بعید نیست که منظور حافظ این معنی باشد و خواندنش به صورت خُرابات که تناسب آوایی بیشتری هم با واژه خُرافات پیدا میکند هم مورد نظر ایشان باشد و او زیرکانه این دو واژه را با هم قافیه کرده. به هر حال نور خدا همه جا هست و حقیقت در همه ادیان تنیده شده( در خرابات مغان نور خدا می بینم! - ایـن عجـب بین که چه نوری ز کـجا می بینم!)

1399/04/30 16:06
nabavar

گرامی سینا
خرابات را خراب آباد یا ویرانه ها معنی کرده اند .
ربطی به خورآباد و آئین مهر ندارد.
در” تصوف مقام و مرتبۀ خرابی و نابودی عادات نفسانی، خوی حیوانی، و محل کسب اخلاق ملکوتی که عارفان و سالکان از قید عادات و حالات نفسانی رهایی یافته و از بادۀ وحدت سرمست شوند“ نیز آمده است

1399/04/01 15:07
سـینا -----

سلام بر ناباور ɹɐʌɐqɐu گرامی که در پاسخ دادن همیشه حاضر است! ( نامم را از این به بعد به این شکل ثبت میکنم ) بگذارید این طوری استدلال کنم: 1- شک نیست که آیین مهرپرستی در تاریخ به فراموشی سپرده نشده بود و به جز این که ردپایش در آثار بزرگان ما ( از جمله عطار) جالب توجه است، این آیین در آن زمان هم زنده بوده 2- و همین طور این که واژه خورآباد در مورد خود مهرابه ها به کار برده میشده ( شبیه ترکیب خراسان) 3- حافظ حداقل در 3 مورد اشاره روشن به این آیین دارد:
«ز دوستان تو آموخت در طریقت مهر -
سپیده دم که صبا چاک زد شعار سیاه» که در این بیت چاک زدن شعار سیاه که رنگ ناپاکی محسوب میشده در کنار نام مهر مضمون اشاره را روشن میکند یا
« از آن زمان که بر این آستان نهادم روی -
فراز مسند خورشید تکیه گاه منست»
لازمست در این بیت دقیقتر شویم. مقام «خورشید» درجه ششم از درجات هفت گانه رسیدن به مهر در این آیین است. برای اطلاعات بیشتر:
پیوند به وبگاه بیرونی/
3- در یک بیت هم به زیبایی:
بند برقع بگشا ای مه خورشید کلاه -
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
که میتواند توصیف نگاره ای از میترا باشد با زلف بلند و هاله خورشید دور سر.
3- به حاشیه های غزل 10 حافظ بنگرید: امین کیخا نوشته:
خرابات از خوراباد یعنی انجا که به نور خور یا خورشید اباد است امده و به خراب وخربان عربی پیوندی ندارد - به جز سخنان ایشان که ریشه شناسیشان همیشه برایم جالب بود آقای هاشم رضی که پژوهشگری مطرح در حوزه زردشت و میتراییسم و .. است هم باید در این باره حرف برای گفتن داشته باشد. 4- نظرم این نیست که حافظ تماما پیرو این آیین بوده بلکه همان طور که گوشه ای از حقیقت را در اسلام و قرآن یافته گوشه ای را هم نزد زردشتیان و ... پیدا کرده. 5- «خرابات» اگر از خراب به معنی مست بیاید آمدنش با «ات» ترکیب عجیبیست. (برای اسم مکان عربی که چنین چیزی نمیشود اسم مکان در فارسی هم با این پسوند ندیده ام) هرچند که این جا نیازمند نظر متخصص هستیم.

1399/04/01 21:07
nabavar

گرامی سینا
آنچه مطابق لغتنامه های مختلف دیدم آوردم ، که خُرابات یافت می نشد.
الباقی: منطق ناباور این بنده در همراهی با زبان آوری آن جناب لال آمد.
شاد زی بر دوام .

1399/10/22 13:12

(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)
شرح غزل شماره 373: خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
معانی لغات غزل(373)
خیز : برخیز .
خِرقَه : لباس بالا پوشی که آستر آن از پوست های گرانبها مثل خَز و سنجاب و تِرمَه باشد، لباس بالا پوشی که از وصله های مختلف و پاره پاره به هم دوخته باشد و مخصوص گدایان و درویشان است، به پاره یی از جامه گویند، جُبَّه صوفیان و در اشعار حافظ همه جا به این معناست .
خِرقَه صوفی : خرقه درویش، خرقه و بالاپوش کهنه و وصله دار .
خرابات : میخانه و محلّ صرف شراب و انجام قمار و سایر منکرات .
شطح : لغت عربی و در اصل به معنای تحرّک و جنبش و حرکت و جا به جایی است مانند حرکت آب در جوی آب و مجرایی که تنگ تر و کوچکتر از حجم آب روان باشد و در نتیجه آب به سرعت حرکت کرده و از اطراف جوّ به بیرون راه یابد و مانند فرو رفتن آب در مجرای زیرزمینی تنگ که در نتیجه با صدای مخصوص، آب وارد مجرای تنگ شده و یا از آن خارج شود و از آن سبب به پاره یی از گفته های صوفیان در حال وجد، شطح گفته می شود که کلمات و عبارات بارِ کشیدن و تفسیر و معنای آنچه را که در لحظه صوفی دریافته ندارند و صوفی به ناچار در آن بُرهه از حال وجد، کلمات و عباراتی را بر زبان می آورد که سایر شنوندگان و مردمان عادی از درک و فهم مقصود گوینده عاجز و یا برداشت غلط کرده و معنایی سوای آنچه صوفی در دل داشته از آن استنباط می کنند و پاره یی از سوء تفاهمات تاریخی که دربارۀ حسین منـصور و دیگران روی داده به این سبب است . بنابراین شطح به گفتارهای بی سر و ته خودپسندانه گفته می شود .
طامات : شطح بر دو قسم است : 1. سخنانی که به ظاهر گزافه گویی باشد و مانند ادّعاهایی که تعلیق به محال باشد چون ادّعای کرامت و کارهای خارق العاده چنان که حافظ فرماید :
چــرخ بر هم زنم ار غیر مـرادم گـردد من نه آنم که زبـونی کشم از چـرخ فلک
2. سخنانی خارج از منطق و متناقض با عقل چنان که حافظ فرماید :
گدای میکده ام لیک وقت مستـی بین کـه نـاز بر فلـک و حکـم بر ستاره کنم
بنابراین سخنانی که در ظاهر به صورت خودنمایی و فضل فروشی و قدرت نمایی باشد و به طامات معروف است و اصل این لغت معلوم نیست که از چه زبانی است و با طامه عربی تفاوت معنا دارد .
خرافات : جمع خرافه ، داستان ها و قصّه های دروغین که بر خلاف عرف و عادت امور بشری به هم بافته و ساخته و پرداخته شده باشد مانند داستان های چراغ جادو و امثال آن .
قَلَندر : آن که از لذّات دنیوی چشم پوشیده و از قیود و تکالیف و عرف و عادات و تشریفات زندگی رهایی یافته و حالت تجرید و تفرید حاصل کرده باشد . و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی در این است که قلندر در تخریب عادات و ترک آن ها می کوشد و ملامتی در کتم عبادات مصرّ بوده و لفظاً و ظاهراً : یَقُولُونَ بِهِ اَلسِنَتِهِم ما لَیسَ فی قُلُوبِهِم . و صوفی واقعی آن است که اصلاً دل او به خلق الله گرایشی ندارد .
دَلق : لباس کهنه و مندرس، نوعی از پشیمینه که درویشان پوشند، جامه کهنه و وصله دار و پاره دوزی شده رنگارنگ درویشان .
رندان قلندر : قلندران رند و زرنگ، زرنگ های باهوشی که به صورت قلندر فارغ از قیود و تکالیف خود را نشان می دهند .
دَلقِ بسطامی : دلق منسوب به بایزید بسطامی و طرفداران او .
سجّاده طامات : جا نماز کشف و کرامت، جانماز نمودار خودنمایی و فضل فروشی .
خلوتیان : اهل خلوت، گوشه نشینان .
جام صبوحی : جام شرابی که بامداد نوشند و با نوای عود و چنگ همراه است و این از شرایط مسلّم صبوحی در نزد عرفا و سلاطین بوده است .
چَنگِ صبحی : چنگی صبح، چنگ زن بامدادی، کسی که کارش زدن چنگ با آهنگ های مخصوص در بامدادان و در جمع صبوحی زدگان است .
پیر مناجات : پیر و مرادی که شب را به مناجات گذرانیده است و با خلوتیان شب را با عبادت به صبح رسانیده است .
وادی ایمن : دشت اِیمن که در ضلع شمالی و طرف راست کوه طور در صحرای سینا واقع شده و حضرت موسی شبی در آنجا به دیدار نور الهی نایل شد .
اَرِنی : خود را به من بنمای .
اَرِنی گوی : در حال گفتن خود را به من بنمای، کنایه از تقاضای حضرت موسی است در وادی ایمن که از خدا مسئلت می نمود که خود را به او نشان دهد .
میقات : وعده گاه ، جایگاه ملاقات .
کوس : طبل و دُهُل بزرگ .
کوس ناموس : ( اضافه تشبیهی ) ناموس به کوس تشبیه شده است، طبل شکوه و عظمت .
کنگره : بام فلک، تخت گاه آسمان، اعلی علیین .
عَلَم : بیرق، رایت .
سماوات : آسمان ها .
بر فرق سر : بر روی سر، بر تارُک سر .
مُباهات : افتخار، فخر کردن، بالیدن .
خار ملامت : ( اضافه تشبیهی ) ملامت به خار تشبیه شده ، خار سرزنش .
گُلِستانش : باغی که در آن هست، کنایه از بهشت او که تصوّر می کند جایگاه او می باشد .
مکافات : مجازات، جزای عملِ بد، کیفر .
زندان مکافات : حبس گاهِ کیفر، زندانی که جزای کار بد است .
پشمینه آلوده : خرقه آلوده .
بدین فضل و هنر! : با این فضل و هنر اندک .
کرامات : جمع کرامت، کارهای خارق عادت .
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم : اگر با این کمال و فرهنگ ناچیز خود ادّعای کارهای خارق العاده و کشف و کرامت کنیم .
وقت : زمان، در اصطلاح صوفیه آن لحظات و دقایقی است که سالک در تفکرات معنوی غرق و از گذشته و آینده فارغ و به درک حقایق نزدیک شود .
مُقَرنَس : به صورت قِرناس درآمده .
قِرناس : اصطلاح مهندسی که به فارسی ( کُند و تند ) می گویند و آن خطوط هندسی است که به شکل ستاره و مثلث و متوازی الاضلاع نمودار می شود و در پیش طاق ها و سر دَرِ ورودی مساجد با صورت برحسته کاشی کاری می شود و به آن سقف مقرنس گویند . کنایه از گنبد آسمان که فواصل ستاره های آن حالت اشکال هندسی مثلث و مربع و ذوزنقه و امثالهم را در نظر مجُسم می کند . و این اصطلاح مقرنس را از آن جهت به فارسی کند و تند گویند که خطوط متعدّدی در یک نقطه جمع و ادامه این خطوط از هم دور و فاصله آن ها زیاد و کُند و کم می شود و در نتیجه اشکال هندسی مختلف در سطح نقشه ظاهر می گردد .
فتنه : بلا، عذاب، آشوب .
آفات : جمع آفت، بلاها ، آسیب ها .
بیابان هَوی : ( اضافه تشبیهی ) هوی و هوس به بیابان تشبیه شده .
مُهِمّات : مُهمّ ها، کارهای مهم، امور و معانی با ارزش .
سِفله : فرومایه، پست فطرت .
قاضی حاجات : برآورنده آرزوها، نامی از نام های خدای متعال .

معانی ابیات غزل (373)
(ای دل) برخیز تا خرقه صوفی را به خرابات برده به خراباتیان بسپاریم و گفتارهای خودپسندانه و گزافه گویی های خرافی آن ها را به بازار یاوه گویان خرافه پرست برده به آن ها بازگو کنیم !
(و) برای مردِ رندهای زرنگ قلندر مآب!، به عنوان سوغاتی و تحفه سفر، تن پوش و سجاده گزافه گویی بایزید بسطامی را هدیه کنیم !
(و) برای این که همه خلوت نشینان منزل پیر و مراد مناجات کننده، به شراب صبوحی روی آورند، چنگ زن بامدادی را به دَرِ خانه آن مراد شب زنده دار بفرستیم ( تا همزمان صرف شراب صبوحی، چنگ بنوازد ) .
(ای دل) آن پیمانی را که در صحرایِ اِیمَن، مانند حضرت موسی با تو بستیم در حالی که به زبان بلند می گوییم : ( خود را به من بنما ) تا وعده گاه نهایی ادامه می دهیم .
(و) طبل شکوه و عظمت تو را بر فراز بام عرش به صدا درآورده و پرچم عشق تو را برفراز آسمان ها برافرازیم .
(و) خاک اقامتگاه تو را در فردای قیامت، در آن صحرای محشر به عنوان افتخار بر فرق سر خود جای دهیم .
و اگـر در این راهـی که در پیش گرفته ایم زاهـد ما را سـرزنش کند او را از بهـشت و جایگاه خیالی اش به زندان مجازات بیندازیم .
و اگر با این بضاعت ناچیز کمال و فرهنگ خود، مدّعیِ کرامات و خَرقِ عادات شویم، از خرقه پشمینه به گناه آلودهِ خود خجالت بکشیم !
اگر این دل ما به ارزش وقت پی نبرد و کار شایسته یی انجام ندهد چه بسیار شرمندگی ها که از این نحوه بهره برداریِ اوقات خود خواهیم کشید .
از این سقف بلند مزیّن به صُوَرِ هندسی بلا می بارد. برخیز تا از شرّ این آسیب ها به میخانه (میخانه معرفت) پناه ببریم .
(و) تا کی در بیابان هوی و هوس سردرگم و معطّل بمانیم، باید راه را بپرسیم تا شاید به معانی مهمّ و با ارزش ( راز خلقت) پی ببریم .


شرح ابیات غزل (373)
وزن غزل : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل : رمل مثمّن مخبون مقصور
*
برای آنانکه در درک اصول عقاید عرفانی و نحوهِ برداشتِ حافظ از شیوه تصوّف دچار تردید و تزلزل بوده و با این همه اظهار نظرهایی که که حافظ در اکثر ابیات غزلهایش چه به صورت ایما و اشاره و ظنز و چه به صورت صریح نموده نمی توانند چهره شفّاف عقیده این عارف ربّابی بلند مرتبه را به وضوح بنگرند، مفاد ابیات این غزل دوازده بیتی که به صورت مقاله طنزی، وصلِ به هم سروده شده، می تواند گره گشای خوبی باشد .
مطالعه در تصوّف اسلامی ما را به این نتیجه می رساند که در قرون اولیه پس از ظهور اسلام، نخبگان و دانشمندان و آنانکه از میزان هوش و فراست و منطق بالایی برخوردار بوده اند، راه عقیده و برداشت اندیشه خود را از متعبدان و مقلّدان و نا اندیشان دینی جدا کرده و یکی از وظایف اصلی دینی خود را تفکّر و تعقّل در امر توحید و شناخت سر و ته مسیر حیات یعنی مبداء و معاد دانسته و در این راه به کمک اشراق به جان کوشیده اند .
اکثر این نُخبگان انگشت شمار را جمعی از افراد جامعه یی که در آن می زیسته، بتدریج شناخته و به آن ها گرویده اند لیکن میزان درک اکثر این مریدان و پیروان به آنچنان سطحی نرسیده بوده که هم طراز مراد خود به درک معارف و نکات معنوی آن نایل آیند، در نتیجه یک تضّاد و برخورد عقاید و آرایی در نزد فرقه های پیرو چند عارف نُخبه در طول زمان به وقوع پیوسته و نتیجه آن شده است که مقصد و مقصودِ مُراد اولیه گُم شده و فرقه گرایی و دسته بندی های متعددی در زیر عبارات و الفاظ مخدوش شده منتسب به عارفان خبیر جای آن را بگیرد چنان که بسیاری از پیروان یک صوفی و عارف بزرگ بدون اینکه درک صحیحی از گفتار و کردار و پندار مرادِ خود داشته باشند به صورت کلیشه یی و تقلیدی خِرقه می پوشیده یا از مردم دوری می جسته و یا در رقص و سماع هایی که از شدت غلیان احساسات نبوده و صِرفاً جنبه عادت و تقلید داشته شرکت می جسته اند .
حافظ این عارف متفکّر و مجتهد با مطالعه در احوال بزرگان تصوّف و عرفان به مانند شمس تبریزی سَرَه از ناسره جدا کرده و مغز حقایق را از پوسته های شبهه به در آورده و برای خود صاحب اصول و عقایدی شده است که اظهار آن در میان خیل گمشدگان راه حقیقت و سرگشتگان بیابان جهالت برایش آسان نبوده و سبب ایجاد دشمن و مخالف می شده است . اما شهامت و شجاعت فطری این اندیشمند به حدّی بوده که در طول مدّت عمر و شعر و شاعری خویش شمشیر دفاع از حق و حقیقت را بر روی مغرضان گمراه بلند نگهداشته و در تحقیر آن ها از هیچ کوششی فروگذار نکرده است .
این غزل، حمله تند و شدیدی است به آنهایی که در راه رسیدن به مبداء، دچار انحراف فکری شده و دیگر مردمانی که به پیروی از این گمراهان، دچار گمراهی و ضلالت شده اند، و باهمه تطویل کلامی که پیش می آید بهتر است چند بیت اول این غزل شرح شود تا هرچه بهتر عقاید حافظ بر همگان روشن گردد :
شاعر در شروع مطلب و بیت نخست غزل خطاب به دل خود سر صحبت را باز کرده و در لباس طنز و لطیفه می گوید ای دل از جایت بلند شو و جرأتی به خرج بده تا این خرقه صوفی را که دستاویزی برای نمایاندن خود به صورت عارفان فهیم و دست از تعلّقات دنیوی کشیده شده است از تنش به درآورده و به خرابات برده و به رندان خراباتی نشان دهیم و ثابت کنیم که ما آن ها را آنچنان که هستند شناخته و پرده از کارشان برداشته ایم . ای دل از جایت بلند شو تا این گفتارهای بی سر و ته و خودپسندانه و خارج از منطق و متناقض آن ها را جمع کرده و به بازار خرافه پرستان و خرافاتیان ببریم که اگر این حرف ها مشتریی داشته باشد در آنجا وجود خواهد داشت .
ای دل از جـایت بلـند شو تا با هم به نزد رندان زیرک و باهوش که در لباس قلندری خود را جا زده اند و چیزی از قلـندری نمی دانند رفته و دلـق بایـزیـد بسـطـامی و جانـماز لاطائـلات و گزافه گویی های او را به عنوان سوغات سفر ببریم و به آن ها هدیه کنیم چرا که این جماعت چیزی از قلندری نمی دانند و برای آن ها که تظاهر به صوفی گری و قلندری می کند دلمشغولی مناسبی است ! این ابزار کار به دردِ این گونه اشخاص می خورد !
ای دل بیـا و چنگ زن صبح یعنی مطـربی که برای صبـوحی زنان آهنگ مخصوصـی با چنـگ می نوازد را پیدا کرده و با او به دَرِ خانه پیر و مراد شب زنده دار رفته و مریدان و خلوتیان گِرد او را که در سراسر شب به ورد و دعا و عبادت و کشیدن ریاضت مشغولند به صبوحی زدن همزمان با نوای چنگ چنگی واداریم .
در اینجا لازم است گفته شود که منظور حافظ از (چنگ صبحی) همان چنگی و چنگ زن بامدادی است و تعاریف و توضیحات اساتید و سروران محترم درباره این کلمات منطبق با واقعیّت نیست و این یک ضرورت شعری است که به جای چنگی صبح، چنگ صبحی در شعر آورده شده است .
ای دل برخیز و بیا تا با هم آن عهدی را که در روز الست بستیم تا در راه شناختن سر منشاء کاینات در راه عشق گام زده و پیش برویم و مانند موسی در حالی که نعره می زنیم : ( خودت را به من بنمای) تا وعده گاه نهایی و پایان خط پیش بتازیم و دست از کوشش برنداشته و وقت تلف نکنیم تا شاید او را باز شناسیم .
و در این راه طبل شکوه و عظمت تو را (خدا را) بر بام عرش به صدا درآورده و بیرق موفقیت و شناسایی تو را که در اثر عشق حاصل شده بر فراز آسمان ها به اهتزاز درآوریم .
در پایان لازم اسـت چـند کلمه درباره بایـزیـد بسـطـامی آنچـه به واقعـیت نزدیک است گفتـه آید .
بایزید بسطامی یکی از عرفای اسلامی است که اصلاً ایرانی و جدّ او زرتشتی بوده است و در سال 261 هجری وفات یافته است . نام صحیح او ابویزید طیفور بن عیسی البسطامی است و طرفداران او به طیفوریه موسومند. عرفای بزرگ دیگر بعد از او مانند جنید و عطّار او را به بزرگی یاد کرده اند اما در پندارهای او در قالب شطحیات راهگشای راهی نیست و نام و شهرت او دلیل بر ارزش والای او نمی تواند باشد بلکه همین گزافه گویی ها سبب شده که پس از او شهرتی به هم رسانده و امر را بر سالکان پیش پا بین مشتبه سازد .
حافظ اولین عارفی است که گفته های بی دلیل و منطق و تعاریف بی جای دیگران را به دور ریخته و در این غزل او را تخطئه و کماهو حقّه شناسانیده است .
(شرح جلالی بر حافظ / دکتر عبدالحسین جلالیان)

1401/05/26 21:07
در سکوت

این غزل را "در سکوت" بشنوید

1401/07/03 09:10
بابک بامداد مهر

هوش و خرد وعقل سلیم حافظ ازاین غزل کاملا مشخص است که بی تعارف تمامی اوراد واذکار عجیب وغیرعقلانی را ردمی کند ومعجزه وکرامات راکه عوام خوش می دارندنقدمی کندوحتی می شود جلوتررفت وگفت حافظ حتی مذهب رایج و شخصیت های نمادین آن را در یک غزل کامل وشفاف وبانام واضح تقدیس نکرده است واین نشانگر عبوراو از فرقه گرایی والبته رهایی روح وتفکراوست.

دربیابان فنا  گم شدن آخر  تا کی

ره بپرسیم مگر  پی به  مهمات بریم

یعنی درحالیکه دربیابانی سرگردان هستیم که آخرسر آن مرگ وفناست حداقل پرس وجویی کنیم تا به نکات خطیر ونیازهای اصلی دست پیداکنیم(به تعبیری دراین بیابان به راهی برای درک حقیقت وزیبایی برسیم ومسیرمان به شهر ومنزلی برسد که  آرامش ونیازاصلی رامرتفع کند.

زنهار ازاین بیابان وین راه بی نهایت)

1403/03/18 05:06
برگ بی برگی

خیز تا خرقهٔ صوفی به خرابات بریم

شطح و طامات به بازارِ خرافات بریم

اینکه حافظ خود در برهه ای از زندگیِ خود در کِسوَتِ صوفیه درآمده یا خیر بر کسی معلوم نیست اما قدرِ مسلم اینکه حتی بهتر از صوفیانِ بنام بر اصطلاحاتِ این فرقه اِشرافِ داشته و همچنین بر بیهودگیِ راهی که اکثریت قریب به اتفاقِ آنان می پیمودند پِی برده است،‌ پس‌ مانندِ هر اندیشمندی که گمراهیِ همنوعِ خود را بر نمی تابد از آنان دعوت می کند تا راهِ میخانه و عاشقی را آزمون کنند باشد که به سرمنزلِ مقصود رسیده و از این سرگردانی و پریشانی رهایی یابند، و از آنانی که حقیقتن در جستجویِ حقیقت هستند می خواهد تا بپا خاسته، خود را از این سکون و انفعال رها کرده و در اولین قدم خرقهٔ صوفی را به خرابات ببرند، خراباتی که از القاب و عناوین و رتبه بندی خبری نیست و ریا کاری در آن جایگاهی ندارد، اما چرا حافظ که در جایی دیگر سفارش به آنش زدنِ خرقهٔ باورها و تعصباتِ بیهوده می کند در اینجا می خواهد که بپا خاستگان خرقه را با خود به خرابات برند؟ که بنظر میرسد حافظ این خرقه را تعالیمِ مفیدِ صوفیانِ حقیقی در نظر گرفته است که در خرابات به کارِ مسافرِ عشق می اید و آنرا را از باورهایِ خرافی و تقلیدیِ باورمندان به صوفیه جداسازی می کند، پس حافظ که در رَدِّ شطح و طاماتِ صوفیان و یا هر مدعیِ دیگری لحظه ای تردید به خود راه نمی دهد و برای مثال کسی که با تقلید از سخنِ بزرگان "در خراباتِ مغان نورِ خدا می بیند" را به چالش می کشد، در اینجا نیز چنین ادعاهایِ باطل را خرافاتی می داند که محصولِ خانقاه است و با بانگِ صلای خود از مدعوین به راهِ صلاح می خواهد آنها را به بازارِ خرافات ببرند تا شایدِ خریدارِ بی خردی برایِ آنها یافت شود. البته که مخاطبِ حافظ تنها خانقاه نشینانِ گرفتار در بندِ باورهای صوفیانه نیست و چنانچه در ادامه خواهیم دید این دعوت به خیزش عام است و شاملِ حالِ همگان می گردد.

سوی رندانِ قلندر به ره آوردِ سفر

دلقِ بسطامی و سجادهٔ طامات بریم

رندانِ قلندر بزرگانی همچون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظند که با راهنمایی های خود دلیلانِ راهی هستند که به حقیقتِ هستی پِی برده و خود سالکانِ طریقتِ عاشقی بوده و در عین حال چشم انتظارِ دیگرانی هستند که با بهره بردن از آثارِ ارزشمندِ قلندران دعوتِ حافظ را برای این سفرِ معنوی پذیرفته و پای در راهِ عاشقی گذاشته اند، در مصراع دوم بایزیدِ بسطامی از عرفایِ بزرگ و بنام است که همهٔ عرفا و بزرگان در آثارِ خود از او به بزرگی یاد کرده اند، دلقِ بسطامی کنایه از لباسِ فقر است و حافظ می‌فرماید او حقیقت طلبان را به سفری دعوت می کند که ره‌آوردش رهایی از هرگونه بند و زنجیرِ تعلقاتِ یا بی خود شدنِ محض است، طامات در اینجا بر خلافِ طاماتِ بیتِ قبل در معنایِ مثبت آمده و سجادهٔ طامات استعاره از عبادتِ خالصانه و بدونِ روی و ریاست که درِ معنی را بر دلِ سالک می گشاید، و حافظ آنرا از دیگر دستاوردهای سفرِ پیشنهادیِ خود توصیف می کند. یعنی آنچه مطلوبِ رندانِ قلندر است و توقعی که از مسافرانِ راهِ عاشقی دارند.

تا همه خلوتیان جامِ صبوحی گیرند

چنگ صبحی به درِ پیرِ مناجات بریم

خلوتیان همهٔ باشندگانِ عالمِ کُون و مکان هستند که با زنده شدنِ حتی یکی از مسافرانِ راه به عشق جامِ صبوحی بر گیرند و به رقص و پایکوبی پردازند، در مصراع دوم پیرِ مناجات همان رندانِ قلندرِ بیتِ قبل یا بزرگانی چون مولانا هستند که نشانهٔ ره آوردِ مسافرِ عشق را که به درگاهِ او رسیده است در یک صبحی( صبحگاهی) چنگ یا شادیِ بدونِ سبب هایِ بیرونی او می بیند، پس حافظ به صِرفِ اینکه سالکِ راهی ادعا کند دلقِ بسطامی و سجادهٔ طامات را با خود به ارمغان آورده‌ است از او نمی پذیرد و لازم است این ارمغان و ره آورد در سیما و احوالِ بیرونیِ او نیز جلوه گری کند، می توان تصور کرد نشاط انگیزیِ آوایِ چنگی که در صبحگاهان و بر درِ خلوتِ پیرِ مناجات نواخته شود و حافظ با این تصویر سازی فوق‌العاده از وثوقِ پیر به حقیقی بودنِ فقر و مناجات هایِ عاری از ریاورزی یا سجادهٔ طاماتِ مسافرِ از راه رسیده خبر می دهد.

با تو آن عهد که در وادیِ ایمن بستیم

همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم

آن عهد بدونِ تردید همان عهدِ موسوم به الست است و وادیِ ایمن که موسی نعلین از پای بیرون آورده و در آن قدم گذاشت استعاره از فضای عدم و امنِ بینهایتِ خداوندی ست که فارغ از زمان و مکان است، یعنی در ازل یا پیش از حضور در این جهان خداوند از هر انسانی عهد و پیمانی می‌گیرد مبنی بر اینکه رَبِّ اوست و در نتیجه انسان بر بندگیِ خود صحه می گذارد، پس مسافرانِ عشق که از قیدِ باورها رهایی یافته اند و سرانجام در صبحی چنگ می نوازند بندگیِ غیر را نپذیرفته و همچون موسی ارنی گویان در پیِ دیدارِ رخسارِ خداوند بر می آیند و در میقات و قرارگاهِ خود یعنی در همین جهان‌ در جستجویِ او به سفرِ معنویِ خود ادامه می دهند.

کوسِ ناموسِ تو بر کنگره‌ی عرش زنیم

عَلَمِ عشقِ تو بر بامِ سماوات بریم

ناموس در اینجا یعنی عزت و شرف، کنگره‌ی عرش استعاره از بامِ قصرِ پادشاهیِ خداوند است، پس حافظ ادامه می دهد پس از اینکه مسافرِ عشق به شادیِ ذاتی دست یافت که ذاتِ خداوند نیز هست و نشانهٔ دیدارِ رُخسارِ حضرتش در آسمانِ امنِ یکتایی، آنگاه می تواند و باید کوسِ عزت و شرافتِ خداوندی را بر بام و کنگره‌ی قصرِ او که همهٔ جهان است به صدا در آورده و با طبل و دُهُل دیگران را نیز به این جشن فرا خواند، و تنها با این شرط است که می تواند همانندِ رندانِ قلندر یا بزرگانی چون مولانا و حافظ عَلَمدارِ عشقِ حضرتش شده و آنرا بر بامِ سماوات برافرازد. بیت بوضوح سالکانی را که هنوز در خمِ یک کوچه هستند اما می خواهند عَلَمِ عشق را با عِلمِ ناقصِ خود برافراشته و با هیاهو های ذهنیِ خود که چون طبل خالیست دیگران را به راهِ عشق دعوت کنند از این کار برحذر می دارد، چنانچه مولانا نیز می فرماید؛ "چون به بُستانی رسی زیبا و خَش     بعد از آن دامانِ خلقان گیر و کَش". هستند و بوده اند بزرگوارانی که اشعارِ زیبا هم سروده اند اما دریغ از ذره ای عشقِ حق و با چنین طبلِ پر از هوایی هوایِ عَلَمداری و لیدر توریِ مسافرانِ عشق را در سر می پرورانند. حافظ می فرماید تنها او و دیگر رندانِ قلندر قادر و مجاز هستند به نواختنِ کوسِ ناموس و اعلامِ چنین دعوتی.

خاکِ کویِ تو به صحرای قیامت فردا

همه بر فرقِ سر از بهرِ مباهات بریم

خاکِ کویِ حضرتِ دوست یعنی فضایِ گشوده و گستردهٔ درونیِ عاشقان و رندانِ قلندر، و حافظ می‌فرماید عاشقانی که همچون موسی ارنی گویان در پیِ دیدارِ حضرتش بوده و کوهِ ذهنِ خود را متلاشی کرده و مدهوش شدند آنگاه دریافتند که هم او هستند و با او به یگانگی رسیدند همان رندانِ قلندر هستند، پس در قیامتِ فردی و جمعی آن خاکِ کویِ دوست را که فضایِ بینهایتِ درونی یا شرحِ صدر است بر فرقِ سر گذاشته و با مباهات آنرا به عنوانِ ارمغان از سفرِ این جهان با خود نزدِ پادشاه می برند.

ور نهد در رَهِ ما خارِ ملامت زاهد

از گلستانش به زندان‌ِ مکافات بریم

حافظ که پیش از این هم ملامت و سرزنشِ زاهد را بسیار شنیده است که آنها را چون خار در سرِ راهِ او و عاشقان قرار می دهد اکنون هم می بیند او متوهمانه از زُهد و عباداتش گلستانی خیالی برای خود ساخته است، و بار دیگر با ملامت هایِ خود قصدِ ایجادِ اختلال در طیِ طریقِ حافظ را دارد که  او را از این کار برحذر می دارد، چرا که اگر ادامه دهد منجر به سلبِ شادیِ همهٔ خلوتیان و هستندگانِ عالم می شود که در اینصورت توسطِ کائنات از گلستانِ خیالی به زندانِ مکافات و دردها رهسپار خواهد شد. چنین زاهدی نیز یکی از مدعیانی ست که بدونِ شرحِ صدر و خاکِ کویِ دوست طبلِ خالیِ خود را بصدا در آورده و با هیاهو دیگران را دعوت می کند اما به ناکجا آباد و سفری بی فرجام و همین عدمِ همراهیِ خلق موجبِ درد و زندانِ مکافاتش خواهد شد.

شرممان باد ز پشمینهٔ آلودهٔ خویش

گر بدین فضل و هنر نامِ کرامات بریم

پشمینه همان خرقه ای ست که حافظ در بیتِ آغازین به خرابات برده و آنرا به شرابِ عشق آلوده است اما هیچگاه مقدارِ دریافتِ شراب کافی نیست، پس عاشقان و سالکانِ راه یافته به کنگره‌ی عرش باید از آن شرم کنند اگر بخواهند از این خرقهٔ متحول شده و فضل و هنرِ اندکی که به آن آراسته شدند، حتی نامِ کرامات را بر زبان آورند، یعنی بر سجادهٔ طاماتِ خود و کراماتی که از آن شرحِ صدر و خاکِ کویِ دوست دست خواهد داد خویشتنداری کرده و از بیانش خودداری کنند. بیاد داریم که صوفی حتی بدونِ داشتنِ ذره ای کرامات نیز به شطح و طامات می پرداخت،‌ پس‌ تحول بزرگی در بردنِ خرقه به خرابات ایجاد شده که نشان دهندهٔ مؤثر بودنِ دعوتِ حافظ است. هنر در فرهنگِ عارفانه یعنی زنده شدنِ دلِ سالک به عشق یا خداوند.

قدرِ وقت ار نشناسد دل و کاری نکند

بس خجالت که از این حاصلِ اوقات بریم

در ادامهٔ بیتِ قبل است که سالکِ هرچقدر هم کار کند و شرابِ عشق بنوشد کفایت نمی کند، پس قدر شناسی از وقتی که زندگی یا خداوند در اختیارِ انسان قرار داده این است که پیوسته به کارِ عاشقی و سفرِ معنوی بپردازد و بی وقفه کار کند، اما پس از بسر آمدنِ وقت که می تواند تا هفتاد یا هشتاد سالگی ادامه یابد، مسافرِ راهِ عشق در هر منزلگاه و مرتبه ای که باشد از حاصلِ عمرِ خود شرمسار است و خجالت زده، که چرا بیش از این به کارِ معنوی نپرداخته است و به همین سبب بنا بر روایت قرآن روزِ مرگِ جسمانی که حجاب و پرده ها از میان برداشته می شوند را روزِ حسرت و پشیمانی نامیده اند.

فتنه می بارد از این سقفِ مقرنس برخیز

تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

فتنه یعنی آشوب و برهم زدنِ نظمِ نقشهٔ راهیست که خداوند برای مراتبِ سفرِ انسان از آغاز تولد و حضور در این جهان ترسیم کرده است، و طراحیِ هندسیِ سقفِ زیبایِ مسجد و مدرسه را مقرنس گویند، پس‌ حافظ زیرِ سقفِ مقرنس نشینانی را که در کار و طراحیِ خداوند فتنه می کنند و نه تنها خود از عشق گریزانند، بلکه در راهِ عاشقان خارِ ملامت و سرزنش می کارند را نیز دعوت به خیزش کرده و از آنان نیز می خواهد تا بمنظورِ در امان بودن از جمیعِ آفات به میخانه پناه آورند. بویژه که تحولِ مثبتِ صوفی در بردنِ خرقه به خرابات که منجر به صافی شدن و علمداریِ عشق او شده است به اثبات رسید. یکی از آفت هایِ فراوانِ مورد نظر می تواند ادعاهایِ بی مورد نظیرِ شطح و طامات و کرامات باشد، و دیگری توهمِ گلستانِ هر دو جهان و مغرور شدن به عباداتِ ذهنیِ زاهد است.

در بیابانِ فنا گم شدن آخر تا کِی؟

رَه بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

 گویا فنا در هر دو معنایِ خود مورد نظر حافظ بوده است و مسافرانِ راهِ عاشقی پس از ورود به میخانه عشق و عبور از منازلِ ذکر شده به بیابانِ فنا رسیده اند که در صورتِ عبور از آن می توانند امیدوار به وصالِ معشوق(فنای در او) باشند و در صورتیکه راه را نیابند نیستی،‌ فنا و نابودی در انتظارشان خواهد بود، بنظر می رسد حافظ که در متنِ غزل سخن از موسی و وادیِ ایمن به میان آورده است در اینجا بیاد می آورد که قومِ موسی نیز بنا بر روایتِ قرآن بدلیلِ نافرمانی از دستوراتِ موسی در جنگ با نفسِ و رهاییِ کامل از وابستگی ها به مدتِ چهل سال در بیابان ها سرگردان بودند و راهِ خروج از آنرا نمی یافتند، پس مسافری که راه نمی داند و خطرِ گمراهی یا فنا و نابودی در کمین است تا به کِی باید گُم و سرگشتهٔ بیابان باشد؟ پاسخ و چارهٔ کار آسان است، پیروی از پیر و رندِ قلندری چون حافظ ضروری ست که از او راه را بپرسد، تا مگر با پی بردن به مهمات و آموزشهایِ مهمی که از او فرا می گیرد به سر منزل مقصود رسیده و از سرگردانی رهایی یابد. مولانا نیز به چنین مضمونی در مثنوی پرداخته است؛

همچو قومِ موسی اندر حَرِّ تیه     مانده ای بر جای چل سال ای سفیه

می روی هر روز تا شب هروله      خویش می بینی در اول مرحله

نگذری زین بُعدِ سیصد ساله تو      تا که داری عشقِ آن گوساله تو

حافظ آبِ رُخِ خود بر درِ هر سِفله مریز

حاجت آن به که بَرِ قاضیِ حاجات بریم

آبِ رُخ می تواند همان آبرو باشد اما گویی در اینجا معنایِ دیگرِ موردِ نظر آبِ حیاتی ست که با سعی و کوشش و لطفِ خداوند بر رخسارِ رندانِ قلندر جلوه می کند ، پس او که پیش از این نیز سروده است "حدیثِ جان مگو با نقشِ دیوار" اکنون هم  که می بیند دَمِ گرمش بر آهنِ سردِ بسیاری کارگر نمی افتد و صوفیان همچنان خرقهٔ باورها و شطح و طامات را رها نکرده و زاهدان هم زیرِ سقفِ مقرنس دلخوش به گلستانِ ذهنیِ خود بوده و آهنگِ خراباتِ نمی کنند به خود بانگ می زند تا آبِ زندگی را که با جهد و کوشش بدست آورده است بر درِ خانقاه و مسجد و تقاضا از سِفلگان برای حضور در خرابات بیهوده تلف نکند و آن بهتر که این حاجت و تقاضایِ خود را نیز بر درِ آن قاضی الحاجات و سلطانی که حاجاتِ خلق را اجابت می کند ببرد، یعنی کارِ هدایتِ خلق را به خداوند واگذارد تا اگر صلاح بداند خود، آنان را به خرابات رهنمون گردد، و باز هم بفرموده مولانا؛ 

تا کنی مر غیر را حبر و سَنی        خویش را بدخو و خالی می کنی