غزل شمارهٔ ۳۱۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش زهره لطیفی
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش م. کریمی
غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش شاپرک شیرازی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۳۱۷ به خوانش محمدرضا ضیاء
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام. این شعر به نظر بنده اشاره به این دارد که حافظ خود را از جنش شیطان می داند. زیرا همانطور که در بیت سوم می بینید چنین می گوید: من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ... انسان از جایگاهی برخوردار است که به مراتب از جایگاه ملائکه بالاتر است. همانطور که مولوی می گوید: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ** بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت. و نمی توان گفت که حافظ از این موضوع بی خبر بوده است. پس بعید است برای کسی چون حافظ که برای تنظیم قافیه یا شعر انسان را در جایگاهی پائین تر قرار دهد. در بیت اول هم اشاره به این اعتراف خود دارد. یعنی می گوید که می خواهد اعترافی کند و در این اعتراف هیچ واهمه ای ندارد. و چون تنها ملکه ای که بخاطر آدم از بهشت بیرون شد شیطان است نشان از آن دارد که حافظ خود را از جنس او می داند. خواهشمند است اگر من اشتباه می کنم در این خصوص مرا راهنمایی کنید.
تفسیر من از این بیت نکوهش روح انسان از جسمش است که بعد از خلقت انسان همه ملائک بر او سجده کردند بنابراین نقش انسان در بهشت به نقش پادشاهی تشبیه شده است و مغلوب هوای نفسانی و آدمیت خود شده و به زمین هبوط کرده است.
درود ابراهیم جان
به نظر من این طرز فکر شما اشتباست.
حافظ میگه من "ملک" بودم که اشاره داره به ابهت و پادشاهیش که "فردوس برین" جای او بود،کلمه ی ادم هم تلمیح داره به حضرت آدم که در عقیده ی مسلمان ها او باعث شد که انسان ها از بهشت به دنیا بیایند."دیر خراب آباد" هم منظورش این دنیا است.
لپ کلام اینکه حافظ میگه که من یک پادشاهی بودم که جایم بهشت بود که آدم(حضرت آدم)باعث شد که به این دنیا بیایم.
سلام
بیت سوم و چهارم با بیت با بیت اول موقوف المعانی هست:
در بیت 3 و 4 حافظ داستان فراق (بیت 2) را میگوید: اینکه اول در بهشت بوده (توضیح اینکه بهشت که در بیت 4 با سایه درخت طوبی، حور بهشتی و حوض کوثر توصیف شده ایده آل او نبوده و هوای کوی دوست او را از بهشت غافل کرده) و در واقع بهتر است بگوییم آنها را در برابر معشوق هیچ حساب کرده و از یاد برده است. در واقع تعبیر حافظ از داستان آدم و حوی با آنچه در تفسیر رایج وجود دارد متفاوت است. بنا به گفته حافظ سیر حرکت آدمی از بهشت به دنیا یک سیر صعودی و در جهت رسیدن به معشوق است.
این مطلب با این شعر مولانا که میگوید: (به مقام خاک بودی سفر نهان نمودی، چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی) سازگاری بیشتری دارد.
در این بیت که میگه: من ملک بودم و... به نظر من داره سرپیچی کردن شیطان از فرمان الله، توجیه میشه . حضرت آدم که ارحم الراحمین ایشان را بخشیده اند و ما که باشیم که نخواهیم در این غزل تقصیرکار شناخته میشه.
وای بر ما مسلمان نماها
والعاقبة للمتقین
والسلام
درود بر ابراهیم زراعت. شعر تن آدمی شریف است... از سعدی می باشد نه مولوی!
در همین گنجور.ر مراجعه کنید به:سعدی»مواعظ»غزلیات و غزل 18 را ببینید.
با سپاس
حضرت حافظ این بیت را ( من ملک بودم ) ازقول شیطان سروده است دقت بفرمایید کاملا واضح است .
سلام...شیطان فرشته نبوده...شیطان از جنس آتش است و فرشتگان از جنس نور...هیچگاه جایی در قرآن گفته نشده شیطان از جنس ملایکه بوده ...فقط شیطان با یک گروهی از ملایکه همنشین و دوست بوده.ممنون
می گسار عزیز:
در مورد تفسیر بیتی از این غزل حافظ واژه “ملک” را “پادشاه” معنی نموده و گفته اید که “لپ کلام اینکه حافظ میگه که من یک پادشاهی بودم که جایم بهشت بود” . در صورتیکه ما دو واژه همسان ولی با تلفظ متفاوت بنام “ملک” داریم. یکی “ملَک” است با فتح “ل” به معنی فرشته و دیگری “ملِک” با کسر “ل” به معنی پادشاه. هردو این واژگان از زبان تازی وارد زبان فارسی شده اند و ایرانیان بر طبق عادت آنها را اشتباه تلفظ میکنند که این باعث سر در گمی و گیجی در معنی هم میشود. کما اینکه واژهٔ “ملِکه” را که به معنی شاه مونث یا شهبانو است، به اشتباه به صورت ملَکه با فتح “ل” تلفظ میکنند. اما حافظ واژهٔ ای را که در این بیت بکار برده، ملَک با فتح “ل” به معنی فرشته است که ربطی به واژهٔ ملِک با کسر “ل” به معنی پادشاه ندارد. بنا بر این حافظ نمی گوید که من پادشاه بودم، بلکه میگوید من فرشته بودم و آدم باعث شده که به اینجا بیایم.
ملَک: فرشته مذکر
ملَکه: فرشته مونث
ملِک: پادشاه مرد
ملِکه: پادشاه زن، شهبانو، همسر پادشاه مرد.
شاد، پیروز و موفق باشید
پدرام
یل عزیز:
با احترام، فرموده اید که “شیطان فرشته نبوده…شیطان از جنس آتش است و فرشتگان از جنس نور…هیچگاه جایی در قرآن گفته نشده شیطان از جنس ملایکه بوده …فقط شیطان با یک گروهی از ملایکه همنشین و دوست بوده”.
برای اطلاع حضرت عالی و سایر دوستان باید باید عرض کنم که نصّ صریح قرآن غیر از این میگوید. در آیه مربوطه که بسیار معروف هم هست) سوره بقره، آیه 34(میگوید: زمانیکه به فرشتگان “ملایکه” گفتیم که به آدم سجده کنند، آنان چنین کردند بجز شیطان که اِبا )امتناع( کرده، نخوت ورزیده و از کافران گشت. در نتیجه در این آیه شیطان را براحتی از گروه فرشتگان میشمارد که از دستوری که به وی داده شده، سرپیچی کرده و این سرپیچی باعث سقوط او به پایگاه کفر شیطانی اش شده است. در آیه مشابه دیگر) سوره کهف، آیه 50(، میگوید: زمانیکه به فرشتگان “ملایکه” گفتیم که به آدم سجده کنند، آنان چنین کردند بجز شیطان که از گروه جنّیان بود که به فرمان پروردگارش فسق ورزید. با وجود اینکه قرآن به عنوان فصیح ترین کتاب نوشته شده به زبان عربی شناخته شده، شوربختانه از این تفاوت های مشکل زا به دفعات در آن مشاهده میشود، که باعث سردرگمی خواننده میشود. اینست که در یکجا او را از گروه فرشتگان شمرده که ظاهراً از جنس نور هستند و در جای دیگر از طایفه جن که از جنس آتش هستند. البته مفسران قرآن همواره کوشیده اند تا این ناهماهنگی ها را بگونه ای رفع و رجوع کرده و آنها را بی اهمیت تلقی کنند. برای اطلاع بیشتر در این مقوله میتوانید به اینجا رجوع کنید:
پیوند به وبگاه بیرونی
روز و روزگار خوش،
پدرام
با سلام
به نظر من مقصود حافظ در این شعر از کلمه ی «ملک» همان پادشاه و فرمانروا ست که منظور مقام وشأن والای انسانی وتقرب او به درگاه خداوند است.
در مورد وجود تعارض یا به قول دوستمان تفاوت های مشکل زا در قرآن نیز باید عرض کنم که این مطلب به هیچ وجه صحیح نمی باشد زیرا قسمت نخست آیه های مذکور(بقره34و کهف50) دقیقا یکی هستند و هر دو آیه ی شریفه می فرمایند« وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ » یعنی : وقتی به فرشتگان دستور دادیم تا برای آدم سجده کنند همه به سجده افتادند مگر ابلیس. واین قسمت درابتدای هردو آیه حتی بدون یک حرف تفاوت وجود داردوفقط در قسمت پایانی آیه ی 34 بقره اشاره به جن بودن ابلیس نشده (که این موضوع طبیعتا به معنای فرشته بودن ابلیس نیز نمی باشد)ومستقیما درباره ی نافرمانی او بحث شده اما در آیه 50سوره ی کهف بعد از اشاره به جن بودن شیطان درباره ی نافرمانی او سخن گفته شده .
بقره 34: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ
کهف50: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاء مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا
علاوه براین 2آیه ی آخر سوره ی ناس نیز می فرمایند:
الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ
یعنی :آن که در دلهای مردم وسوسه می کند خواه از جنیان باشد (شیطان)یا از آدمیان(انسان های شیطان صفت)
که این آیه ی شریفه نیز مویدی دیگر برجن بودن شیطان می باشد.
موفق باشید
سلام و درود،خب میتونه هر دوش درست باشه و قرآن هم همانطور که بقول اون دوستمون که نوشته بودن هم از جنس نور میتونه بوده باشه و هم آتش و میدونم حرفم تناقض داره الان بیشتر شرح میدم؛
بنظر من در ابتدا که شیطان یا همان فرشته خردمند رانده شده(لوسیفر) که در بارگاه و مقرب الهی بوده فرشته بوده و از جنس نور(همانطور که بشر وقتی در بعد پنجم که اونجا همه چی از نوره جنسش نوری میشه) ولی بعد از نافرمانی از نور به آتش(جنس جن) نزول پیدا کرده چون دارای خصلت طمع و حسد و... شده و این چیزها برای موجود نوری صدق نمیکنه و خداوند هم طبق امرش «کن فیکون» گفتن و به اذن و اراده خود لوسیفر رو تا به مقام شیطانی نزول داده و تو بعد چهارم قرار داده که نمیتونه به بعد پنجم که از جنس نوره نفوذ کنه ولی الان ما تو بعد سوم هستیم و بعدی پایینتر و فکرشو بکنید ما دو بعد پایینتر اومدیم و آنقدر از نور دور شدیم درحالیکه حضرت مولانا ،حافظ و... نور و معرفت رو پیدا کردند با خلسه و مراجعه به درونمان که دنیایی دارد این اندرون و ما هم میتونیم اگر که بخواهیم...و تا اینجا از فرمایشات دوستان به این نتیجه رسیدم که حضرت حافظ احتمالا از زبان لوسیفر شعرش رو بیان کرده...قطعا در بین شما آنهایی که تفکر میکنند با بقیه فرق دارند🙏💫
خواجه حافظ باورمند و بینا بوده اند و اسانگیر که کمتر میان مومنان دیده میشود و اما انجا که میگوید من ملک بودم یعنی جایگاهم بهشت بود و گر نه جن و پری بودم بحث نظری محض و خرده گیری است کاش حافظ را نمونه اسانگیری بگیریم و بدانیم که باید از دیگران گذشت و خواجه هر دو عالم محمد ص نیز به اسانگیری در قران ستوده شده از غلط خواندن دیگران که به خداوند باورمند ند جز رنج نمی اید و حافظ مومن که قران به چهار ده روایت میداند خود را بنده پیر دانایی که نور خدا را در دل دارد و هم ایین او نیست میداند . بگو ای پیامبر که ساده دلی تو بر انها بهتر است و.....
حافظ از زبان خود نمیگوید از زبان فرشته سقوط کرده ایی میگوید فرشته ایی همانند لئونارد و داوینچی ( به تابلوی سقوط یک فرشته توجه شود) آن فرشته سقوط کرده که منظور حافظ است به خاطر عشق ممنوع از جنس غیر فرشته به زمین سقوط کرده و معشوق او نیز تبعید به جایی دیگر
جایگاه آن فرشته از بین رفت و از 12 فرشته مقرب خدا حذف گردید و در قران وقتی یوسف در خردسالی 11 ستاره و ماه و خورشیدی که به سجده کرده اند 1-12 باقی مانده اند
حافظ ای حافظ ای حافظ
سلام بر دوست گرامی،این هم میتونه درست باشه که از زبان فرشته سقوط کرده که همون شیطان(لوسیفر) هست باشه🙏 باشد که تفکر کنیم و با اطمینان نگیم چیزی را و خود را دانای عالم ندانیم و بقول سقراط هر کس که بداند که نداند از همه داناتر است
بماند،جان من پیچاندیش پیچانیدنی نیکو حالا بگو نام انها 11 تای دیگر چیست ؟ من کمی فهمیدم انکس که خورشید بوده را می دانم 10 تای دیگر را بگو ،دست کم همین جور نگذارمان لطفا کمی انچه بر نوشتی بگزار!
7 ابر فرشته و یا archange به مسیحیت و یهودیت داریم هفت تا هم در مزدیسنا هست که امشاسپند نام دارند در اسلام هم بخاطر بت پرستی فقط نام چند تا امده است که زیر 7 تا هستند شما سخن نو می گویید گوش مان گوش میدارد تا بیایی و چشممان چشم براهست .
درمیان نامهای نیکوی فرشتگان در اسلام نام ملک الموت زیباست واقعا ، اورا شاه مرگ میداند یعنی می اید و با ازرم و بزرگواری شاهوار روانهایمان را تا سرزمین نور و سرور می برد و پندأشتن او با داس در دست اندیشه ای دیوانه است !
به نام خدا
اولا به دوستان عزیز عرض کنم که منظور از ملک،قانون هستش. برای خداوند زمان و مکان و تضاد صدق نمیکنه.
اینجا شاعر خیلی چیزا گفته که باید درکش کرد مثلا:
شاعر اشاره به تن واحده داره در این بیت.
اشاره به به وجو آمدن تضاد بعد از آدم داره.
اشاره به إنا لله وإنا إلیه راجعون داره.
می خواد به ما بگه که ما و حضرت آدم و آدم و تمام جهان هستی تن واحده هستیم ینی یکی هستیم.
و قبل از اینکه پا به این دنیای 2 قطبی بذاریم از او بودیم(خدا) و تضاددی نداشتیم
و وقتی خدا گفت کن فیکن و تمام هستی و آدم را در جهان 2 قطبی خلق کرد تضاد را نیز در این جهان 2 قطبی خلق کرد.
این شاعر عارف دیده که از کجا جدا شده و اومده تو این دنیا
ببخشید که خیلی خلاصه توضیح دادم سرتون به درد نیاد.
با تشکر
چه سردردی داداش بگو علاقه داریم و اینجا امده این بشنویم و یاد بگیریم یا به درونمان سفر کنیم و بتونیم به یاد بیاریم البته اگر بخواهیم...هر چند شما اینو ۹ سال پیش نوشتین و شاید الان در قید حیات هم نباشین امیدوارم هر جا هستین چه این دنیا چه دنیایی دگر روحتون شاد و اگر پیاممو دیدین بیشتر بنویسین 🙏💫
الهه جان ظاهرا تاره علتقمند شدی به شعر صبور باش
@mokoshle ایدی تلگرام من
رامین جان سرنوشت من کوتاه نویسی شماست که کلافه ام کرده است
درازدامن نویسی دانش را در دست ناباوران می گذارد می دانم درود به تو .
این غزل که به حق در مدح و ستایش ابلیس سروده شده است و چه نیکو سروده شده است، ریشه در عرفان حسین بن منصور حلاج دارد. آن عارف الی الله اولین نفر از عرفای اسلامی بود که صراحتا به مدح ابلیس پرداخت.
ابلیس از عشق بسیارش به عبودیت خداوند سر به نافرمانی گذاشت چون میخواست تنها و تنها در برابر خداوند، اول معلم سجده گذار باشد.
گنجور: این حاشیه به دلیل لحن توهین آمیز نسبت به کتاب آسمانی مسلمانان قرآن حذف شد.
حافظ یک درویشی بودہ و او ھم خطاھای بسیاری ھمانند دراویش دیگر دارد۔
و بنظر من کلام حافظ آنقدر ارزش ندارد کہ آدم وقت و انرجی خودش را در تشریح شعر ھایش صرف کند ،۔ آیا بہتر نیست کہ بجای وقت صرف کردن بہ این جور حرفھا وقت خودتان را در قرآن فہمی صرف کنید ۔ھمانگونہ کہ حسن از قرآن ھیچ نمی داند و می گوید قرآن از این جور خطاھا زیاد دارد(نعوذباللہ من شروری أنفسنا)۔من از حسن سوال می کنم کہ چند دورہ در کلاسھای قرآن فھمی شرکت داشتید کہ اینجور حرف می زنید؟
حسین جان همیشه کسانی که دینداری سطحی و نگاه خشک مقدس به دین داشته اند عارفان را کافر و شیطان می بینند .تنها کسانی که سهروردی و عین القضاه را کشتند در خونشان مقصر نیستند همه قشری های خشک مغز تاریخ در کشتن آنها دست داشته اند حسین جان بله شنیده ام حسین منصور حلاج را هم دست و پا بریدند و عین القضاه را زبان بریدند و شهاب را از پشت بام فرو انداختند .باید همه پولهای به کیسه مومنین قشری واریز بشود و دورکعت نماز را به خون آدمیزادی بگزارند ! و بهشت و حوری و غلمان هم برای آنهاست ! مبارکتان خوابت را قرینتان به شما تلقین کرده است قرینی آتشدم و دودناک و زوزهکش!
سلام مجدد. بر خلاف تصورتان من انسان خشک مقدسی نیستم. تحقیقات زیادی کرده ام واگر قانع شوم پذیرای حرف حق.اما به سوالاتم پاسخ دهید. پیر مغان که بزرگ میترائیسم است که یکی از شیطانی ترین ادیان در جهان می باشد چرا مورد احترام حافظ است؟ در میترائیسم شب مقدس یلداست. چرا حافظ خوانی با این شب مقارن شده است؟ آیا می دانید شاخ نبات چوبی از درخت هوم است که در مناسک میترائی مطرح می باشد؟ چرا باید اولین مصراع حافظ تضمینی از یزید باشد؟ چرا حافظ باید از شاه شجاع که پدرش را کشته و به شاهی رسیده و فرزندش را کور کرده تمجید کند؟ فقط برای اینکه در زمان او شراب نوشیدن رواج پیدا کرده؟ آیا این همه قراین به طور اتفاقی کنار هم قرار گرفته؟ حتما باید اشعار او را تعبیر عرفانی کنیم بنده منکر زیبایی کلام حافظ نیستم ولی این ها را چگونه پاسخ دهم؟
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
چرا حافظ از ماه صیام(رمضان) این گونه گریزان است مگر شیطان نیست که از رمضان گریزان است.
برادر بزرگوار حسین گیلانی .آیا بندگان پاک خداوند که به تایید قران پاک دین بودند و در روزگار دقیانوس در غاری به خواب رفتند که جایگاه عبادتشان بود همان اصحاب کهف را میگویم مهرپرست نبودند ؟ یعنی در پادشاهی دقیانوس که نامش زار می زند یک پادشاه رومی است که میدانیم پیش از دین مسیحیت نخست مهردین بوده اند و پیشتر چند خداپرست چه کسی در کوه و غار نماز میخوانده است ؟ به روشنی آشکار است که اصحاب کهف یک گروه مهردین و میتراییست بوده اند که مومن بوده اند و درست کار و خداوند رحمن و رحیم قران به آنها هم مهر تایید زده است .برادرم امروز هم که با نام خداوند سر همدیگر را مسلمانان می برند و بسم الله موقع بریدن سر هم یادشان نمی رود نه این است که اسلام آلوده شده است نه این ما هستیم که نور مبارک ختمی مرتبت را برنمی تابیم . به چشم مومن به خداوند و پروردگار کیهان در هر نیاییدنی پرستش الله جل ذکره هست . از دیو نترس دیو به سینه من و شما خلیده است و گرنه سرما تنها نبودن گرماست .
با سلام مجدد. اشتباه نکنید من طرفدار نظریه(لا اکراه فی الدین) هستم ولی حاضر نیستم دلایل عقلانی را فدای تفاسیر ذهنی کنم و توجیهات احساسی را بر عقل ترجیح دهم. من با چند دلیل واضح ارتباط حافظ با میترائیسم و شب یلدا و پیر مغان را بیان کردم و شما یکباره تهمت میترائیسم را بدون هیچ دلیل واضح به اصحاف کهف زیدید. من از آنچه اکنون در ابیات حافظ وجود دارد نتیجه گیری می کنم و شما از تاریخ تحریف شده. و البته من بیزارم از هر که به اسم دین را بی دین می خواند و حتی در مورد خودم ادعای ایمان ندارم ولی باید بدانیم دشمنی داریم مشترک به نام شیطان . و تحقیق کردن و آزاد گذاشتن اندیشه در یافتن ردپاهایش به نظرم اشکالی ندارد حتی اگر مورد شک حافظ باشد. چرا هر زمان که سخن از سکولار بودن است آزادی اندیشه مطرح است ولی هر زمان می خواهی رد پای شیطان را بیابی خشک مذهب می شوی؟ این هم از ترفندهای شیطان است که کسی ردپایی از او پیدا نکند؟
درود حسین جان . من به روش گفتگوی شما احترام می گزارم ( می گذارم ) . اینکه اهریمن دشمن انسان است درست است و کینه کشی او پایان ندارد . من پیش شما فروتنی می کنم . اینکه اصحاب کهف / cave / کاو هم جزو مهردین های شاهنشاهی روم بوده اند را هاشم رضی بزرگوار فرموده اند در کتابی به نام حکمت خسروانی برهان هایی آورده است که راست می نمایند . خداوند قران در صفحه دوم قران می فرماید مومنان به آنچه به تو ( مصطفی ص ) و آنچه پیش از تو آمده است ایمان دارند . یعنی شگفت نیست که خداوند رحمن و رحیم قران همه مومنان را ارز شناس باشد . کتاب مولانا را هم با گاز انبر بر می داشتند که مبادا ژیژ و نجس نشوند ! خداوند ولی کسانی است که ایمان می آورند و آنها را از غسک به روشنایی راستادهی می کند . کاش من و شما در تاریکی های گیتی سرگردان نمانیم .
ممنون از نظر لطف شما. خدا همه ما را نجات دهد. دوست دارم کلیدی عجیب از قران را باشما در میان بگذارم و نظرتان را بدانم که منشا برخی تحقیقات اینجانب بوده. ایه(مثل کلمة خبیثة کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض ما لها من قرار مثل کلمه خبیثم مانند گیه خبیث است که از زمین درامده و ارام و قرار ندارد) بعد از مدتها تحقیق پیرامون این آیه به این نتیجه رسیدم که این آیه غیر از تشبیه ظاهری به گیاهی خاص اشاره می کند که با شناخت این نماد می توان به همه ادیان و عرفان های شیطانی پی برد. نماد فراعنه در دیوار های اهرام، نماد میترائسیم در طاق بستان، نماد بودا و کریشنا در هند و نماد بهاییان . یافتید؟ نیلوفر آبی گیاهی که از بالای زمین در آمده چون ساقه اش در آب است و ارام و قرار ندارد چون روی آب است و با جریان آب به هر سو می رود. حال دانستید علت دشمنی من با میترائسیم و.... را. آنجا که ظاهر سخن چون نیلوفر آبی زیباست ولی بی ریشه است و قصدی جز تیشه زدن به اعتقادات موحدانه ما را ندراد.
حسین جان من البته نادانسته بسیار دارم . معتقدم که همه بدی ها از هم می زوهند و همه نیکی ها از هم به این ترتیب درخت نیکی و درخت بدی درست می شود که در گیتی و بهشت ریشه می دواند . شجره طیبه یا شجره خبیثه و یا درخت طوبی و شجره زقوم . شنیده ام خانه های نیکان شاخه های درخت طوبی به آن سر می کشند و درک همین حالا جهنمیان را در بر گرفته است . سلم بر جان پاکت .
سلام دوستان گرامی در احادیث معتبری هست که زمانی که حضرت آدم( ص) به زمین می آیند ملکی هم به زمین می آیند که البته در زمین تبدیل به سنگی سفید می شوند و حضرت آدم ایشان را تا محل ساخته شدن کعبه حمل می کنند که طی سالیان دراز ایشان به رنگ سیاه در می آیند که ما آن را با نام حجرالاسود می دانیم.اهمیت آن ملک در این است که در عالم ذر و میثاق شاهد پیمان ما با خداوند بوده.و شیعیان در مراسم حج دست بر سنگ می گذارند و تجدید پیمان می کنند.
خدمت تمام دوستانی که در مورد این شعر اختلاف دارند باید عرض کنم که حافظ در این شعر تنها اندیشه ی جبری صوفی گرایانه ی خویش را منعکس کرده است و لاغیر..روحش قرین رحمت
به نظر من این شعر بسیار ساده و روان است و در آن اشاره ای به شیطان ندارد حافظ در این شعر به انسانها اشاره دارد(من) ما فرزندان آدم که به خاطر اشتباه پدرمان آدم از بهشت رانده شدیم و به جایگاه انسانها اشاره دارد که چه بودیم و چه شدیم و فراموشی این مطلب عشق واقعی خداست و ما به خاطر عشقهای زمینی از درگاه او و بهشت برین رانده شدیم وسلام.
آقای زراعت عزیز این شعری که گفتی از سعدیه نه مولانا :رسد آدمی به جایی که ...
شما اول سواد ادبیتو ببر بالا بعد حضرت حافظ که یک حق جوی واقعی بود را از جنس شیطان خطاب کن
بچه ها شخصیت عرفانی و عمیق حافظ رو تو ذهنتون بیارید بعد شعر رو دوباره بخونید. در بیت اول میگه خیلی خوشحاله که به نهایت عشق و سلوک عرفانی رسیده و نه برای این دنیا کار میکنه نه اون دنیا و فقط عشق حضرت دوسته که بهش فرمان میده. در بیت دوم میگه قبلا در همچین مقامی بوده ولی بخاطر یک حادثه ازش دور شده. در بیت سوم که اینقدر برای همتون جالب شده منظورش از من همان روح قدسی خداوندیست که اگر بیشتر از ملائک نباشه کمترم نیست و کلمه آدم شاید با نگاه اول به نظر شخص حضرت آدم میاد که اشتباه کرده ولی شاید منظورش این تن خاکی باشه که اون روح قدسی رو به این کره خاکی آورده. تمام کسانی که اسم کثیف شیطان رو توی شعرای پاک حافظ میارن بدونند که ما میدونیم از عوامل فرماسونری هستند و سعی دارند روی اذهان عمومی کار کنند. مردم ما بیدارتر اینها هستند.
سلام و درود بی پایان
احسنت به دوستان بزرگوار.
در مورد حضرت خواجه باید گفت ایشان مأنوس با قرآن بودند و چه خوبه با قرآن ابیات این بزرگوار را سنجید
*نکته : حضرت حق باریتعالی گاهی امر می کند و نمی خواهد و گاهی نهی میکند و میخواهد،مثال: آنچه امر فرمودند و نخواستند ذبح حضرت اسماعیل بود و آنچه نهی کردند و خواستند نهی از خوردن میوه ی ممنوعه بود.
اگر بهشت همان بهشت ابدیست پس چرا آدم رانده شد؟
آیا اگر آدم به این دنیا نمیومد،تواب بودن خداوند در کجا نمود پیدا میکرد؟
اونجایی که در مورد درخت طوبی،حوری و ... حضرت خواجه صحبت کردند را دقت کنید»» بخاطر چی این نعمات از یادش رفت؟ بخاطر چه معشوقی؟آیا اگر آدم از آن بهشت(که یقینا دائمی نبوده) رانده نمی شد رسیدن به کمال وجود داشت؟
به کسانی که حضرت خواجه را عبد شیطان میدانند و در قرآن اعوجاج می بینند باید این بیت را گفت که بر گرفته از قرآن هست:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز/دست غیب آمد و بر سینه ی نا محرم زد
در جواب دوستی که نوشته اند جایی در قرآن نوشته شیطان از فرشتگان بود و جای دیگر وی را از جنیان دانسته و آنرا تناقض قرآن میدونن
در زبان عربی استثنایی هست بنام استثنای منقطع که مثالش جاء القون الا حمارهم
یعنی مستثنی همراه مستثنی منه است اما از آن نیست مثلا الاغ با آدم ها بوده اما آدم نبوده
در جایی که گفته شده ملائکه سجده کردند جز شیطان اینجا استثنای منقطع است یعنی شیطان همراه ملائکه بود نه از جنس آنان
در توضیح بیت من ملک بودم....
دکتر محمد استعلامی در کتاب درس حافظ توضیح دادند که
تا هنگامی که آدم و حوا با فریب ابلیس میوه ی درخت جاودانگی گندم را نخورده بودند جای انسان در بهشت بود لغزش آدم باعث امدن ما به این دنیا(دیر خراب آباد)بود.
منظور از دامگه حادثه در بیت دوم این دنیا است که حوادث آن نیک و بد به دست ما نیست.حافظ معتقد است دنیا حادث و ناپایدار است.
طایر گلشن قدس در بیت دوم یعنی پرنده ی باغ بهشت
اشاره به مرحله از آفرینش آدم (انسان) دارد که خداوند از روح خویش در کالبد خاکی ما دمید.و حافظ معتقد است که این روح از مبدا هستی خود دور افتاده و در زندان تن افتاده است.
هر آدم آید غمی به مبارکبادم
طنز رندانه دارد.
به ملک ، فرشته و ملک پادشاه ، ملک باصدای پیش که پادشاهی است و ملک که جمع آن املاک است را باید که بیفزاییم.
آقا من یه سوال دارم ، در باره ملک می شه حرف دوستان رو هم پذیرفت، اما سوال من اینه در ابیات بعد به نظر میاد حافظ از مسائلی شکوه می کنه که مربوط به انسان نه شیطان به طور مثال اگه فرض رو بر حرف دوستان بذاریم منظور از جگرگوشه مردم کیه ؟؟
تفسیر غزل 152--317 حافظ از جنس اتش -به افتخار استاد کامل=کامل بودن در رشته ای از علم+بکار بردن ان علم در راه مردم و بشریت=استاد شجریان-بمانسبت بزرگداشت حافظ و بیتی از غزل 152 که خواندند ولی بدون تفسیر غزل 317 -152 کامل نمی شود لذا اول 317 را تفسیر می کنم -اگر همه ایرانیان را مثل شجریان حافظ بدنبال خود می کشید حالا ایران در راس علمی ترین ملل جهان بود به امید ان روز:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
در واقع اول غزل 317 اتفاق افتاده و بعد 152
برای درک این دو غزل ودیگر افکار حافظ باز باید بر گردم به اینکه وحدت وجود =انالحق=من راستی =خدا و اهورا را در انسان ببین-تا بله 7 عشق که انسان مینوی =خدایی بوده وبا او در بهشت=best-و در بله 8 اهورا از انسان بین این همه فرشته بیمان می گیرد که به کیتی برود و ماده شود و گیتی را تا بله 7 دوباره بسازد و به =اهورا =بله 7 عشق برگردد=ارامگاه کوروش روی 7 طبقه سنگ است-راستی فکر کردید ایا هخامنشیان نمی توانستند برای کوروش کاخ ارامگاهی بسازند و چرا ساده ساختند؟؟؟
در دوره تیموری خرافاتی فاش و بدون ترس و شاد از اتهام تکفیر و مرگ خود را فقط بنده علم کل و نور کل می داندو به زر اندوزی و حواله به ان دنیا که بدبختی این دنیا را تحمل کن تا در ان دنیا همه چیز بهت بدهند بشت با می زند
طایر=برنده =انسان مینوی-در بله 7 =غیر ماده -قدسم نه قدسی بودم -یعنی با اینکه مادی شدم و به کیتا امدم بدستور اهورا ولی هنوز هم قدسی ام چون اهورا فروهر را در هر انسانی به ودیعه نها ده-یعنی انسان مادی جزع اهورایی نورانی دارد وبا دین =دعنا راست به او بر می گردد و خدا می شود حال در این دامگه =گیتی افتاده تا 7 شهر عشق را با حادثه طی کند و به او بر گردد-برای همین هر چیزی در حرکت به جلو هست -مرگ نیست -جسد به اب 75 در صد و 25 در صد اتمها ی فعال تبدیل می شود و دوباره بهتر زاده می شود ودر طبیعت می چرخد
من=انسان ملک=فرشته بود در بهشت=نور و فقط نور و دربله 7 بودم -ادم انسان را به خراب اباد اورد=خور اباد=خورشید اباد =اتشکده کل اورد یعنی جهان نیست مگر اب و نور=بس بهشت هم اینجاست ولی در هم و اشفته و انسان باید دوباره یابی کند -مگر این همه کشفیات علمی چیزی جدید ایجاد میکند؟؟نه فقط درکش می کند-
سایه طوبی =درخت بهشتی و زنان زیبای بهشتی و حوض کوثر =منشاع تمام جویهای بهشتی را حافظ=انسان باید برای رسیدن به کوی او =ه=اهورا =نور کل از ذهن خود خارج کند=یا هو =یا اتش =صدای شعله اتش هو صدا می دهد
الف قامت=گفتار-بندار -کردار راست =حق=اهورا=راستی-انسان 5 قسمتی =تن-روح-جان-دین-فروهر=لوح دل-در روز ازل افرینش -فرستادن به گیتی استاد=اهورا=نور کل چیزی جز فروهر در بطن انسان ننها ده قسمت الودگی نابذیر انسان و جوینده او تا اهورا
کوکب=ستاره زایش انسان را که از مادر گیتی به بله 8 مادی امد منجمی نفهمید که انسان از طالع=برج زاده شده طلوع کننده از شرق=ظهور نور امده و به نور بر می گردد
حال امدم و حلقه بگوش در میخانه=علو و نور خانه= اتشکده =عشق شدم-تا برگشت به او=اهورا =طی هفت شهر عشق و کشف تمام مجهولات باید تحمل هر مصیبتی را هر لحظه بکنم
=
از مردمک چشمم بجای اشک خون جگرم می اید -این همه مبارزه بشر در طول تاریخ ولی سزاست=لازم است=خودش گفت فاش می گویم و دلشادم بس بکش تا به او برسی و انسان رها از خرافات شود-چرا که دل به عزیز ترین چیز مردم =جگر گوشه =فرزند انسان داده ای----
ای اهورا با زلف مشکی خود که مانع دید نرگس =نور کل توست چهره خونین اشک انسان را باک کن تا ترا ببیند -ورنه ممکن است انسانهای نا اگاه را از نیمه راه این سختی های رسیدن به علم کل بشیمان کند و افریده ها ت بر گردند وراه خرافه را بجای علم برای رسیدن به تو بر گزینند و روزی هزار بار صلوات بفرستند -وراه ازمایشگاهها را فراموش کنند
انسان در بهشت قرار بود از درخت -معرفت--و جاودانگی نخورد---یا از معرفت بخورد ولی از جاودانگی نخورد---ولی با اشاره شیطان=از جنس اتش حوا از درخت معرفت خورد و به ادم هم خوراند لذا معرفت یافت ولی جاودانگی نیافت واز بهشت بیرون شد و به دیر خور اب اباد امد--
ناشناس جان
درود به شما
از نوشته ی شما کلافه شدم و هیچ دستگیرم نشد
دیگران نوشتند و استفاده کردم ، شما نوشتی و جز سردر گمی حاصل نشد ، نوشتار شما مغلوط و درهم است
اگر میخواهی که استفاده کنیم خواهش میکنم ساده تر و آسان تر بنویس وگرنه دیگر ترا نخواهم خواند
از بی سوادی خودم شرمنده ی شما هستم
نا آشنا
گویا جناب دکتر فرید داور همان ناشناس هستند چون نوشتارشان همانند است
که بنده به طرز نوشتنشان معترضم
نا آشنا
به نظر بنده که موضوع نه ربطی به شیطان داره نه مطالبی که تو قرآن اومده -حافظ خواسته به یه مطلب روزمره و دنیوی اشاره بکنه. که فراق او از معشوقه اش بوده که تشبیه کرده به این جریان شیطان و آدم وقتی کلمه فراق رو میشنوی و میبینی متوجه میشویم که این داستان بین 2 نفر اتفاق افتاده حالا شما میتونید بگیید خدا و او من میگم حافظ و دختر همسایه-مهماینهکه به احساس شاعر پی ببریم نه منظورش البته بعضی وقتها
در اینجا خواجه به سادگی گوید که جدش (آدم) اگر به زمین نیامده بود، او (خواجه) هم بر زمین به دنیا نیامده، و هم اکنون در بهشت بود. همین. والسلام
حسین گیلانی گرامی،
جل الخالق که هر دم ازین باغ بری می رسد...
***چون فرمودید که شخص خشک مقدس نیستید و شنوای سخن و خواهان نظر بودید،
ندانم که از کجا منابع تحقیقات خود را گرد آورده اید که میترایسم و بسیار ادیان و باورهای دیگر را شیطانی توصیف می فرمایید؟ و دشمنی خود را با آن!!!
در مورد آپام نپات و یا بغا چیزی می دانید؟؟؟ وارونا، وایو، یا واتا چه؟
گمان نبرم.
--باری میترایسم برای حدود هزار و شاید هم دو هزار سال پیشتر از زرتشت باور ایران بزرگ (محدوده جغرافیایی) بوده که در باب آن بسیار کم و شاید نزدیک به هیچ می دانیم،
چرا که به احتمالی زیاد داریوش اول که کیش زرتشتی را رواج داد و پس از او دیگر هخامنشیان ضدیت جدی با این کیش کهن داشته و در از بین بردن آن جدیت کردند.
دیار خودتان گیلان و همچنین مازندران از کانونهای آن باور بوده که پس از آن توسط ضد تبلیغات به سرزمین دیوها معروف گشته، در صورتی که پیش از اشاعه باور زرتشی دیو برابر همتایان خود در زبانهای یونانی، لاتین، سانسکریت و تنی دیگر به معنای ایزد در میان مردمان ما یاد می شده و ربطی هم به اهریمن ندارد جز آنکه نقطه مقابل و ضد اوست.
فامیلهایی چون دیو سالار و امثالهم را در خطه شمال به گوشتان آمده؟ حال می فهمید که معنای درست آن چیست.
-احتمالی هم می دهند که کورش کبیر بر این باور و کیش بوده باشد، که اگر درست باشد نه تنها هیچ گونه عالمی از عوالم شیطان پرستی دراعمال او دیده نشده که بالعکس از دوست و دشمن او را ستایش کرده، و یهود او را به منزله ناجی و فرستاده خدا دانسته، و از یونانیان و مقدونیان دشمنِ ایران نیز در ستایش مقام والای او بسیار بسیار آورده اند، از روایات خود اسکندر گرفته تا هرودوت و ستیاس و زنوفن و....
**باری، دلیل کمبود دانسته ها را بیان کردم، ولی مهمتر آنکه آنچه می دانیم از منابع و محققین غربی است که در مورد میترایسم اروپایی تحقیق کرده و آنرا با اینکه از ایران بزرگ (بازهم محدوده جغرافیایی) به رُم رفته و سپس در تمام اروپا گستره یافته، جدا از باور پیشین می دانند. به عبارت ساده محققین آنچه را در اروپا تحول یافت و شکل جدید پیدا کرد با آنچه پیشتر میان اقوام ایرانی بود متفاوت دانند.
متاسفانه این برگردانها (ترجمه ها) به فارسی اینرا برای خواننده روشن نمی کنند که در باب میترایسم شکل گرفته دراروپا و نه آنچه میان ایرانیان بوده سخن می گویند و خواننده هم به اشتباه می پندارد که اینان یکی بوده.
در ایران زمین کنونی به خاطر دو هزار و پانصد سال ضدیت نه معبدی از آن باقیست، نه نوشتار و ادبیاتی حال چه ناقص و یا کامل، و نه تحقیقی جامع که شما بتوانید با آن باور آشنا باشید چه رسد به نظر دادن آن هم از این گونه.
***در باب گل نیلوفر و کلید و یافته خود را از قران گفتید، و آنکه چون چنین نمادی در ادیان و باورهای دیگر است پس آنان همگی شیطانی اند!!!
آیه ذکر شده از درختی فوق یا بر روی زمین گوید که کنده شده و سرگردان می گردد، ولی شما هیچ اشاره ای به آب و یا آنکه این گیاه در آب روید دیدید؟
که ندیدید وفقط خیالپردازی فرمودید!
بزرگی از باوری، کشوری، و زبانی دیگر گل نیلوفر را چنین وصف کرده:
"گل نیلوفر نمادی است از روح و روان، که چون نیلوفر در لجنزار و مرداب از میان لجن و گِل ولای می روید و سپس در آب خود را بالا کشیده به نور می رساند."
می بینی عزیزجان؟ صحبت از منجلاب در آمدن، پاک گشتن ، و به نور رسیدن است و نه در منجلاب ماندن!،
و نه آنچان که بیان کردی که جز خیال پردازی در ذهنیت شما چیزی نیست.
-- در باب شب یلدا فرمودی که باز نمادی از شیطان باشد!!!
حتماً می دانید که آن شب طولانی ترین شب سال و در زمان (winter solstice ) یعنی زمانی که اوج ظلمت و تاریکی است، و نور و روشنایی در پایین ترین حد خود (کوتاهترین زمان روز، و پایین ترین درجه حرکت خورشید در آسمان) در نیم کره شمالی، و شب میلاد میترا، یا مهر، یا ایزد نور باشد که با خود نور و روشنایی و عبور از ظلمت و تاریکی را به ارمغان آورد.
حال شما کجای آن شیطان را که نماد تاریکی و ظلمت است می بینید و پرستش او، والله که بنده زبانم بند آمد!
-- همچنین در باب پیر طریقت و یا پیر مغان که خواجه بسیار از او یاد می کند و می باید استاد و مرشد و راهنما، و یا از زبان خود خواجه دلیل راه او بوده باشد، باز او را بزرگِ کیش شیطان و از این قبیل خطاب کردید.
محققین هنوز به راستی نیافته اند که او کیست، آیا شخصیتی تمثیلی و تخیلی؟ و اگر نه کدام یک از اشخاص آنزمان.
باری، شما همین ندانسته را به اشتباه و با نبود دلیل و مدرک باز به شیطان ربط می دهید که می باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد و در تخیلات خود داستان می سازی که....
*** و این درگیری ذهنی که شما با شیطان داری...
در میان پیروان ادیان کنونی، دو از آنان این باور به شیطان را با شدت و حدت قبول دارند که پیروان مسیحیت و اسلام باشند.
چنگیز خونخوار که بر مبنای باور مذهبی نمی جنگید به کنار، با نگاهی آگاهانه و منصفانه به تاریخ و سپس پاسخ دهید که بیشترین اعمال شیطانی را کدام پیروان در طول هزار و چند صد سال گذشته بر روی زمین روا داشته اند. آیا کسی غیراز پیروان این دو مذهب بوده اند؟
پاسخ را خود به شما می دهم، خیر.
اتفاقاً بزرگانی در همه ادوار و همه جای زمین، و از جمله همین خواجهء نادر و بزرگوار، جا به جا مردم را به نیکی و دوری از ظلمت و سیاهی راهنمایی می کنند.
کمی بیشتر مطالعه فرمایید، زبان آنان را دریابید، پیشتر از آنکه ذهنیت برای خود بسازید و چنین نظرات خام و از بن بی اساس را بیان کنید.
***کتاب بسیار خوبی از آقای ابوالعلاء سودآور به تازگی پایان رسیده به نام جوامع میترایی (Mithraic Socities) به زبان انگلیسی، که سرشار از اطلاعات مفید است و خواندن آن به شما توصیه می شود.
آقای بابک گرامی
سلام
من به آن بخش واژه دیو که اشاره نمودید علاقه دارم .
چند روز پیش داشتم با خود می اندیشیدم که آیا ممکن است دیو پارسی با devine لاتین به معنای الهی و devil به معنای شیطان و با دیوان مثل دیوان عالی کشور نسبتی داشته باشد ؟
ناگفته نماند هنوز در مازندران روستاهایی با نام دیو کلا به معنای دیو آباد به چشم میخورند .
روفیای گرامی،
دیو در ایران کهن پیش از زرتشت ،"Deus" در لاتین و یونانی، "Zeus" در زبان یونانی ، و دِوا "Deva" در زبان ودایی که بعدها به سانسکریت (منظم شده، ترتیب یافته) مشهور شده همگی معنای ایزد (Deity,god) را می دهند. واژه Day یا روز از همین آمده.
از میان آنان زبانهای ایران باستان با زبان ودایی زبانهای خواهرند یا نهایتاً عموزاده، یعنی که یک و یا دو هزاره ای پیشتر که اجداد این دو گروه از یکدیگر جدا نشده بودند زبان واحدی داشتند که آنرا هندوایرانی (IndoIranian) نام داده اند، و اینان همگی از آن زبان مادر مشتق شده اند.
در ودا برخی از واژگان با (S) و همانها در اوستا با (H) تلفظ می شده.
مثل سپتا (Sapta) و هـپتا (Hapta) یا هفت در فارسی کنونی.
Ā در ابتدای واژه معنای آنرا مخالف می کند، مثل مرتا (Mrta) که معنای مرگ دهد و آمرتا (Āmrta) که معنای نامُردنی و یا جاویدان دهد، در لاتین (Immortal).
واژه سورا (Sura) در ودا و (Hura) در زبان اوستا که معنای (God,Lord) را دهند با Ā در ابتدای واژه معنای مخالف یابند، یعنی (Āsura) در ودا معنای اهریمن را دارد ولی در اوستا اهورا (Ahura) معنی خدا را پیدا می کند.
گمان بر اینست که خود زرتشت چنین کرده و در اوستا بر بسیاری از دیوها یا ایزدان تاخته و آنها تبدیل به اهریمن شده اند، ولی چند تن از آنان را نیز در دین خود وارد کرده که تنزل مقام یافته اند و تبدیل به امشاسپندان گردیده اند که یکی از آنان مهر یا میترا باشد.
در کتیبه های داریوش و خشایارشا نیز به دایوا(Daiva) همواره حمله شده و این نیز بیان گشته که معابد آنانرا از بین برده اند.
واژه devine که شما پرسیدید از همان deus مشتق شده ، devil را نمی دانم که از کجا و در چه زمانی در لاتین آمده.
در پهلوی که زبان ساسانیان در چند سده پس از هخامنشیان باشد، دیو همان معنای اهریمن را دهد که از هخامنشیان گرفته اند.
-در باب "دیوان" در فارسی نو هیچگاه ریشه یابی نکرده ام که از کی و چه زمانی این فرم و شکل را پیدا کرده، ولی بخش اول آن که دیو باشد یقیناً از زبان و فرهنگ ایران آمده.
و دیوان به معنای دفاتر و کارهای دولتی است که با دفاتر و حساب و کتابهای مالیاتی و حقوقی و امثالهم سر و کار دارد.
واژه هایی چون دیوان سالار، یا صاحب دیوان و غیره از زمان امویان به بعد می باید آمده باشد که رسوم دولتی و دفتری ساسانیان را گرفته و ادامه دادند و پس از آنان نیز دیگر سلسله ها، ولی در این باب نیز تحقیقی نکرده ام و اطلاع دقیق ندارم.
-شادروان دکتر مهرداد بهار پسر ملک الشعرا بهار در این زمینه ها تحقیقاتی داشتند و کتابهایی نیز به چاپ رساندند، که می توانید به آنها رجوع کنید.
-در حاشیه ای دیگر که گفتگویی داشتیم گفتید که برخی حافظ را فراماسون دانسته اند که همانگونه که خود اشاره کردید خنده آور است، ولی آنکه برخی از رسوم کیش کهن مهرپرستی تا زمان خواجه و حتی تا امروز با تغییر شکل دادن پایدار مانده را می توانید در کتاب ذکر شده از آقای سود آور یابید که از سایت ایشان قابل دانلود است.
پرسش دیگری هم باشد در خدمتم.
شاد باشید
با سلام دوست عزیز،اگر در باب تفسیر اشعار خواجه هایی مانند حافظ ،مولانا،سعدی و... و یا هر کتاب موثق دیگری که طریق حقیقت جهت آگاهی در آن باشد کتابی را توصیه میکنید اینجا این درخواست رو ازتون میکنم که معرفی فرمایید با تشکر🙏💫
اینرا شاید کمی بیشتر باید روشن می کردم که در اوستا نسبت به باور پیشین و کهن تر، معنای لغوی ایزد و اهریمن با یکدیگر جابجا شده، یعنی دیو تبدیل به اهریمن شده و اهریمن تبدیل به اهورا یا ایزد.
در صورتی که در ودا، آسورا (Āsura) همانگونه که پیشتر بوده اهریمن مانده، و دوا(Deva) نیز همچنان ایزد باقیست.
ولی در عمل در این هر دو کیش یک گروه منشأ خیراند و دیگری منشأ شرّ ،
روفیای گرامی ،
این که کی و چگونه واژه دیو مانایی متفاوت از دیگر زبانهای هم خانواده یافته است ، نباید گناه را به گردن اشو زرتشت یا دیگر کسان بیفکنیم روند سیر و سفر واژگان است که مانایشان دگرگون میکند
نمونهی روشن آن واژهی دهگان است که هم مانای ایرانی داشته است و معنای امروزین آن.
در زبان ایتالیایی دیو و کمدیا دیوینا ی دانته ( کمدی الهی) ریشه در داوس لاتین دارند و دور نرویم دی خودمان آری ماه دی!
اما دیوان ریشه اش در پهلوی دبیر و دپیر است و دین دبیره که میگویند کاملترین الفبای جهان بوده است از برای نوشتن اوستا و دیوان چه دیوان انوری باشد چه دیوان بلخ در هر حال با نوشتن سرو کار دارد.
دیو فارسی امروز البته معانی دیگرنیز دارد ،دلیر و بی باک ، و هم کلان و بزرگ که برخی نامها را توجیه میکند به کمدی الهی اشاره کردم نمونهی ایرانی آن ارداویراف نامه است بسیار پیش از روزگار دانته
آلیگیری ، نوشتهی ارداویراف موبد سیرگان ( سیرجان امروز)
ببخشایید روفیا بانو،
دویل ، در ایتالیایی دیاولو ، از واژهی دیابوبولوس لاتین می آید که همان انگره مینو، اهریمن، شیطان و ابلیس خودمان است.
وای بسا ابلیس آدم رو که هست........
البته این نه گناه بر گردن شخص یا اشخاص افکندن، که فقط تحقیق و تتبع در روند پیامدهای تاریخی است، که واژگان چگونه تغییر و تحول داشته اند.
1-در گاتها که می باید سروده های شخص اشو زرتشت باشد و نه چون پاره ای از یشتها و دیگر نوشتگانِ این باور که بسیاری بعدها توسط راهبان این کیش به نگارش در آمد؛ دایوا و برخی از کاوی ها و کاراپانها مورد حمله قرار گرفته از آنها اهریمنین و یا یاران "انگره مَنیو" یاد شده.
2-در باب "دیگر کسان" این بستگی دارد که کدام یک از نقلها را باور کنید،:
الف-آنرا که داریوش و همدستانش بردیای دروغینی را که حتی مادر و خواهر و همسر و نزدیکان او را از بردیای حقیقی (پسردوم کورش بزرگ که طبق این روایت توسط برادرش کامبوجیه چند سال پیشتر کشته شده و هیچ کس از آن با خبر نبود!) تشخیص نمی دادند ، پس ازچند سال و یا چند ماه "غصب پادشاهی" از میان بردند.
ب-یا آنکه بردیای دروغینی در کار نبوده و این گروه با شبیخون زدن به مقر او و کشتن وی و معلمش که یک مغ بوده، کودتایی راه انداختند.
*باری، پس از این واقعه و به تحریک این گروه مردم به "کشتار مغها" (راهبان کیش پیشین) پرداختند که هرودوت، ستیاس، و آگاتیاس آنرا آورده و از آن (Magophonia) یاد کردند، و پس از نیز هر سال این روز را جشن گرفته که هیچ مغی از خانه بیرون نمی آمد.
** در باب واژه مانا که پنداری دوستان آنرا برابر معنی و معنا استفاده می کنند،
فرهنگ معین آنرا :
1-از پهلوی mānāk " صفت مشبهه از ماندن، ماننده، شبیه
2-آدات تشبیه و تردید، گویی،پنداری
و Mān را از manah در اوستا به معنای اندیشیدن
جلد سوم صفحه 3718
-فرهنگ پهلوی مَکنزی، صفحه 53:
Mānag،ذهن
و Mānāg،شبیه ، و مانند در فارسی نو
-ازOld Avestan Glossary صفحات 22-23:
To think ),Man),فکر کردن
(Manah ( Mind,Thought ذهن، فکر
(Mana, (anger خشم
-در فارسی کهن یا Old Persian
(Manah (mind,thought ذهن، فکر
(Manā (mine,me من، مال من
An introduction to Old Persian
صفحه 163
***آیا دوستان مانا را از Mānāg پهلوی برداشت می کنند؟
که "مانند و شبیه" معانی نسبی و نه مطلق دارند، ولی معنی یا معنا در فارسی نو حکم مطلق بودن را دارد.
راهنمایی بفرمایید سپاسگزار خواهم شد.
-"دیوان" را فرهنگ معین بر گرفته از آسوری dap و dipi "نوشتن"، بیان کرده.
جلد دوم صفحه 1599
که می باید هنگام مستولی بودن آسوریان بر برخی نواحی از غرب ایران از جمله بر هَگمَتانه، و یا پس از غلبه پادشاهان ماد بر آنان در زبان و فرهنگ ایران آمده باشد.
این شاید" سیر و سفر" این یک چند واژه را از ابهام درآورده و کمی مشخص کند.
البته مهمتر از همه یادم رفت یک معنی اولیه "دیو" را بازگو کنم، که در این زبانها به معنای موجودی که از وی روشنایی می بارد (Shining being) بوده.
و نه آنچنانکه بعداً در فرهنگ و ادبیات ایران تبدیل به موجودی اهریمنی که از او سیاهی و ظلمت می بارد، گشته.
Azmaesh
واژهی مانا را من اولین بار در گنجور دیدم، دکتر ترابی در حاشیه ای به کار برده بود( جایش مدتی خالی است، با آن نثر شعر گونه اش)
به فرهنگ شادروان فره وشی مراجعه کردم و دیدم از پهلوی که نزدیک تر به فارسی دری است بر گرفته است ، صفت مشبهه از مانستن یا ماندن
در باب دیوان و ریشهی انیرانی آن متاسفانه هر واژه ای که ماننده ای در زبانی دیگر داشته باشد جملگی بیگانه می دانند دبیر دپیر و تحول واک ها تا به دیوان برسد.
سفر کلمه ها در زمان و مکان و تغییراتی که می پذیرند نمونهی امروزین آن واژهی پشمینه است
در فارسی لباس ارزان و فقیرانه است ، در انگلیسی به تازگی به جای کشمیرکه پوشاکی گرانبهاست به کار میبرند!!
( این واژه را نخستین بار زبان شناس و ستون نویسی در مجلهی هفتگی نیو یورک تایمز پیشنهاد کرد و من همان وقت برای او پیامی فرستادم تا از اشتباه در آید، از آنجا که بسیاری از ایرانیان آنان را در زمینهی زبان و تاریخ و... ما صالح تر میدانند پاسخی نگرفتم و واژهی کرکینه که من پیشنهاد کرده بودم راه به جایی نبرد همه چیز در دست آنان است.)
در باب زردشتی بودن هخامنشیان حتا کاشفان آنان هم تردید بسیار دارندچه رسد به تاریخهای ایرانی که نامشان را نیز ذکر نکرده اند!! و سرانجام برای تفریح خاطر دوستان:
" دوتن از ایران-خاور شناسان بنام غربی پروفسور استفن شل کن هایمر و پروفسور الکساندر سفت کن هنینگ به تازگی به دو کشف تاریخی بسیار مهم دست یافته اند،
اولی بر دیوار سد یاجوج دست نوشته ای از اسکندر مقدونی را کشف کرده است که میگوید:
من اسکندر پسر احتمالی فیلیپ با خیار چنبری که از حبشه به غنیمت گرفته ام مینویسم
به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی
به روزگار ندیدم رفیق یکرنگی
دومی حرف وصدای عین را در الفبای عیلامی یافته است تا مبادا ایرانیان آنرا با الف قامت یار نبویسند"
نقل به مضمون با اندکی تصرف از زبان شاگردی از شاگردان زنده یاد ذ بیح بهروز.
Okey dokey bubba
عاقبت کار بدان جا رسید که بدان جا رسید
یک نظر الکی: ریتم شنیداری که حاصل از ترتیب حروف و ترکیب الفاظ است در کلام فصیح راعیت می شود. مثلا آیه «و امطرنا علیهم مطرا فساء مطر المنذرین» را به یک تازی بدهید برایتان به عربی بخواند یا خودتان به لحن فصیح عربی بخوانید یک جوری نیمچه صدای باران هم می آید. البته قیاس حافظ با قرآن، مع الفارق است ولی گاه برخی ریتم های شعر حافظ هم عجیب است و ریتم این غزلش از اول تا به آخر از همان است. با این نگاه و فارغ از نگاه های نحوی، آیا این مصرع «هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم» این طور باشد با ریتم مذکور هماهنگ تر نیست: «هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم». البته باید نسخه های قدیمی تر را دید.
سلام. به نظر شما اینکه تمدن هایی مانند فراعنه و ادیانی مانند بودایی و برهمایی و میتراییسم و بهائیت همگی با وجود تفاوت زمانی و مکانی به یک نماد و آن هم نیلوفر آبی رسیده اند یک امر تصادفی است؟
نه تصادفی نیست چون آموزگارشان مشترک است
حسین گیلانی گرامی،
دوست عزیز
به نظر حقیر یکی از بزرگترین اشتباهاتی که شخص انجام می دهد اینست که بر اساس نادانسته ها برای خود ذهنیتی بسازد و بر خود بیش از هر شخص دیگری جفا کند...
-اگر در باب تمدن مصر و فراعنه به شما بگویم که آگاهی ما شاید یک، دو ، و یا سه در صد از آنچه که بوده می باشد، یقین بدانید که گزافه گویی کرده ام و آن مقدار را هم نمی دانیم.
در زمان موسی پیامبر دو و شاید سه هزار سال از عمر تمدن مصریان سپری شده بود، و از زمان او نیز بیش از سه هزار سال می گذرد؛ چند روایت و حکایت و قصه به کنار، از سنگ نگاره ها و نوشتگان بر پاپیروسها چه مقدار اطلاعات نصیب بشر شده که آن تمدن چند هزار ساله را "بشناسد"؟
باور بفرمایید خیلی کم.
*در باب ادیان بودایی و برهمایی نیز گمان برم مطالعات زیادی ندارید؟
از قضا یکی از احکام هر دو آیین آهیمسا (Āhimsa) نام دارد، به معنای صدمه نزدن، آزار ندادن، نکُشتن موجودات (Non injury) از جمله دیگر انسانها، حیوانات، و یا هر موجود زنده دیگری.
بر مبنای همین حکم نیز پیروان این باورها از صدمه زدن، آزار، کشتن و یا خوردن حیوانات منع شده اند، و اگر چنین کنند به اصطلاح ما گناه کبیره انجام داده اند.
همین "صلح طلبی راستین "نشان از فرهیختکی و کمال در این باورها است، الباقی را هم اگر مطالعه بفرمایید می بینید که در همین راستاست.
حال شما می فرمایید که معلم اینان شیطان بوده !!!
*اتفاقاً یکی از بزرگانی که در زمان لشکرکشیها،خونریزیها، غارت و چپاول سلاطین محمود و مسعود غزنوی به هند رفته و مطالعه و تحقیقات ژرف انجام داد ابوریحان بیرونی است.
ایشان زبان باستانی سانسکریت را فرا گرفت و آنرا به عربی بر گرداند، او در کتاب خود به نام تاریخ مأالهند از باور "دانایان برهمان" به خدای احد و واحد (یکتا) سخن رانده که او را براهمان " Brahman" می خواندند.
-***در مورد تخت جمشید، و نیز گورهای تنی چند از پادشاهان هخامنشی، یا نمی دانید و یا فراموش کردید بیان کنید که نگاره گل نیلوفر را به عنوان نمادی مهم و شاید هم مقدس بر خود دارند، و فقط چند متری آنطرف تر نقوش دیگری که نشاندهنده نبرد تن به تن داریوش و خشایارشا با اهریمن اعظم (انگره مَینیو ) است که نمایانگر ضدیت آنان با اهریمن می باشد.
این به وضوح نمایانگر آن است که گل نیلوفر برای نیاکان ما نمادی مثبت، پاک، و شاید هم مقدس و نورانی بوده و نه اهریمنین، و سندی بر مردودیت نظریه شما.
با سلام مطالب همه بزرگواران رو خوندم و استفاده بردم غزل بسیار زیبا و پر معنی بود و همینطور تفاسیر جالب ! کمی هم با هم مهربون باشید ...مگه جنگه
چه نظراتی،چه افکاری!!!!!
با عرض سلام و ارادت خدمت دوستان. من حدودا 5 سال در مورد ادیان با نماد نیلوفر ابی از قبیل میتراییسم و بودایی و برهمایی و ... تحقیق کرده ام تمامی انها دارای عقاید مشترکی بودند از جمله اعتقاد به تناسخ به جای اعتقاد به معاد و اعتقاد به الهه ها به جای خدای واحد و ... که نشان دهنده منفی بودن انهاست
ای خدای پاک بی انباز و یار
دستگیر و جرم ما را در گذار
یاد ده ما را سخنهای دقیق
که ترا رحم آورد آن ای رفیق
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ایمنی از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن
مصلحی تو ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار تست
این چنین اکسیرها اسرار تست
عده زیادی از عرفای بلند مرتبه از برای توجیح شیطان سخنانی گفته اند. ایشان بر این گمان هستند که دستور حق به شیطان در باب سجده به آدم امتهانی از جانب حضرت حق بوده (حلاج، بایزید، عطار و حافظ).
شیطان میدانست که مجازات میشود و با این حال از عقیده خود که فقط سجده به حق میباید کرد برنگشد.
در ظاهر اسلام شیطان منفوراست و دشمنی او با بنی آدم عیان است. عرفای دیگر مانند مولانا بر این عقیده هستند که شیطان فقط عاشق خود و عباداتش بوده و به دلیل کبر افتاد.
در هر حال شیطان مانند دیگر مخلوقان از جانب حق خلق شده:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
و خداوند بهتر میداند.
از توضیحات فراگیر بابک و سیاوش بابکان گرامی بسیار سپاسگزارم.
باید اعتراف کنم که دانش فراوان شما فراتر از توان ذهن تنبل حقیر است.
اینقدر دستگیرم شد که واژه دیو زمانی برای اهورا و زمانی برای اهریمن به کار می رفته است!!
عجیب نیست؟
به کارگیری یک واژه برای دو دورترین های جهان؟!
روفیای گرامی،
فروتنی می فرمایید، و
"فروتن بود هر که دارد خرد"
باری دیو و دبیری و....
نوروز نامه: " دبیری مردم را از مردمی به فرشتگی میرساند، و دیو را از دیوی به مردمی "
در مرزبان نامه : " دیو آزموده به از مردم نا آزموده "
و شیخ رندانه : " دیو خوشروی به از حور گره پیشانی"
( شاید ترش روی )
میبینید کد همیشه مانای نا خوشی ندارد
دیو انگور، دیو جامه ،و..
سپاس و پوزش از گستاخی
سیاوش بابکان گرامی
درود
راستی در وجود دیو هم من برکاتی میبینم.
گاهی با خود می اندیشم چه زندگی ملال آوری بود اگر پیرامونم پر از دوستان سینه چاکی بود که بی وقفه مجیزم را میگفتند!
و چه بسا با تاییدات خود چه از سر صدق یا از روی... مرا به گمراهی می انداختند.
یا دست کم اجازه می دادند من در باتلاق اشتباهاتم بیش از پیش فرو روم.
یکی از این دیوان جهان هستی دشمنان هستند.
دشمن جایگاهی دارد در زندگی ما، دشمن نقص ما را بهتر از دوست میبیند.
و بدون ملاحظه آن را به زبان می آورد.
دشمن برای ما معما طرح میکند و ما را به مبارزه می طلبد.
دشمن ما را وسوسه میکند.
دشمن قوای فکری ما را متمرکز تر میکند.
ووو...
هیچ چیز در این جهان بدون کارکرد نیست حتی ناخوشایند ترین چیزها! چشم آدم بر بلیسی کو شقیست
از حقارت وز زیافت بنگریست
خویشبینی کرد و آمد خودگزین
خنده زد بر کار ابلیس لعین
بانگ بر زد غیرت حق کای صفی
تو نمیدانی ز اسرار خفی
پوستین را باژگونه گر کند
کوه را از بیخ و از بن برکند
پردهٔ صد آدم آن دم بر درد
صد بلیس نو مسلمان آورد
گفت آدم توبه کردم زین نظر
این چنین گستاخ نندیشم دگر
سپاس که میخوانید و می اندیشید دوست گرامی.
سلام ودرود
به حضور مدعوین
بنظر من درمورد شعر حافظ باکمتر از 30 سال مطالعه اظهار نظر درمنظر عام بیخردی وخامیست
بگذارید دراینگونه موارد اساتید وفرهیختگان سخن گویند
باتشکد
اقای زراعت گر اولا ( رسدادمی بجایی که... )ازسعدی است نه مولوی ثانیااینکه گفته اید انسان وازجمله حافظ مانندشیطان است اشتباه کرده اید البته بعضی هامثل شیطان هستندمانند جنابعالی که شباهت شما به شیطان خیلی بیشترازحافظ است.
سلام به دوستان عزیز اهل ادب. ایکاش در بین این بیان نظراتتون معنیومفهوم این اشعار روهم برای ما که زیاد آشنایی با ادبیات نداریم مینوشتید. به زبانی ساده تا بهتر درک کنیم .
با سلام. از امیرالمومنین سوال شد سه هزار سال پیش از حضرت آدم چه کسی میزیسته است؟ حضرت فرموندن بشر. آن مرد دوباره سوال را تکرار کرد. سه هزار سال قبل تر چه کسی میزیسته است؟ حضرت باز فرموندن بشر. آن مرد برای بار سوم نیز سوالش را تکرار کرد و حضرت علی باز فرمودند "بشر"... آن مرد سر به زیر انداخت و عزم دور شدن نمود. حضرت علی علیه السلام آن مرد را صدا زدند و فرمودند به خدای عزوجل سوگند که اگر سی هزار بار دیگر هم این سوال را تکرار میکردی باز هم جواب من همین بود.
برای جواب دادن به خیلی از سوالات باید اطلاعات کافی داشت و اول شخص سایل رو متوجه کرد و بعد به سوالش جواب داد. تفسیر سخنان حافظ بزرگ هم نیاز به اطلاعات بسیاری داره. بنده در حد اطلاعات خودم این گونه به این سوال جواب میدم. اولا اینکه شیطان مقرب ترین فرشته درگاه خدا بوده. و بارها در قرآن ذکر شده (اون آقایی که گفتن توی قرآن نیومده بهتون پیشنهاد میکنم قرآن رو یک بار هم که شده کامل بخونید). دوما فرشته و ملایک به یک معنی هستند با این تفاوت که فرشته به جنس مذکر و ملک به جنث مونث اتلاق میشه. درسته که شیطان مذکر بوده ولی ابلیس از جمله اسماء مونث عربی است. بنابراین شیطان در رسته ملایکه قرار میگرفته است. من ملک بودم و فردوس برین جایم بود یعنی من شیطان یکی از ملایک مقرب خدا بودم که توی ملکوت و بهشت سیر میکردم و آدم آورد به این دیر خراب آبادم، یعنی با آفرینش انسان که شروع اون از حضرت آدم که ابوالبشر لقب دارند از درگاه خدا رانده شدم. چرا؟ به خاطر اینکه به حضرت آدم تعظیم نکرد. و اما اینکه همونجور که در ابتدا گفته شد، پیش از حضرت آدم علیه السلام هزاران هزار بشر بر روی زمین زندگی میکرده و ما آخرین بشر روی زمین هستیم که نسل ما کاملا جدا از نسل بشرهای پیشین است و ما بشر یا آدم هستیم. اما از بشرهای قبلی تحت عنوان آدم در هیچ کجا یاد نشده. لذا قطعا منظور از آدم آورد به این دیر خراب آبادم این است که شیطان به خاطر تعظیم نکردن به آدم از ملکوت رانده شد. با کمی تامل در این شعر بسیار ارزشمند میشه درک کرد که شیطان به بزرگی آدم پی برده و به نحوی عاشق وجود انسان شد. اما به خاطر سیاهی دلی که خدا در وجود شیطان قرار داد و شیطان گفت آدم را فریب میدهم تا بدانی که حق با من است و خدای عزوجل فرمودند جهنم من بسیار گسترده است. و خلاصه کلام اینکه حافظ از زبان شیطان این شعر رو میگه و پشیمانی شیطان رو جلوه میده. امیدوارم به کسی برنخورده باشه. ولی
کاش میشد که جهان پر شود از لطف و وفا، تا خدا طعنه زند بر ابلیس، بنده من اینست، سر فرو آرو بر او سجده نما. موفق باشید.
مَلِک:(MALEK) پادشاه
مَلَک: (MALAK) فرشته
اگر مَلِک (MALEK) بخوانیم با ابیات دیگر بیشتر هماهنگ است
ابسم الله الرحمن الرحیم .
هر چه نویسی چه خوب است .که جواب خواهد داشت .
گل نیلوفر ابی در زمین هم می روید .
اول باید گیاه شناسی را شناخت یعدا قظاوت کرد .
ودوم حافظ روح القدسی که مسیح است .و نه از جنس ادم .
ودوما باید هر چیزی از نخست تا اخر دانست .
نه هرکه چهره یرافروخت دلبری داند .
وقتی که صحبت از یک بیت می کنید باید با گفته های دیگر بیت حافظ به ان جواب داد .
مثلی می اورم .اگر ان ترک شیرازی .وقتی در باره این موضوع می خواهی قضاوت کنی .بیت دیگری جوابکوی بیت دیگری است .
یا رب این بچه ترکان چه دلیر ند به خون ؟؟؟این ترک با ان ترک چقدر متفاوت است .
پشمینه پوش هم .لباس نیست و بلکه منظور از تن و جسم ادمی است .حافظی دیگر .شاید که روح القدسی دیگر که از در ید بیضا کند .همچو موسی ارنی .
ودر ضمن در باره الا یا ایهاساقی .معنا کنید .وحافظ همان چشم سوم فرمانسونری است و نه شیطان .که نور وتاریکی .
عکاس شو سایه روشن شناس
خوانش این غزل را ضبط کرده ام ولی نمی دانم چگونه آن را بارگذاری کنم، از اینکه در مکان نامناسب میپرسم پوزش میخواهم ولی به راهنمایی دوستان نیاز دارم.
فکر میکنم به سردبیر بفرستید او به نظرم باید تایید کند
توفیق با شما
منتظر شنیدنم
قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ
که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت...
در خرابات مغان نورخدا میبینم،،
این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم..
واژه مغ:
یونانی، ماگوس. لاتینی، مگوس. آرامی، مجوشا میباشد.
معرب کلمهٔ پارسی مگوش و مگو (پارسی باستان) که به یونانی ماگوس و به فارسی حالیه مغ گویند.
به صورت مگو چندین بار در کتیبههای بیستون آمده و در اوستا به صورت مغو و در پهلوی مغ شدهاست.
زرتشتیان و ایرانیان قدیم که قائل به دومبداء نور و ظلمت و یزدان و اهرمن بودهاند، مجوس خوانده میشدند.
مغ=مجوس.
مجوس=مغ.
در قرآن کریم لفظ مجوس فقط یک بار در آیه زیر آمدهاست:
«ان الذین امنوا و الذین هادوا و الصابئین و ا لنصاری و المجوس و الذین اشرکو ان الله یفصل بینهم یوم القیامه» (حج، آیه 17).
تفسیر این است که، در این آیه مردم به سه گروه تقسیم شدهاند: 1. مؤمنان 2. اهل کتاب: یهود، نصاری، صائبان و مجوسان 3. مشرکان، این سه فرقه با ذکر اسم موصول الذین از هم جدا شدهاند ولی چهار گروه اهل کتاب با حرف وصل به هم پیوستهاند؛ بنابراین مجوس از مشرکان مجزا شده و در ردیف یهود و نصاری و صابئان قرار دارند.
این که الذین اشرکوا در مقابل چهار مذهب آمده نشان میدهد که مذهب مجوس مذهب شرک نبوده، و در ردیف ادیان توحیدی قرار داشتهاست و اخذ جزیه از آنها دلیل بارز این مطلب است.
به نوشته علامه طباطبایی این آیه دلالت و اشعار دارد بر این که مجوسیان اهل کتابند زیرا در این آیه و سایر آیاتی که صاحبان ادیان آسمانی را میشمارد در ردیف آنان و در مقابل مشرکین به شمار آمدهاند.
روایات متعددی وجود دارد که مجوس را اهل کتاب شمردهاست از جمله روایت اصبغ بن نباتهاست که نقل کرده، علی (ع) بر فراز منبر گفت سلونی قبل ان تفقدونی، اشعث بن قیس برخاست و گفت ای امیرالمؤمنین چگونه از مجوس جزیه گرفته میشود در حالی که کتاب آسمانی بر آنها نازل نشده و پیامبری نداشتهاند؟ علی (ع) گفت آنها کتابی داشتهاند و خداوند در میان آنها پیامبری مبعوث فرمود و در شریعت آن پیامبر ازدواج با محارم جایز نبود.
روایت دیگری نیز هست که از جعفر صادق(ع) نقل شدهاست. در مورد مجوس پرسیدند که آیا پیامبری داشتند؟ گفت: بله، آیا نوشته رسول خدا به مردم مکه به تو نرسیدهاست که فرمود اسلام بیاورید و الا برای جنگ آماده شوید؟
آنها به پیامبر نامه نوشته خواستند که از آنها جزیه بگیرد و در عوض آنها را واگذارد که به پرستش بتها ادامه دهند. محمد (ص) به آنها نوشت که جز از اهل کتاب جزیه نمیگیرد، مشرکان مکه عنوان کردند که پس چگونه از مجوس جزیه گرفتهاست؟ پیامبر به آنها نوشت که مجوس پیامبری داشتند که او را کشتند کتابی داشتند که به آتش کشیدند. کتاب آنها در دوازده جلد به روی پوست گاو بود.
در وسائل الشیعه روایتی از محمد بن علی ذکر شده که گفت از مجوس جزیه گرفته شود زیرا پیامبر گفت با آنان به سنت اهل کتاب رفتار کنید آنها پیامبری به نام داماسب داشتند که کشتند و کتابی به نام جاماسب که در دوازده هزار جلد به روی پوست گاو بود آن را آتش زدند.
همین روایت ازسجاد(ع) نقل گردیدهاست. از روایات بالا مشخص میشود که تأکید محمد (ص) و امامان معصومین شیعه بر این بودهاست که مجوسیان اهل کتاب شمرده شوند و از آنها جزیه گرفته شود. هر چند این عمل مخالف پسند و نظر اعراب متعصب بود.
علامه طباطبایی نوشتهاست زمان پیامبر مجوس در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبیا و ظهور دینی که حق و عدالت را گسترش دهد به سر میبردند و مانند مشرکین با حق دشمنی و عناد نمیورزیدند. (ظهور منجی در آیین مهر)
در تفاسیر شیعه چون تبیان شیخ طوسی (د 460)
مجمع البیان و جوامع الجامع طبرسی (د 548)
الصافی فیض (د 1091) و تفسیر شبر (د 1242 ق)
مجوسان اهل کتاب گفته شده اند.
طوسی در تفسیر آیه جزیه و در کتاب تهذیب الاحکام مجوس را اهل کتاب دانستهاست.
طبرسی در مورد اهل کتاب نوشته «هم الیهود و النصاری و قال اصحابنا ان المجوس حکمهم حکم الیهود و النصاری».
فیض دو حدیث نقل کرده که پیامبر مجوس را اهل کتاب دانستهاند.
علامه طباطبایی در چند جای تفسیر المیزان مجوسیان را اهل کتاب و قوم معروفی (مغان) دانسته که مبلغان زرتشتی بوده اند.
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارت گه رندان جهان خواهد بود...
باسلام
اول اینکه منظور از ملک همان “ملَک” است که جنسیت را برای ادمی قائل می شود یعنی در بین آنهمه “ملَک” من سرامد آنها بودم واکر به معنای پادشاه تصور کنیم مفایر با ذات احدیت خداوند و حاتی شرک آمیز است ---و در مورد شخص ناشناسی که ادامه مطلب از ایات صحبت کرده بودند عرض کنم شما وقتی در جمعی ایستاده اید همیشه خطاب را به جمع بیشتر و گاها ارزشمند تر می دهید ودر اینجا شیطان چون در جمع ملایک بواسطه عبادات زیادش قرار گرفته بود مورد خطاب همگانی قرار گرفت همانطور که در سور مختلف قران خدا وفتی مومنان جه زن وجه مرد را مورد خطاب قرار می دهد از لفظ علیکم استفاده میکند در حالیکه زنان نیز حصور دارند این ارجحبت نیست این خطاب همگانیست مثل آیه وضو:6
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلَاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ
این یک خطابهمگانی جهت زنان و مردان است که از لفظ الذین و علیکم استفاده شده و مطلب بعد اینکه
شیطان را از کافرین خطاب میکند در حالیکه رات فرشتگان از این صفت طبق ایات قران مبراست
قُلْ لَوْ کَانَ فِی الْأَرْضِ مَلَائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ مَلَکًا رَسُولًا ﴿95﴾سوره اسرا که دلالت بر مقام والا ملایکه دارد
و دیگر اینکه خلفت شیطان را این گونه بیان میکند
وَخَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مَارِجٍ مِنْ نَارٍ -- 15 الرحمن ---
من الله توفیق
حضرت مولانا می فرمایند(هر کسی از ظن خود شد یار من ... ) و با این همه تعابیری که از این شعر شد دریافتم که حافظ حقیقتا یک نمود ممتاز و بیرونی از همان نی است که حضرت مولانا می فرمایند .
نیست بر لوحه دلم ز الف قامت یار
کلمه دوست اشتباه است
اساتید بزرگوار در مورد بیت من ملک بودم و فردوس برین جایم بود ، آن مَلِک است نه مَلَک ، مَلِک اشاره به مَلِکِ یوم الدین سوره حمد ، کنایه از انا لا لله و انا الیه راجعون !
با سلام،
در بیت پنجم، مصرع اول : نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
اینجا قامت یار صحیح است.
با سلام خدمت همه عزیزان
این که یک بیت از شعر حافظ رو بگیریم و اعراب گذاری کنیم وزنش رو پیدا کنیم و رو اینجور چیزا مانور بدیم در خور اشعار ایشان نیست.مفهوم شعر کاملا واضحه اصلا خودتونو گیج نکنین.
حافظ هیچی جز دیدار معشوقش رو نمیخواد.
سلام
همانطور که در معانی ابیات این غزل مشاهده میشود شاعردر این غزل 9 بیتی ، هفت بیت اول آن را بامعانی منصل به هم سروده به نحوی که می توان مفاهیم این 7 بیت را موجزترین شرح حال حافظ عارف دانست وخوانندگان محترم بامطالعه یکبار دیگرمعانی این 7 بیت میتوانند پس از 700 سال عینا به اصول عقاید عرفانی این شاعر عارف وبزرگ ادبیات فارسی دست یابند.
شاعر برای اینکه به غزل خود صورت عشقی داده باشد آن را با ابیات 8 و 9 به پایان میرساند.
با سلام
بنظر حقیر تفاوت انسان با فرشته از نظر حافظ عدم وجود عشق در وجود فرشته یا ملک بوده که حافظ در بیت جلوه ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت بصراحت به این موضوع اشاره نموده پس پنداشتن اینکه فرشتگان بغایت عاشق خدا بودند خلاف واقع بنظر میرسد چون اساسا این موجودات فاقد عشق و به همین دلیل فاقد معرفت نسبت به عشق بوده اند و دلیل اصلی مجادله با خداوند در مورد خلقت انسان و پیامد آن عدم سجده بر انسان که عملا سجده بر گوهره ی عشق در وجود انسان بوده نه بر کالبد خاکی انسان گردیده است
دلیل حلاج نیز بر ستودن شیطان ثابت قدمی شیطان - جسارت شیطان - و راسخ بودن بر پیمانش با خداست برای اغوای انسان که انتقامیست بر اغوای خودش توسط خداوند که در قران نیز به این محاوره اشاره گردیده که نشانگر اینست که احتمالا شیطان به ظرایف نهفته در این امر به سجده اگاه گشته بود
دوستان این همه بحث و جدل سر یک شعر بدون استفاده از خود ابیات و فقط با دانسته های خودتون عجیب بود برام .
من نظر خودم رو میگم لطفا بهم بگید چقدر درسته . دوستی که میفرماید حافظ داره از حانب شیطان صحبت میکنه بنظر من حافظ فقط یجورایی عاشق شدن رو به یک کار نادرست شباهت داده به همون قفس که تشبیه کرده . قفسی که باعث میشه دیگه طایر فردوس نباشه . عاشق شدن یجورایی انسان رو از اون حالت فرشته بودن در میاره تازه میشه آدم . خیلی بیشتر توضیح دارم و سوال ولی جاش اینجا نیست فعلا . ولی بنظرم شعر فقطراجع به عشق هست و حال بدی که عاشق ها دارن . اگه حالتون بد باشه بهتر شعر رو میفهمید
نتیجه گیری کردند عده ای از دوستان که حافظ شیطان پرست بوده! عجیب ترین استنباط از این غزل همینه.
اولا قسمت اول غزل لاف و گزاف شاعرانه ست و معنی لاهوتیه واقعی نداره ، اگرچه از داستانهای مذهبی استفاده کرده حافظ.منظورش هم در قسمت اول، نشون دادن سربلندی و آزادگیِ روحیِ یک آدمه تا قبل اینکه مصیبتِ عشقِ یار بسرش نازل بشه.
در قسمت دوم اظهار عشق به معشوق میکنه و میگه ببین اون روح بزرگ چجور اسیر و خار شده در مقابل این عشق تو. این تضاد قسمت اول و دوم ،عظمتِ ضربه عشق رو نشون میده.
دوما، آخه شیطان میاد بگه من بدبخت و اسیر شدم و غلام حلقه بگوش میخونه هستم؟. ای خدا، آخه چکار میشه کرد از دست این جیگر(گوشه مردم)؟!
ز مللک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب ابادم
یعنی روحی هستم از ملک هر دو جهان . اشاره به دمیده شدن روح
این هم صحیح است : من روح بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب ا بادم.
دوستان حضرت حافظ
شیطان در حد و اندازه ایی نیست که بزرگی مثل حافظ بخواهد از طرفش و یا برایش شعر بگوید و قلم خود را بیالاید
کاملا واضحه که شعر مصاحبه شیطان با حافظ میباشد.
یکم تفکر و مطالعه بکنید مشاهده میکنید که تنها کتاب مقدس قرآن نیست و نبوده تورات و انجیل هم مقدس هستند و ملک بودن شیطان از تورات ذکر شده.
مشخصا حد و اندازه شیطان در اصول تفکر و تعمل و مرام عشق بیشتر از حد تفکر سطحی دوستانی که خوار شمردن بوده و هست.
استعاره به داستان عرش میباشد مَلَک :فرشته منطقی تر از پادشاه است
سلام، خواستم برای دوستانی که در تفاسیر دچار ابهام و سردرگمی میشن بیان کنم که در هر کدام بنوعی از زاویه ای دیده اید که در قیاس گاهی متضاد نشان میدهد، دوستان برای درک این موضوع باید بدانید که حافظ معتقد به وحدت وجود هست برای درک کامل این موضوع میتوانید کتابی به همین نام از عزیزالدین نصفی را مطالعه بفرمایید سایر کتب با این نام توصیه نمیشود بدلیل انحرافات ایجاد شده، به هر حال اگر این موضوع را درک کنید انوقت موضع حافظ در اینجا و جاهای دیگر درک خواهید کرد، با سپاس
در گفتوستیز ملک و ملک ( فرشته و شاه) ٬ فرشته درست است و در دید عارفان جایگاه فرشته بالاتر از آدمی است گرچه فرشتگان ( به فرمان خدا) به وی نماز برده باشند.
تراز های هستی از پایبن به بالا : بیجانها (جمادی) - گیاهان (نامی) جانوران (حیوان) - آدمی (انسان)- فرشتگان ( ملک) - خداوند:
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان برزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچ اندر وهم ناید آن شوم
---
آدمی پیش از اینکه میوه ی شناخت و نافرمانی را بچشد جایگاهی همچو فرشتگان و برجستگی «پاکی از گناه» داشت و پس از آن به جایگاه پست تر افتاد.
پس میبینیم که حافظ فرزانه داستان را درست دریافته و ماییم که دانش اندک مان٬ پروانه ی داوری درست بما نمیدهد.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت ( یار )
سلام خدمت دوستان.بیت ششم"کوکب بخت مرا..."پیش از حافظ توی کتاب بختیار نامه از دقایقی مروزی به صورت تک بیتی ثبت شده.احتمالا حضرت حافظ این بیت رو از جناب مروزی به وام گرفته
دوستان عزیزم،،سلام،،،استفاده ها بردم از مطالب زیبای شما عزیزان،،،هر دو طرف دارای نظریه های جالبی هستند.هم عزیزانی که میگن منظور حافظ از این شعر،شیطانه و هم عزیزانی که فرمودند منظور در مورده مقام پادشاهی انسانه،،ولی مشکل من فراتر از این حرفهاس،،واقعا نیاز به کمک دارم.اونم اینه که شما اول وجود شخص حافظ رو باید اثبات کنین و سپس ثابت کنین این اشعار متعلق به همچین شخصی هستند،،،قدیمی ترین نسخه مکتوب کتاب شعری منسوب به شاعری بنام حافظ،متعلق به سیصد سال پیش هستش،،دوم آرامگاه حافظ بدستور رضا شاه و بر روی قبری که مردم محلی شیراز ادعا میکردند ،آنجا مقبره عارف بزرگی است،ساخته شده است...قرین به نود سال پیش؟!؟!
درماندگی من از دو جهت است،که وقتی در زمان فعلی و با وجود اینهمه تکنولوژی ،یک کتاب در دو نشریه و چاپخانه مجزا ،دچار تفاوتهای کم یا بعضا زیاد میشه،چجوری باور کنم که اولا اشعار حافظ متعلق به ایشون هست و دوما اینکه اصلا دستخوش تغییرات شگرف نشده؟
در مورد کتاب سازی داستان جالبی از یکی از ناشران قدیمی اصفهان شنیدم که میگفت ،یکی از کتابهای آگاتا کریستی رو که ناشری از تهران چاپ کرده بود،برای امضا به نویسنده ارائه کردم،خانم آگا کریستی پس از اطلاع از کتاب ترجمه شده با بهت و حیرت اعلام کرده بود،من نویسنده این کتاب نیستم.این ناشر عزیز اصفهانی که سالها پیش فوت نمودند در ادامه تعریف کردند که پس از شنیدن این مطلب توسط ناشر تهرانی تحقیق بعمل اومد،کاشف بعمل اومد که مترجم با هنرمندی ناب،داستان کوتاه خودش رو با شخصیت سازی به سبک آگاتا کریستی و در قالب داستان خانم مارپل نوشته و برای فروش بیشتر به اسم نویسنده قالب کرده بود.
خب من وقتی میبینم که تو دهه چهل شمسی ،کتاب سازی میشه،چجور مطمئن باشم که برای حافظ که هفتصد سال پیش زندگی میکرده«بفرض صحت»،کتاب سازی نشده باشه؟
یا اینکه در طی این هفتصد سال اشعار ایشان تغییر پیدا نکرده باشه؟
سرمد گرامی
ارجاعتان میدهم به مقدمه استاد قزوینی بر دیوان حافظ.
:شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
سلام و عرض ادب دوستان حال حافظ یه چیزی گفت شما دیه چقدر تفسرش میکنید اصن حافظ الکی از خود این حرفا در بکرده...
دوستان به نظر من حضرت حافظ اینجا اشاره میکنه به راز خلقت و اینکه دنیا از انفجاری بزرگ آعاز شده چون واژه خراب آباد اشاره بر این دارد که آبادی این جهان حاصل یک ویرانی است که توسط انفجار بزرگ ایجاد شده و این که قبل از زمان که با انفجار بزگ شروع شده آدم در عالمی دیگر بوده (فردوس برین)و چون خداوند آدم را از بهشت بیرون میکند او را (روح او)را که از روح خودش است درهیچ(خلا مطلق )می اندازد وچون انرژی بزرگ در روح وجود دارد و آن به یک مرتبه با خلا بر خورد میکند انفجار بزرگی ایجاد میشود که از آن ذره های بنیادین ماده وسپس ماده و سپس موجودات بوجود می آید که حافظ در جایی دیگر اشاره میکند که هر دو عالم یک فروغ روی اوست یعنی یک فروغ روی او میشود روح آدم که از روح خداست و عالم که از برخورد روح با هیچ به وجود آمده بنا براین میشود فروغ روی او و این که خداوند عالم و موجودات آن را از هیچ آفریده است
سلام
در رابطه با بیان ملک بودم و .....
حال عاشق رو بیان میکنه که قبل از ابتلا به درد عاشق شکوه و قدرت و عظمت داشته ولی پس از عاشق شدن ناتوان و ضعیف شده.....
عاشقا بهتر میفهمن چی میگم....
مگه دارین شرح منطق مظفر مینویسید که این همه استدلال و قرینه میارید!خنده داره بابا....
حال عاشق و عاشق فقط میفهمه.....
درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باشد والسلام
فاش میگویم وازگفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم واز هر دو جهان آزادم
فاش : بی پرده وآشکار
معنی بیت: بدون هیچ واهمه وبی پرده می گویم وازاینکه این مطلب را بازگومی کنم بسیاردلشاد وشادمانم همگان(به ویژه متشرّعین ومخالفان سرسختِ عشق) بدانند که من طریق عشق رابرگزیده ام .
بعضی ازشارحان محترم، این غزل بحث انگیز را نشانه ی شیطان پرستی حافظ، بعضی دیگردلیلی بر عارف بودن حافظ دانسته وبعضی دیگرنظریاتی مثل جبری گرایی وغیره صادرفرموده اند. ضمن احترام به عقاید همگان،بنظرنگارنده ی این سطور، حافظ گرچه در بعضی ازغزلیّات خود به گونه ای سخن گفته که دربرداشت اولیّه وسطحی،چنین بنظرمی رسد که گوینده ی این شعر احتمالاً گرایش به زرتشت داشته، درجایی به میترائسیم گرویده بوده ودرجایی دیگر عارفی مسلمان بوده که حتّا یک شب نیزازنمازشب خود غافل نمی شده است! امّا اینها همه نشانه ی فرهیختگی، آزاداندیشی وغنای اندیشه ی آن روشنفکرفرزانه هست که بدون تعصّب ودشمنی، باصعه ی صدر هرجاکه سخن حقی می شنود می پذیرد وبه صاحبان اندیشه ها احترام وارادت می ورزد. برای شناخت اندیشه های شاعری که درعرصه ی صنعت ایهام ودرلفّافه سخن سرایی کردن نظیری ندارد می بایست تمام کلیّات دیوان خواجه مدّ نظرباشد نه یک یاچند بیت ازغزل.
بنابراین بنظراین ناتوان، اگرازحافظ سئوال شود که چه مذهبی دارد وپایبند به اصول کدام دین هست او پاسخی جزلبخند نخواهدداشت. واگر پای اصراربرگرفتن پاسخ بفشاریم بی هیچ تردیدی چنین جوابی دریافت خواهیم کرد:
"مذهب ودین من عشق است من نه همچون زاهدان وعابدان مسلمانم ونه همچون کافران مخالف دین هستم نه میترائیسم نه زردشت نه شیعه هستم نه سنّی! من بنده ومُرید عشقم ودیگرهیچ"
من نخواهم کردترکِ لعل یار وجام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است.
طایرگلشن قُدسم چه دهم شرح فراق
که دراین دامگهِ حادثه چون افتادم
طایر : پرنده
گلشن قدس : گلستان بهشت
طایرگلشن قدس : مرغ باغ بهشت هستم
"دامگه حادثه" کنایه ازدنیاست
معنی بیت: من متعلّق به این دنیانیستم من مرغ بهشتی هستم آخرچگونه این مسئله راشرح دهم که چطورشد دراین دنیا به دام افتادم واسیرمادیّات ومسایل دنیوی شدم ادامه ی سخن دربیت بعدی:
من ملَک بودم وفردوس بَرین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
مَلَک : فرشته
فردوس برین : بهترین نقطه ی بهشت
دیرخراب آباد : جایی که به ظاهرمناظرزیبا وآبادی دارد امّا در باطن خرابه ای بیش نیست. کنایه ازهمین دنیای ناپایداراست
معنی بیت: من پیش ازاین فرشته ای پاک ومعصوم بودم ودربهترین نقطه ی بهشت بی هیچ دغدغه ای اقامت داشتم حس کنجکاوی حضرت آدم گل کرد ومرتکب خطایی شد که نباید می شد ودرنتیجه چنین شد که از بهشت رانده شدم.
حافظ دراین بیت به نمایندگی از طرف فرزندان آدم وهمه ی کسانی حرف می زند که تاوان خطا واشتباه پدرومادرشان یا به دیده ی خوشبینانه، تاوان کنجکاوی آنها رامی پردازند ودردامگهِ حادثه دست وپا می زنند.
پدرم روضه ی رضوان به دوگندم بفروخت
ناخلف باشم اگرمن به جویی نفروشم
داستان رانده شدن آدم ازبهشت، ازسوی اغلب ادیان ومذاهب پیش ازاسلام بصورتهای گوناگون و متفاوت مطرح شده واختصاص به اسلام ندارد. پرداختن شاعری مثل حافظ به چنین باورهایی که درمیان ادیان وملل مختلف عمومیت دارند دلیل پذیرش یاردِّ آنها ازسوی شاعرنیست. حافظ شاعریست که بادستمایه قراردادن چنین باورهای عمومی، منظوردیگری غیراز قبول یا ردِّ آنها درسردارد اوباطرح این باورها،سعی می کند باایجاد بستری مناسب، دست به مضمون سازی زده واندیشه های نابِ حافظانه وشخصی خودرامطرح نماید.
نه من ازپرده ی تقوی به در اوفتادم وبس
پدرم نیز بهشت ابد ازدست بهشت
دراین بیت می بینیم که حافظ با این مضمون سازی زیبا ونغز، ضمن اشاره به قصّه ی رانده شدن آدم فارغ ازصحّت وسُقم آن، دلسوزانه درتلاش است که بایادآوری گناهِ پدر ومادربشریّت،ماراازرنج ووحشت گناهکاربودن که مثال خوره ای برجان ودل آدمیان افتاده برهاند.
ناامیدم مکن ازسابقه ی روز اَزل
توپس پرده چه دانی که چه خوبست وچه زشت؟
به عبارت دیگر حافظ باخَلق این مضامین بکر ونغز، درپی آن است ومسئولانه امیدواراست که بتواند ازشدّت ِترس وواهمه ی کاذبی که زاهدان ومتشرّعین به ناحق بردل وجان ماتحمیل کرده انداندکی بکاهد ویاتوانسته باشد ازمیان ببرد وبه جای آن، امید به بخشش وبزرگواری واعتماد به کرم وسخاوت بیکران خداوندی رادردلهایمان فروزان ترسازد.
ازنامه ی سیاه نترسم که روزحشر
بافیض لطفِ اوصدازاین نامه طی کنم
سایه ی طوبی ودلجویی حور ولب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
طوبی : درخت طوبی که گویند دربهشت است. دراصل طوباست دراینجابه حکم ضرورت شعری طوبی خوانده می شود.
حور : زنان سیاه چشم بهشتی
(درادامه ی سخن،... حال که به سبب خطای پدرم به این دنیای خراب آباد رانده شده ام)
معنی بیت: ای محبوب، تورادیدم ودلبسته ی توشدم عشق تو ومحبّت توبامن کاری کرد که دیگربه سایه ساردرخت طوبا وآرامش کنارحوض کوثر ونوازش حوریان بهشتی نمی اندیشم به تومی اندیشم وباتوکه هستم دیگرآرزونمی کنم که ای کاش دربهشت بودم وازنعمتهای فراوان آن بهره مندمی شدم.
معشوق دراین بیت وبیتهای بعدی، زمینیست. "عشق زمینی" پیشنیازعشق حقیقی وعشق آسمانیست. کسی که طعم مهرو محبّت را دراین دنیانچشد ونتوانددرمیان مخلوقات خداوند عشقورزی را تجربه کند بی تردید درعشق به خودِ خداوندنیز دچارمشکل شده ونخواهدتوانست آنچنان که شایسته ی اوست به عشقبازی بپردازد.
وتوای زاهد وای عابد که عشق رامنع می کنی توچه می دانی؟ شاید فلسفه ی آمدن ما به این دنیا همین باشد که فرصتی پیداکنیم تابه تمرین عشق بپردازیم وازاین موهبت عظیم بهره مندگردیم وسرانجام به عشق آسمانی رهنمون شویم.
رهرو منزل عشقیم وزسرحدّ عدم
تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
نیست برلوح دلم جزالف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
لوح : صفحه ای که بر روی آن مطلبی نویسند
معنی بیت: برصفحه دلم جز سرمشق الفِ قامت دوست،حرف دیگری نوشته نشده است چه کارکنم که استادِ اَزل(خداوند) به جزاین حرف، حرف دیگری سرمشق نداده است. تکلیف من همین است که به تمرین الف قامت دوست بپردازم. کاربریِ من ازهمان روز اَزل دلدادگی وعشقبازیست وساختار وجود من مناسب همین کاراست.
حافظ دراین بیت به آنانکه منع عشق می کنند وگویند سخن عشق مگوئید ومشنوید پاسخ درخور وقانع کننده ای می دهد. می فرماید خداوند چنین سرمشقی به من داده ومن غیرازاین نمی توانم انجام دهم تکلیف وماموریت من دراین دنیا پرداختن به عشق وعشقورزیست.
سلطان اَزل گنج غم عشق به ما داد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم
کوکبِ بخت مراهیچ منجّم نشناخت
یارب ازمادرگیتی به چه طالع زادم
کوکب : ستاره
منجّم : ستاره شناس
طالع : بخت و اقبال
معنی بیت: ستاره ی بخت واقبال مرا هیچ منجّمی نتوانست شناسایی کند وسرنوشت مراپیش بینی کند خدایا ستاره ی اقبال من چیست ومن به چه طالعی ازمادرگیتی زاده شدم که رفتارهای من بی وقفه اینچنین دستخوش تغییرات می گردد؟
درقدیم معتقدبودند که هرکس ستاره ای دارد وبامشخّص شدن ستاره اش که توسط منجّمان انجام می گرفت سرنوشتش تقریباً قابل پیش بینی می گشت یعنی تاحدودی روشن می شد که فرد متولد شده ،متناسب با ستاره ی بختش درطبقه ی خوشبخت یابدبخت قراردارد.
حافظ این باورعوامانه رادستمایه ی خویش قرارداده ومضمونی ناب آفریده وآن رابکلّی زیرسئوال برده است. چراکه دراین مضمون، هیچ ستاره شناسی نمی تواند ستاره ی بخت اوراشناسایی و رفتارهای اورا پیش بینی کند!
حافظ دراینجا نیزبه نوعی به نمایندگی ازبخش عظیمی ازمردم (البته به غیراز زاهد وعابد) سخن می گوید ومی خواهد این نکته رابرساند که شخصیّت انسان دارای پیچیدگی های تو درتو ورازهای زیادیست وکسی نمی تواند به این آسانی پی به شخصیّت آدمی ببرد.بنابراین اینکه کسی ادّعا کند باشناسایی ستاره ی بخت کسی، می تواند "سعد ونحس" بودن سرنوشت اوراتعیین کندافسانه ای بیش نیست.
بگیرطرّه ی مه چهره ای وقصّه مخوان:
که سعد ونحس زتاثیر زهره وزحل است
تاشدم حلقه بگوش درمیخانه ز عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک بادم
تا شدم : از زمانی که شدم
حلقه به گوش : درقدیم به منظور مشخص کردن مالکیّت بردگان، حلقه ای به گوش آنها می بستند تا وضعیّت اوبرهمگان قابل تشخیص باشد. حلقه بگوش شدن یعنی تحت فرمان کسی بودن، حافظ ازشدّت علاقه به میخانه، خود داوطلبانه حلقه ی بندگی وخدمتگزاری میکده رابه گوش بسته وبه خدمتگزاری به رندان مشغول است.
معنی بیت: حال که دراین دامگه حادثه افتاده وبه گوشه ی میکده پناه برده وحلقه ی خدمتگزاری به گوش بسته ام، هردَم خوبرویی، کمان ابرویی وسروقامتی ازراه می رسند ودل عاشق پیشه ی مرا به عشق مبتلا می سازند وبدنبال آن، غم واندوهی جدیدوجودمراتسخیرمی کنند.
روزگاری شدکه درمیخانه خدمت می کنم
درلباس فقرکاراهل دولت می کنم
میخوردخونِ دلم مردمکِ دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه ی مردم دادم
می خورد خون دلم مردمک دیده: چشمانم خونباراست.
"جگرگوشه ی مردم" ایهام دارد: 1- فرزند مردم 2- بادرنظرگرفتن "مردم" به معنای مردمک چشم،کسی که درگوشه ی چشم نشسته
معنی بیت: چشمان من همیشه خون آلوداست ومن ازحسرتِ خوبرویان اشک خون می ریزم امّاشکایتی نیست بیشترازاینها حق من است من نمی بایست دل به زیبایی فرزند مردم می باختم وعاشق می شدم.
زگریه مردم چشمم نشسته درخون است
ببین که درطلبت حال مردمان چونست
پاک کن چهره ی حافظ به سرزلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
معنی بیت: ای محبوب من، با سرزلف خود اشک را ازچهره ی حافظ پاک کن و مرهمی برزخم دلم بگذارکه گریه امانم رابریده است اگراینچنین اشک بریزم بی تردید این سیلاب اشک که بی وقفه ودمادم فرومی ریزد بنیادهستی مراازجا خواهدکند.
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
سلام یل عزیر و پدرام خان من هم با نظر پدرام موافقم میتونی به آیات 71 الی 85 سوره ص و همچنین آیان 11 الی 13 سوره مبارکه الاعراف مراجعه کنی که عیناٌ خداوند می فرماید و ما وقتی به ملائکه دستور دادیم که آدم را که از جنس خاک آفریدیم سجده کنند همه سجده کردند الا شیطان و به همین خاطر شیطان را از بهشت بیرون راندیم و این استثنا قرار دادن در واقع به این معنی است که شیطان از جمله ملائکه بود وگرنه چه لزومی داشت که خداوند بفرماید همه ملائک خارج شدند الا شیطان!!!!!؟؟؟
به باور من حافظ در این غزل زیبا بهره فراوان از غزل سعدی با ردیف و قافیه یکسان برده است. البته منظورم واژه به واژه نیست بلکه تقریبا معانی و حتی برخی از عبارات است. در زیر من برابری نه چندان دقیقی به شکل زیر انجام داده ام:
حافظ: فاش میگویم و از گفته خود دلشادم / بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
سعدی: من از آن روز که در بند توام آزادم / پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
حافظ: تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
سعدی: همه غمهای جهان هیچ اثر مینکند / در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
سعدی: خرم آن روز که جان میرود اندر طلبت / تا بیایند عزیزان به مبارک بادم
سعدی:من که در هیچ مقامی نزدم خیمه انس / پیش تو رخت بیفکندم و دل بنهادم
حافظ: سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض / به هوای سر کوی تو برفت از یادم
سعدی: دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ / یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم
حافظ: نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست / چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
سعدی: به وفای تو کز آن روز که دلبند منی / دل نبستم به وفای کس و در نگشادم
تا خیال قد و بالای تو در فکر من است / گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم
سعدی: به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی / وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم
سعدی: دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک / حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم
حافظ: پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک / ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
سعدی: مینماید که جفای فلک از دامن من / دست کوته نکند تا نکند بنیادم
حافظ: طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق / که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
سعدی: ظاهر آن است که با سابقه حکم ازل / جهد سودی نکند تن به قضا در دادم
سعدی: ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم / داوری نیست که از وی بستاند دادم
دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت / وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم
هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد / عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم
سعدیا حب وطن گر چه حدیثیست صحیح / نتوان مرد به سختی که من این جا زادم
حافظ: میخورد خون دلم مردمک دیده سزاست / که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام به همه.یکی از ویژگی هایی که حافظ داره و گریه ادم رو در میاره اینه که افرادی ک خیلی هنر کنن شعر مثل شعرای تتلو می گن نقدش می کنن.
شیخ جعفر مجتهدی به اون عظمتش می گه حافظ محرم درگاست.سالک و عارف همه قبول دارنش بعد افرادی که تویعمل هیچ دستی ندارن مثل من و شما اومدیم نقد می کنم از زبون شیطون گفته
کاری ندارم ولی میگه فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم ... که در این دامگه حادثه چون افتادم.شیطان درعبادت سرکشی کرد اما معصومین که عشاق واقعین و انبیا مثال واقعی اطاعت هستن (اشاره ب حضرت جرجیس و. مولا حسین).در مورد افرادیمثل حافظ نباید الکی حرف زد چون اگر مقرب باشن و ناجور بگید یهو دیدید خدا هم غیرت نشون داد و به صورت عملی فهمیدید که اگر سخن نقرست،سکوت طلاست و باید کم حرف زد در مورد چیزی که هیچیم در موردش.
به نام خدا
برخی دوستان تعابیر عجیب و غریبی از این غزل لسان الغیب ارائه داده اند از جمله این که حافظ مقام ملک را برتر از انسان می داند یا اینکه حافظ خود را از جنس شیطان می داند و شاهد مدعا را هم بیت من ملک بودم و ... آورده اند.
هر سخن حافظ را باید با دیگر سخنانش کنار هم نهاد و نتیجه گیری کرد و نیز باید با اصطلاحات جناب حافظ آشنا بود.
در این بیت حافظ، انسان را هم نشین ملک می داند چون قبل از خلقت آدم، روح مجرد خصوصیتی چون خصوصیت ملک داشته است و وقتی آن روح در کالبد آدم وارد می شود موجود جدیدی خلق می شود که والاتر از ملک است و دیگر نمی تواند هم نشین آنها باشد:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
خراب آباد از نظر حافظ چه معنایی دارد؟ آیا معنی منفی است یا مقامی والاتر از بهشت دارد؟
در دیوان حافظ 24 مورد کلمه خراب و سه بار خراب آباد آورده شده است. (به غیر از خرابات)
خراب آباد در سخن حافظ جایی است که عاشقی که لایق است و پذیرش بار امانت عشق را دارد در آن وارد شده است و این مقامی است که آسمان و زمین و ملک نتوانستند آن را بپذیرند.
إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ (احزاب 72)
همین سخن را حافظ به بیانی زیبا مطرح می کند: (غزل کامل را در دیوان حافظ ملاحظه بفرمایید.)
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
می بینیم که حافظ نه تنها ملک را بالاتر از انسان نمی داند بلکه آن را بدون عشق و نامحرم و مدعی می داند چون در روز ازل، ملائک ادعاهایی در باره انسان داشتند که شرح آن مجالی دیگر می طلبد و کم و بیش می دانیم.
و نهایتا حافظ به این بیت می رسد:
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
دل خرم در برابر چه چیزی قرار دارد؟ مشخص است که دل خراب. حافظ شرط عاشق شدن و لیاقت عشق را خراب شدن دل می داند که این خرابی، عین خرمی و طرب است و جای چنین شخصی قطعا در بین غیر عشاق نیست. این شخص باید در مرتبه ای دیگر باشد.
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
حافظ اساس هستی و وجود انسان را در خرابی و بودن در این خراب آباد می داند:
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
و خراب بودن را نه تنها یک وجه منفی نمی داند بلکه آن را یک لطف و بخشش ازلی می داند که شاملش شده است:
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
برای روشن تر شدن مفهوم خراب و خراب آباد، چند بیت از ایشان را مرور می کنیم:
*چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
*بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
*به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
*غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
*زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
*گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
*گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
*عاشقی گفت که تو بنده بر آن میداری
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست میروی
حافظ نه تنها به خاطر از دست دادن بهشت ملول نیست بلکه شادی هم می کند و همه آن نعمات را با خاک کوی دوست برابر نمی کند
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
امیدوارم این مختصر باعث شود تا اندکی از دیدگاه حافظ به قضایا بنگریم و از پیشداوری و تحمیل نظرات خود بر جناب حافظ بپرهیزیم.
پیوند به وبگاه بیرونی
آیدی مدیر کانال @abbasi2153
با سلام
جناب لسان الغیب می فرماید :
شادم از اینکه بنده ی عشق هستم واز غم بیش و کم این جهان و خوف و رجاء آن دنیا راحت گشته ام .
واز فراق یار می گوید که روزگاری در بهشت برین در مجاورت یار بوده و بلحاظ خطای ابوابشر حضرت ادم به زمین هبوط کرده است .
البته این ظاهر ماجراست و انسان اساسا" برای زندگی در روی زمین خلق شد ، به گواه خود قرآن که وقتی خداوند ملاک را برای سجده به آدم جمع کرد از وی پرسیدند آیا انسان را آفریده ای که در زمین خون بریزد ؟
خداوند در جواب فرمود : چیزی در او هست که من می دانم . این خلیفه الله چه چیزی داشت که اینگونه مورد محبت خداوند واقع شد که پس از خلق او به خود تبارک الله احسن الخالقین گفت
موجودی ناطق و مختار با فراز و فرودی از فرش تا عرش . میتواند باکارهایش از حیوانات پست تر ویا از ملایک برتر باشد . یک حدیث قدسی هست که از قول خداوند می گوید : من قبل از خلقت انسان ناشناخته بودم .
ملایک نور مطلق اند بدون خطا و حیوانات جهل مطلق . کدامیک می توانند بخشایش خداوند را نشان دهند جز انسان حریص و طماع . آیا کسی را دیده اید که به داشته های خود قانع باشد ؟ ما همیشه دستمان بسویش دراز است و او همچنان بخشنده و مهربان . چه موجودی می تواند توابی اورا به نمایش بگذارد جز ما ؟ بارها و بارها خطا میکنیم طلب عفو می کنیم ، بخشوده می شویم و دوباره همان گناه را تکرار میکنیم و دوباره اورا تواب می یابیم . چه کسی علوم اور را کشف میکند و در جهان جار مزند و به رخ میکشد . و.....
حافظ دنیا را خراب آباد می نامد از این رو که خراب است چون فراق است ولی دنیا چون مزرعه ی آخرت است می تواند سبز و اباد باشد و با طی طریق در آن به سر منزل مقصود و منزل محبوب ما را برساند .
حافظ هوشیار است و در جستجوی یار است والفاظی مانند سایه طوبا ف دلجویی حور و چشمه کوثر فریب نمی خورد و مشغول نمی شود و کمتر از یار قانع نیست .
عشق باز واقعی اوست همانگونه که در داستان ابراهیم زمانیکه از منجنقیق بسوی آتش پرتاب شد جبرییل به سراغش آمد و پرسید چه خواسته ای داری . ابراهیم گفت : بین من و معشوقم حائل مشو
خداوند به آتش دستور داد تا بر ابراهیم سرد و سلامت باشد .
حافظ می فرماید :
عاشقان را گر در آتش می پسنند لطف دوست
تنگ چشمم گر نظر در چشمه ی کوثر کنم
خداوند هیچ ملکی را خلیل الله خطاب نکرده ولی ابراهیم که یکی از بندگان مخلص او بود را خلیل الله یعنی رفیق خدا خطاب کرده و به همنشینی خود برگزیده است .
و در ابیات آخر با اینکه گله از بخت بد می کند ولی خود را دلداری داده و می گوید می خواستی عاشق نشوی و دل به جگر گوشه ی مردم ندهی و انتظار دارد محبوب نظری به او کرده و با سر زلف خود اشک دیده اش را پاک کرده و به او التفات نماید .
دوستی که برداشت عجیب و بی ربط با شعر و اندیشه حافظ را مبنی بر "از جنس شیطان دانستن حافظ خویش را" مطرح کرده اند گویا درک درستی از فن بدیع و صنایع ادبی ندارند به ویژه صنعت تلمیح. شاعر اگر با انواع فنون و صنایع شعری منظور خود را به موازات شخصیتها و داستانها و مضامین دیگر مطرح میکند و چه بسا ایفاگر نقشی از نقشهای آن داستان شود تلاش دارد تا بلاغت و نوگویی و خلاقیت را در جان شعرش بدمد. به عنوان مثال وقتی سعدی میگوید:
بوی پیراهن گمگشتهٔ خود میشنوم
گر بگویم همه گویند ضلالیست قدیم
خویش را هماورد و همپایه یا به قول همین دوست مورد اشاره "از جنس" یعقوب پیامبر بداند بلکه این شیوه ای است قیاسی برای حسب و وصف حال.
سلام
می بینم همه دوستان عزیز در بیت سوم معنی کلمۀ (ملک) را از دیدگاه متفاوت شرح کرده اند. فقط یک حرکه خواجه حافظ را از درجۀ پادشاهی به درکۀ شیطانیت ساقط کرده. اما هیچ کسی حکایت هاروت و ماروت را به یاد نیاورده. فکر می کنم که خواجه حافظ در اینجا تلمیح به حکایت آن دو فرشته می کند. چون شاعر، سحرآفرین است. و روایت می کنند که بنی آدم سحر را از هاروت و ماروت یاد گرفتند. آن دو ملک برای امتحان به دنیا آمدند و وقتی که یک خانم زیبا دیدند امتحان را فراموش کردند و دنبال آن بانو شتابان شدند. پس حافظ سحر و افسون زبان خودرا که لسان الغیب نامیده است، تشبیه به سحر آن فرشتگان چاه بابل می کند. و از صلب آدم دنیا آمدنش را به هبوط آن دو فرشته قیاص می کند... فکرم این است که سایر ابیات این شعر را می توانیم از این دیدگاه شرح و ایضاح کنیم. ( ببخشید شاید خیلی اشتباه کردم چون فارسی خوب بلد نیستم.) با سلام.
سلام بر هم زبانانًًًً عزیز،،
پرودگارا ببخش بر ما که بر سر آخرین معجزه ات قرآن که جز کلام و حرف نیست چه آورده ایم،،وقتی پیامبر فرمودند علی ولی شماست ،،،نیاکان ما نشستند و چون ما به بازی با کلمات پرداختند،،مگر قصه ها و حکایت ها حاکی أز أین جدل های کودکانه بر سر یک حرف نیست،،،
دوستان هر کس أز ظن خود شد یار من ،،،أز درون من نجست اسرار من،،،
گاهی باید دانش های اندک و معلومات مکتبی خودمان را به دور بیندازیم بعد در مورد بزرگان أدب و هنر بشنویم و بخوانیم،،اگر ما را توان فهم نیست سکوت و سکوت و سکوت شاید راهگشا باشد،،
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر أسباب بزرگی همه آماده کنی،،،
تاریخ تکرار شدنی ست،،،کاش ما چون نیاکانمان دین و شخصیت ها را با برداشت های شخصی تکه تکه نکنیم
حافظ عزیز در ذهن ماجرای حضرت زینب س در شام بلا را مرور می کند
من از آن روز که در بند توام آزادم. بنده عشق توام حسین مانند حر آزادم
بانو و فرشته ای بودم در بهشت مدینه سکونت داشتم دعوت و اصرار نسل خطا کار آدم مرا به دیر راهب و خرابه شام آورد .
اصل و ریشه طوبی وجود پیامبر ص و علی ع است زیر سایه قبرجدم و درد دل ها کنار قبر مادرم و دلجویی های مادرانه حورای مرضیه بودم
ولی عشق حسین مرا رهسپار این راه کرد تا قد و بالای سرو گونه اورا ببینم مادرم استادم بود یادم داد زیر گلوی اورا ببوسم.
غم دم به دم مادرم ، پدرم ، برادرم حسن ع ، و حالا غم پی در پی شش برادر عجب طالع و سرنوشتی بود.قرار بود حسین ع جگر گوشه مردم در کوفه باشد و من دلداده او .اگر اشک روضه را پاک نکنم ، روضه حسین ع مرا در خود غرق می کند و بنیادم را می کند .......
تایپوگرافی این شعر زیبا را باخط ثلث و نستعلیق در لینک زیر ببینید :
پیوند به وبگاه بیرونی/
سلام....والله اگر حضرت حافظ میبود و میدید که این همه عجایب و غرائب از بیتش استخراج شده است، سر به بیابان میگذاشت یا برسم امروز سرش را به دیوار میکوفت!
سلام بر ابراهیم، پرسش گر محترم
و درود بر نور شما و بینش صحیح
فارق از انحرافات تفسیری قرآن، آنچه قرآن به شما پاسخ میدهد به شرح ذیل است:
حافظ ملک نبود، فردوس نبود، آدم سببی بر نزولش بر زمین نبود.
ابلیس ملک بود، فردوس بود، و آدم سبب نزولش بر زمین گشت، صفحه 6 قرآن
آنچه که اشاره دارد بر آنکه فاش میگویم دلیل بر فاش کردن حضورش در ذهن حافظ است.
صدای ذهن = صدای ابلیس = طبق ادبیات قرآن قرین انسان
پیشنهاد آخر: از شعرا پیروی نکنید، قرآن تفسیر ندارد بلکه ترجنه صحیح بخوانید سپس بیانش بر عهده الله است.
در پناه الله باشید
جناب آقای حسین گیلانی
احتمالا شما در تحقیقات خود در باره قران فهمی از اثر ارزشمند تفسیر المیزان نیز استفاده کرده اید. مفسّر عظیم الشأن قرآن حضرت علامه طباطبایی رضوان الله علیه در باره حضرت حافظ چنین می فرمایند: گفتار خواجه بر طبق حال است ای کاش کسی میتوانست غزلیات او را بر طبق حالات سلوکی تنظیم کند؛ چه کسی میتواند غزلیات حافظ را شرح کند؟ یا بعبارتی تنها کسی میتواند شعر حافظ را بفهمد که خود به درجات حافظ رسیده باشد. هیچگاه علامه طباطبایی کسی را در کمال شعر و عرفان هم ردیف حافظ نمیدانست.
منبع: goharemaerefat.ir
با درود به همه دوستان گرامی من
واژه خراب آباد اشتباه خونده میشه ، یعنی سر هم نیست و دو واژه
جدا هست و درستش اینه: آدم آورد در این دیر خراب ، آبادم
میم آبادم ، میم مفعولی هست یعنی آباد مرا
معنی شعر هم میشه : آدم وجود آباد مرا به این دیار خراب( دنیا ) آورد
با درود فراوان دوستان گرامی
واژه خراب آباد اشتباه خونده میشه ، سر هم نیست و دو واژه جدا از هم هست
میم آبادم میم مفعولی هست یعنی آبادِ مرا.
و شعر درستش اینه: آدم آورد در این دیر خراب ، آبادم
یعنی آدم وجود آباد مرا به این دیار خراب (دنیا ) آورد
دکلمه ی ابیات اصلا خوب نیست
من توی دیوان حافظم نگاه کردم نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار درسته
با احترام به همه بزرگواران، از نظر من کمترین اینجا از کلمه مَلِک به معنی پادشاه استفاده شده نه مَلَک به معنی فرشته
سلام ، من این شعر را اینطور تفسیر می کنم ، حافظ خودش را بنده ی عشق می داند و اینگونه از قید و بند هر دو جهان آزاد است چرا که او تنها عشق را می پرستد. نه بنده ی هوا و هوس و مادیات است و نه بنده ی زهد و دیانت ، در نتیجه از هر دو جهان آزاد است ، هم جهان مادیات و هم جهانی که به گفته ی ادیان جهان ابدی است و انسان در آن به پاداش یا مجازات خواهد رسید . حافظ اینگونه به رهایی اندیشه ی خود اشاره دارد ، چرا که بنده ی عشق بودن ذهن و فکر انسان را از تمام دغدغه ها ی مادی و غیر مادی پاک و آزاد می سازد . اشاره به رانده شدن از فردوس و ... هم به نظر بنده تمثیل هایی است که برای بیان منظور و احساس شاعر آورده شده و لزوما بیانگر اعتقاد شخصی حافظ نیست .
در غزل ۳۵۳ بیتی داریم که به بیت چهارم این غزل نزدیک است:
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
همچنین در غزل دیگری این بیت را داریم که آن هم مشابه همین مضمون است:
واعظ مکن نصیحتِ شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
سلام نوروزتون مبارک.اولین نظر رو که خوندم گفتم یه حاشیه بنویسم! جالبه حافظ رو مرید شیطان جا میزنه این حاشیه نویس!! برای ایشون و کسانیکه براشون سواله مینویسم که منظور حضرت حافظ همنشینی با ملک و فرشتگان هست که مقامش آدمی چون فرشته مقرب درگاه خدا بوده.و پس از گناه حضرت آدم با وسوسه شیطان از اون مقام دور افتاده.و حالا آدمی میتونه بالاتر از فرشته از عالم خاکی تا خدا پرواز کنه.
از زمین خاک رفتن تا خدا
از ملائک کی بر آید در سما؟
در مصرع اول بیت پنجم هم الف قامت یار درسته.در نسخ مختلف هم دوست و هم یار اومده ولی مشخصه یار درسته الف حرف وسط کلمه یار هست.
سلام و عرض ادب و احترام
بنده بدون ورود به فرمایشات فرهیختگان حاضر کوتاه مطلبی را به عرض رسانده مرخص میشوم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
عزیزان برداشت شخصی حقیر در پاسخ به گفت و گوی پیش آمده در حاشیه های عزیزان ان شاء لله راهبر و گره گشا باشد
من ملک بودم
ملَک همان فرشته هست اما نه فرشته بماهو فرشته بلکه بیان صفت غالب فرشتگان که معصومیت جبّلی هست می باشد یعنی اگر آدم نبود من نیز موجودی بودم همردیف فرشتگان که طوعاً او کرهاً به تقدیس و تحمید ذاتی خویش مشغولند
آدمی برای آدمی شدن و آیینه ی هر دو وجهه ی جمال و جلال خداوند شدن نیاز به عصیان ظاهری و اغوای شیطانی داشت
فرموش نکنیم کلام قدسی حضرت عشق را که اگر آدمیان معصیت و غفلت و نسیان نمی ورزیدند قومی دیگر را می آفریدم تا خطا نموده ببخشایمشان
خراب آباد عبارت بینهایت کلیدی هست
خرابی که خود آبادیست یا مقدمه ی آبادانیست زانکه در ویران امید گنج هست
عرض بسیار هست و متن فی البداهه انشاء میشود و بی مقدمه و دیرهنگام ...
تفکر و تدبر در اسرار بیتی از حضرت مولانا قدس الله نفسه الزکیه در این باب بسیار راهگشاست
از بهر عتاب تو آن آدم بگزیده
از صدر جنان آمد در صفّ نِعال تو
یک نکتهی کوچیک در مورد بیت هفتم: تا شدم حلقه به گوش... داشتم که ندیدم دوستان اشاره کنند. حلقه به گوش به معنی غلام و برده است و اسم یا لقب خیلی از این غلامان سیاه مبارک بوده که اینجا کلمهی مبارک علاوه بر معنای ظاهری به این اسم غلامان هم اشاره داره.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
سلام بر دوستان,دوست عزیز حافظ در این شعر خودش رو از جنس شیطان نمیدونه,از زبان خود انسان داره بیان میکنه.مستقیم داره راهنماییت میکنه،چی میخوای دیگه،این دام یا تله ای که ازش صحبت میکنه تنها ترین تله خوب در دنیاست.بی قید و بند شو نسبت به هر چیزی که مربوطه به این دنیا و دلبستگی میاره,از اعضای خانواده گرفته تا مادیات و هزار چیز دیگر.اون موقع میفهمی چطوری میتونی بی دلیل خوش باشی هر روز.فقط تحمل کن و نترس.هیچ کس نمیخواد تو رو اذیت کنه از اطرافیانت.به قول استاد الهی قمشه ای فقط برو دنبال زیبایی نیکویی دانایی.همون اولی رو دنبال کنی اون دو تا خود به خود به موقع بع سراغت میان.بعد که بهت عنایت شد میفهمی حافظ تازه از چی حرف میزده.راستی این نکته رو یادت باشه که حافظ رند رندان عالمه.گمراهت نکنه
تفسیر ابیات ۱ الی ۳ فوق:
حضرت حافظ در این غزل از دوری و فراق انسان از اصل خویش میگوید:
به وضوح و بی تکلف اذعان میکنم که، اصل من از جنس عشق و دلدادگی بوده و هیچ تعلق خاطر نسبت به این دو جهان باقی و فانی ندارم.
چگونه این فراق و جدائی را توضیح دهم که، من پرنده باغ بهشت بودم و بر اساس اصل قضا و قدر و مشیت الهی در این زندان گرفتار شدم.
همانگونه که در قرآن ذکر شده، اشرف مخلوقات لقب داشته و در باغ بهشت سکنا داشتم که به ناگه در این خراب آباد دنیا خود را یافتم.
درود
فقط میخام یه سوال بپرسم
اگر لغت آدم برگرفته از آ+دم باشد و اگر دم همان دمیدن نفس یا همان روح خداوند باشد ممکن است آ حرف اول اسم خدا باشد؟
با درود و سلام.
حسین محمدنظامی هستم فرزند ماه جمال و منصور.
در بیت "نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار" باید توضیح داده شود که یک اسم هست که مقدس تر ، موثرتر و پرکاربرد تر از "الله". این کلمه به راحتی توسط همه انسان های ناطق تلفظ می شود و تلفظش برای همه راحت می باشد و از یک ملت به ملت دیگر تفاوتی نمی کند. این اسم یا عامل ارتباط بین آفریدگار و آفریده شده بسیار مهم است.
حافظ اینجا به این نام اشاره می کند: بله! آن اسم و عامل ارتباط دهنده همان "آ" می باشد. من اینجا به شکل "آ" نوشتم که برای شما آسانتر باشد تلفظ کردنش. در لوح دل حافظ جز "آ" چیز دیگری نقش نبسته است. اما نوشتن این "آ" جور دیگری است و فعلا اجازه ندارم رسم کردن آن را به شما بگویم. چون احتمال اشتباه کشیدن و رسم کردن وجود دارد.
این کُد که حافظ گذاشته است و من برای شما کدگشایی کردم یکی از مرموزترین رموزی هست که حافظ به جا گذاشته است. از این رموز بسیار در گذشته هست توسط انسان های مختلف من جمله حافظ.
شاید بپرسید پس "دل" چیست؟ در بیت "در دل و جان خانه کردی عاقبت" به آن شاره می کنم.
سلام
حقیقتا نظراتی که زیر این شعر نوشته شده بود را دوست داشتم. یکی از مهارتهای حافظ اینه که از هر جهتی به شعرش نگاه کنی یه چیزی میبینی.علاوه بر این دو نگاه که دوستان فرمودند (۱- از طرف فرزند آدم ، ۲- از زبان شیطان ) دو نفر هم یکی به داستان هاروت و ماروت و یکی هم به حادثه کربلا و آنچه برای حضرت زینب کبری(س) افتاد اشاره داشت که این شعر مانند آینه همه را بازتاب دهد.
درباره بعضی از بیت ها هم این حقیر حرفهایی دارم که ندیدم کسی به آن اشاره کند. و نگاه من از زبان انسان به معنی فرزندان ادم ابوالبشر میباشد.
طایر گلشن قدسم:پرنده یک باغ یا حریم مقدسم، اشاره به بهشتی که مقدس است و شاعر خود را عاجز از بیان مفهوم درد فراغ از این حریم قدسی میبیند.
من مَلَک بودم: ما دو مدل ملک داریم ، یعنی چی؟ یعنی یک مدلش از نظر نژادی هست که از این نظر نه آدم و نه ابلیس را شامل نمیشه اما از نظر درجه و مقام و مرتبه همه دوستان میدانند که ابلیس در بارگاه الهی به مرتبه ای رسیده بود وملقب به عزازیل بود.یعنی از این نظر از بعضی فرشتگان مقام بالاتری هم ممکن است داشته باشد. البته همه اینها برمیگرده به قبل از دستور سجده بر آدم. وقتی آن مقام از ابلیس گرفته شد از نظر درجه هیچ چیزی نداشت و برای اشاره به او باید از اسم و نژاد او که جن هست استفاده شود.چون دیگر مقام ملک را ندارد.(این برای دوستانی که با اشاره به قرآن ابلیس را ملک میدانند و فکر میکنن بعد از رانده شدن از درگاه حق ماهیتش از فرشته به جن تغییر پیدا کرده) در این جا خواجه شیراز میگه منِ فرزند آدم از مقربین درگاه بودم از مقام بالایی برخوردار بودم ، مقام ملکوتی داشتم(نظر شخصی)
دیر خراب آباد: دوتا نکته گفته شد که هر دو میتونه درست باشه.خرابهی دنیا که آبادی پنداشته شده، یا خرابه ای که در آن امید گنج هست(دنیای خرابی که مزرعه آخرت است)و میتواند ما را به آبادی یعنی همان فردوس برین برگرداند
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض/به هوای سر کوی تو برفت از یادم
زمانی که آدم خود را در بهشت و اشرف مخلوقات دید با خودش گفت آیا بالاتر از من هم هست و این سوال را از خدا پرسید و خداوند به او گفت عرش را نگاه کند ، وقتی عرش را نگاه کرد اسم یا جایگاه ۵ تن آل عبا را دید بعد از دیدن این جایگاه به هوای رسیدن به آن جایگاه ،سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض از یادش رفت و آخر کار هم با هدف رسیدن مقام بالاتر در دام دشمن گرفتار شد و فریب خورد.
نیست بر لوح دلم جز الف قامت (دوست/یار)
فرقی بین دو کلمه یا کلماتی که معنا را کامل کند نیست.کلمه الف را بعضی از دوستان با حرف وسط یار یکی دیدن و گفتن این درسته که با کمال احترام به نظر دوستان اما درباره حرف الف میخوام توضیح بدم
در کلمه "خدا" یا درستترش "خود آ" یعنی کسی که خودش الف میباشد.
در کلمه "اله" یا(تلفظ) "الآه" یا درستترش " ال آ" که در عربی یعنی الفی که با "ال" معرفه شده است.
الف یعنی راست قامت ،کسی که متکی به خود است ، قائم به ذات است و وابسته به دیگری نیست.
در عبارت لا اله الا الله که دقت کنیم عبارت کلمه "اله" که اشاره بر "ال آ" دارد صفت قائم به ذات بودن بجز الله در هیچ وجود دیگری نیست.
در بیت مورد اشاره جناب حافظ میگه که من الف صفتی جز (عشق/یار/دوست) خود نمیشناسم و این بر لوح دلم ثبت شده و ...
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق/هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم.
از وقتی که به مقام بندگی رسیدم و غلامی این خانه را میکنم، هر دم غمی (آزمایشی) جدید به سوی من میاد. عبارت "مبارک بادم" از آنجایی که این آزمایش سبب بالا رفتن مقام این غلام حلقه به گوش میشود آن را با اینکه سختی دارد و انسان آزرده میشود ولی مبارک خطاب کرده
میخورد خون دلم مردمک دیده،سزاست/که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم: چون اشاره به مردمک چشم(آن سیاهی داخل عنبیه که لنز چشم برای ارسال تصاویر به شبکیه چشم هست) شده اشاره به دیدن با چشم مادی دارد و میگه این چشم داره خون دلم را میخوره(یا دلم را خون کرده) و حقم هست. و دلیل این حرفش اینکه بجای یار حقیقی عاشق دختر(جگرگوشه) مردم (همان ترک شیرازی😂) شده است
خدا رحمتش کنه حافظ نمیدونسته اینهمه حرف پشت سرش در میارن!
با سپاس فراوان از سایت گنجور واساتید بزرگ. که بانظرات و تفسیر های مختلف جرعه ای از رودخانه عرفان و معرفت را به کام ما میدهند.
نظر حقیر درمود بیت من ملک بودم.....
شاید حافظ قبل ازاینکه وابستگی دنیوی و عشق زمینی به سراغش بیاد. خود را درجایگاه فرشتگان و ملائک میده. جایی که او بوده و خالق ابدی. گویی در فضا وزمانی دیگر. وآن اتفاق بزرگ که توسط آدم از نوع زمینی و بدون شک مونث. باعث میشه از آن جایگاه والا به در آید و اسیر وابستگیهای زمینی بشه.
غزلی از عباس نیای نوری ” نیا “ بر همین وزن و قافیه:
آزاد
عاشقی را ز من آموز که من استادم
که چنین زار در این دام بلا افتادم
بسکه من شکوه نمودم ز فلک در غم یار
چرخ شاکی شده و من ز فلک ناشادم
روزگاری به جوانی دل شیدایم بود
پهلوان قَدَر صحنه ی بی بنیادم
تیشه ها میزنم از سوز دلم بر دل کوه
گاه یاد آور سوز جگر فرهادم
اشک از چشم ، نگو ، جوی بگو آب روان
ناله ای نیست ، گلو پاره شد از فریادم
آنچه پر کرده شبم غصه ی تنهایی نیست
خاطراتی ست که هرگز نرود از یادم
چون شهابی که ز آرامش شب بیزار است
تیر مژگان بزند بر دل من صیادم
باده ی خاطره هایی که دمادم نوشم
جام زهری ست که آخر بدهد بر بادم
قصهٔ غصهٔ خود را به ” نیا “ گفتم دوش
خنده زد گفت : که من شکر خدا آزادم
شکرین لعل
منتظر بر ره تــو همـــچو گـــدا ایستادم
خــســـروا دوری تو کــرده مـرا ناشـادم
دلـــبــرا رحــم نما لحــظه در کوچــه دل
از وفـا تـو بگــــذر زانـکه غمیـن افتادم
شکرین لعل تو شــیرین بـود ای شیرینم
از فــراق تو شـــدم کوه کــــن و فرهادم
عندلیــــب سخــنم شــــور و فغـانی دارد
هر سحر سوی ســـما می رود این فریادم
می زنم دم ز صفات تو به هر جا صنما
مدح تـــو کرده مــرا در همه جــا آزادم
گــر تو آیـــی بکنم جان خــــودم قربانت
مثـل پـروانـه بـه دور تـو بگـــردم شادم
سامع یک روز بــــده بر مــن شیدا مژده
مژده ی آمــدن یـــــار و مـــبــارکبــادم
شنبه ۲۸-۱۱-۱۴۰۲
راجع به بیت ۲ و ۳ نظر بنده اینه که منظور شاعر روح انسانه که قبلا در عالم ذر بوده و طبق خواست و تصمیم خودش وارد این دنیا یعنی دامگه حادثه فرود اومده!
بادرود حواشی جالبی از دوستان ادیب خود خواندم که هم بهره بردم هم گاهی تعجب کردم .دوستی فرموده بود حافظ خودراازجنس شیطان میداند و مثالی هم از مولانا یا سعدی آورده اند حال آنکه خیلی آسان است حافظ حدیث نفس می خواند و البته اشاره دارد به داستان زندگی آدم در بهشت حال می گوید حضرت آدم با خطایش من آدم را دچارهبوط نمودوالا جایگاه من از ملائک هم بالاتربود یا همنشین آنان بودم ،اینجا تصوری ازشیطان وجود ندارد.به هرروی بزرگانی چون حافظ ومولانا ونیز سعدی،به درجه ی از آگاهی رسیده اند که برای نقد شان من غافل و عاجزم .شعرحافظ همه بیت الغزل معرفت(آگاهی وشناخت) است/آفرین برنفس دلکش ولطف سخنش