غزل شمارهٔ ۲۸۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش محمدرضاکاکائی
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۸۹ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
مجمع = مجموع، محل اجتماع ،کاملاً، تماماً
عِذار = رخسار
عِذار چو مَهَش = روی مانند ماه ، زیبای او
طفل = نوجوان
به بازی = به شوخی
روزی = یک روز (ی وحدت، در دستور زبان فارسی 24 نوع ی وجو دارد.)
شرع = حکم دین
بُتی = محبوبی (ی وحدت )
مه چارده = ماه شب چهارده ، بَدر
بِه = بهتر (صفت تفضیلی)
نگه دارم دل = دل به او نسپارم.
نیک = سزاوار، خوب ( قید)
بد و نیک = سرد و گرم روزگار
یارب = ای خدا، عجبا!
کجا شد = کجا رفت
چند گَه = مدتی
قلب = سینه ، لشکر
جانداری = جلادی ، سلاحداری
دُر= مروارید
معنی بیت 1: رخسار محبوب محل اجتماع لطف و زیبایی است اما افسوس مِهر و وفا ندارد! خدایا او را وفادار کن و در دلش مهر انداز!
معنی بیت 2: دلبر من، جوان نورسته محبوبی است اما با این حال می دانم به شوخی روزی مرا به قتل می رساند و درحکم دین هم برایش گناهی محسوب نمی شود! (چون سنش کم است.)
معنی بیت آخر: اگر صدف دیده حافظ آرامگه گوهر یکدانه شود، به شکرانه آن جان فدا می کنم.
با سلام
احتراما عارفان بزرگ جهان حافظ را قطب زمانشان اعلام نمودند و یک قطب نه دنبال تفریحات دنیایی هست نه برا حاکم و پادشاه شعر میگه
چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند
مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی
می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند
و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهرده نفرو بیان کرده اند
عزیز اینقدر حافظ را پیچیده و مرموزش نکنید دقیق معلومه داره معشوقش را میگه که خیلی هم زیباست مثل یک دختر ۱۴ ساله و بیت های دیگه هم گفته که دهنش هنوز بوی شیر میده یعنی تازه افتاده تو کار عشق و دلبری اما استاده
دوست من به طور قطع خدمت شما عرض میکنم که معشوق حافظ مذکر هست.پسر نوجوان ۱۴ ساله مذکر منظور ایشان هست.لفظ شاهد سندی بر این ادعاست...
با سلام
احتراما عارفان بزرگ جهان حافظ را قطب زمانشان اعلام نمودند و یک قطب نه دنبال تفریحات دنیایی هست نه برا حاکم و پادشاه شعر میگه
چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند
مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی
می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند
و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهارده نفرو بیان کرده اند
فالی دروصف این غزل:
ای صاحب فال، به چیزی یاشخصی دل
بسته ایدکه سطحی ،جوان وزودگذر،،،،،
میباشد!!جذابیت ودلرباءی خاص دارد،،
اماآن طورکه بایدپایدارنیست ،بایدزمان
بیشتری به خودتان بدهیدتابابررسی،،،،،،
عمیق به دنبال خواسته کامل تربگردید،،
حس علاقه ای که درشماست ارزشمند،،،،
میباشدونبایدازراهی که درپیش گرفته اید
وخواسته ای که داریدچشم بپوشیدفقط
ازشتابزدگی وتصمیم عجولانه بپرهیزید.
عجیب است که شعری به این زیبایی و بسیاری از اشعار زیبای دیگر با استقبال و توجه کمی همراه هستند.ظاهرا حتما لازم است خواننده ی مشهوری آن را بخواند تا مردم از وجود چنین آثاری مطلع شوند!!
محسن عزیز، البته که حافظ یک عارف بزرگه و به نظر نمیاد کسی با مطالعه چنین ادعایی رو زیر سؤال ببره. اما شما نمیتونید ثابت کنید که بزرگترینه. چه بسا عارفانی که شاعر نبودن و نیستند و حتی چیزی هم منتشر نکردن و نمی کنن. شما میتونید ثابت کنید که قطعا چنین افرادی وجود ندارن. ازدیاد محبت شما رو به حافظ درک می کنم اما لطفا به بیراهه نریم و با منطق پا بر سر تعصب بگذاریم. حافظ تجمعی از انسان، شاعر، ادیب، عارف، جامعهشناس، مورخ و حکیم هست. گاهی برخی ازین این خصوصیات بر موارد دیگه غلبه پیدا می کنن. تعصب های این چنینی نمیتونن این گزاره کاملا صحیح رو مردود کنن. البته اگر جز این میبود هم لطفی نداشت. آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد.
در جایی خوانده ام که حافظ این غزل را در وصف همسرش سروده و اینکه سن او چهارده سال بوده است.میگویند در آن زمان حافظ حدود 28 سال بوده
نمی دونم چرا میخوان همه چیزو به عوالم بالا وصل کنن، منظور حافظ دقیقا دلبری بوده که سن ش چهارده سال ش بوده و کلی هم خوشگل بوده و دهان شیرینش از بس تازه بوده به بوی شیر تشبیه شده والسلام نامه تمام
مَجمع خوبی ولطفست عذارچو مَهش
لیکنش مهر ووفا نیست خدایـا بـدهـش
مَجمع :مجموعه،مَحلّ جمع شدن
لطف : لطافت ، ظرافت و زیبایی
عـِذار : چهره
معنی بیت : رخسارهمچون ماهِ محبوبِ من، مجموعه ای یابه قول امروزی ها پکیج ِ همهی زیبایی ها و لطافت هایست که یک دلبرمی تواند داشته باشد.(آنچه که همه ی زیبارویان دارند دلبرمن به تنهایی دارد) امّادریغ وصدافسوس که این معشوق زیبای من، ذرّه ای مهربانی و وفاداری دروجودش نیست، خداوندا به محبوبِ من اندکی مهر و وفا عطاکن.
درادبیّاتِ عاشقانه، معمولاً ناز ونیاز درتقابل هم اَند.یعنی به همان اندازه که عاشقِ دلباخته وشیدا،اظهارنیازمی کند معشوق ِ مغرور وخودپسند،کِبر ونازمی ورزد وبه عاشق روی خوش نشان نمی دهد. این کشمکش عاطفی همیشه بین عاشق ومعشوق مشهود ومَلموس است ودرشعرخواجه نمودِ برجسته تری دارد. ضمن ِ آنکه خواجه ی عاشق پیشه ی ما، درواکنش به بی مِهری وبی وفایی ِ یاریک ویژگی ِ منحصربفرد دارد وآن اینکه هرچه معشوق بی وفایی وبی توجّهی می کند هرگززبان به نفرین وگِله وشکایت بازنمی کند وتنها برایش آرزوی خیر وسلامتی ودعا می کند!
گرچه ازکوی وفاگشت به صدمرحله دور
دورباد آفتِ دور ِفلک ازجان وتَنش!
دلبرم شاهد وطفلست و به بـازی روزی
بکُـشد زارم و درشـرع نباشـد گـُنهش
ظاهرن دلبر
شاهد : نوخط ونوجوان،زیبا رو وجذّاب ودلستاننده، معمولاً درادبیّات وفرهنگِ نظربازیِ رندان، منظوراز"شاهد" پسرخوش سیما هست. مثل ِ "مُغبچه" که به نوجوانِ خوش چهره ای گفته می شد که درمیکده ها خدمتگذاری می کردند.
طفل : کم سنّ و سال، ظاهرن معشوقِ حافظ اینبار، به استنادِ بیت های پیشِ رو، چهارده ساله بوده است.! چهارده ساله ای که بحث های زیادی درمیان ِ حافظ دوستان، حافظ دانان وحافظ خوانان ایجاد کرده است.
به بازی : از روی بازی و سرگرمی بکُشدزارم : بابی رحمی مرابکُشد
شرع : شریعت . در احکام شریعت کسی که به سنِّ تکلیف (بلوغ) نرسیده جرم و گناهی بر او نوشته نمیشود.
معنی بیت : درادامه ی بیت ِ پیشین می فرماید:معشوقه ای که ازآن سخن می گویم، دلستانی بسیار زیباست ، امّا کم سنّ و سال است(نوجوانست)بیم ِآن دارم که روزی از رویِ بچّگی و بازی و شوخی، مرا به خواری بکُشد ! اوآنقدرکوچک است که قطعاً اگرمرتکبِ قتل من هم بشود، به خاطر خُردسالی در قانون ِ شرع نیز بیگناه محسوب خواهد شد وخونم پایمال خواهدگردید .
بعضی ازشارحان ِ محترم، دربرداشت ِ معنی ازاین بیت،وازاین دست غزلها وبیت ها که دردیوانِ خواجه کم نیز نیستند،به جای پرداختن به اصل مطلب، دست به حاشیه پردازی زده ومعنی های عجیب وغریب وخنده دارکرده اند!
عزیزی درشرح این بیت می فرمایند:
"چون قدیم بعضی مسایل برا عرفا از اسرار بوده پس مجبور بودن با شعر و در لفاف سخن گویند
مثلا آنجا که می گوید چارده ساله بتی
می تونه منظور این باشه ‚چون هر قطب کاملی چهارده مرید نزدیک داره که آنها نیز روحهای پیشرفته در هفت اسمان ( هفت اسمان عشق عطار ) هستند
و به مریدان حلقه مشهورند و ایشان خصوصیت آن چهرده نفرو بیان کرده اند"!!
عزیزی دیگرمی فرمایند:
"بنظراین غزل ناب ازون غزلهای بچه بازی حافظ است"!!!
وصاحب نظری! دیگر:
"در جایی خوانده ام که حافظ این غزل را در وصف همسرش سروده و اینکه سن او چهارده سال بوده است.میگویند در آن زمان حافظ حدود 28 ساله بوده"!
وشارح معروفی دیگربنام دکتر... که اصراربسیار دارند همه ی غزلیّاتِ حافظ رابگونه ای درمدح شاه شجاع، وشاه یحیی ووووو مرتبط بدانند، چون دراینجا حافظِ عزیز سنّ ِ معشوق موردنظرش را دقیقاً مطرح کرده، نتوانسته این غزل رابه یکی ازشاهان نسبت دهد دست به اختراعی خنده دار زده و فرموده اند:
"شاه شجاع فرزند خود زین العابدین را ولیعهد خویش قرار داد و به هنگام رحلت (786هـ) طّی نامه یی سفارش او را به تیمور گورکان نمود.حافظ این غزل را به هنگامی که این ولیعهد 14 ساله بوده در مدح او سروده است"!!!
باید دانست که شارحان غزلیّات حضرت ِ حافظ چند دسته اند:
1- آنها که دارای تعصّبِ خشکِ مذهبی بوده ودوست دارند هرطوری که شده حتّا بابافتن ِ آسمان وریسمان به هم، ویاباپیداکردن یک بیت ازدیوان ِ او، حافظِ دوست داشتنی را پیرو ِ مذهب وکیش ِخودشان معرفی نمایند وازشهرتِ جهانی ومحبوبیّتِ بی مانندِ اوبه نفع خوشان استفاده کنند! دوستی ازهمین دسته درموردِ همین بیت(محبوب چارده ساله) سعی می کرد هرطوری که شده به بنده به قبولاند که منظور حافظ از(چهارده) اشاره به چهارده معصوم است!!! وبلافاصله نتیجه می گرفت که به استنادهمین بیت حافظ شیعه مذهب بوده است!!! گفتم دوست عزیز غزل رادوباره بخوان، اشتباه می کنی! توبااین کارهم درحق چهارده معصومین جفا می کنی هم درحق حافظ! چراکه چهارده معصوم خوشان به تنهایی آنقدرفضایل وکمالات دارند که نیازی به تعریف وتمجیدِ شاعران ندارند. آخردرکجای این " چارده ساله بُتی دارم..." اشاره ی ِ حتّا پنهانی ودرلفّافه به چهارده معصومین است؟؟
این دسته غافلند ازاینکه حافظ، رندیست آزاداندیش باجهان بینیِ خاص وبه هیچ مذهب ومسلک وتفکّری یادینی پایبندنبوده وخود به تنهایی صاحبِ یک مسلکِ مُنحصر بفرداست.
جَنگِ هفتاد دوملّت همه راعُذربِنَه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند.
2- دسته ای دیگر که دربرداشت معنی ازواژه هایی مانند: شرابخواری ومحبوبِ چارده ساله ووووو دچارمشکل می شوند! ناگزیرند مسئله را کمی پیچیده تر کرده تا موضوع "شراب خوردن وعشقبازی بامعشوق چارده ساله "رادرهاله ای ازابهام فروبرده وبه خیال خودشان، حافظ این قطبِ عارفان جهان را تطهیرکرده وحافظی را به نمایش گذارند که خودشان دوست دارند!. این دسته از رویارویی باحافظ ِ حقیقی پرهیزکرده وازآن دوری می کنند.زیرا با رو در رو شدن باحافظِ حقیقی، حافظِ ساختگی ِ وجعلی ِ آنها رنگ می بازد وآنها چیزی راکه باترفندِ فراوانی ومطابق ِ سلیقه وتفکّرخویش ساخته وازاوبهره های فراوانی می برده اند ازدست می دهند.! پس ناچارند هرچیزی را که بنظرشان دشوارفهم می آید به "عرفان" مرتبط کنند تا ازبیان اینکه "حافظ به نوجوانی چهارده ساله دل باخته بوده" یاگهگاه شرابی می نوشیده،خلاص گردند! برای این دسته خیلی سخت است که قبول کنند حافظ فردی عاشق پیشه بوده، وگهگاه شرابی نیزمی نوشیده است.امّاچرا برای این دسته پذیرفتن ِ ماهیّتِ وجودی ِ حافظ سخت است؟
چون ازنظرخودِ اینها عاشق پیشگی وشرابخواری هردو زشت ونکوهیده است! پس حافظ هم نباید شراب بخورد ونبایدعشق وَرزی زمینی کند! به نظراین دسته، حافظ هرجا سخن ازشراب گقته،منظورش شرابِ نمازخواندن وروزه گرفتن بوده! و"چارده ساله بتی دارم نیز" یا نوه ی شاه شجاع بوده یا همسرحافظ بوده است! به نظراین دسته حافظ هرجا ازابروی کمانی معشوق سخن گفته منظورش محرابِ مسجد بوده است!!! حقیراطمینان دارم که اگر حافظ همین حالا به میان ما بازگشته وازماهیّتِ فکری خود دفاع کند همین دسته ی دوّم حافظ رابه چوب می بندند ومی گویند: تواشتباه می کنی، تویک عارفی، تویک درویشی، توچارده ساله بُت نداشتی، توشرابخوارنبوده ای توّهم گرفتی و و و و و
یادحکایتِ رفتارآن مُرده شور افتادم. گویند مُرده شوری مشغول ِ شُستن وغسل دادن ِ جسدی بوده ، بناگاه جسد زنده شده نشسته،مُرده شوربی اعتنابه زنده شدن ِ اوهمچنان به کارشست وشو ادامه داده تااینکه حوصله ی آن بدبخت سررفته وبه مُرده شورگفته باباجان من زنده شدم محض رضای خدا رهایم کن! مُرده شورباخونسردی با چوبی برسرآن بخت برگشته زده وگفته: نه اشتباه می کنی تومُرده ای!! چون تازه مُرده ای بدنت گرم است وتونمی فهمی!
3- دسته ی دیگر شارحانی هستند که از روی ظاهرکلمات، وبدون ِ نظرداشتِ لایه های زیرین ِ معنا، قضاوتِ عجولانه وسطحی کرده و دوست دارند حافظ را همانندِ خودشان لااُبالی، هرزه،فاسد،دایم الخمر وهوسران معرّفی نمایند تابرای رفتارهای ناشایستِ خود یک توجیهِ مناسب وخوب داشته باشند! هرگاه کسی آنان راسرزنش کرد فوری با استناد به "بی بندوباری حافظ" ازخوددفاع کرده وخودراتبرئه نمایند!
همانگونه که قبلاً نیزگفته شده برای شناختِ حافظ که قرنها پیش می زیسته وزندگانیش درهاله ای ازابهام فرورفته وهیچ سندِ تاریخی جز دیوان شعرش که متاسّفانه آنهم دارای شُبهات ِ فراوانست، راهی جزتفسیروتعبیرغزلهای آن فرهیخته ی بی همتا نیست. دراین راه ضرورت دارد ابتدا تعصّباتِ عقیدتی،قومی ،ملّی و....همه رابه یکسوگذاشت وسپس واردِ بحث وتحقیق وتفحّص شد تاتوفیقی حاصل گردد درغیراینصورت هرتلاشی ،نتیجه ی آب درهاون کوبیدن وبرافروختن شمع درمسیرباد راخواهدداشت.
حافظ نه مسلمان است نه کافر،نه شیعه نه سُنی، نه شریعتیست نه طریقتی،نه ملامتی نه اشعری، نه عارف است نه عابد، نه لا اُبالیست نه درقید وبندِ تلقیناتِ گذشتگان وشئوناتِ اجتماعی مذهبی، حافظ نه زردتشتی ست نه مسیحی،حافظ نه صوفیست نه درویش، خلاصه اینکه حافظ فقط "حافظ" است وبس وهمتایی ندارد. حافظ خودپس ازسالها تحقیق وتفحّص، یک تفکّری باخودآورد ویک مَسلکی خاص بنا نهاد که می توان گفت معجونی ازاندیشه های نابِ فلسفی، روانشناسی،اجتماعی،فرهنگی، هنری بامحوریّتِ انسانیّت است ودرهیچ چارچوبِ قومی گرایی نمی گنجد. اورسول عشق وگل وبلبل وبهاراست.شعاراوعشق،پنداراوعشق،گفتار وکرداراوعشق وکتاب او سرشارازعشق ومحبّت است و ازنظرگاهِ اوعشقبازی نزدیکترین وخیال انگیزترین راه به سرمنزل دوست است.
فکندزمزمه ی عشق درحجاز وعراق
نوای بانگِ غزلهای حافظِ شیراز
من همان بـه که از و نیک نگه دارم دل
که بـد و نیـک نـدیـدهست و نـدارد نـگـهـش
"دل نگه داشتن" یعنی خودداری کردن ودرابرازمحبّت زیاده روی نکردن( باتوجّه به نوجوان بودن وجاهل بودن ِمعشوق)
"بـد و نیک ندیده است" یعنی سردوگرم روزگارنچشیده ودرعشقبازی تجربه ای ندارد.
معنی بیت : برای من که درچنین شرایطی قرارگرفته وعاشق نوجوانی بی تجربه شده ام، بهترآنست که درابرازعشق ومحبّت جانبِ احتیاط رانگهدارم، چرا که اودرعشقبازی تجربه ا ی ندارد ونمی داند که می بایست چه واکنشی نشان دهد! ممکن است سوء تفاهماتی پیش بیاید وهمه چیزخراب گردد. امّا بعیداست که بتوانم جانبِ احتیاط درپیش گیرم!
خردزپیری ِ من کی حساب برگیرد؟
که بازباصنمی طفل، عشق می بازم!
بـوی شیـر از لبِ همچون شکرش میآیـد
گر چه خون میچکـد از شـیـوهی چشم سیهش
بوی شیر ازلبش می آید: اشاره به طفل بودن وخُردسالی معشوق است.البته مبالغه هست.
شیوه : ناز و غمزه ، کرشمه
معنی بیت : معشوق من آنقدر کم سن ّ و سال وکوچک است که هنوز از لبانِ شیرینش بوی شیر میآید! گرچه ناز و غمزهی چشمانِ سیاهش، به شیوه ی ورسم ِعاشق کُش های قهّاراست.
مگرم چشم سیاهِ توبیاموزد کار
وَرنه مستوری ومستی همه کس نتوانند.
چارده ساله بـُتـی چابـک و شـیـریـن دارم
که بجان حلقه بگوشست مـَهِ چاردهـش
بـُت : استعاره از معشوق زیباروست
چابک :زرنگ و پر تحرّک
به جان : از صمیم دل
"حلقه به گوش بودن" درقدیم غلامان راحلقه ای درگوش می کردند.اشاره به همان مطلب است. یعنی فرمانبُردار و تسلیم دربرابرصاحب. یعنی ماهِ چهارده که زیبایی اش زبانزدِهمگانست، خودداوطلبانه وازصمیم جان خواستاراست که غلام ِ حلقه بگوش ِ معشوق من باشد.
معنی بیت : معشوق چهارده سالهای شوخ وشیرین دارم که ماه شب چهارده از صمیم دل خواستارغلامی اوست. حلقه ی فرمانـبـرداری اورا درگوش کرده است .معشوق چهارده ساله ی من من از ماه چهارده هم نیز زیباتراست.
آنها که شعرهایی ازاین دست را ازحافظ برنمی تابند وآسمان وریسمان به هم می بافند تا این دست شعرهای حافظ را بامباحثِ پیچیده به عرفان وسیروسلوک مرتبط سازند،بایدبدانند که بخش زیادی ازمحبوبیّتِ حافظ به همین اشعار است. به این اشعاری که باشجاعت ودرکمال ِبی باکی سروده شده وبی ریا عواطف واحساساتِ درونی ِ خویش را بیان نموده است. اونیازی به ریاکاری ندارد، ازکسی برای بازگوییِ واگویه های دلش اجازه نمی گیرد، برای کسی باج نمی دهد،ازهیچ کس جزپیرمُغان حساب نمی برد وباافتخار چنانکه هست می نمایاند. امّا آنها که برنمی تابند آیاچنانکه هستندمی نمایانند؟
مِی دوساله ومحبوبِ چارده ساله
همین بس است مرا صحبتِ صغیروکبیر
از پی ِ آن گل نـورسـتـه دل مـا یـا ربّ
خودکجا شـدکه ندیدیم دراین چنـد گهش
نـورسته : نوجوان، تازه روییده ، تازه شکفته
گل نورسته : استعاره از معشوق نوجوانست که حافظ دل برزیبائیهای اوباخته است.
معنی بیت : پروردگارا دل ِسرگشته وشیدای ما به دنبال آن نوجوان ِ نوشکفته به کجا رفته است که مدتّیست من ازاواینچنین بی خبرافتاده ام.
رندان ِ وارسته ازبندِ شهوات، درژرفای زیبائیهای نوجوانان وگلهای تازه شکفته شده، به کشف وشهود می پردازند،حظّی معنوی وروحانی می برند وبه زیبائیهای خالق جهان رهنمون می گردند. این حظِّ روحانی متففاوت ومتمایزاز لذّات شهوانی وجسمانیست. البته درکِ این تفاوت وتمایز برای کسانی که هنوزقادربه خلاص شدن از بندِ لذّتِ شهوانی نشده اند بسیارمشکل وشایدغیرممکن باشد. ازهمین روست که آنها رندان ونظربازان را افرادی هوسران وفاسد وبی بندوبارمی شمارند، چون خودشان این چنین هستند برمبنا و به مصداق ِ "کافرهمه رابه کیش خودپندارد" دیگران رانیزهمانندِ خویش تصوّرمی نمایند. درحالی که نظربازانِ عاشق ووارسته، درعالمی دیگرسیر می کنند.
توکزمَکارم اخلاق ِ عالمی دگری
وفای عهدِ من ازخاطرت بدرنرود.
یـار دلـدار من اَر قلب بـدیـنـسان شـکـند
بـِبـَرد زود به جانـداری خـود پـادشهش
"یار ِ دلدار" ایهام دارد:هم به معنی دلبر است هم به معنیِ ِنترس و بی باک
قلب هم ایهام دارد : 1- دل 2- قلب لشکر
جانداری : محافظت ِجان
پادشهش: یعنی پادشاه اورا زودمی بَرد.برای چه؟ برای محافظت ازجانِ خویش!
معنی بیت:
یار ِ دلیر ودلـرُبای من، اگر اینگونه بخواهد درتسخیر دلها وشکستنِ قلبِ سپاهِ عاشقان، شجاعانه به تاخت وتازبپردازد، قطعاً توجّه ِپادشاه نسبت به بی باکی وسلحشوری ِ اوجلب شده واورا به عنوان ِ مُحافظِ شخصی انتخاب وباخود خواهد بُرد.
حافظ باهنرنمایی وخلّاقیتِ هنری ِ ویژه ای که دارد، دلیری ودلرُبایی ِ دلبر خویش را دستمایه قرارداده ومضمونی زیبا وشاعرانه وایهام دارخَلق کرده است. مَهارتِ شکاردلها را که از زیبایی سیمای دلبربرمی خیزد باشجاعت وبی باکی ِ سلحشوران درمیدان ِ جنگ درهم آمیخته وپادشاه را نیز به این عرصه دعوت کرده وسرانجام یک نتیجه ی هنری، عاشقانه وخیالپرورگرفته است.
گشته ام درجهان وآخرکار
دلبری برگزیده ام که مَپُرس
جان به شُکرانه کنم صَرف گرآن دانهی ِ دُرّ
صــدفِ سـیـنـهی حافظ بُـوَد آرامـگهش
صرف کردن : نثار کردن ، فدا کردن دانهی دُرّ : گوهر یکدانه وبی نظیر، استعاره از معشوق بیهمتا
صدف سینه : سینه به صدف تشبیه شده تا دانه ی دُرّ به زیبائی درآن جای گیرد.استعاره ازدل است.
آرامگه : منزل ، جای آسایش و آرمیدن
معنی بیت : اگر آن دلبربی همتای من که چون گوهری یکدانه وبی نظیراست،در صدف ِسینه ی ِ من (دل) آرام گیرد، عشق مرابپذیرد ومِهرمرادردل نشاند ودردل ِ من بیارامد، بی درنگ جانم رابه شکرانه فدا میکنم.
زمان ِخوشدلی دریاب ودُریاب
که دایم درصدف گوهرنباشد!
بسیار ممنون رضا جان از تمام وقتی که گذاشتید در سایت گنجور و تمام دلسوزی که به خرج دادید که از آتش آگاهی و نور معرفت شما اندکی بیدار بشیم و با تاملی بیشتر به اشعار سحرآمیز اندیشه کنیم
شاه شجاع فرزند خود زین العابدین را ولیعهد خویش قرار داد و به هنگام رحلت (786هـ) طّی نامه یی سفارش او را به تیمور گورکان نمود وهمانطور که می دانیم این ولیعهد پس از رسیدن به سلطنت در سال رحلت حافظ (792) بدست عموی خود شاه منصور از دو چشم نابینا و پس از تسلط تیمور به شیراز (795) به سمرقند تبعید و در آنجا می زیست تا اجلش فرا رسید .
حافظ این غزل را به هنگامی که این ولیعهد 14 ساله بوده در مدح او سروده است. یکی از محاسن تشخیص سبب سرودن غزل و سالی که سروده شده و درک ایهامات آن این است که نسل های جدید و آینده را از گمراهی درباره پاره یی مفاهیم ظاهری ابیات بعضی از غزل ها مانند همین غزل باز می دارد .
جوان مؤدبی که به عنوان سؤال چندی پیش تعدادی از ابیات حافظ را انتخاب و سبب سرودن آن ها را جویا بود، از جمله مفاهیم ابیات این غزل را مایل بود تا بداند که چگونه توجیه می شود و آیا مفهوم عرفانی دارد یا نه و چون استنباط شد که این ابیات را دلیل بر شاهدبازی و لاابالی گری و بی دینی حافظ تشخیص داده است پس از ذکر مقدّمه تاریخی و شأن نزول آن از سوء تفاهم خویش بیرون آمده و مرا شرمنده الطاف خویش ساخت .
ذکر این نکته ضروری است که تا زمان حافظ، معنای کلمه شاهد، پسر زیباروی بوده و شعرای سلف از ذکر آن به این معنا در اشعار خویش ابایی نداشتند چه شیوه حکومت و سنت های ریشه گرفته از تسنّن در نزد ترکان حاکم، آن را موجه جلوه می داده لیکن از قرن هفتم به بعد با تعمّق دربرداشت کلام شعرا به این نکته پی می بریم که این کلمه به تدریج مفهوم خود را به محبوب زیبارو قبیح به حساب نمی آمده است. به عنوان مثال محتشم کاشانی در مقدمه دیوان خود به تعداد حروف ابجد (جلال) غزل عاشقانه برای جلال نامی سروده و درباره آن شرح و بسط زیاد داده است .
شرح جلالی
سلام و درود
قسمت پایانی سریال مختار این مرد شجاع و بزرگ و کشنده قاتلان کربلا امشب بود و بعداز سریال دعا و تفعلی برایش زدم و این غزل زیبا برای مختار ثقفی هدیه شد.
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش
لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دوستان هر یک به فراخورِ حال و اینکه از ظنِ خود یارِ حافظ شده اند شرح هایی نوشته و نظراتی داده اند که بر خلافِ آن بزرگوارِ دیگر بنظرم به هیچوجه خنده دار نبوده و بلکه قابلِ تأمل هستند بنحوی که می توان از هر یک نکته ای آموخت. چنانچه عِذار را به معنیِ صورت آورده اند و البته حافظِ رند هم صورتِ یارِ خود را توصیف کرده است و نه سیرت و ذاتش را و نکته همین جاست که مگر عاشق از عِذار و صورتِ یارش حتی اگر همچون ماهِ شبِ چهارده بدرخشد توقعِ مهر و وفا دارد؟ که اگر چنین باشد همان بی وفایی سزایِ اوست، آنچنان که در عشقهایِ صورتیِ امروزه هم می بینیم انسانی یک نظر به جمال و زیباییِ رخسارِ شخصی دیگر می نگرد و در طرفهُ العینی خود را عاشق می پندارد و چه بسیار عشقهایِ صورتی از این دست بودند و هستند که به ناکامی و شکست انجامیده و موجبِ درد و رنجِ عاشق شده اند چرا که مهر و وفا فقط از عهدهٔ فطرت و ذات بر می آید و نه از عِذار و صورت، چنانچه عاشقِ عِذار نیز اگر عِذاری ماه روی تر ببیند مجذوبِ او شده و عِذارِ پیشین جذابیتش را برای وی از دست خواهد داد. نتیجه اینکه حافظ به توصیفِ یاری می پردازد که صورتش همچون ماه می درخشد و اگر عاشق پیشه ی نگون بختِ ما بر این عِذاری که جمیعِ لطائف و خوبی ها را هم در خود دارد عاشق شود بجز بی وفایی و بی مهری که منجر به درد و غم خواهد شد از معشوقِ خود نخواهد دید، درواقع یارِ او عِذار است و نه حقیقتِ درونیِ شخص که از جنسِ معشوقِ ازلی و ذاتِ خداوندی می باشد. در غزلی دیگر عِذار را شکلِ صنوبری چیزها و یا اشخاص توصیف کرده و می فرماید؛ " من آن شکلِ صنوبر را ز باغِ دیده برکندم / که هر گُل کز غمش بشکفت محنت بار می آوَرد"، و حافظ در آخرِ بیت از خداوند می خواهد تا به عِذارِ یار مهر و وفا بدهد و البته که اگر امکان پذیر بود حتماََ به او داده بود، این درخواست شبیهِ آن بیت است که گفت " گر تو نمی پسندی، تغییر کن قضا را" درواقع یعنی امکان پذیر نیست. اما این عِذار علاوه بر اینکه به رخِ زیبای ماهرویان اطلاق شده است به چیزهایِ جذاب و زیبایِ دیگری از این جهان نیز عنایت دارد و می تواند مورد نظر باشد، کما اینکه انسان می تواند دلبسته و عاشقِ شکلِ صنوبرِ ثروت، قدرت و مقام، جوانی، اعتبار و آبروهایِ عاریتی، باورها از هر نوعِ آن و همچنین اتومبیل و املاک و هر چیزِ دیگری از این قبیل باشد که این یاران هم عِذار و صورت هستند و در قاموسِ آنان نیز وفای به عهد در خوشبخت کردنِ عاشقانش وجود ندارد در حالیکه اگر انسان بر ذات و حقیقتی که ورایِ این عِذار است و خالقِ اینهمه زیبایی عاشق شود بدونِ تردید می تواند با بهرمندی از عذار به خوشبختیِ این جهانی هم برسد.
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
شاهد در اینجا مرتبهی نظر است، یعنی بینشی که جهان را از منظرِ چشمِ خداوند ببیند، و در اینجا حافظ او را دلبرِ حقیقی و درونی می داند نه دلبر یا معشوقِ صورتی و عِذاری و البته که این دلبر طفل است، یعنی هنوز تا یکی شدن با اصلِ خود که خداوند یا زندگی ست باید مراحلی را طی کند و آن روزی که بزرگ شود و کمال یابد همه ابعادِ وجودیِ عُشاق را تعالی می بخشد که آن روز همان روزِ قیامتِ فردیِ انسان است و این دلبرِ حقیقی عاشق را به بازی اما با زاری و بی رحمیِ هرچه تمام می کُشد، برای درکِ بهترِ این مفهوم ابیاتی از مولانا گره گشاست که می فرماید؛
" یار در آخر زمان کرد طرب سازیی باطنِ او جِدِّ جِدّ، ظاهرِ او بازیی
جملهٔ عشاق را یار بدین علم کشت تا نکند هان و هان جهلِ تو طنازی
یعنی این یار امتدادِ خداوند است و حقیقت یا ذاتِ اصلیِ انسان که هنوز در طفولیت بسر می بَرَد هوایِ بازی در سر دارد، درواقع عرفا همهٔ امورِ مربوط به این جهان را بازی هایی کودکانه می دانند که در آخرِ هر یک از آنها انسان شکست و ناکامی را تجربه می کند تا سرانجام روزِ موعود فرارسیده و عاشقِ حقیقت و ذاتِ انسانها شود و همچنین دیگر جذابیت هایِ این جهانی را تجلیاتِ خداوند ببیند و اینجاست که یار با طرب سازی بر خلافِ ظاهرش رویِ اصلی و جدیِ خود را نشان می دهد تا با این علم وجودِ مربوط به عِذارِ عُشاق را بکشد تا آنگاه که به حقیقت و عشق زنده شوند و پس از آن با جهلِ خود طنازی نکنند و ادایِ دانستن را در نیاورند، پسحافظ نیز به همین مطلب اشاره می کند و در مصراع دوم به طنز چنین کُشتنی را مستوجبِ حَد و قصاص نمی داند چرا که آن شاهد هنوز طفل است و تکلیفی بر او نیست.
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدهست و ندارد نگهش
پس حافظ ادامه می دهد انسانِ عاشق با کشته شدنِ خویشتنِ دروغین و توهمیش در این بازیِ کودکانه از آن دلبر کینه ای به دل نمی گیرد و بلکه این کار او را نیک و خوش می دارد زیرا که از خصوصیاتِ شاهد و یار این است که کارها را به بد و نیک تقسیم بندی نمی کند و آنها را در خاطرِ خود نگه نمی دارد، پس انسانِ عاشقی که روزی به خویشِ اصلیِ خود باز گشته است نیز از صفاتِ شاهد و طفل برخوردار شده و چنان که او می بیند به اتفاقات می نگرد، برای مثال مردی تا دیروز گمان می کرده که عاشق است اما درواقع بوسیله خویشتنِ توهمی که دارد عاشقِ عِذار و صورتِ زیبای همسرش بوده و امروز با دیدنِ صورتی زیباتر همسرش را پس از سالها زندگیِ مشترک ترک می کند، پس آن همسر می پندارد اتفاقی بد برایش رقم خورده اما اکنون و پس از پایانِ این بازی اگر به عشقِ حقیقی زنده شده باشد به آن مردِ عاشق پیشه ی هوسباز و رفتنش فکر هم نمی کند و این اتفاق را به عنوانِ اتفاقی بد و ناخوشایند در زندگی نزدِ خود نگه نمی دارد.
بوی شیر از لب همچون شکرش میآید
گر چه خون میچکد از شیوه چشم سیهش
از صفاتِ دیگرِ شاهد و یاری که در طفولیت است اینکه از لبِ شکرینش بوی شیر به مشام می رسد، شیر در اینجا کنایه از انواعِ برکاتی ست که پس از کشته شدنِ عاشق به خویشتنِ دروغینش بر او جاری می گردد، و این برکات که شاملِ کامیابی و بهره بردن از مواهبِ دنیوی و عِذارِ این جهان نیز می باشد پس از زنده شدن به عشق یا بوسیدنِ لبِ آن شاهد است که امکان پذیر می گردد و بویِ آن شیر به مشامِ عاشق می رسد. در مصراع دوم چشمِ سیاه یعنی بینایی و بینشی خداگونه که در مقابلِ سفیدیِ چشم و کوریِ مطلق آمده است، پس حافظ میفرماید تو فقط شیوه و اسلوبِ این چشمِ سیاه را که کارش ریختنِ خونِ عاشقان است مبین، بلکه بنگر گرچه که او با چنین شیوه و علمی عشاق را می کُشد اما در عوض و در آخرِ بازی کشتگانِ خود را از شیر و انواعِ برکاتش برخوردار می کند تا از این جهانِ مادی و عِذار نیز لذت برده و بهرمند شوند.
چارده ساله بتی چابکِ شیرین دارم
که به جان حلقه به گوش است مه چاردهش
اگر آن شاهدِ زیبا روی را که در طفولیت بود یکی دو ساله در نظر بگیریم اکنون پس از ده دوازده سالی که سالکِ طریقِ عشق از شیر و برکاتش برخوردار شده و با جهدِ خود در این راه به رشد و تعالی رسیده است می توان آن بُت و زیبا رویِ درونی را در چهارده سالگی تصور نمود که در اوجِ بلوغ و رشدِ معنوی بسیار چابک و شیرین حرکت شده است، بگونه ای که ماهِ شبِ چهارده که در زیبایی زبانزدِ عالم است به جان و دل غلامِ حلقه بگوشِ آن سالک و شاهدِ زیبایش شده است، به جان غلامِ کسی شدن نشانه تسلیم و رضایت است و ماهِ چاردهش می تواند افلاک و چرخِ هستی را نیز به ذهن متبادر کند که به دلیلِ بلوغ و رُشدِ شاهدِ درونیِ سالکِ راهِ عشق تسلیمِ امرِ او می گردد. در بیتی دیگر میفرماید؛
" نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد هرچه در عالمِ امر است بفرمانِ تو باد"
از پیِ آن گُلِ نورسته دلِ ما یا رب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گَهَش
گُلِ نورسته همان یارِ چارده ساله درونی یا اصلِ خداگونهِ عاشق است که اکنون شکوفا و نو رسته شده و در اوجِ کمال و شایستگی بسر می بَرَد، تمامیِ بیت دارای ایهام است اما معنیِ اصلی که نزدیکتر است به مفهوم و پیغامِ کُلیِ غزل اینکه بنظر می رسد حافظ قصدِ بیانِ مقامِ حیرت را به مخاطبانِ غزل دارد، پس خطاب به پروردگارِ خود ادامه می دهد که بدنبالِ این شکوفاییِ یار و شاهدِ چارده ساله در دل و مرکزش، آن خود یا خویشتنِ دروغین و متوهمِ حافظ کجا رفت؟! و چه شد که اخیراََ و با شکوفاییِ گُلِ معنویِ حافظ در این چندگاه دیگر اثری از او دیده نمی شود؟ از خود رستن و رها شدن یعنی هرچه هست همان رب یا پروردگار است و بس، که مایه حیرتِ سالکِ عاشق می گردد.
یارِ دلدارِ من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداریِ خود پادشهش
قلب در اینجا به معنیِ بَدَل و یا تقلبی آمده است و حافظ بمنظورِ برطرف نمودنِ شائبه مخاطبینِ غزل در تشخیصِ ناصوابِ دخترِ چهارده ساله بجایِ آن شاهدِ زیبا رویِ حضور و گُلِ نورسته که طفل بوده و اکنون به بلوغ، تعالی و رشدِ کامل رسیده است وی را یاری بسیار دلیر و بی باک معرفی می کند که خودِ بَدَلیِ حافظ را با شجاعتِ هرچه تمام شکسته و از میان برداشته است، خودِ دروغینی که منشأ خشم و حسادت، کبر و غرور، کینه و عداوت، ترس و جُبن، حسِ گناه و انواعِ خصیصه هایِ نفسانیِ دیگر بوده است و اکنون چنانچه در بیتِ قبل گفته شد حافظ با کمالِ حیرت پی می برد که با رُستن این نوگُل از چنین خودی رَسته و رها شده است، در غزلی دیگر نیز همین یار از حافظ می خواهد تا خرقه ی خودِ دروغین و تقلبی را بسوازند؛ " گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ / یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود"، در مصراع دوم جانداری به معنیِ حاجبِ بارگاهِ پادشاه آمده است که مُراد از پادشاه، آن یگانه سلطانِ هر دو عالم یا خداوند است، پس حافظ ادامه می دهد پادشاه وقتی می بیند که آن یارِ بی باک بدینسان و اینچنین خودِ بَدَلیِ حافظ را دلیرانه شکسته است خیلی زود او را به جانداریِ درگاهش که بالاترین مقام و مرتبه است بر می گزیند و با خویش می بَرَد، جانداری یا پرده دارِ پادشاه مورد ِ اعتماد ترین شخص است که می تواند همچون پیکِ صبا پیغامهایِ پادشاه را به دیگر سالکان و عاشقان برساند، کاری که بزرگان و حکیمانی همچون مولانا و حافظ و دیگر عرفا بر عهده دارند.
جان به شکرانه کنم صرف گر آن دانه دُرّ
صدفِ سینهی حافظ بوَد آرامگهش
دانهی دُرّ صفتِ دیگری ست که حافظ برای شاهدِ زیبا روی و یارِ چارده ساله و یا جانِ اصلی و خداگونه انسان بیان می کند، یعنی گوهری یکتا و کمیاب که همچون مروارید اگر آرامگاهش در صدفی محکم همچون سینهی حافظ باشد از گزند هرگونه آفتی در امان خواهد بود و می تواند پس از مدتی و شاید همان چارده سال به مرتبهی اعلای جانداریِ پادشاه نایل گردد، منزلتی که حافظ به شکرانه اش حاضر به صرفِ جان و عُمرِ خود بوده است و به آن جامه ی عمل پوشاند.
کسی که معشوقه و دلبری بچه سال 14ساله ولی زرنگ چابک شیرین دارد ولی مهر و وفایی ندارد و هیچ چیزی از زندگی نمیداند و ن بد دیده است ن خوب و عاشق باید ب حرمتش خودش رامقابلش نیک نگه دارد معشوقه دهنش هنوز بوی شیر میدهد از عشق و عاشقی چیز زیادی سر درنمی آورد بت چهارده. ساله که مثل ماه شب چهارده است و عاشق غلام حلقه بگوش او شده است... مدتی دلبر گل نورسته دور میشود ازعاشق عاشق از ندیدنش دلنگران میشود که کجا رفته است در این مدت .. معشوقه 14ساله از بس که قلب آدمها و خود عاشق را میشکند اگر پادشاه بفهمد که او این طور خوب دل می شکند او را به رئیاست کل گارد سلطنتی خود در می آورد
آنچه مسلم است این است که حافظ شیرازی دل بسیاری از پارسی دانان را در طول تاریخ با سخن نغز و دلربایش، برده است. اما این عشق و علاقه به حافظ دلیل بر این نمی شود که او را اهل عرفان بدانیم؛ چه بسیار سعی شده است که به رسم صوفیان دنیا را را نفی کنیم و پست بدانیم و در عوض هر شاعری که دنیایی بوده را آسمانی تلقی کنیم. حافظ جهان را زیبا میدید و اهل همین دنیای زیبا بود. در ضمن باید در نظر داشت که او هم انسانی بود مثل خود ما؛ آمالی داشته برای خودش. نکته بعدی آن است که عارف و سالک بودن فرع بر دنیایی بودن است. با این اوصاف همیشه باید این احتمال را در نظر داشت که او واقعا چیزی را که به زبان آورده، قصد کرده است. در مورد معشوقه چهارده ساله هم باید چنین احتمال ارجحی را در نظر گرفت. چه شاید او همسر یا معشوقه ای چهارده ساله داشته است. چنان که در گذشته چنین امری یعنی ازدواج با بانوی چهارده ساله امر قبیحی تلقی نمی شده است. و هیچ گاه غیر شرعی نبوده. خلاصه کلام، واقع بینی بهتر است.
چه غزل زیبایی . یادمان باشد در شعر تنها این مهم نیست که شاعر چه گفته است بلکه چگونه گفتن مهم است اگر فقط دنبال معنا و مفهوم و تفسیر باشیم از زیبایی ها و لطافت و احساس شعر غافل میشیم . اگر حافظ و هر شاعری دنبال معنا بود میتونست به نثر بگوید درسته تأثیر شعر خیلی بیشتر از نثر است اما زیبایی و چگونه گفتن شعر مهمه
این غزل را استاد مهدی نوریان خوب شرح کردهاند:
shaareh.ir/darsgoftarhafez12
این غزل را "در سکوت" بشنوید
به نظر من این حرف که این غزل در مدح یکی از شاهزادههای آل مظفر گفته شده دور از واقعیت نیست. خیلی از غزلیات حافظ در مدح و وصف شاهان یا بزرگان کشوری هستند ولی حافظ در بند شاعری مدیحهسرا نمونده و با زیرکی و دوپهلوگویی علاوه بر مدح، رنگ عاشقانه هم به غزلیاتش زده تا تاریخ مصرف نداشته باشه و همیشه و برای همه قابل استفاده باشه. به بیت هفتم همین غزل دقت کنید:
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند/ ببرد زود به جانداری خود پادشهش
علاوه بر معنای ظاهری شکستن قلب و سنگدلی داره میگه اگه یار من اینچنین دلیری کنه شاه به زودی برای محافظت از خودش استخدامش خواهد کرد. ولی اگه دقت کنیم شاید به این مفهوم هم برسیم که اگه به همین نحو شجاعت داشته باشه و زنده بمونه به زودی مقام پادشاهی را خواهد برد و یا به دست خواهد آورد. جانداری به معنی محافظت معنی شده ولی معنی ظاهری جاندار بودن و زنده بودن هم داره. کلمه قلب در مصرع اول و جاندار در مصرع دوم هم به هم مربوط هستند و مراعاتالنظیر دارند و برداشت مفهوم زنده بودن از کلمهی جانداری دور از ذهن نیست.