غزل شمارهٔ ۲۶۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش عبدالحمید ضیایی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش فاطمه نیکو ایجادی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش فریبا علومی یزدی
غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش احسان حلاج
شرح صوتی غزل شمارهٔ ۲۶۶ به خوانش محمدرضا ضیاء
حاشیه ها
در بیت اول نوشته شده :
دلم رمیده لوی وشیست
در حالی که در لغتنامه دهخدا در توضیح ترکیب لولی وش این بیت این گونه نوشته شده:
دلم ربوده لولی وشی ست
---
پاسخ: تصحیح قزوینی-غنی همین است (رمیده) و بدل هم برایش نیاورده.
حق با شماست متاسفانه در این نسخه اشتباه درج شده از لحاظ منطق( ربوده )درست است چون این صفت های درج شده در مضمون این بیت شامل حال معشوقست نه عاشق
عاشق هیچوقت خود را باصفت منفی معرفی نمیکند
*حافظ و عرصه ی شطرنج*
*مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است*
*هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز*
***********************
در این غزل از روی نا آگاهی و عدم سواد شطرنج
اکثر نساخان و حافظ پژوهان این بیت حافظ را هضم نکرده منسوب به وی دانسته و رد کرده اند و آنرا جزو ابیات حافظ ندانسته اند و حذف کرده اند.
حافظ مسلط به فنون متفرقه اینجا هم رندی و دانش خود را اینگونه نشان داده است
*مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است*
* هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز*
(پادِ شه انگیز)
در باب معنی این بیت حافظ،کلماتی که ناظر بر ارتباط به اصطلاحات فن شطرنج است،عبارت است از:ضرب،تعبیه،حکم، پادشاه انگیز.برای کلمه ی«ضرب»معانی متعددی در کتاب لغت قید شده است و یکی از آن معانی که به بازی نرد و شطرنج مربوط میشود،«نوبت حرکت دادن مهره»است.«تعبیه»در لغتنامه ی دهخدا به معنی آرایش جنگی،حیله ی جنگی،پنهان داشتن چیزی و...ثبت شده و در کتابهای شطرنج این اصطلاح به معنی طرح و نقشه برای حرکت مهره به کار رفته است.«حکم»در لغتنامه ی دهخدا امر کردن،فرمان دادن،دلیل،سبب،علت،مقتضا و...معنی شده است.«شاه انگیز»در لغتنامه ی دهخدا در مدخل کلمه ی مخفف آن«شه انگیز»درج شده است،با این توضیح که: «شه انگیز،شاهانگیز بیرون راندن شاه است به وسیله ی رخ یا پیل یا مهرهی دیگر»که به اصطلاح امروزی«کیش»میگویند.
به شطرنج خلاف این نطع خونریز به هر خانه که شد دادش شه انگیز
نظامی
گرهی که در این بیت وجود دارد و تا آن گره گشوده نشود، معنی بیت روشن نمیشود؛ذکر کلمه ی«پادشاه»در ترکیب «پادشاه انگیز»است به جای اصطلاح معهود«شاه انگیز».بسیاری از کلمات در کاربرد زبان فارسی مترادفهایی دارد که برحسب موقعیت و شرایط خاص از آن استفاده میشود؛مثلا در برابر کلمه ی«شاه»خواه در شعر یا در نوشته های عادی کلماتی مانند: «پادشاه،ملک،سلطان،خاقان و...»به کار رفته است.در بازی شطرنج،هر مهره نامی دارد؛برای«پیاده»در نوشته های قدیم و در شعر فارسی،کلمه ی«بیدق»هم ذکر شده است:
تا چه بازی رخ نماید،بیدقی خواهیم راند عرصهی شطرنج رندان را مجالِ شاه نیست
(مجال شاه هم رفتن شاه به قلعه است)قلعه اصطلاحا قلعه زدن
«خیل»را«پیل»هم میگویند.امّا دو کلمه ی«وزیر»و «شاه»همیشه به همان یک صورت معیّن گفته میشود.همانطور که مهره ی«وزیر»شطرنج را هیچ شطرنجباز«صدر اعظم» نمینامد،به مهره ی «شاه»هم«پادشاه»نمیگویند.این که کلمه ی «شاه»به صورت«پادشاه»در این بیت آمده،از جمله ی مضایق وزن شعر نیست و نباید تصور شود که برای پر کردن خلأیی در وزن شعر یک کلمه ی زاید در این بیت اضافه شده و موجب اعتلای عنوان«شاه»شطرنج به«پادشاه»گردیده است.
تصور بنده این است که کلمه ی«پاد»بدون این که پیشوندی برای کلمه ی«شاه»تلقی شود،به صورت یک کلمه ی مستقل در معنی خاص خود به کار رفته است.«پاد»یعنی ضد،مخالف و دافع. این که«پادزهر»را ضدّ زهر معنی میکنند،در واقع منظور«دافع» زهر است.
پیام شعر حافظ این است که نباید حریف را خوار شمرد،کسانی که آشنا به فن شطرنج هستن با این جریان که ذکر میشود،بارها برخورد کرده اند.دو نفر روبه روی هم نشسته اند و صفحه ی شطرنج را پیش رو دارند،یکی از دو بازیکن که پیش افتاده است،دو سه بار متوالی مهره ی شاه حریف را در خطر کیش قرار میدهد و از این بابت به بازی خود غرّه میشود،امّا هربار که حریف در مقابل کیش دفاع میکند،نقشه یی هم طرحریزی میکند،(در تعبیه ی شه انگیز
لغتنامه دهخدا
شه انگیز. [ ش َه ْ اَ ] (نف مرکب ) شاه انگیز. انگیزنده ٔ شاه . || (اِمص مرکب ) بیرون راندن شاه است بوسیله ٔ رخ یا پیل یا مهره ٔ دیگر که به اصطلاح امروزی «کیش » میگویند. (خسرو و شیرین نظامی چ وحید ص 114) :
به شطرنج خلاف این نطع خونریز
به هر خانه که شد دادش شه انگیز.
نظامی .
)و هنگامی که بازیکن مغرور و غافل از نقشه و تعبیهی به ظاهر دفاعی حریف،یک مهره را جابه جا میکند تا بتواند نقشهی نهایی کیش و مات را عملی سازد،درست در همین موقع حریفی که درمانده به نظر میرسید،از فرصت استفاده کرده،مهرهیی را به جلو میآورد و میگوید:کیش و مات!با این توضیح بنده این بیت را اینطور میخوانم:
مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است هزار تعبیه در حُکمَ پادِ شاه انگیز
پیام بیت این نیست که شاعر به بازیکنی که از بابت جلو افتادن در بازی مغرور شده است،بگوید به این دلیل مغرور مباش که هزار طرح و نقشه در حکم بازی خودت که کیش میدهی وجود دارد، بلکه هشدار برای مغرور نشدن،وقتی سودمند است که گفته شود: حواست را جمع کن که هزار طرح و نقشه در حرکات دفاعی حریف (یعنی در پادِ شاهانگیز)نهفته است که ممکن است تو را غافلگیر سازد.
ج.م.رافض
تکرار صامت خ در مصرع اول بیت سوم از نظر علم معانی جهت تاکید است . تکرار حرف خ در اینجا خاک و مرگ را به ذهن می رساند . تکرار این حرف در ادب فارسی نمونه های فراوانی دارد یک نمونه آن در شعر خزان منوچهری است :
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
در اینجا تکرار حرف خ به منظور القا فصل خزان و برگ ریزان است که خش خش برگها را در ذهن زنده می کند .
پاینده باشید ...
در بیت سوم واج آرایی (خ) بیشتر تداعی کننده و تاکید برخال هستش.زیرا حافظ عمدا واج (خ) را تکرار کرده که یک نقطه دارد و به خال چهره ی یار شبیه است
حسام جان این بیت به معنی در کفن مرگ من کاسه شرابی قرار بده تا صبح قیامت که مردگان در صحرای محشر حاضر میشوند ترس روز قیامت را به کمک باده و شراب از خود دور سازم و اتفاقا ایممان و اعتقاد به محشر کاملا در این بیت ملموس است
ضمنا در بیت اول دلم ربوده لولی وشی....میباشد
در بیت پنج میگه که با می یعنی با مستی عشق میتونم هول روز رستاخیز رو از دلم بیرون ببرم... و در بیت بعد میگه سرمایه و دست آویز من عشق توه و من سرمایه ای ندارم بخاطر عشقی که بهت دارم کمکم کن...
فدای پیرهن چاک مهرویان باد. هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
فقط باید گفت الله اکبر از دست حافظ
چرا یکی از ابیات از اواسط شعر حذف گردیده؟
غلام آن کلماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
من در مقایسه با نسخه قدسی متوجه شدم
بیت ششم در کنار ضریح قدیمی امام رضا علیهالسلام نوشته شده. فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی...
دو بیت اول در را به روی هرگونه تفسیر عرفانی/اسلامی از این شعر را میبندد :)
بیت آخر متناسب است با این عبارت : «به سّرش ندا آمد که بایزید هنوز توییِ تو همراه توست اگر خواهی که به ما رسی، خود را بر در بگذار و درآی . » از مجالس پنج گانه ی سعدی
با خواندن بعضی از نظرات واقعا دل آدم می گیرد از این نگاههای سطحی.
حسام خان نظر شما در مورد عقیده نداشتن حافظ به روز قیامت از بیخ و بن غلطه. حافظ جزو سردمداران خیل عظیمی از شعراست که اصطلاحات عارفانه و صوفیانه رو وارد غزل کردند. اکثر اصطلاحات مشهور صوفیان مسلمان مثل جام، می، خال و... در غزل در معنای اصلی خودشون بکار نرفته و نمیرن و اصلا نباید برن! چرا که دیگه اصطلاح نیستن، میشن یه کلمه معمولی. حافظ یک مسلمان صوفی معتقد بوده، اونم با درک شهودی؛ نه فلسفه و استلال و مبانی متزلزل دیگه.
توضیح ثمین در مورد این بیت درسته. خلاصه ش این میشه که در دلی که عشق خدا (می) هست جای هیچ چیز دیگه (ترس) نیست. حتی ترس روز رستاخیز هم با عشق خدا قابل تحمل و ساده میشه.
در جای جای اشعار حافظ هم زاهدان و هم صوفیان از نظر او مردود اعلام شدن، اما حافظ هر دو دسته رو و بیشتر صوفیان رو قبول داشته و انتقاداتی که به اونا وارد میکنه مربوط به افراد ریاکار، مدعی و ظاهربین موجود در هر دو دسته هست. آب عرفان اسلامی با زهد اسلامی توی یه جوب نمیره و مسبب این مسئله ظاهر بینان خشکه مقدس زاهد و از طرف دیگه ریاکاران و مدعیان بظاهر عارف هستن. این مثل یه درخته که از تنه یکیه اما در شاخه ها به چندین دسته تقسیم میشه که حافظ در حالی که خودش از همون تنه اصلی هست اما با توجه به معضلاتی که در هر دسته می بینه حساب خودشو از همه جدا میکنه و در اوج ایمان سرشاخه جدیدی برای رفتن بسوی خدا ایجاد کرده؛ یعنی صوفی، اما رند! که برای فرار از هر دو گروه مست و عشق باز و لاابالی نشون میده و به هر دوطرف هم تیکه میندازه، اما عبادت و سلوکش هر دو مخفیانه و بی ریا و بی ادعاست، در خویشه، درویشه.
فکر کنم جواب عرفان هم یه جورایی داده شد.
در دو بیت اول همونطور که گفتم باز هم حافظ حساب خودش رو از هر دو گروه با آوردن کلمات «تقوا» و «خرقه» جدا میکنه و انگار میگه من دلم رمیده اون اصل کاریه و بند و بساط هر دوی شما فدای پیرهن چاکش، یا چاک پیرهنش!
خدا که پیرهن نمیپوشه که حالا چاک باشه یا نه؛ اما اگه حافظ مستقیم بگه خدا که دیگه شعراش لطف و رمز و رازی نداره و اصلا فرقی با معبود زاهدان و عارفان پیدا نمیکنه! اونا هم خداپرستن. تفاوتی که قضیه یار پیرهن چاک ایجاد میکنه اینه که نهی شده از طرف هر دو گروهه! بنظرم «دروغ وعده» هم اشاره به مکر خدا داره که نعمتی رو میده یا میگیره و انسان حواسش نیست و مغرور یا شاکی میشه، گم میشه توی جزئیات و... حالا بیا درستش کن!
والسلام.
جناب محمد میشه این مدل تفاصیر از اشعار حافظ رو برای خودت نگه داشته باشی، میشه لطفا امثال شما حافظ رو به حال خودش بذارین و به نفع دین و اعتقادات خودتون مصادره اش نکنید. اجازه بدید ما از خوندن اشعار حافظ بدون تحمل تفاسیر من درآورده شما اذت ببریم...
به نظر می رسه منظور از پیراهن چاک ماهرویان یا بنا بر برخی نسخه ها چاک گریبان ماهرویان پیراهن یوسف است اگر این را بپذیریم مصرع اول بیت اول هم باید بشود لولی وشان یا لوطی وشان که اشاره به برادران یوسف بشود که هم وعده دروغ به پدر دادند هم قصد کشتن یوسف داشتند (چنین وضعی به خود گرفته بودند) وهم با رنگ آمیزی پیراهن یوسف ظاهرا کلاه سر پدر گذاشتند
بانظر محمد کاملا موافقم
سلام
به نظر من شاه بیت این غزل بیت چهارم هست. حافظ در اینجا علت برتر بودن انسان (آدم) بر فرشته را عشق می داند و می گوید فرشته نمی داند که عشق چیست. کلا علت برتر بودن انسان برکل کاینات عشق است نه عقل.
آخه مگه گلابم روی زمین میریزن؟؟ نمیدونم به چه تصحیحی نوشتید ولی به نظرم بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز درست تره (تو تصحیح قزوینی غنی هم همین اومده)
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم حول روز رستاخیز
در نسخ قدیمی این ابیات آورده شده است که متاسفانه در اکثر نسخ بجای شراب ، گلاب ذکر شده است که هیچ سنخیتی با جام ندارد
در بیت پنجم منظور از می شراب عشق خداوند است و کسی که مست از شراب عشق خدا باشه دیگه حزنی به دل راه نمیده و اندوهگین نمیشه و ترسی نداره
با سلام این شعر حافظ به عقیده من دلیلی بر شیعه بودن وی است در شعر میگوید پیاله بر کفنم بند؛اهل سنت هرگز بر کفن اموات چیزی نمیگذارند اماشیعیان تربت امام حسین«ع»را بر کفن میبندند و چون زندگی شاعر در بحبحه ی خفقان بوده وی به صورت رسمی نمیتوانسته است که اعلام تشیع کند پس میگوید با خاک کربلا پیاله ای بسازید و بر کفنم ببندید تا صبح محشر خودم را با می امام حسین از هول و هراس قیامت برهانم.
حافظ که در میان متشرعین پشمینه پوش زاهد متعصب ترسی از انتقاد نداشته و هرجا از دم الخبائث نام برده حتما ترسی نداشت که بگوید اندکی تربت به کفنم ببندید
و چه خنده دار است که حافظ از نام بردن تربت بترسد و بگوید پیاله شراب بر کفنم ببندید!!!
این که در یک جامعه متشرع خطرش بیشتر از تربت است
آخه آدم یک حرفی که می زند باید به عواقبش هم فکر کند
لطفا اشعار حافظ را با خرافات قاطی نکنید
بروید مفاتیح و حلیة المتقین بخوانید و حافظ را برای اهلش بگذارید
دوست گرامی حسام،
"حسام نوشته:
در بیت پنجم کاملا مشخص میکنه که روز محشور رو اصلا قبول نداره و کاملا تمسخر مشخصی داری که میگه با خوردن چند می میتونه ترس روز رستاخیز رو از یاد ببره !"
شاید به این دلیل:
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید
بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید
چو عارف را و عاشق را هر ساعت بود عیدی
نباشد منتظر سالی که ایام عید آید
"مولانا"
به قول استاد مشیری; فردوسی، حافظ و مولوی اندیشمندان بزرگ و فیلسوفان جهان بینی بودند که دین را پشت سر گذاشته بودند.
قد و قامت فکری آدم دینی، هیچگاه به اندازه افکار بلند فردوسی، حافظ و مولوی نیست که قابلیت آفرینش اینجور کارها را داشته باشد، و در تاریخ هم سراغ نداریم.
و در باب بیت چهارم...
استاد شجریان حرف جالبی زد;
جام جای شراب است، گلاب که تو گلاب پاشه
به قول استاد مشیری; فردوسی، حافظ و مولوی اندیشمندان بزرگ و فیلسوفان جهان بینی بودند که دین را پشت سر گذاشته بودند.
قد و قامت فکری آدم دینی، هیچگاه به اندازه افکار بلند فردوسی، حافظ و مولوی نیست که قابلیت آفرینش اینجور کارها را داشته باشد، و در تاریخ هم سراغ نداریم.
و در باب بیت چهارم...
استاد شجریان حرف جالبی زد;
جام جای شراب است، گلاب که تو گلاب پاشه
اگر کسی تصور کند که امثال فردوسی و مولوی و حافظ از دین عبور کرده اند معلوم است که او این حرف نادرست را از ناحیه جهل وجودش استخراج کرده است نه از ناحیه علم و دانشش . هر چند که این آدم ، استاد مشیری باشد که شخصا به اشعارش بسیار علاقه مندم. زیرا این سه بزرگوار دیوانشان پرا از نشانه های ایمان و قرآن و اسلام است تا آنجا که فردوسی آیت الکرسی را به نظم کشیده است و اثبات دین داری مولوی هم که اساسا برهانی لازم ندارد و اظهر من الشمس است و در مورد حافظ نیز همین نکته بس است که تخلصش به دین داری اش شهادت میدهد. و اگر براساس ادعای عده ای متعصب که ادعا کرده اند که حافظ اولش متشرع بوده و سپس از دین خود عدول کرده است باید گفت که اگر چنین بود حتما تخلصش را نیز عوض میکرد چنانچه شعرای دیگری به دلایل مختلف اقدام به تغییر تخلص کرده و تخلص جدیدی برای خود برگزیده اند. کسانیکه دوست دارند حافظ را به میل خود مصادره به مطلوب کنند و او را (با عرض معذرت) یک فرد نجس خوار و هرزه که دائم به فکر معشوقه و عیاشی بوده است معرفی کنند بهتر است حافظ را رها کنند و او را به اهلش واگذارند و برای پر کردن اوقات فراغت خویش صادق هدایت یا رمانهای مبتذل بخوانند که برای نجس خواری و فسادهای خود نیازی به استعاره و کنایه و ایهام ندارند . شاید اینگونه بتوانند از میان نویسندگان ، همدمی شایسته برای افکار دنیوی خود بیابند. حافظ مقامش بالاست و این وصله و پینه های نا همگون و شرم آور به دامن پاک او نمی چسبد. عزت زیاد.
خسروا حافظ درگاه نشین فاتحه خواند / وز زبان تو تمنای دعایی دارد
-----------------
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است / بدین راه و روش میرو که با دلدار پیوندی
هزاران آفرین بر روح-قدسی-حافظ.
الهم عجل لولیک الفرج
اگر به دست من افتد فراغ رابکشم
که روز حجر سیه باد و خان ومان فراغ
این بیت که در این نسخه نیست
مباش غره به بازی خود که در خبرست
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
دوستان گرام از جایی که این بیت بیت گویا مربوط به بازی شطرنج است اگر چه به مهارت در ادبیات اینجا نیاز است باید مهارت در بازی شطرنج و استادی در آن را هم بکار گرفت
بنابراین در ضرب است صحیح خواهد بود .(یعنی مهرهای بواسطه مهره ای دیگر زده و خورده میشود)
:«معنییی که از آن حاصل میشود این است که،در بازی خود مغرور مباش که در زدن و کشته دادن هزار صفآرائی در اساس و قاعدهء کیش و مات شاه است».برای درک این عبارت آشنائی با خواجه حافظ لزومی ندارد.آشنائی با بازی شطرنج ضرورت دارد .
گویا پاد شاه انگیز (ساز انگیز) یا میتواند برگ و ساز انگیز هم باشد.
در این بیت حال باتوجه به روابط و تناسبی که در بین کلمات برقرار است-بنا به نسخههای «ی»و«ح»و«ک»،و نیز چاپ دکتر سلیم و سودی-ما میتوانیم معنییی برای آن بیابیم،مانند:«غره به بازوی خود.»مناسبتر است از«غره به بازی خود.»؛زیرا مردم به زور بازو غره میشوند نه با بازی خود.«در خبر است»بهتر از«در ضربست»زیرا در اینجا به معنی خبرهائی است که از طرف مقابل،جاسوسان به وی انها میکنند،نه خبری که شرح سودی گوید:«در خبر انبیا و اولیا مروی است».«هزار تعبیه»یعنی هزاران سپاه و لشکر.«در حکم یار»یعنی در تحت فرمان او.«سازانگیز.»ساز: ابزار جنگی+انگیز که در کلماتی دیگر چون«غمانگیز،فتنهانگیز،آتشانگیز، روحانگیز و...»به صورت ترکیب دیده میشود،و به معنی کسی است که سلاح بر تن و مهیا برای جنگ میباشد.ضمنا«یار»را هم نباید به«سازانگیز»اضافه کنیم.با این توضیحی که داده شد اکنون معنی بیت چنین میشود:
حافظ خطاب به خود یا هرکس دیگر میکند و میگوید:به زور بازوی خود مغرور مباش،زیرا خبر رسیده است که یار دارای هزاران لشکر و سپاه است که همگی با ساز و برگ جنگی میباشند و آماده رزم،تو تاب رویاروئی با وی را نداری و مغلوب خواهی شد،و مراد این است که تحت سیطرهء عشق معشوق قرار میگیری و اسیر و گرفتار وی میشوی.
خواجه در بیتی دیگر هم میگوید
تا چه رخ بازی نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
که در این بیت رخ ایهام دارد هم مهره شطرنج است و هم روی دادن معنی میدهد.بیدق همان مهره سرباز و (مجال شاه نیست هم بمعنی قلعه زدن شاه است)
************************************
***********************************
این بیت در قلم قزوینی نیست
ولی در قلم عطاری کرمانی هست
مباش غره به بازی خود که در خبرست
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
به نظر میرسد حافظ خطاب به شاه شجاع میگوید : به این حقه بازی ها و نیرنگ های خود {که تظاهر به دینداری می کرد} مغرور نباش که معروف است کار های پادشاه تعابیر مختلف دارد { منظور اینست که مردم می فهمند که تو وانمود می کنی که دینداری ، ولی از انگیزه ی تو درین تظاهر با خبرند}
آقای جاوید مدرس
شما بیتی را که می گویید از شاعر است به سلیقه ی خود تغییر می دهید و بعد تفسیر و معنا می کنید
شطرنج و قواعد بازی آنرا پیش کشیدید تا مغلطه ای را حقیقت جلوه دهید
شاه انگیز را ، ساز انگیز کردید
بازی را بازو کردید
مردم را هم به یار تغییر دادید
آسمان و ریسمان را به هم بافتید تا خونندگان را به بی راهه ببرید
یکبار به توضیح ، س م توجه کنید تا ببینید چقدر انحراف در گفتار و فکر شماست
به شطرنجی در کار است نه احتیاج به تغییر غزل حافظ
******************************************
*****************************************
دلم ..... لولیوشیست شورانگیز
دروغوعده و قتّالوضع و رنگآمیز
ربودۀ: 31 نسخه (801، 803، 807، 813، 819، 821، 823، 824، 825، 836، 843 و 20 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) خانلری، عیوضی، نیساری، جلالی نائینی- نورانی وصال
رمیدۀ: 5 نسخه (827 و 4 نسخۀ متأخّر یا بیتاریخ) قزوینی- غنی، سایه، خرمشاهی- جاوید
36 نسخه غزل 260 و بیت مطلع آن را دارند. از نسخ کاملِ کهنِ مورّخ، نسخههای مورخ 818 و 822 غزل را فاقدند. در مصرع دوم:
سیاهچرده: 3 نسخه (801، 803 و 1 نسخۀ بسیار متأخّر: 898)
دروغوعده: 32 نسخه (807، 813، 819، 821، 823، 824، 825، 836، 843 و 23 نسخۀ متأخر یا بیتاریخ) همۀ مصححان
خلافوعده: 1 نسخۀ بیتاریخ
**********************************
**********************************
با جناب محمد موافقم .
آدم دردش میگیره از درک سطحی اشعار این بزرگان .
ولی
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خود پرستی
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی
در بیت چهارم مصرع دوم بجای شراب از کلمه گلاب استفاده شده که بسیار تصرف نابجائیست جام شراب است و گلاب در گلاب پاش است
اشعار حافظ خیلی رندانست و هر کس میتونه با فکر خودش تفسیرش کنه ولی تفسیر درست رو فقط خودش میتونه بگه بنده ی حقیر و بی اطلاع هم همچینین برداشتی کردم (هر کس برداشت خود را دارد و مهم لذت بردن از شعر است ...)
در بیت اول حافظ خبر از اینکه دلش از لولیوشی که بسیار شور و فتنه بر پا میکرده است ، گریخته و با اوصافی مانند دروغ و عده و قتال و نیرنگ باز وی را معرفی میکند از او برائت جسته(در فکر کوچک بنده این صفات به پادشاهان اموری برمیگرده با توجه به ادامه ی برداشتم)
در بیت دوم میفرمایند که هزار جامه ی تقوا و خرقه ای که به ظاهر پرهیزکاران کوفی داشتند فدای پیرهن چاک چاک مه رویان( حضرت اباعبدالله و حضرت عباس(ع))باد
در بیت سوم به خال زیبای هاشمی ابا عبدالله اشاره میکنه که با این خیال خال(عشق به اباعبدالله) خواهم مُرد تا خاک من عبیر آمیز شود(اشاره به سخنان امام علی (ع) :
کربلا قربانگاه عاشقان و مشهد شهیدان است. شهیدانی که نه شهدای گذشته و نه شهدای آینده به پای آنها نمیرسند.
..........................................................
امیرالمومنین (ع): چه خوشبویی ای خاک! در روز قیامت قومی از تو به پا خیزند که بدون حساب و بیدرنگ به بهشت روند.)که اشاره به تربت کربلا دارد.
در بیت چهارم به خدا(ساقی:در آیه ی 21 سوره ی دهر(انسان) وَسَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا ﴿21﴾) میگوید که خدایا فرشته معنی عشق را متوجه نمیشود از عشق خودت (عشق اهل بیت در طول عشق خداست(راهی به سمت خدا))در خاک آدم بریز و او را مست کن(مست می عشق)
در بیت بعد اضافه میکند که پیاله ای بر کفن من ببند که درون آن عشق تو باشد(و عشق اولیای تو) که با توسل جستن از آن عشق در روز حشر ترسی نداشته باشم
در ادامه میگوید به جز ولایت تو و دوستان تو (اولیائت) هیچ دست آویزی ندارم بیا و به حال من رحم کن
در بیت هفتم و هشتم وقتی حافظ غرق در عشق بازی با ساقی(خدا)ست هاتف ندا میدهد که ای حافظ به مقام رضا باید برسی(که اباعبدالله در کربلا جمله ی "رضً به رضاک" را زیاد به کار میبرد)و اگر واقعا خواستار عشق الهی هستی باید بدانی که میان معشوق و عاشق حقیقی هیچ حائلی نیست تو خودت حائلی و باید به فنا فی الله برسی(جالب اینست که بعد از هفت مرحله ی عرفان که حضرت عطار فرمودند آدم به این مقام میرسد و بعد از بیت هفتم حضرت حافظ این حقیقت را از هاتف شنیده).
زیبایی شعر حافظ همین است که هر کس به دلخواه خودش میتونه از شعر برداشت کنه و جهانی شدنش هم بخاطر همینه .سپاس از توجهتون
اصلاح متن نقد فوق (اموری اشتباه تایپی اموی صحیح است)
سلام بر حافظ عزیز و دوست داران گرامی اش...
ب نظر این حقیر اکثر اشعار حافظ در مورد عشق و علاقه ایشان نسبت ب حضرت مهدی هست...
بطور مثال ، لولی وش در اینجا ب معنای بی خانمان..غریب .. مهجور ب کار رفته
دلم رمیده لولی وشی است شورانگیز :
و در مصرع بعد ، دروغ وعده ب نامعلوم بودن بازگشتشون...قتال وضع ب صفت منتقم بودن حضرت مهدی...رنگ آمیز هم ب معنی شادابی و زیبایی چهره ایشان در عین سالخوردگی اشاره میکنه
البته اشعار حافظ به ظن هرکس قابل تاویل هست...
بدرود
عجب تعابیر نابی
اینها را از کجا می آورید؟
لولی وش امام زمان است و سپس حافظ آن صفات را بهش داد؟ دروغ وعده؟ قتال وضع؟ رنگ آمیز؟
واقعا امام زمان نیاز به چنین مدافعینی دارد؟
بعد بیایید کلمات را به دلخواه خود تأویل کنید که چی بشه؟
به معنی لولی نگاه کنید اتفاقا این معانی که در نظر دارید با صفات بعدی اصلا جور نیست
دلم رمیده یک غریب بی خانمان است؟
عجبا
نسخه اصلی بیت چهارم
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان / بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
سام وعرض ادب خدمت دوستان عزیز
دوتا از بیتهای این غزل زیبا حذف شده است که عبارتند از:
1-غلام آن کلماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن به آتش تیز
2-مباش غره به بازی خو دکه درخبر است
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز
که کلمه ماقبل فعل درمصرع اول بیت شماره 2-(خبر)رادر بعضی نسخه ها (ضرب) هم نوشته اند
واما اندک توضیحی راجع به بیت شماره 2-که تو اکثر نسخه ها این بیت را هم حذف کرده اندیا در صورت آوردن یا معنی ای برای آن ننوشته اند و یا معنی نامربوط و نادرستی نوشته اند.
به نظر بنده حقیر با توجه به بیت و کلمات و همه شواهد و قراین حافظ در این بیت اشاره به بازی پاسور و حکم دارد که در آن برگ شماره 1ارزشش و امتیازش بیشتر از همه برگهاست و هرکس این شماره را صاحب شود شانس بیشتری را برای برنده شدن پیدا میکندوبعد از آن هم برگ شاه (حاکم)از ارزش بیشتری داراست.
حافظ با استفاده از این بازی و شرایط و قواعد ذکر شده می خواهداین نکته و درس را بدهد که هرگز نباید به ناز و نعمت خود مغرور شد و نباید از بازی روزگار و آن دامهای رنگارنگی که دنیا سر راه ما آدمها پهن کرده غفلت ورزیدو همانطور که در یک کشور پادشاه شخص اول مملکت هست و کسی در ناز و نعمت وآسایش به او نمیرسد ولی دنیا باز با انواع نقشه ها و حیله های رنگارنگ خود حتی پادشاه (منظور افراد بزرگ از نظر ایمان و علم و ...)را هم به خود مشغول میکند وضمینه تباهی و سقوطش را بر می انگیزدیک مثال برای آن قارون هست که مغرور و مبهوت ثروتش شد و به عذابی الیم وسرنوشتی اسفناک دچار شد.
منظور کلی این است که هیچکس از وسوسه ها و دامهای ملمع دنیا وبازیهای استادانه آن در امان نیستهمانطور که با وجودی بزرگی وارزش به ظاهر بیشتر پادشاه در بازی حکم ولی برگ شماره 1 از ارزش بیشتری نسبت به آن برخوردار هست وبنابراین این برگ در نظر بازیگران این بازی هوس برانگیزهست
پادشاه برانگیز هم منظور اینکه بنابر ارزش بیشتر برگه 1حتی برگه حاکم هم برآن وسوسه میشود وخود را در مقابلش حقیر میبیند
پس هیچوقت نباید از دنیا و دامهای به ظاهر کوچک آن غافل بود چون همان چیز در ظاهر کوچک ممکن است ضمینه ی تباهی و لغزش انسان را فراهم آورد
مثل برگ 1 که در عین کوچکی وظاهر کم و بی ارزش خوددر بازی بیشترین امتیاز را داراست.
سلام دوستان گرامی
دوتا ازبیت این غزل زیبا حذف شده هست که عبارتند از:1-غلام آن کلاماتم که آتش افروزد
نه آب سرد زند در سخن آتش تیز
2-مباش غرّه به بازی خود که در خبر هست
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز
راجع به مصرع اول بیت شماره 2یک نکته و آن اینکه کلمه ماقبل فعل (خبر)ذر بعضی نسخه ها ضرب هم آمده است
وحالا اندک توضیحی راجع به بیت شماره 2:
اولا این بیت یا در اکثر نسخه ها حذف شده ودر صورت آوردن یا معنی ای برآن درج نشده یا اگر نوشته شده باشد معنی نادرست ونامربوطی هست
به نظر بنده حقیرحافظ در این بیت اشاره به بازی پاسور یا حکم کرده که درآن برگ شماره 1 ازارزش بیشتری نسبت به همه برگه ها داراست و هرکس صاحب این برگ شد شانس بیشتری برای برد پیدا میکند
حافظ میخواهد با استفاده از این بازی به ما بفهماند که هیچکس از بازیها و دامهایی که دنیا بر سر راه ما انسانهاپهن کرده در امان نیست
همانطور که پادشاه شخص اول در یک مملکت هست و هیچکسی در نازو نعمت و آسایش به او نمیرسد ولی دنیا بازهم با ظاهر زیباو فریب انگیز خود چنان دامی در برابرش می افکند و چنان خود را در نظرش زیبا جلوه میدهد و چنان او را گرم و غرق در خود میکند که ضمینه ی انحراف و سقوطش را فراهم میکند
منظور از پادشاه هم (افراد بزرگ جامعه از نظر ایمان و علم و...)هست که ئمیخواد بگوید هیچکس از دامها ووسوسه های دنیا و بازیهای آن در امان نیست
نمونه آن قارون هست که چنان مغرور و مبهوت ثروتش شد که عاقبت به عذابی الیم و سرانجامی اسفناک دچار شد
منظور کلی این است که گاهی بعضی چیزها آنقدر به چشم آدمی حقیرمی آیند که از آنها غافل میشویم و چه بسا همان جیز کوچک ضمینه ی انحراف وتباهی مارا فراهم میکندمانند برگ شماره 1در بازی حکم که در عین کوچکی ازارزش بیشتری نسبت به بقیه ی برگه ها حتی حاکم برخوردارست وبنابراین بازیگران این بازی هوس و علاقه ی بیشتری نسبت به این برگه دارند و سعی میکنند آن را به دست بیاورندمنظور از پادشاه برانگیزهم همین معنی هست که برگ حاکم علی رغم به ظاهر بزرگیش باز در نظرو مقایسه بابرگ1 ازارزش کمتری برخوردار است و خود را در مقابلش حقیر می بیند.
درود مجدد خدمت دوستان گلم
یک لغت از لحاظ املایی اشتباه شده (زمینه)که چون شب دیر وقت و خواب آلوده نوشته می شداشتباه با(ض)نوشته شده
که از محضر دوستان گلم پوزش می طلبم
زنده باشید و شادکام.
بیت اول اشتباه نوشته شده
در مصرع بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز ... گلاب که با عشق و جام و ساقی همخوانی نداره ... حتما بوده "بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز"
(استاد شجریان در یک سخنرانی اشاره کردند )
دلم رمیده یِ لولی وشی ست شـور انگیز
دروغ وعـده و قـتـّال وضع و رنگ آمیز
رَمیده : باخته، ترسیده و گریخته
لولی : کولی ،ظریف و نازک وعشوه گر
وَش : پسوند شباهت ، مانند
شورانگیز : شورآفرین ، فتنهانگیز
دروغ وعده : کسی که به وعدهاش وفا نمیکند
قتّـال : بسیار کُشنده ،مبالغه درعاشق کُشی
وضع : شیوه ، روش
رنگآمیز: حیلهگر، فریبکار و فریبنده
"لولی" همان "کولیست" به معنی زنان ِ آوازخوان ِ شوخ وشورآفرین ،دوره گردِ طنّاز وظریف.
معنی بیت : دلم درپِی جَذَبه ی ِ شورآفرین ِ یک کولی،خودش راباخته، دچار ِ دگرگونی شده وازسینه ام گریخته است.این لولی درعین ِ حالی که بسیار شورآفرین ،زیبا وجذّاب است ،فریبنده، فتنهانگیز و عاشق کُش نیز هست. اوبه وعدهاش وفا نمیکند وهرلحظه رنگ عوض می کند وحیله ای بکارمی بندد. دلم ازشیطنت های این نیرنگ باز به خودش راباخته وآواره وسرگردان شده است.
حافظ درجای دیگری دلش برای این لولی ِ شنگول وشورانگیزتنگ شده وازصبا جویای ِ حالِ اومی شود:
صبا زان لولی ِ شنگول ِ سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
فـــدای پـیــرهـن چاک مـاه رویـان بـــاد
هـزار جـامهی تـقویٰ و خرقهی پـرهـیـز
جامه تقوی : پرهیزگاری به لباس تشبیه شده است.
"جامه تقوی" و "خرقه پرهیز" هردو یک معنا ومفهوم دارند.خرقه وجامه ازآن جهت دریک بیت بکارگرفته شده، تا با چاکِ پیرهن ِ ماهرویان،آرایه ی تضاد ِ برجسته تری ایجادنمایند. خرقه وجامه هردو درنظرگاه ِشاعر"جلوبسته" هستند.
در اینجا مراد از "پیراهن" ، "جامه تقوی" و "خرقهی پرهیز" خود اشخاص ِ دارنده و پوشندگان ِ آن نیزهست .
حافظ ازهرفرصتی استفاده کرده وبه بیان ِ اعتقاداتِ خویش می پردازد.دراین غزل بااینکه مضمون ها ازجنس عاشقانگی می باشد،امّاچنانکه ملاحظه میگرددهنوزبیش ازیک بیت ازغزل سروده نشده،حافظ اقدام به طرح ِ باورها وجهان بینی ِ خویش می نماید.!
معنی بیت :
به حالت دعا می فرماید:هزاران جامهی پارسایی و خرقهی پرهیزکاری، فدای ِ چاک ِ پیراهن زیبارویان بشود.چرا؟
برای اینکه حافظ به عشق ورزی معتقداست نه به عبادت.! درجهان بینی ِ حافظ عشق ورزیدن به خدا بالاتر ازعبادت قرارمی گیرد.امّا ممکن است این سئوال مطرح شود که دراین بیت که صحبت ازخدا نشده است.بلکه سخن ازچاک ِ پیرهن ِ ماهرویان است؟
باید دانست که درست است که دراینجا مستقیماً به خدا اشاره ای نشده است.سخن دراینجا تمجید ازعشق ورزیدن است حتّا عشق های زمینی،حتّا عشقی که یک عاشق به یک ماهروی ِ پیرهن چاک وعشوه گر می ورزد.این عشق های زمینی ازآن جهت که پُلی هستند به عشق های ِ آسمانی،عزیز و درخور ِ تمجید می باشند. کسی که عشق ِ زمینی را تجربه نکرده ودرک نکرده باشد،چگونه می تواند به عشق های آسمانی نایل گردد.عشق زمینی پیشنیازِ عشق آسمانیست.استادشهریارنمونه ی ِ روشن وبارز ِاین مطلب است.اوقبل ازآنکه به معرفتی نایل گردد،درگیر ِ عشق زمینی شد وسالهای سال درفراق ِ یاراشگ ریخت،آنگاه آرام آرام از پُل ِ عشق زمینی عبورکرد وبه عشق ِ حقیقی نایل شد.بطوریکه معشوق ِ زمینی وقتی ازروی ِ دلسوزی به سویِ شهریار رفت،شهریارضمن ِ آنکه حرمتِ اورانگهداشت،نکته ی بسیار مهّمی را به جامعه ی شعر وادب ومعرفت، گوشزد وهدیه نمود.فرمود:
من ازعشق ِزمینی گذشته وبه چیزدیگری رسیده ام،من ازاین پُل عبورکرده وبه عشقی آسمانی رسیده ام وازهمین رو بودکه غزل ِمعروف ِ" آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟" راسرود.!
گرچه اوبه عشق ِ حقیقی نایل شده بود امّا همیشه این نکته رایادآورمی شد که عشق زمینی نباید پس ازعبورازپل به فراموشی سپرده شود.خاطره ی ِعشق ِ زمینی باید همچون گنجینه ای ارزشمند درخاطر ِ عاشق محفوظ بماند.همانگونه که شهریارنیز تاآخر عمر درهمه ی شعرهایی که سروده،اشاره ای به عشق ِ زمینی نیز داشته وآن رامحترم شمرد.
حافظ نیز به همین سبب که عشق ِ زمینی پُلی به عشق حقیق هست آن را گرامی داشته وهزارخرقه وجامه ی ِ پرهیزگاری رافدایِ چاکِ ماهرویان می کند که باعثِ روشن شدن ِ مشعل های عشق می گردند اگرچه ازنوع ِ زمینی.حافظ بهترازهمه می داند که برای رسیدن به عشق ِ حقیقی،باید ازپُل عشق زمینی عبورکرد.
من آدم بهشتی اَم امّا دراین سفر
حالی اسیرعشق ِجوانان ِ مَهوَشم
خـیـال خـال تـو بـا خـود بـه خـاک خـواهـم بــرد
کـه تـا ز خــال تــو خـاکـم شــود عـبـیــر آمـیــز
خیال : نقش ، تصویر ذهنی ،خاطره
خاک : تُراب ، خاک گور ، مجازاً خود گور
عبیرآمیز : "عبیر ِآمیخته شده"،خوشبو خوشبویی ِ خال معشوق در ادبیات ما بسیار آمدهاست . اینجا حافظ پارا فراترازتصوّرگذاشته ومیگوید که تصویر و نقش ِخال ِمحبوب نیز معطّر است.
در این بیت حرف "خ" هفت بار تکرار شده ، وموسیقی ِ دل انگیزی ایجادکرده وبه بیت زیبایی بخشیده است.واج آرایی وتولید ِ آهنگ ازتکرار یک حرف،یکی ازهنرهای خاص ِ حافظ است.
معنی بیت : تصویر وخاطره ی ِ خال تورا باخود به گورخواهم برد تااز عطروبوی ِ خال ِ تو خاک ِ مزارم خوشبو گردد.آنقدر معطّر است که نقش و تصویر ِ آن نیزسبب ِ معطّرشدن ِخاک قبرم خواهدشد.
سوادِ دیده ی ِ غمدیده ام به اشگ مشوی
که نقش ِ خال ِ توام هرگزازنظر نرود.
سَواد یعنی سیاهی،اینقدرمرا مگریان، اشگ مرا مریز،بااین کارمی خواهی سیاهی چشم من شسته شود ونابینا شوم ولی درآنصورت نیزنقش وتصویر ِ خال ِ تو ازنظرم(چشمم) نخواهدرفت.نقش ِخال معشوق وسیاهی ِ چشم عاشق چقدرشبیهِ هم است!
فرشته عشق نداندکه چیست ،ای ساقی !
بخـواه جام و گـلابی بــه خاک آدم ریـز
شراب به خاک کسی ریختن : از کسی که مرده است یاد خیر کردن،قبلن نیز درتوضیح این مطلب گفتیم که:
اززمانهای بسیارقدیم، به بنابه دلایلی که برما نامعلوم است،رسم بر این بوده که کسانی که بساطِ عیشی برپامی کردند وشرابی می نوشیدند،جُرعه ای نیز به خاک می ریختند. حالادلیش هرچی باشد، رسمی بوده که تازمانِ شاعر پای برجابوده است وشاعردراینجاپیشنهادمی کندکه جام ِ شرابی و قطره ای هم ازاین گلاب(شراب) به خاک ِ حضرت آدم بریز ویادی ازاوبکن که عشق را،پس ازآنکه آسمانها وکائنات نتوانستندبپذیرند اوقبول کرد وحالا نسل به نسل منتقل شده وبه مارسیده است. باریختنِ مقداری مِی روی ِخاک،می خواهدروح اوراشادکرده وآن رسمِ رارعایت کرده باشد.
البته گویا این رسم مختصِّ ایرانیان نبوده ودرسایر نقاطِ جهان نیز دیده شده است.چنانکه گویندهنگامی که جام شوکران(شراب آلوده به زهر) را که میآورند،تاسقراط باخوردنِ آن به زندگی ِ خودپایان دهد، سقراط در کمال متانت و بیآن که دستش بلرزد یا رنگش بگردد جام را گرفت واین درخواست راازمامورین کرد :
"آیا از این شراب اجازه دارم جُرعهای بر خاک بیفشانم؟.....سقراط پس ازموافقتِ مامورین جام راکج کرده جُرعه ای برخاک ریخت سپس باتمام قدرت جام راسرکشید......... "
حافظ درجای دیگری نیز به جرعه فشانی شراب به خاک اشاره کرده وازآن بعنوان ِ کارثواب یادکرده است.
اگرشراب خوری،جُرعه ای به خاک افشان
ازآن گناه که نفعی رسدبه غیرچه باک؟
شایدازآنجاکه آدمی ازخاک آفریده شده و بازگشتش نیز به خاک است،جرعه ای از شراب رابه احترام درگذشتگان،که دستشان ازدنیا کوتاه شده، به خاک می ریخته اند،همانگونه که امروزه نیزدر سرمزار ِ مردگان، آب ریختن روی قبرمرسوم است وکارثواب پنداشته می شود
امّافرشته چراعشق نمی داند؟
فرشته بر اساس سرشتی که خداوند در وجودش قرار داده، ازاختیار واراده محروم است وهمانگونه رفتارمی کند که حیوانات بر اساس غریزه ،رفتارمی کنند.حتّا آنها مانندِ حیوانات نر ومادگی ندارند و همگی از یک جنس اند .
فرشته از نور و آتش آفریده شده لذا عشق که انگیزه ی جذبِ جنس مخالف و مخصوص موجودات خاکی است در آن ها نیست .درمیان موجوداتِ خاکی نیز اختیار وتفکر وارا ده ،تنها مختصّ ِانسان است واگراختیار واراده،نباشدعشقی صورت نمی پذیرد وچنانکه به وقوع بپیوندد،به فرجامی نخواهدرسید.
"حافظ"جای دیگر دارد که :
جلوهای کرد رُخت دید ملک عشق نداشت
عین ِآتش شد از این غیرت و بر آدم زد
"گلاب" نیز استعاره ازهمان شراب است که گفیتم میان اهل میخانه مرسوم است که به سلامتی دوست و عزیزی که در کنارشان نیست، شراب نوشیده و جرعهای بر خاک میریزند .
معنی بیت : ای ساقی، فرشته که عشق و سرمستی را درک نمیکند،پس جام شرابی طلب کن و بنوش و جُرعهای از آن به رسمِ گذشتگان،به خاک بریز تا خاک نیز عبیرآمیزوخوشبو شود.
پـیاله بـر کـفـنم بـنـد تـا سـحـرگه ِ حـشـر
بـه مـِی زدل بـبرم هـول ِ روز رسـتـاخیـز
پیاله: پیمانه،کاسه ، جام شراب
هول : بیم هراس ، ترس
یکی از منافعی که "امام محمد غزالی" برای شراب برشمرده است ، "از بین بردن ترس" است . در قرآن درباره "واقعهی قیامت" بسیار آمده است از جمله وحشتی که همه را فرا میگیرد ، معمولاً در کفن ِمردگان "حرز" و "دعا" و "آیاتی از قرآن" و گاه "تربت ائمه و شهدا" بخصوص "تربت امام حسین میگذارند تابه اصطلاح هولِ قیامت راتخفیف دهند. امّا حافظ که جهان بینی ِ خاصی پیداکرده وبه باده وشراب علاقمنداست، قصد دارد بابه همراه داشتن ِ پیاله ای ازشراب، ومست شدن، وحشت وهراس ِ خود را در روز قیامت مرتفع سازد!امّا این ظاهر ِ قضیه هست وچیزی جز طنزنیست.درژرفای ِ معنا بااندکی دقّت به چیزی فراتر ازشراب می رسیم.وآن چیزی جز "شرابِ معرفت" نیست. حافظ به جویندگان ِحقیقت این نکته رامی رساند که چنانچه آدمی آگاهی ِ کافی کسب کرده باشد وبه لطفِ خداوند ایمان ِ کافی داشته باشدنیازی به بستن ِ دعا وتربت وامثالهم نیست.اگرانسان اعمالش ندرست بوده باشد،قطعن یک خروارتربت ِهیچ شخصی نخواهدتوانست اورا ازشَرِّ اعمالش نجات بخشد.برعکس کسی که درزمان ِحیات،نیک اندیش ونیک گفتار ونیک کرداربوده باشد،به هیچ دعا وتربت وکفن ِمتبرّک نیازمندنخواهدبود.
لطفِ خدابیشتر ازجرم ماست
نکته ی سربسته چه دانی خموش!
معنی بیت : جامی از شراب برکفنم ببندید تا هنگام حشر (زنده شدن مردگان) بنوشم و هراس و وحشت قیامت را با مستی از خود دور سازم . پیاله یی به کفن من ببند تا در سحرگه روز رستاخیز با شراب، ترس را از دل بزدایم .
پس حضرت حافظ به کسانی که "درزمان ِ حیات،ریاکاری کرده، رباخواری کرده ،مردم آزاری کرده، ووووو...کرده ودرآخروصیّت کرده که جَسَدِ مراپس از فوت باکفنی که متبرّک به فلان صحن مطهر و....هست به پیچید وفلان دعا رابه کفن ِ من ببندید تاهول ِ قیامت ازمن دورشود" به طنز وتمسخر می گوید که برکفن ِ من پیاله ای از شراب ببندیدتا ببینیم،درآنسوی ِ هستی،چه کسی خواهد توانست هول قیامت راخنثی کند، کفن ِ متبرّک ِ شما یا پیاله ی شراب ِ من.
به نظر ِ حافظ،خداوند آنقدرلطیف ومهربانست که هرگز راضی نمی شود وحشتی بردل ِ بندگانش خویش واردسازد واگربنده ای نادانی کرد وخود وحشتی بردل ِ خود تحمیل کرد این دست ِ مهربان خداخواهد بود که اورا آرام کند.خداحتّا به مجرم ترین وگناهکارترین آدمها نیزمهربان ورحیم است.
بهشت نصیب ِ ماست ای خداشناس برو
که مُستحقّ ِ کرامت گناهکارانند.
حیثِ هول ِ قیامت که گفت واعظ ِ شهر
کنایتیست که ازروزگار ِ هجران گفت.
فـقـیـر وخسته به درگاهـت آمدم رحمی !
کـه جز ولای ِ توام نیست هیچ دست آویز
فقیر: دست خالی، بینوا ، نیازمند
خسته : ناتوان ودرمانده ، زخمی ،
ولا :دوستی
دستآویزقراردادن : وسیله قراردادن ، مُستمسک
"رحمی !" : رحمی کن
معنی بیت : من بینوای درماندهای هستم که به درگاهِ تو روی آورده ام ، به من رحم کن که هیچ مُستمسکی جز دوستی تو ندارم.
معمولن چنین بیت هایی را حافظ فقط خطاب به خداوند می سراید وهمواره مناعتِ طبع خودرادرنزد پادشاهان واشخاص دیگر حفظ می کند.بعضی ازشارحان درحق ِ حافظ جفا کرده واین قبیل بیتها که رازونیاز عارفانه ی حافظ بامعشوق حقیقی ِ خویش (خداوند) به پادشاهان وبندگان نسبت می دهند.درحالی که حافظ هرگز به هیچ بنده ای دست نیاز درازنکرده وهمواره مناعت ِ طبع خودرا نگاهداشته است.
ماآبروی فقروقناعت نمی بریم
باپادشه بگو که روزی مقدّراست
بـیـا کـه هـاتـف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش واز قضا مگـریز
هاتف: منادی ِ غیبی ، ندا دهنده هاتف به کسی نیز می گفتندکه درمیکده ها خوانندگی می کرد.
میخانه : محل ِ باده گساری ومیخواری ،دل عارف کامل ، جایی که سالک خالصانه به عبادت و راز و نیاز
رضا : راضی بودن وگردن نهادن به مشیّتِ خداوندی
قضا : حکم الهی، اراده ی خداوند
"هاتف" ایهام دارد : 1- خوانندهای که در میخانه میخواند ، 2- ندای درونی یا صدای خداوند دردرون آدمی،ندای دل پیر و مرشد که عارفِ کامل است .
"قضا" که معمولن باقَدرهمراه می شود آنچه از ازل تا ابد رخ خواهد داده،درحال رخ دادنست ودرآینده رخ خواهد داد. اینکه هراتّفاقی نیک وبد وبزرگ وکوچک،همه تحتِ اراده یِ اوست.
معنی بیت : بیاپندی بگویمت ازچیزی که دیشب درمیخانه دریافتم. ندایی از درون، (یاندای ِ دل پیر و راهنما، یا مطرب وخواننده ی میکده) نکته ای مهّم به من یادآورشد،به من چنین الهام شد که : از آنچه خدا حکم کرده (ازحوادث ِ پیرامونی چه نیک و چه بد ازنظرما) خُرسند و خشنود باش و بر حکم الهی سر ِتسلیم فرودآر......امّاچرا؟
چون خداوند دانای ِ مهربان است وآنچه که برای ما درنظرمی گیرد همان برای ماسودمند است نه آنچه که ما آرزو داریم.مابعضی وقتها همچون کودکی نادان،چیزهایی را آرزومی کنیم که به صَلاح مانیست امّا ما نمی دانیم واصرار می کنیم وازاینکه چرا خواستِ ماتحققّ پیدانمی کند دلگیر وناخشنودمی شویم. ماباید در دعاها وآرزوهایمان تجدیدنظرکنیم،باید ازخدابخواهیم که به ما توانی ببخشد که بتوانیم خودرا با"خواستِ خدا"(قضا وقدر)تطبیق دهیم.بسیاری ازما دچار اشتباه شده وبه سببِ داشتن ِ فهم ودرک ِ ضعیف،خیر وشرّ ِ خودمان راتشخیص نمی دهیم.پس شایسته آن است که بااتقاقات ِ پیرامونی، خودراهماهنگ کنیم واطمینان داشته باشیم که فَرجام ِ وقایع به سود ِ ما رقم خواهد خورد.اگرهم اندکی نه به وفق ِ مراد بود خُرده نگیریم وناخرسندنشویم.
همچنانکه هرکس به گذشته ی خود نگاه کند،قطعن متوجه خواهدشد که درگذشته اتفاقاتی رُخ داده که به ظاهر تلخ وآزارَنده وناراحت کننده بوده اند. نیک که می نگرد،درمی یابد گلهای ِ موفقیّتی که درحال حاضرفضای ِ زندگانیش راعبیرآمیزنموده اند برروی ِ همان شاخه یِ خاردار ِ آزارَنده یِ آن وقایع ِ ناگوار شکفته اند که درچندسال پیش به وقوع پیوسته بود.
رضایتمندی شاه کلیدِ خوشبختی هست.رضامندی حسّ ِ سپاسگزاری تولیدمی کند وسپاسگزاری شادمانی وشادکامی می آفریند.وانسان ِشاد بستری مناسب جهتِ جذب ِ موفقیّتهاست.
یکی ازنکاتِ کلیدی در عرصه ی روان شناسی ِ نوین ِ امروزی رضایتمندیست که حضرت حافظ قرنها پیش با هوشمندی،اثراتِ معجزه آسای ِ آن رادریافته،ساخته وپرداخته کرده وبازبانی شیرین ودلچسب برای ما به یادگارگذاشته است.
دراین بازاراگرسودیست بادرویش ِ خرسند است
خدایامُنعِم ام گردان به درویشیُّ خُرسندی
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیـست
توخودحجاب خودی حافـظ ازمیان برخیز
حایل : جدا کننده ، مانع ، پرده و حجاب حجاب : پوشاننده،مانع میان ِعاشق و معشوق
"خود" به معنی ِ وجودِ شخص است و مُراد از "خود" گاه جان و شخصیت اوست و گاه جسم ِاوست وگاه هردوراشامل می شود.
مهمترین بحثِ حجاب بنظرمی رسد، بیشتر در مسایل ِ روحانی و اخلاقی شامل : ریا وتزویرکاری ،خودپسندی وکِبروغرور، بُخل ورزی ، حَسد،بَداندیشی، نامردی ونادرویشی و . . .بوده باشدکه با روح ارتباط دارند. جسم که ظَرف وکاسه ای خاکی بیش نیست، پس حجاب ها منظور حجاب های روحانی هستند.البته درسیر وسلوک ِ عارفانه مرحله ای تحتِ عنوان ِ فناء فی الله نیز وجود دارد که عاشق درآن مرحله ی نهایی،اززندان ِ تن واین ظرف ِ خاکی خلاص شده وبه خدا می پیوندد.چنانکه می دانیم نگاه ِ حافظ فراشمول است منظوراوازحجاب (جسم وجان وهردو) را دربَرمی گیرد.
معنی بیت : عشق هرگاه اوج گیرد،عاشق ومعشوق یکی می شود.یعنی هیچ چیزی مانع و جدا کنندهی ِ میان عاشقِ صادق و معشوق نیست.
ای حافظ تو خودت(شاملِ جسم وجان ) مانع پیوستن به معشوق هستی ، پس برای رسیدن و پیوستن به معشوق ، خودرا فراموش کن و خودپرستی را کنار بگذار.بایدبه آنجابرسی که خیال وخور وخواب وبیداریت یارباشد،هرجاکه نگاه می کنی بایست که اوراببینی :
به قول باباطاهر،به دریاکه می نگری به صحراکه می نگری یارراببینی، به هرجامی نگری از کوه ودرودشت،نشان ازقامتِ رعنای اوراببینی وبس.
فقط به معشوق فکرکن وتنها مصلحتِ اورا لَحاظ کن نه مصلحتِ خودرا.بعضی ها درعشق فقط خودشان را می بینند وازپرداختن به عشق،رسیدن به لذت ِ خود را می جویند. درحالی که درعشق ِ حقیقی،خود رانمی بینند وباتمام ِ توان درخدمتِ معشوق قرارمی گیرند ودرهمه ی امور اوست که در راس است نه خودِ عاشق. اتّفاقن درچنین عشق های حقیقیست که لذّتی روحانی وآسمانی نصیبِ عاشق می شود.
بنابراین درنظرگاه ِ حافظ،این جسم و تعلّقاتِ جسمی،هواها وهوسهای نفسانی، مانع ِ پیوستن و اتّحاد با معشوق میشود.
ازاین مَنظر حافظ همیشه از حجابِ تن و جسم مینالد و شِکوِه دارد :
حجابِ چهرهی ِجان میشود غبار ِتنم خوشا دمی که ازاین چهره پرده بَر فکنم
کتاب نوشتید به جای حاشیه؟!
چرا همه ماها انقدر راحت میتونیم تفسیر کنیم چه شعر چه شخصیت ی نفر دیگه چه ایده ها و نوع زندگی کسان دیگه رو ولی هر صبح مثل ی رباط بیدار میشیم نه خودمونو میشناسیم نه جهان فکریمونو ولی همه حافط شناسیم همه هم رو تفسبرشون تعصب داره واقعا جالبه
من معمولا حاشیه های طول و دراز را نخوانده ، رد می کنم . چون انسانهایی که حقیقتا حرف های عمیق ، آموزنده و تاثیر گذاری برای گفتن دارند ، همیشه سعی در مختصر و مفید گفتن دارند و از پر حرفی و قلم فرسایی اجتناب می کنند .
در بیت چهارم چرا ساقی باید به جای شراب گلاب بریزه ؟؟؟ !!!
@علی ساقی:
ضمن تائید تفسیر شما از "شراب بر خاک ریختن" اضافه میکنم که این سنت قدمتی به اندازه آئین میترایی در خاورمیانه دارد (بازگرداندن خونِ خاک به خاک، به احترام مادرِ همه ما،زمین) واز جمله در دین زرتشتی هم که به نیاکان اهدا می شود. در سایر نقاط از جمله اروپا هم رایج بوده مثلا در بین قزاقها ونجیب زاده های پروس. در رُمان جنگ و صلح هم مجلسی از شراب نوشی نجبا همراه با شکستن جامها بر زمین توصیف شده.
@حمیدرضا:
این "واج آوایی" که گفتید در زبان انگلیسی هم هست ونامش هست
alliteration مثل:
sweet birds sang softly’ ابنجا توضیح داده:
پیوند به وبگاه بیرونی
شرابی به خاک آدم ریز درسته. گلاب چرا آخه؟؟؟ عجب . حافط تو عصر ما بود الان جزو شاعران ممنوع بود.
جناب مسعود سعیدی
بیت :مباش غره به بازی خود که در خبر است
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
که حذف شده است
اولا در خبر است نیست (در ضرب است) میباشد و این صحیح است
...................
مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
...................
برای شرح بیشتر به این لینک مراجعه فرمائید
و سفسطه بافی هم خوب نیست
پیوند به وبگاه بیرونی/
آقای جاوید مدرس
این همه نوشتی ، ولی به اندازه ی دوخط حاشیه ی { س،م } نتوانستی حق مطلب را ادا کنی
هم بیت را به انحراف کشیدی هم آشتباه معنا کردی
کسانی که در دوبیت اول شعر مانده اید سخنی از استاد قمشه ایی بشنوید
((زهدی که مورد طعن و طنز است و باید به مستی از آن گریخت زهد برادران یوسف است که [فشروه بثمن بخس دراهم معدوده و کانوا فیه من الزاهدین] سوره یوسف
که معنی آن :او را به بهای اندک و درهمی ناچیز فروختند،و از او اعراض کردند و در شمار زاهدان شدند.
این آن زهد و پرهیز است که حافظ گفت:
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار خرقه تقوا و جامه پرهیز
واقعا که باید اساتید همچون الهی قمشه ایی از ادب ایران حرف بزنند نه مشتی مطربی و مست که حافظ را بهانه ی خود کرده اند.
واقعا خیلی عجیبه ما بگیم حافظ مسلمان نبوده و نمیدونم به روز رستاخیز اعتقادی نداشته درحالی که خود حافظ رسما با اشعار خودش تکلیف رو مشخص کرده
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
با سلامواقعا عجیبه دوستان چقدر بی جهت زور میزنن و حرفای بی ارتباطی رو به ابیات حافظ میچسبونن
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
دوستان بیشتر دقت فرمایند؛ این گلاب است که آن را یر روی قبور عزیزان می ریزند نه شراب ، بلکه شراب را می نوشند و هم می نوشانند و آن هم از نوع طهورش را ؛ مطابق آیات و روایات طینت آدم علیه السلام با شراب الهی مخمور شده است و لذا ریختن گلاب که نمادی از بوی خوش و نسیم حیات بخش جان است نیاز است تا دوباره روح تازه ای بر کالبد آدم دمیده شود.
به روی ما زن از ساغر گلابی
که خواب آلده ایم ای بخت بیدار
(گنجور، غزلیات حافظ، غزل254).
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خالِ تو خاکم شود عبیرآمیز
"حافظ"
خیا
لِ خا
لِ تو
(با) خود
بهخا
ک خوا
هم برد
که (تا)
ز خا
لِ تو
خاکم شود عبیرآمیز
"حافظ"
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم بُرد
که تا ز خالِ تو خاکم شود عبیرآمیز
"حافظ"
آن شَهسوار را بنگرید که چگونه بَر تَرکِ خالِ خود جهیده و به یالِ خیالَ ش چنگ و تکیه زده و به ناز و کرشمه در عرصه ی وهم و حُسن به طنّازی میبالد و میرقصد و هر طرفَ ش می برد و آن گاه در تا و فرود ی به چابُک ی، رقصَ ش را به پابازی بر آهنگِ حرفِ خ رانده و در(ج) و جان ی به پایانَ ش می برد تا مشام تربتِ پاکِ خود و جانِ مان را عطرآگین و عبیرآمیز گرداند.
در واقع نیز جلوه ی بو چنین بوده که پس از در مشام رفتنِ آن سحرانگیز، چَشم، ناگهان بر هم فُتاده و دم ی در کالبد فرو رفته و جان ی بر زبان به بر و آفرین جاری میگردد.
{(خ)(یالِ)} {(خ)(ا)لِ} تو 《با》 {(خ)ود} به {(خ)(ا)ک} {(خ)و(ا)هم} بُرد
که 《تا》 ز {(خ)(ا)لِ} تو {(خ)(ا)کم} شود {عبیر(آ)میز}"
خیا
لِ خا
لِ تو
(با) خود
بهخا
ک خوا
هم بُرد
که (تا)
زِ خا
لِ تو
خاکم شود عبیرآمیز"
و ما نظّارگانِ زمان در کناره یِ میدان، مفتونِ این همه زیبایی و رعنایی.
(جان)
در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا
وز قدِ بلندِ او بالایِ صنوبر پست
"حافظ"
پی نوشت:
فقط آهنگَ ش را در خیال نجوا کنید و رقص و حالتَ ش را ببینید و بشنوید.
معانی لغات غزل (266)
ربوده : به خود جذب کرده، به سوی خود کشیده .
لولی : کولی، زن لطیف و ظریف کولی .
لولی وش : کولی صفت، زیبای وحشی .
شور انگیز : شوق آفرین، فتنه انگیز، آشوب گر .
دروغ وعده : با وعده دورغ
قتّال وضع : شبیه قاتلان، عاشق کُش .
رنگ آمیز : نیرنگ باز ، فریب کار ، حیله گر
جامه تقوا: لباس پارسایی و پرهیزکاری .
خِرقه پرهیز : جامه تقوای صوفیان .
فرشته عشق نداند که چیست : فرشته از نور و آتش آفریده شده و همگی از یک جنس اند و نر و ماده ندارند لذا عشق که انگیزه جذب جنس مخالف و مخصوص موجودات خاکی است در آن ها نیست .
… و گلابی به خاک آدم ریز : از شراب بر خاک آدم گُلاب بزن، با قطرات شراب خاک آدم را گلاب پاش و معطّر کن .
فقیر و خسته : تنگدست و دل پریش .
وِلا : دوستی ، محبت .
دستاویز : مستمسک، وسیله و بهانه .
بازیّ خود : نیرنگ بازی خود، سیاست بازی خود .
هزار تعبیه در حکمِ پادشاه انگیز : هزار تعبیه انگیزی در حکم پادشاه است، هزار جور تعبیر مجاز در حکم پادشاه است، هزار جور تعبیر مجاز در حکم شاه امکان دارد .
تعبیه : آرایش جنگی، ترتیب و قرار، پنهان کردن و پوشیدن چیزی، حیله جنگی .
هاتف : ندا دهنده یی که خود پیدا نیست و صدایش به گوش می رسد .
رضا : راضی، خوشنودی .
مقام رضا : مقامی بعد از مقام توکّل در امر سلوک و در اصطلاح صوفیه به معنای تحمل مرارت و عدم کراهت از احکام قضا و قدر است .
هول : هراس، دلهره، ترس .
حایل : جدا کننده، پرده و حجاب .
معانی ابیات غزل (266)
1) دلم به وسیله زیبارویی کولی صفت و عاشق کش و نیرنگ باز که به دروغ وعده می دهد، ربوده شده است .
2) هزار جامه پرهیزکاری و خرقه تقوا فدای چاک پیراهن ماهرویان باد .
3) ای ساقی، فرشته از عشق چیزی نمی داند و در نمی یابد . جام شراب (محبت) بخواه و از آن قطراتی بر خاک آدم، گلاب پاش کن .
4) بنده آن کلماتی (در شعر) هستم که از گرمی، انسان را آتش به جان می کند نه آن کلماتی که چون آب سرد بر آتش تند، حرارت را فرو می نشاند .
5) رحمی کن که به حالت تنگدستی و خسته دلی رو به درگاهت آورده ام و به غیر از دوستی تو هیچ بهانه یی ندارم .
6) به نیرنگ بازی های خود مغرور نباش که مثل معروفی است که مردم از احکام پادشاه هزار جور برداشت و تعبیر می کنند .
7) بیا و بشنو که دیشب ندا دهنده غیبی، در میخانه برای من پیامی آورد و گفت که با مقدّرات بساز و از سرنوشت فرار مکن.
8) پیاله یی به کفن من ببند تا در سحرگه روز رستاخیز با شراب، ترس را از دل بزدایم .
9) بین عاشق و معشوق پرده و حجابی وجود ندارد. حافظ وجود تو حجاب و حایل تست. با برخاستن، آن را از میان بردار .
شرح ابیات غزل (266)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم مسبغ
*
نزاری: بده بیار می خوشگوار شور انگیز عقیق رنگ و معنبر نسیم و مشک آمیز
*
حافظ در سرودن این غزل تحت تأثیر غزل نزاری و مجذوب سخنان او بوده و غزلی عاشقانه ـ عارفانه ساخته و از به کار بردن ایهاماتی برای تعریض به سیاست شاه شجاع روی گردان نبوده است.
در بیت نخست و در مصراع اول برای آن که همان قافیه نزاری را به کار بندد و از آن جا که نزاری این صفت مرکب را برای باده به کار برده و در دنبال آن صفات متناسب دیگری نیز ردیف کرده است به ناگزیر حافظ، شورانگیز دیگری را بهانه قرار داده و آن دختران کولیِ بلند قدّ بی حجابی بودند که بعد از حمله مغول و از نژاد ترک در اطراف شهر شیراز زندگانی می کردند و کارشان تقریباً همین کارهایی که امروزه کولیان انجام می دهند می بود (به صفحۀ 127 غزل 3 مراجعه فرمائید) . حافظ آن ها را دروغ وعده خطاب می کند و این از ویژگی های دختران کولی است که برخلاف دختران کم رو و عفیف شهری به دروغ با مردان شهر مأنوس و پس از گوش بری با نیرنگ از چنگ آن ها فرار می کنند. حافظ آن چنان محو تماشای سینه باز یکی از لولیان شده که بی اختیار جامه پرهیزکاری خود را فدای آن چاک پیرهن می کند و بلافاصله برای تبرئه خود می گوید من فرشته نیستم که از گناه عشق مبّرا باشم. من انسان خاکی هستم که بار امانت عشق را به دوش می کشم. آن گاه خطاب به ساقی می گوید جامی شراب بخواه و از آن، قطراتی به خاک گور حضرت آدم گلاب پاش کن. یادش بخیر که او بودکه بار عشق و امانت را به دوش کشید و به نوبت به ما تحویل داد . شاعر پس از آن از نحوه سرودن غزل خود به هیجان آمده و در عالم مباهات می گوید که من بنده آن کلماتی هستم که در شعر خواننده را متحوّل و آتش به جان کند نه آن کلماتی که چون آبی سرد بر آتش گرم فرود آید. و ما می دانیم که شعر عبارتست از : « کلام موزون و مقفی و متعهد به معنی که بر مبنای قواعد دستور زبان با مضمونی بدیع به صورت خیال آفرین و احساس انگیز سروده شده و شنونده را متحوّل گرداند .» [1] و به عینه این همان عقیده حافظ است و سعی او در این غزل بر این بوده که نمونه هایی چند از این کلمات را ارائه دهد .
به عنوان مثال در بیت هشتم شاعر چنان مضمون هیجان انگیزی را به شعر می کشد که هر شنونده یی را به تحسین وا می دارد .
شاعر در عین حال که در ابیات هفتم و نهم این غزل به نکات عارفانه یی اشاره دارد از حادثات زمانه و اوضاع روز غافل نمانده و خطاب به شاه شجاع کنایتاً در بیت ششم گوشزد می کند که ای شاه شجاع اینقدر به سیاست حفظ شعائر دینی که تازگی در پیش گرفته یی مناز و بدان مغرور مباش که مثلی معروف می گوید : مردم کارهای سلاطین را هزار جور تعبیر می کنند و بعید نیست که این رویه تظاهر برای تو نتیجه معکوس به بار بیاورد .
شاعر در بیت مقطع غزل تحت تأثیر این بیت همام تبریزی است که گفته :
در میان من و معشوق همام است حجاب بُوَد آن روز که او هم ز میان برخیزد
و همام نیز این مضمون را از ابوسعید ابی الخیر گرفته که می فرماید : حجاب میان بنده و خدای آسمان، زمین و عرش و کرسی نیست. پندار تو منّی تو حجاب توست، از میان برگیر و به خدای رسیدی .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
عشق,خاص موجودات زمینی است.نفی آن ازفرشته،سالبه به انتفای موضوع است.دلیل اش ترس ازناکامی وترس ازفقدان است.
ومعنی عشق محبت به زندگی ونماد های آن ات. محبدت به طبیعت،به همنوع،به والدین،به همسر همه مراتب عشق اند.عشق حقیقت مشککه دارد.پله های کوتاه وبلند دارد.درجات کمسو وپرنوردارد؛وهمین خصیصه مفسران را به لغزش می اندازد.
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
عشق,خاص موجودات زمینی است.نفی آن ازفرشته،سالبه به انتفای موضوع است.دلیل اش ترس ازناکامی وترس ازفقدان است.
ومعنی عشق: محبت وعلاقه به زندگی ونماد های آن است. محبت به طبیعت،به همنوع،به والدین،به همسر همه مراتب عشق اند.عشق حقیقت مشککه دارد.پله های کوتاه وبلند دارد.درجات کمسو وپرنوردارد؛وهمین خصیصه مفسران را به لغزش می اندازد.
به دیگر بیان:عشق،که-حقیقتا- عبار ت ازعلاقه به زندگی ومحل زندگی یعنی دنیا ومتاع دنیوی است،خاص جانداران کره خاکی است. ازاین منظرانسان وحیوان درعشق ورزی مشترک اند.دلیل اش:خوف ازفقدان،وترس ازعدم وصول است.
به نظر حقیر مفاهیمی همچون میکده و میخانه و از این دست در واقع رقیبی است برای تن ندادن حافظ به گرایشات دینی. برای مثال در همین بیت پنجم موضوع قیامت رو به تمسخر گرفته است.
1- دلم رمیده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
این بیت ازصنعت تضادمفهومی استفاده کرده.هم ازلولی مدح میگوید وهم مذمت میکند.
وعده واهی،متلون،وکشنده بودن،صفتِ ذم ،و:لولی شورانگیز صفتِ مدح است..
2- فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
به دیگر بیان ازهمان لولی وش تمجید میکند.ودر مقایسه بااهل تقوی اورامقدم محسوب میکند. لولی،وهرزنی که درسخن گفتن وجامه پوشیدن همانند اوست، ازنگاه حافظ ماهرو است.پیراهنش چاک دارد؛هردم به رنگی در می آید،وعده وصال میدهد اما وفا نمیکند ولذاقتال است
بیت چهارم
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
چون گلاب در گلابدان است و شراب در جام
سلام بر همه عزیزان
میان عاشق و معشوق حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
این بیت پایانی حضرت لسان الغیب را رباعی خیام تا یید میدارد که فرموده:
اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،
وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو،
چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من.
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
(جای گلاب در گلابدان است نه در جام)
با درود بر همه بزرگوارانی که سخاوتمندانه شرح های ارزشمندشون رو برای فهم بهتر و استفاده کم دانشی مانند من به اشتراک می گذارند از آقای رضا ساقی بزرگوار تشکر ویژه دارم و خواهشمندم بر غزل شماره 265 با مطلع : "بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز" نیز شرحی درج بفرمایند.
ای حجت ثانی عشر؛ یوسف دور از وطن؛ خدا کند که بیایی:
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز.
گلابی باید عوض شود بعد”شرابی”
درود به هموطنان جان و حافظ دوستم. دکتر زرین کوب در کتاب از کوچه ی رندان صفحه ی 85 توضیح جالبی در خصوص این بیت دارد، اینکه چرا گلاب گفته است و شراب نه. این یکجور سانسور یا اشتباه نیست. حافظ اگر میخواست میگفت شراب، همانگونه که جای جای دیوانش این واژه را می بینیم. اضافه گویی چرا کنم؟ همان کتاب دکتر زرین کوب گویاست.
به نظر من گلاب درسته. مصرع دوم از دو جمله تشکیل شده: «بخواه جام» (که منظور جام شرابه) و بعد: « گلابی به خاک آدم ریز». اولش میگه به سلامتی این که ما انسان هستیم و بر خلاف فرشتگان عشق داربم شراب بخور و بعد میگه به همین خاطر یک خدابیامرزی هم به آدم بگو که ما از نسل اون هستیم و با اینکه با اشتباهش از بهشت انسان رو به زمین فرستاد ولی همینکه در وجودش عشق بود کافیه که ازش به خوبی یاد کنیم. الان هم روی خاک مرده گلاب میریزند و درسته که اصطلاح شراب به خاک ریختن هم در شعر حافظ داربم ولی اینجا گلاب معنی درستتری داره.
سلام حرف خ شش بار تکرار شده نه پنج بار
به دوستانی که معتقدن اشعار حافظ عرفانی نیست، یا به صورت آزاد اون رو به هر نحو تفشیر می کنن بد نیست به کتاب لمعات فخرالدین عراقی سری بزنید، خیلی از کلمات رو تفسیر نوشته مثل شاهد وشراب و رقیب و ... . حافظ و سعدی هم در سبک عراقی شعر میگفتند. به این شباهت و سبک شعری و کتاب لمعات بیشتری دقت کنید.
سلام توی بیت خیال خاک تو با خود به خاک خواهم برد که تا خال تو خاکم شود عبیر آمیز مفهوم بیت بیشتر به نرسیدن عاشق به معشوق اشاره دارد یا دوست داشتن معشوق حتی پس از مرگ؟
ضمن احترام به نڟرات تمام دوستان عزیز ، در عرفانی بودن غزلیات خواجه بزرگ جایی برای شک و تردید نخواهد بود ، به قول دوستان ، جناب حافظ رمز گونه شعر سروده و اگر جز این بود ، حافڟ در ردیف شاعران بی نام و نشان قرار میگرفت ،
در مصراع ؛« بخواه جام و گلابی بر خاک ادم ریز » دقیقا منڟور حافظ «گلاب» بوده ، و دلیل این حرف ، اشاره به سرشته شدن خاک آدم با گلاب است ، اونم نه با گلاب خودمون که نود درصد اب داره و یک درصد اسانس گل ـ بلکه گلاب بهشتی که ناب ترین است .
سلام و عرض ادب
بیت سوم به نظر میرسد که به این شکل صحیح است
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که از خیال تو خاکم شود عبیر آمیز
آنچه که شاعر با خود به خاک خواهد برد ، خیال خال است نه خود خال!
بنابراین از خیال محبوب خاکش عبیر آمیز خواهد شد نه از خال ...
نمیدانم چرا عده ای اصرار دارند فردوسی حافظ سعدی حتی مولانا را شیعه معرفی کنند اصلا شیعه بودن یا نبودن این بزرگان چه گلی به سر ما می زند این بزرگان پیرو یک مکتب بودند و آن هم مکتب انسانیت است و از یک قانون پیروی میکنند که قانون مدارا و دوستی است. اینکه نظر بدهیم این غزل در جوار کدام بارگاه سروده شده و برای اثبات آن آسمان را به ریسمان ببافیم یا غزل ای پادشه خوبان نیز هم، چه چیزی را ثابت می کند.
اتفاقا به نظرم گلاب درسته، همچنان که شما بر قبور عزیزانتان گلاب میریزید......ظاهرا حافظ می گوید پس جام می را بردار (می مستتر به معنیست) و گلابی هم بر قبر آدم بریز که باعث شد تو عشق را بشناسی
دربیت خیال خال تو...
صدای خ تکرار شده ک تداعی گر صدای ریختن خاک روی لحد در قبر هست. که میگه این خاکی ک درقبر روی من میریزن با یاد خال تو پر از عطر و زیبایی میشه.
مثل بیت رشته ی تسبیح اگر بگسست ...
که واج آرایی صدای س تداعی گر هیس و سکوت هست یعنی من گناهی کردم ولی تو سکوت کن و این رو جایی باز گو نکن
دلم رمیده ی لولی وشیست شورانگیز
دروغ وعده و قَتّال وضع و رنگ آمیز
رمیدن یا رَم کردن به معنیِ فرار به دلیلِ وحشت آمده است، لولیان همان کولی ها هستند که در گذشته عموماََ در حاشیه شهرها زندگی میکردند و بدلیلِ فقر تظاهر می کردند که اسبابِ طرب و تفریحِ جوانان را فراهم می کنند، پس دختران و زنانِ کولی با شورانگیزی هایِ عاشقانه به دلبری و جلبِ توجهِ جوانانی که بمنظورِ تفریح از آن محله ها گذر می کردند پرداخته و با وعده های دروغ مبنی بر هم خوابگی با آنان تا حدِ توان به خالی کردنِ کیسه و جیبِ عشرت طلبانِ نگون بخت می پرداختند و اگر هم آنان قصدِ فرار از این معرکه و دام را داشتند آن لولی وشان وضعیتِ قاتلان را به خود میگرفتند تا با تهدید و ارعاب به اهدافِ خود برسند، حافظ میفرماید از این رنگ آمیزیِ ماهرانه و خصوصیت هایِ ذکر شده ی این لولی نماها منزجر و دلش رمیده ی آنهاست. بنظر میرسد حافظ این دخترِ کولی را لولی وش یا لولی نما خوانده است زیرا لولی در ادبیاتِ عارفانه در معنیِ مثبت هم بکار رفته است. حافظ ؛
بنده طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا عشقِ آن لولیِ سرمست خریدارِ من است
فدایِ پیرهنِ چاکِ ماهرویان باد
هزار جامه ی تقوی و خرقه ی پرهیز
حافظ بسیار رندانه و با زیرکیِ تمام کارِ زشتِ آن لولیانِ فریبکار را به کارِ پرهیزکاران و زاهدانِ به ظاهر با تقوی تشبیه می کند اما بگونه ای که شکِّ احدی از آن ریاکارانِ رنگ آمیز هم برانگیخته نگردد، درواقع آن زاهدان نیز همچون لولیان وِرد و سخنانی را بر لب جاری می کنند و با دعاهایِ شورانگیز قول و وعده های دروغ می دهند که بجز خداوند را اِلهِ خود قرار ندهند اما در هنگامِ فرارسیدنِ وقتِ عمل با بهانه هایِ واهی از انجامِ آن وعده در بازگشت به خدا شانه خالی نموده و در بزنگاه هایِ امتحانِ الهی با در خطر افتادنِ اعتبار و آبروهایِ خودساخته و یا منافعشان حتی وضعیتِ قتّال به خود گرفته و تهدید می کنند و اگر دل به مال یا ناموسِ مردم ببندند صدها راه و قانونِ شرعی کشف و استخراج می کنند تا به هدفِ خود نایل شوند . حافظ می فرماید هزاران جامه ی تقوی و زُهدی اینچنین لولی وش فدایِ پیراهنِ چاکِ ماهرویان باد. ماه رویان عاشقانی همچون فردوسی و عطار و مولانا و سعدی و حافظ هستند که همچون ماه زیبا روی شده اند و نورِ خود را از آن یگانه خورشیدِ هستی دارند، آنان پیراهن چاک هستند یعنی بدور از هرگونه پوششِ تزویر و ریا، پاک و برهنه بگونه ای که ظاهر و باطنی یکسان داشته و قول و فعلشان برای وصالِ حضرتِ دوست یکی ست، آنها قتال وضع نبوده و زبان تهدید ندارند بلکه همواره با اظهارِ فقر و عجز درخواستِ عنایت و نور دارند، پس حق است اگر هزاران هزار جامه ی پرهیز و تقواهایِ آنچنانیِ لولی صفتان فدایِ پیراهنِ چاکِ چنین ماه رویانی شود.
خیالِ خالِ تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خالِ تو خاکم شود عَبیرآمیز
حافظ در ادامه توصیفِ ماه رویان می فرماید آنان تا لحظه مرگ و حتی پس از آن بر عهد و پیمانِ خود ایستاده و ثابت قدم هستند، پس خیالِ خالِ حضرتِ معشوق که نقطه وحدت و یکی شدن با اوست را بعد از مرگِ جسمانی هم با خود به خاک می برند و بدلیلِ عدمِ گسست بینِ عاشق و معشوق و با همراه داشتنِ خیالِ این خالِ وحدت است که خاکِ گورِ او نیز عَبیر آمیز می شود و عطرِ حضرتِ دوست را با خود دارد.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز
فرشته که نماینده عقل است از عشق یا خیالِ خالِ حضرتِ معشوق بی خبر است، چنانچه مولانا می فرماید؛
چون فرشته و عقل کایشان یک بُدند بهرِ حکمتهاش دو صورت شدند
و حافظ میفرماید پس ای ساقی جامی دیگر از آن شرابِ عشقی که انسان پیش از حضور در این جهان در الست از دستِ حضرتش نوشید و به خیالِ آن خال دست یافت برای او و دیگر ماه رویان برگیر تا بار دیگر و در عالمِ دیگر نیز به عشق زنده و جاودانه شوند، آدم در اینجا به معنیِ انسان آمده است آن هم انسانی که فارغ از خیالِ خالِ حضرتِ معشوق بوده و با پیروی از فرشته یا عقلش عمر را چون لولیان بیهوده به پایان رسانده است، پس حافظ قدری هم گُلاب برای چنین آدمی تقاضا می کند تا بر خاک و گورِ او که عَبیرآمیز نیست بریزند، شاید بویِ گندِ خاکِ آن لولی وش مشامِ رهگذران را نیازارد. البته عرفا قائل به مراتبِ مختلفِ عقل هستند و شیطان که یکی از فرشتگانِ مقرب بود نیز بر مبنایِ استدلال هایِ عقلی از سجده به آدم سر باز زد و با این نافرمانی تبدیل به دیو و رانده درگاهِ خداوند شد.
پیاله بر کفنم بند تا سحرگهِ حَشر
به مِی ز دل ببرم هولِ روزِ رستاخیز
سحرگهِ حشر علاوه بر اشاره به محشر و قیامتِ کُبری استعاره از قیامتِ فردی و دمیدنِ خورشید از درونِ انسانی ست که به عشق زنده است و هولِ روزِ قیامت نیز به همین منوال هر دو قیامت را در بر می گیرد که حافظ هولِ انسانِ عاشق در قیامتِ فردی را در جای دیگر اینگونه توصیف می کند؛ " حدیثِ هولِ قیامت که گفت واعظِ شهر کنایتی ست که از روزگارِ هجران گفت" هول و ترسِ زاهدِ لولی وش از عدمِ راهیابی به بهشتِ موردِ نظرِ اوست و نگرانیِ عاشقی چون حافظ هجران و فراقِ معشوق است، درواقع کسی از چگونگیِ جهانِ پس از مرگ آگاهی ندارد اما آنچه را عرفا و بزرگان بر آن تأکید کرده اند ادامه راهِ عاشقی تا بینهایت است آنجا که می فرماید؛ "این راه را نهایت صورت کجا توان بست کَش صد هزار منزل بیش است در بدایت" پس حافظ می خواهد بر کفنش پیاله ای ببندند تا در روزِ رستاخیز با نوشیدنِ شراب هولِ هجرانی دیگر را تحمل کرده و در عینِ حال به نوشیدنِ شراب در منزل هایِ پیشِ رو بپردازد.
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز وِلایِ توام نیست هیچ دستاویز
از نظرِ بزرگی چون حافظ انسان در این جهان خسته و زخم خورده ی روزگار است و کارهایی که به عنوانِ عبادات و یا پرداختن به امورِ خیر انجام می دهد نیز توشه و زادِ راهی محسور نمی شود پس در فقرِ کامل به درگاهِ حضرتش پای می گذارد به این امید که چون بجز مولا و ولایتی چون او دستاویزِ دیگری ندارد مشمولِ رحمتش واقع گردد.
بیا که هاتفِ میخانه دوش با من گفت
که در مقامِ رضا باش و از قضا مگریز
بیا در اینجا یعنی آگاه باش که سروشی غیبی دوش یا همین لحظه با حافظ سخن گفته و تاکید کرد که با هر اتفاقی به دیده مثبت نگاه کن و در مقامِ رضایتمندی و پذیرش باش زیرا قضایِ خداوندی ست که از آن گریزی نیست، یعنی با شرحِ صدر و پذیرش همراه با رضایت با اتفاقاتِ خوش و یا ناخوش از دیدِ ذهن روبرو شو که این یکی از راه هایِ رهایی از هولِ روزِ رستاخیز است، در غزلی دیگر میفرماید؛ "میلِ من سویِ وصال و قصدِ او سویِ فِراق ترکِ کامِ خود گرفتم تا برآید کامِ دوست" پس آن هاتفِ غیب بطورِ تلویحی از حافظ می خواهد که از وصیتِ بستنِ پیاله بر کفنم صرفنظر نموده و قضایِ الهی را هرچه باشد پذیرفته و به آنچه صلاحدیدِ اوست رضایتِ کامل داشته باشد.
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
هاتفِ میخانه توصیه دیگری نیز برای حافظ و دیگر عاشقان دارد و اینکه اینقدر هول و ترسِ هجران و جدایی از معشوق را نداشته باش زیرا حجابی بجز خودِ عاشق حجاب و پرده ی معشوق نیست، یعنی از ازل نیز تنها یک خرد و هشیاری بوده و پیش از حضورِ انسان در این جهان جدایی و فراقی درکار نبوده است، انسان پس از ورود به این جهانِ مادی بوسیله ذهن که ناگزیر است زیستِ خود را با جهان ماده تطبیق دهد حجابی بافته است که اگر از میانِ آن برخیزد عاشق و معشوق را یکی خواهد دید و این همان وحدتِ وجودی ست که عرفا بر آن صحه می گذارند. یعنی خدایِ بیرونی و ساخته ذهنِ زاهدِ پرهیزکار تصوری باطل از خداوند است.
حجابِ راه تویی حافظ از میان برخیز خوشا کسی که در این راه بی حجاب رود
.
من نسخه های خانلری و سایه و الهی قمشه ای رو از این غزل دیدم،، دلم ربوده لولی وشیست بهتره تا رمیده،،،، و بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز،، فقط درستش رو در کتاب 365 روز با حافظ الهی قمشه ای دیدم،، بخواه جامی و شرابی به خاک آدم ریز،،، حتی استاد شجریان هم در یک سخنرانی گفت جای گلاب تو گلابدونه،، جام توش شراب میریزن و درستش شراب هست نه گلاب... البته من کاری به تأویل و تفاسیر معنوی ندارم ولی ساختار ظاهری منطقی رو آدم میتونه متوجه بشه
عزیزان... به این صورت بخوانید: بخواه جام (شرابی) و (بعد) گلابی بر خاک آدم ریز... نگفته جامِ گلابی، گفته جام و گلابی!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
با عرض سلام و ادب محضر استادان فرهیخته و گرامی...ابوتراب.عبودی حاشیه بر بیت چهارم غزل شماره ۲۶۶ ،جناب حافظ«ره»
فرشته عشق نداند که چیست/ ای ساقی بخـواه جام و گلابــــی به خاک آدم ریز
باعرض معذرت از محضر شما استادان فهیم و فرهیخته، بر هر دو مصراع بیت نقد و ایراد کلّی وارد است،
الف،، حضرت حافظ به روشنی ودقیق فرموده فرشته یا لاهوتیان با عشق وعاشقی بیگانه اند کار آنها فقط تقدیس و حمد وستایش خداوندسبحانه و تعالی است ولاغیر،
لذا عشق و عاشقی ویژه آدمیان یا ناسوتیان است،، قصه وافسانه مگو.
دراینجا مصراع اول اینگونه صحیح است،
فرشته عشق نداندکه چیست قصه مخوان
واما نقد و ایراد مصراع دوم .
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
الف کلمه گلاب کاملا با این غزل بیگانه است ، اولا هیچگاه ودر هیج کجا جام و گلاب بایکدگر همراه نبوده ونیست،
ظرف گلاب گلابدان است و گلاب مظروف گلابدان و گلاب پاش است.
ولیکن جام و می همیشه و همه جا باهم بوده، از این جهت که جام ظرف مشروب و می است و می مظروف جام است،
ب،، جام تازمانی که ازمی تهی است جام یا پیاله نامیده میشود وقتی پر شد باده نامیده می شود، مثال،لب پیاله ببوس آنگهی به مستان ده
ودرضمن عطر و گلاب برای مرده مکروه است، وبرای مرده کافور توصیه شده ، بله البته روی سنگ قبر گلاب می پاشند و هیچ ایرادی هم نیست
واما اصل مصراع دوم
بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز
آنچنانکه در بیت بعد که بیت پنجم است تاکید وتاییدوتضمین می کندبیت چهارم را
اکنون، هردو بیت صحیح غزل تقدیم به محضر منورتان،
فرشته عشق نداندکه چیست قصه مخوان
بخـواه جام و شــرابـــی به خاک آدم ریــز
پیاله بر کفنم بند که در سحرگه حشر
به مـی ز دل ببَرم هُولِ روزِ رستاخیز
باعرض ادب واحترام ابوتراب عبودی (شیراز)
شاعر ،نویسنده و پدید آورنده، بوستان فاطمه،س، ژاله بر گلبرگ دیوان ابوتراب عبودی، رقص آتش و خون، عصر غیبت، یک جهان و یک حکومت،
فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بِخواه جام و گلابی به خاکِ آدم ریز
ساقی و جام و شراب سه کلمه جدا نشدنی از هم در اشعار حافظ هستند. جام ظرف شراب هست و گلابدان ظرف گلاب. نمیتونیم از حافظ با اون همه ظرافت طبع و نکته سنجی بپذیریم که گلاب رو بواسطه ساقی درون جام بریزه.
فرشته عشق نداند که چیست، ای ساقی
بِخواه جام و شرابی به خاکِ آدم ریز
دلم ربوده لولیوشیست شورانگیز
دروغ وعده و قتال و وضع رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست قصه مخوان
بخواه جام شراب و به خاک آدم ریز
غلام آن کلماتم که آتش افروزد
نه آب سر زند در سخن بر آتش تیز
مباش غره به بازی خود که در خبرست
هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام هیچ نیست دستآویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
پیاله در کفنم بند تا سحرگه حشر
به میز دل ببرم هول روز رستاخیز
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
بیت فوق اشاره ای لطیف بر مقام انسان کامل یا مقام عقل دارد که همانا واسطه ی فیض مقام نفوس است
چرا که عقل از ذات فیض می گیرد و به نفس فیض می رساند
و صد البته فیض عرفان حق تعالی به عشق تعبیر شده است
لذا نفس با عشق عقل و یا همان انسان کامل و به عبارت زیباتر در کلام حافظ با عشق به ساقی (مقام سقایت فیض حق تعالی) رشد می نماید و عشق عامل حرکت از نفس به عقل و سیر الی الله است
و چه زیبا فرموده
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
فرشتگان مجرد از حرکت و تغییر هستند و واسطه فیض حق تعالی به نفوس نمی باشند
و این ساقی ( در عرفان اسلامی حقیقت محمدیه یا حقیقت علویه ) است که واسطه ی فیض از حق تعالی و عامل سیر سالک می باشد
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
لذا از مرتبه ی عقل که همان انسان کامل است استدعای این را دارد که جامی از حق گرفته و به نفوس ( آدمیان ) بدهد
اینکه فرموده به خاک آدم ریز
نشان از اندیشه ی جبری حضرت حافظ دارد که معتقد است الشقی شقی فی بطن امه
چه زیبا ست این توصیف حافظ ، که صراحتا حدیثی از امام حسین علیه السلام نیز می باشد آنحا که فرمودند
به خدا قسم هیچ کسی از اعمالش سودی نمی برد مگر با معرفت ما اهل بیت
قاعده ی کلی این است که نفس از ذات فیض و حرکت نمی گیرد چه اینکه او (ذات)مطلق است و این مقید و مقید را چه توان که مطلق را یاد کند و از او فیض و شعشعه بگیرد
لذا ساقیان در طول تاریخ و ادوار ،گلابی از فیض حق به خاک آدمیان می پاشند
آن هم آدم که تعریف خود را داشته و از حوصله ی این مقال خارج است
و به واقع
فدای پیرهن چاک ماهرویان باد
هزار جامه ی تقوی و خرقه ی پرهیز
بعضی از نسخ بعد از بیت چهارم بیت ذیل را علاوه دارند:
غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز
این ابیات حذف شده اند
((غلام آن کلماتم که آتش انگیزد
نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز))
((مباش غره به بازی خود که در ضرب است
هزار تعبیه حکم پادشاه انگیز))
سلام
بیت ششم
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز »
از موقعیت بست شیخ طوسی (از خیابان آیت الله شیرازی)که به حرم حضرت رضا مشرف شوید قبل از تشرف به مضجع شریف این بیت با خط بسیار زیبا به چشم می خورد.
به قول حضرت مولانا:باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی
ای جایگاه حافظ و شعر دل انگیز اوست.
شد آن زمان که گریهام ابتهاجِ آن یاران
شدم من و گفتند بیامد یکی دگر انسان
بگفتند سرآمد است بر آفریدگان ، انسان
خلیفه ای به زمین است ز جانب رحمان
مرو خطا و نشو اولیای آن شیطان
مزن ز کبریایی دم و نکن قبا بر جان
به خود مگو من و مناز بر این مَنَت هر آن
که من شود حجابی در مقابل منان
تو خود حجاب خودی و حجاب این باران
گذر ز من، که کبریاییست برای آن سبحان
«ناسی»
میان عاشق و معشوق هیچ حاجب نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
*حافظ و عرصه ی شطرنج*
*مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است*
*هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز*
***********************
در این غزل از روی نا آگاهی و عدم سواد شطرنج
اکثر نساخان و حافظ پژوهان این بیت حافظ را هضم نکرده منسوب به وی دانسته و رد کرده اند و آنرا جزو ابیات حافظ ندانسته اند و حذف کرده اند.
حافظ مسلط به فنون متفرقه اینجا هم رندی و دانش خود را اینگونه نشان داده است
*مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است*
* هزار تعبیه در حکم پادشاه انگیز*
(پادِ شه انگیز)
در باب معنی این بیت حافظ،کلماتی که ناظر بر ارتباط به اصطلاحات فن شطرنج است،عبارت است از:ضرب،تعبیه،حکم، پادشاه انگیز.برای کلمه ی«ضرب»معانی متعددی در کتاب لغت قید شده است و یکی از آن معانی که به بازی نرد و شطرنج مربوط میشود،«نوبت حرکت دادن مهره»است.«تعبیه»در لغتنامه ی دهخدا به معنی آرایش جنگی،حیله ی جنگی،پنهان داشتن چیزی و...ثبت شده و در کتابهای شطرنج این اصطلاح به معنی طرح و نقشه برای حرکت مهره به کار رفته است.«حکم»در لغتنامه ی دهخدا امر کردن،فرمان دادن،دلیل،سبب،علت،مقتضا و...معنی شده است.«شاه انگیز»در لغتنامه ی دهخدا در مدخل کلمه ی مخفف آن«شه انگیز»درج شده است،با این توضیح که: «شه انگیز،شاهانگیز بیرون راندن شاه است به وسیله ی رخ یا پیل یا مهرهی دیگر»که به اصطلاح امروزی«کیش»میگویند.
به شطرنج خلاف این نطع خونریز به هر خانه که شد دادش شه انگیز
نظامی
گرهی که در این بیت وجود دارد و تا آن گره گشوده نشود، معنی بیت روشن نمیشود؛ذکر کلمه ی«پادشاه»در ترکیب «پادشاه انگیز»است به جای اصطلاح معهود«شاه انگیز».بسیاری از کلمات در کاربرد زبان فارسی مترادفهایی دارد که برحسب موقعیت و شرایط خاص از آن استفاده میشود؛مثلا در برابر کلمه ی«شاه»خواه در شعر یا در نوشته های عادی کلماتی مانند: «پادشاه،ملک،سلطان،خاقان و...»به کار رفته است.در بازی شطرنج،هر مهره نامی دارد؛برای«پیاده»در نوشته های قدیم و در شعر فارسی،کلمه ی«بیدق»هم ذکر شده است:
تا چه بازی رخ نماید،بیدقی خواهیم راند عرصهی شطرنج رندان را مجالِ شاه نیست
(مجال شاه هم رفتن شاه به قلعه است)قلعه اصطلاحا قلعه زدن
«خیل»را«پیل»هم میگویند.امّا دو کلمه ی«وزیر»و «شاه»همیشه به همان یک صورت معیّن گفته میشود.همانطور که مهره ی«وزیر»شطرنج را هیچ شطرنجباز«صدر اعظم» نمینامد،به مهره ی «شاه»هم«پادشاه»نمیگویند.این که کلمه ی «شاه»به صورت«پادشاه»در این بیت آمده،از جمله ی مضایق وزن شعر نیست و نباید تصور شود که برای پر کردن خلأیی در وزن شعر یک کلمه ی زاید در این بیت اضافه شده و موجب اعتلای عنوان«شاه»شطرنج به«پادشاه»گردیده است.
تصور بنده این است که کلمه ی«پاد»بدون این که پیشوندی برای کلمه ی«شاه»تلقی شود،به صورت یک کلمه ی مستقل در معنی خاص خود به کار رفته است.«پاد»یعنی ضد،مخالف و دافع. این که«پادزهر»را ضدّ زهر معنی میکنند،در واقع منظور«دافع» زهر است.
پیام شعر حافظ این است که نباید حریف را خوار شمرد،کسانی که آشنا به فن شطرنج هستن با این جریان که ذکر میشود،بارها برخورد کرده اند.دو نفر روبه روی هم نشسته اند و صفحه ی شطرنج را پیش رو دارند،یکی از دو بازیکن که پیش افتاده است،دو سه بار متوالی مهره ی شاه حریف را در خطر کیش قرار میدهد و از این بابت به بازی خود غرّه میشود،امّا هربار که حریف در مقابل کیش دفاع میکند،نقشه یی هم طرحریزی میکند،(در تعبیه ی شه انگیز
لغتنامه دهخدا
شه انگیز. [ ش َه ْ اَ ] (نف مرکب ) شاه انگیز. انگیزنده ٔ شاه . || (اِمص مرکب ) بیرون راندن شاه است بوسیله ٔ رخ یا پیل یا مهره ٔ دیگر که به اصطلاح امروزی «کیش » میگویند. (خسرو و شیرین نظامی چ وحید ص 114) :
به شطرنج خلاف این نطع خونریز
به هر خانه که شد دادش شه انگیز.
نظامی .
)و هنگامی که بازیکن مغرور و غافل از نقشه و تعبیهی به ظاهر دفاعی حریف،یک مهره را جابه جا میکند تا بتواند نقشهی نهایی کیش و مات را عملی سازد،درست در همین موقع حریفی که درمانده به نظر میرسید،از فرصت استفاده کرده،مهرهیی را به جلو میآورد و میگوید:کیش و مات!با این توضیح بنده این بیت را اینطور میخوانم:
مباش غرّه به بازیّ خود که در ضرب است هزار تعبیه در حُکمَ پادِ شاه انگیز
پیام بیت این نیست که شاعر به بازیکنی که از بابت جلو افتادن در بازی مغرور شده است،بگوید به این دلیل مغرور مباش که هزار طرح و نقشه در حکم بازی خودت که کیش میدهی وجود دارد، بلکه هشدار برای مغرور نشدن،وقتی سودمند است که گفته شود: حواست را جمع کن که هزار طرح و نقشه در حرکات دفاعی حریف (یعنی در پادِ شاهانگیز)نهفته است که ممکن است تو را غافلگیر سازد.
ج.م.رافض