غزل شمارهٔ ۲۱۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش محمدرضا مومن نژاد
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۲۱۵ به خوانش افسر آریا
حاشیه ها
کوی میکده = محل میخانه ، جایگاه عشق و عرفان
مشغله = هنگامه ، غلغه
جوش = ازدحام ، جنب و جوش
شاهد = زیبا روی
مشعَله = قندیل ، مشعل
مُستغنی = بی نیاز
وِلوِله = شور و هیجان
مجلس جنون = محفل شوریدگی و آشفتگی وعشق
وَرای = بالاتر ، فراتر
قیل و قال = گفتگو و نزاع لفظی
مساله = مسایل عقلی و نظری
کرشمه = ناز و عشوه
شُکر = سپاسگزاری
بختش = از اقبال خود ( ش به معنی خود)
کِی ات = کِی با تو (هرگز با تو نداشتم )
اختر = طالع
نظر سَعد = در طالعم سعادت دیده می شود.
مقابله = برابر ، مقابل ، مقارنه
معنی بیت 1: ای خداوند نمی دانم که درمحله میخانه سحر گاهان چه هنگامه ای به پا بود که گرد آنجا ازدحامی از زیبا رویان و ساقیان و شمع و مشعل بسیاربود.
معنی بیت 2: داستان عشق و گفتگوی عاشق و معشوق که از حرف و آواز بی نیاز است، درمیکده با ناله های دف و نی به بانگ بلند طنین انداز بود.
بیت 7 مقابله اصطلاحی ستاره شناسانه است که فارسی أش می شود هم ایستان و وارون ان پادیستان است
حوصله به عربی چینه دان مرغ است
تضمین این غزل
بدرس و مدرسه حرف از حدیث و امثله بود
مقال زهد ریایی قرین مـَزبـَله بود
حروف عشق به مکتب ورای مرحله بود
"بکوی میکده یارب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع مشعله بود"
.................................................
بتی که ساخته ام من نماد بت شکنیست
دلا عبوسی زاهد دلیل ما و منیست
زلب چو خنده زدایی طریق اهرمنیست
"حدیث عشق که از حرف وصوت مستغنیست
بنالۀ دف و نی در خروش و ولوله بود"
..............................................
نگار من نه زمشاطه صاحب هر هفت
حریر باد صبا گشته بر تنش زر بـَفت
درین مغازله از عشق او دلم در تـَفت
"مباحثی که درآن مجلس جنون میرفت
ورای مدرسه وقیل وقال مسئله بود"
...........................................
مراد کی دهد عشقش مرا زبی عـَملی
بجرعه ای که چشیدم زبادۀ ازَلی
بجای عشق دلم را نیافتم بـَدَلی
"دل از کرشمۀ ساقی بشکر بود ولی
زنا مساعدی بختش اندکی گـِله بود"
...........................................
دل از مسیح دَمت بر غـَمست چابک وچـُست
که بذز عشق بدل کِشته ای تو روز نخست
هزار ناوک مژگان زنی ندارم مـُست
"قیاس کردم و آن چشم جاودانۀ تـُست
هزار ساحر چون سامریش در گـَله بود"
...........................................
غزل بخوانمت ای ساقیا عنایت کن
بدور گردش می سعی خویش غایت کن
زعقل بر ره عشق وجنون هدایت کن
"بگفتمش بلبم بوسه ای حوالت کن
بخنده گفت کیـَت با من این معامله بود"
...........................................
دلا تو زهد ریایی بدیگران مفروش
سیه دلی کند آنکس که گشته ازرق پوش
منم که در غم عشقش غریق و دریانوش
"زاخترم نظری سعد در رهست که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود"
...........................................
خدا که با قلمش حرف عشق را بنگا شت
میان باغ دلم تخم مهر او میکا شت
وزان به سینۀ( رافض) محبتی انبا شت
"دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروّت چه تنگ حوصله بود" هرهفت= آرایش هفتگانه
.........................................
جاوید مدرس رافض تبریز 85.12.15
هر هفت = به معنی هفت قلم آرایش است
با سلام
در بیت هفتم؛ از نظر مقابله یاد شده است که یکی از نظرات مهم در علم نجوم می باشد، و این هنگامی است که دو کوکب (سیاره) در روبروی هم بایستند.(فاصله میان آن دو کوکب، یکصد و هشتاد درجه سماوی باشد.) نام دیگر این نظر، استقبال است.
از آنجایی که در مصرع دوم از ماه نام برده شده، و نیز مقابله میان ماه و "رخ یار" ذکر شده است. می توان به یقین گفت که "رخ یار" کنایه ای از خورشید است. زیرا مفهوم مقابله برای ماه صرفاً با خورشید است که معنا پیدا می کند و آن زمانیست که ماه به صورت بدر در آسمان دیده می شود.
در نزد عارفان ماه و سالک با یکدیگر مرتبط اند. زیرا هر دو در تغیر دائمی می باشند. از سویی دیگر سالک نیز همانند ماه از خود نوری و معرفتی ندارد و لذا هماره محتاج و نیازمند چشمه ای فیاض و آگاهی بخش است. سیر ماه در آسمان در نزد فرزانگان همچون سیر فرد سالک در وادی طریقت است، همانطور که ماه از محاق به در می آید و با طی منازل مختلف کم کم مستعد پذیرش نور خورشید می شود، سالک نیز با حرکت در وادی معرفت کم کم از انوار الهی بهرمند می گردد. اوج کسب فیض زمانی است که مقابله صورت می پذیرد، همانطور که ماه به تمامی از انوار خورشید روشن می شود، قلب سالک نیز به نور معرفت الهی منور شده و سیرش به پایان میرسد.
آن "شب قدری" که گویند اهل خلوت "امشب" است / یارب این "تأثیر دولت" از کدامین "کوکب" است
"دوش وقت سحر" از غصه نجاتم دادند / وندر آن "ظلمت شب" آب حیاتم دادند
بی خود از "شعشعۀ پرتو ذاتم" کردند / باده از جام "تجلی" صفاتم دادند
و زمان متجلی شدن این انوار (مقابله) همواره در شب هنگام است، از این روست که همیشه در تمامی ابیات مشابه دیگر نیز ذکری از واژه شب، دوش، سحر و... به میان می آید.
با توضیحاتی که عرض شد مفهوم کلی این بیت "امید وصال با معشوق در زمانی نزدیک" است. کما اینکه ابیات پیشین نیز مبین این نکته اند که هنوز حافظ به وصال محبوب خود نرسیده و لذا از نامساعدی بخت گله مند است. از این جهت چشم دارد که چونان ماه که دوش به مقابله با رخ یار او در رسیده است، وی نیز به زودی از طریق نظر سعدی که در راه است به این مهم نائل آید.
به کوی میــــکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهدوساقی وشمع ومشعله بود
مشغله : کار و بار - سرگرمی ، در اینجا به معنی سرو صدا ، غوغا و ولوله است .
جوش : هنگامه - ازدحام
شاهد : زیبا رو
مشعله : قندیل ، چراغدان - شمعدان
این بیت تصویرِ خیال انگیزی دارد.خداوندا... شگفتا.... نمیدانم در کویِ میکده ، سحرگان چه هنگامه ای برپا بود؟چه غوغایی به راه افتاده بود، ازدحامِ معشوق و ساقی و شمع و چراغدان بود همه در جوش و خروش بودند!. ..........
حافظ عاشقِ غلغله ای هست که ازجوششِ خُم ها وقهقهه یِ جام وازدحامِ عاشق ومعشوق وساقی وشاهد حاصل گردد.چنین هنگامه یِ شورانگیز جز درکویِ میکده کجا می تواندمهیّاشود.؟
چنگ درغلغله آیدکه کجاشدمنکر؟
جام درقهقه آیدکه کجاشدمنّاع؟
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنیست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
حدیث : قصه، داستان و روایت
مستغنی : بی نیاز
برای بیانِ موضوعِ عشق با اینکه نیاز ی به گفتگو ، سر و صدا و آواز نیست، لیکن ازبانگ ونوایِ نی ودف که درخروش وغلغله بودند،عشق روایت می شد.
مطربِ عشق عجب سازونوایی دارد
نقشِ هرنغمه که زدراه به جایی دارد
مباحثی که در آن مجلسِ جنون میرفت
ورایِ مدرسه و قال و قیلِ مسئله بـود
مباحث : جمع مبحث ، جستارها ، گفتگو ها وموضوعات
مجلسِ جنون : محفلِ دیوانگان ،مجلسی که حاضران در عینِ آگاهی، از خود بیخبر بوده باشند ، استعاره از جمعِ مستان وعاشقان دراین بیت نیز همانندِ اغلبِ موارد، عقل و عشق در تقابلِ یکدیگر قرارداده شده ، در مدرسه بحث از مصلحت اندیشی ودانشِ تعقّل است و در مجلسِ جنون بحث از عشق و دلدادگی ومستی است ، درنظرگاهِ حافظ که رند است و عاشق ، صحبت از عشق و دیوانگی والاتر وارزشمندتر از مجادله و بحث های مدرسهایست.
بحث هایی که درکویِ میکده مطرح بود،موضوعِ عشق بود و دلدادگی،موضوعی که هرگز درمدرسه مطرح نبوده وفقط درمیکده ها رواج دارد.
حدیثِ مدرسه وخانگه مگوی که باز
فتاد درسرِحافظ هوایِ میخانه
دل از کرشمهی ساقی بشکر بود ولی
ز نا مساعدی بختـش اندکی گِله بود
دل از کرشمهیِ معشوق که با حرکاتِ لطیفِ اعضایِ بدن و اشارهی چشم و ابرو عنایت وتوّجه می نمودرضایت داشت و خوشحال و شکر گزار بود ، ولیکن از نا همراهی و نا موافقیِ بخت و اقبالش کمی گلهمند بود.عاشق اشتهایِ سیری ناپذیری دارد وهرچه ناز وکرشمه ازمعشوق دریافت نماید باز هم تشنه یِ توّجه وعنایتِ بیشتر وبیشتراست.
زان یارِدلنوازم شکریست باشکایت
گرنکته دانِ عشقی بشنو تواین حکایت
قیاس کردم و آن چشمِ جادوانهی مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بـود
"گَله" یعنی:رمه, گروه, دسته, رمه یِگاو وگوسفند
"گِلَه : شِکوِه ،شکایت، همچنین درزبانِ ترکی به مردمکِ چشم وسیاهیِ آن"گیله" می گویند.
باتوّجه به معنیِ گله در اینجا می توان دو تعبیر ارائه داد :
1 –به معنیِ رمه- جمع -گروه
آن چشمِ جادوگرِ خمارآلود را سنجیده ومقایسه کردم ، دیدم که هزار جادوگر مثلِ "جادوگرِسامری"که باسِحر وجادو مردم را گمراه نمود در چشمانش بصورتِ گلّه ای جمع شده بودند. چشمانش در سِحرانگیزی ازهزار ساحرِسامری برتر است.واژه "گَله" ازآن جهت که باساحرِ سامری خویشاوندی داردکه گویند یک نفرساحردر غیابِ چهل روزه یِ موسی به کوه طور رفته بود وگوساله ای زرّین ساخته ودر درونِ آن لوله هایی کارگذاشته بود که با نسیم ملایم، صدای گاو تولیدمی کرد..... اوچنان بامهارت وتردستی این حیله راطرّاحی کرده بودکه برخی ازمردم ازموسی رویگردان شده وبه او گرویدند! .
بانگِ گاوی چه صدا بازدهدعشوه مخر
سامری کیست که دست ازیدِ بیضا ببرد
2- به معنیِ سیاهیِ چشم
آن چشمِ همیشه مست ومخمور رادیدم ودست به مقایسه زدم، ودریافتم که از نظر افسونگری و سِحرآلودبودن، با هزار جادوگرِ همچون "جادوگرِسامری" برابری میکند .دردایره یِ سیاهیِ چشمانش،قدرتِ هزارجادوگرِسامری وجودداشت.
کرشمه ای کن وبازارِساحری بشکن
به غمزه رونق وناموسِ سامری بشکن
بگفتمـش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت ؛ کیات با من این معامله بـود؟
گفت وشنودِ حافظ بامعشوقِ خویش همانندِ سایرِ دیدگاهها وجهان بینیِ حافظ،منحصربفرد وزیبا وخیال انگیزاست:
به معشوق گفتم بوسهای به لب من ببخشای ، با لبخند گفت ؛ من کی با تو چنین داد و ستدی داشتهام ؟!! "معامله" از باب مفاعله و نشان دهندهیِ مشارکت دو طرفه است( به معنی " دادن و گرفتن" )شاعررندانه وحافظانه به معشوق تلقین می نماید که معشوق هم مشتاقِ بوسهیِ عاشق است ،معشوق نیز زیرکانه پاسخ میدهد که: کی تو به من بوسه دادهای که من به تو بوسه بدهم ؟!!!
سه بوسه کزدولبت کرده ای وظیفه ی من
اگر ادانکنی قرض دار من باشی
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بـود
اختر : ستاره ، بخت و اقبال
نظر : از اصطلاحات نجوم است به معنی یکی از پنج حالت سیّارات :
1- مقارنه 2- تسدیس 3- تربیع 4 – تثلیث 5- مقابله
سعد : مبارک وخوشبختی، در مقابل نحس وبدبختی
مقابله : ایهام دارد ؛ 1- برابری 2- از اصطلاحات نجوم است ، وقتی دو سیّاره در مقابل یکدیگر قرار بگیرند به صورتی که در هر طرفشان برجی از بروج دوازهگانه باشد ، غالباً ماه و حورشید چنین حالتی پیدا میکنند. در قدیم معتقد بودند که همهی اتّفاقات، تحتِ تأثیر ستارگان و سیّارات روی میدهند و شومی و مبارکی را ستارگان تعیین میکنند ، مثلاً هرگاه دوستارهیِ سعد حالت "مقارنه" پیدا کنند و در کنار هم قرار بگیرند "قرانِ سعدین" است و نشانهی خوشبختی است .
"در ره است" : یعنی پیش خواهد آمد ؛ پیش بینی میکنم که ستارهی بخت و
اقبالم در حالتِ سعد وخوشبختی قرار خواهد گرفت، زیرا که دیشب دیدم "ماهِ آسمان" با "ماهِ رخ یار من" در حالت "مقابله" قرار گرفتهاند.
برای مصرعِ دوّم چند تعبیر میشود کرد :
الف – ماه با رخ یار من رقابت دارد و ادّعایِ برابریِ با رخِ یارم دارد.
ب – رخِ یارِ من همچون خورشید است ، گفتیم که معمولاً خورشید با ماه در حالت "مقابله" قرار میگیرند.
البته روشن است که حافظ هرگزبه خرافات پایبند نبوده واین عبارات راصرفاً بمنظورِ بیانِ مکنوناتِ قلبی وابرازِ احساساتِ عاشقانه بکار گرفته است.ضمنِ آنکه شاعربا بیانِ این مضامین واشاره به اعتقاداتِ مردم، موضوعاتِ بکرِعاشقانه می پروراند، در بسیاری اوقات نیز باایهام وزبانی طنزآلود،بی اساس بودنِ خرافات راباچالش مواجه می سازد:
بگیرطرهّ یِ مه چهره ای وقصّه مخوان
که سعد ونحس زتأثیرِ زهره وزحل است
دهانِ یار که درمان دردِ حـافـظ داشت
فغان که وقتِ مروّت چه تنگ حوصله بـود
دارو و درمانِ بیماریِ حافظ در لب ودهانِ یار بـود ، افسوس که هنگامی که باید این دارو را به من میداد،ازبداقبالیِ من چقدر بیحوصله بود یا خساست به خرج داد و آن دارو را به من نداد ویابسیارکم داد.ضمنِ آنکه تنگ حوصلگیِ دهانِ یار مفهومِ کوچکیِ دهانِ اورانیز به ذهن متبادرمی سازد.
تشبیهِ دهانت نتوان کرد به غنچه
هرگزنبودغنچه بدین تنگ دهانی
معانی لغات (215)
مَشغله:هنگامه، جار وجنجال ، داد وفریاد ، قیل و قال.
جوش: ازدحام ، انبوهی.
مَشعَله: قندیل، شمع دان با شمع روشن ،مونث مشعل، شعله دان.
حدیث عشق:حکایت و داشتان عشق ، سخن عشق.
مستغنی: بی نیاز.
دف : دایره، عَرَبانه، آلت موسیقی پوستی کوبهیی.
خروش وولوله: بانگ و فریاد ، جوش وخروش.
مباحث: جمع مبحث،گفتگو،مذاکره ،موارد مورد بحث و گفتگو.
حلقه: دایره ، مجلس دوستانه که گرداگرد هم می نشینند.
ورای: فراتر از ، بالاتر از.
قال وقیلمسئله: گفتگو و بگو مگو بر سوال مورد بحث
کرشمه: ناز و غمزهو عشوه گری با حرکات چشم وابرو .
به شکربود: سپاسگزار بود.
نامساعد: ناسازگار.
قیاس: سنجش.
جاودانه مست: جادوگر مخمور، افسونگرمخمور.
ساحر: سحر کننده، جادوگر .
سامری: نام یک نفر از بنی اسرائیل که در غیاب چهل روزه موسی به کوه طور رفته بود گوسالهیی زرین ساخت ودر درون آن لوله هایی گذاشته بود که با نسیم ملایم صدای گاو می کرد و قومی به او گرویدند .
در گَلَه: در خیل ، جمع ، رمه ی چهار پایان ، اَبو ابجمعی
.در گِلَه: اظهار دلتنگی ، شکایت، اظهار نارضایتی ودلخوری.
اختر: ستاره، در اینجا به معنای ستاره بخت و اقبال نگاه.
نظر:در اینجا منظور اصطلاح نجومی به معنای مقارنه است که دوستاره در چند حالت می توانند در یک برج و یک درجه روبروی هم قرار گیرند و هر حالت را معنا و اثریاست. 1
و2 حالت تثلیت و تسدیس که علامت مودت اند.
3و 4 حالت مقابله و تربیع که علامت و نحسی اند و مقابله تمام دشمنی کامل و تربیع نیمه دشمنی و خصومت است.
مقابله: رو در رو، توضیحاً مقابله ماه وخورشیدیعنی هرگاه فاصله این دو نیمی از فلک باشد آن را نیز مقابله گویند.
…دوش – میانماه ورخ یار من مقابله بود: میان ماه و چهره خورشید مانند محبوب من دیشب حالت مقابله ورودرویی و رقابت قرار داشت .
حوصله: چینه دان مرغ ، سنگدان مرغ.
تنگ حوصله:کم حوصله ، کنایه از کم ظرفیت بودن ، ناشکیبا.
معانی ابیات غزل (215)
(1) پروردگارا! سحر گاهان در کوچه میکده چه هنگامه وخبر بود که انبوه زیبارویان و ساقیان با شمع و شمعدان از دحام کرده بودند . (2) (بازگویی) داستان عشق که از حرف و صدابی نیاز ( وبه عهده نگاه واشاره ) است ، با دف ونی وداد و فریاد همراه است. (3) مذاکراتی که در آن جمع شوریدگان آشفته حال ، جریان داشت بالاتر از گفتگوهایی بود که در مدرسه بر سر مسئله یی در می گرفت. (4) دل، از عشوه گریهای ساقی راضی و سپاسگزار، ولی از ناسازگاری بخت خود ( که به وصال او نرسید) اندکی گله مند بود. ( 5 ) در آن چشم جادوگر مخمور خیره شده در یافتم که هزارن جادوگر امثال سامری، در خود جمع دارد.(6) به او گفتم بوسه یی بده! خندید و گفت از کی؟ میان این کارها معمول بوده است؟ ( 7) از اقبال خود چشم انتظار نگرش فرخنده و افتخار آمیزی دارم، چرا که ( خوشبختانه) میان ماه وآسمان و چهره خورشید مانند محبوب من در شب پیش حالتِ رودر رویی و رقابت بر قرار شده بود.
(8)افسوس که دهان یار که داروی درد حافظ را با خود داشت به هنگا بخشش و جوانمردی چه قدر تنگ و کم ظرّفیت بود !
شرح ابیات غزل وزن غزل(215)
مفاعلن فعلاتن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
نویسنده این سطور از ایهامات این غزل چنین برداشتی دارد که این غزل پس از یک شبنشینی و حضور در مجلس شاهانه شاه شجاع ، در آن سالهای اولیه که میان حافظ و شاه روابط حسنه بر قرار بوده است سروده شده و شاعر با زبان ایهام و وتعبیر ، شرح آن مجلس را می دهد و می گوید که خدایا دیشب چه شبی بود که شاهد و ساقی و شمع وشراب و همه چیز در آن جمع و در میان آواز دف ونی و موسیقی امکان بر قراری روابط عشق وعاشقی وجو داشت و صحبتهایی که می شد غیر از صحبتهایی بود که در گوشه مدرسه به صورت مباحثه انحام می شود .
از بیت چهارم به بعد چنین توضیح می دهد که هر چند از ادا و اطوار ساقی خوشحال و راضی بودم اما از اینکه بخت یاری نکرد تا اورا ببوسم از او گله داشته و در آنحال در چشمان او به دقّت نگاه کردم و چنین در یافتم که گویی هزار نفر ساحر و و جادو گر مثل سامری را در آن پنهان کرده است . باری به او گفتم یک بوسه بده، گفت از کی تا به حال این کارها میان ما معمول بوده است؟ و من از اینکه صورت خورشید مانند محبوبم به رقابت و چشم و هم چشمی و رودر رویی با ماه آسمان بر خاسته بود حس افتخار و پیش بینی پیش آمد سعد ، برای خود دارم .
آنگاه شاعر در بیت آخر حرف اصلی و نظر خود را به صورت سر بسته باز گو می کند . به این معنا که گویا از طرف شاه حواله وجهی در آن مجلس به او داده می شود که یا وظیفه ماهیانه و یا حالت بخشش داشته و مقدار آن در نظر حافظ ناچیز جلوه کرده است و او در کمال مهرات به شاه می فهماند که دهان شاه که چشم امید من به ان دوخته شده بود تا در حق من دستور مساعدت کلی صادر کند به موقع بخشایش و دادن دستور صِلَه چقدر تنگ و کم ظرفیت بود !
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
به کوی میکده یا رب سحر چه مشغله بود
که جوش شاهد و ساقی و شمع و مشعله بود
کوی میکده مکان جغرافیایی نیست، بلکه آستان حضرت معشوق یا لامکانی را گویند که در آن بجز نور خدا، نور و رنگ دیگری قابل مشاهده نیست بخصوص در سحرگاهان که پرتوی از انوار حضرتش بر پهنای هستی تابیده است، حافظ که از فیض روحانی این فضا برخوردار گردیده است از مشغله و جوشش این انوار بر سر ذوق آمده، در مصرع دوم آنرا به تصویر میکشد، شاهد زیبا روی اصل خدایی انسان یا امتداد خدا در جهان فرم است ، ساقی نماد خدا یا حضرت معشوق، و همچنین پیرِ راهنما و انسان کامل میباشد و شمع نمادِ عقلِ انسان، در این فضای میکده هستی مشعله یا نور هر سه در واقع نوری واحد و در هم میجوشند به گونهای که یک نور دیده دیده میشوند، اشاره می کند به وحدت وجود که جدایی و تفرقه را نفی و کل هستی را خرد و هشیاریِ واحد میبیند، چنانچه مولانا نیز در ابیاتی می فرماید؛
چون بیفزاید میِ توفیق را قوتِ میبشکند ابریق را
آب گردد ساقی و هم مست آب چون مگو الله اعلم بالصواب
حدیث عشق که از حرف و صوت مستغنی ست
به ناله دف و نی در خروش و ولوله بود
در میکده یا فضای بینهایت یکتایی سکوت حکمفرماست زیرا عشق بی نیاز از حرف و صوت است. حروف و اصوات از جنس ماده هستند و لاجرم سخن نیز از جنس ماده میگردد و با عشق که از جنس معنا ست بیگانه، و به همین دلیل عشق را با سخن نتوان که بیان کرد، مولانا هم در دفتر اول مثنوی می فرماید؛
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
و حافظ میفرماید اما در آن مجلس روحانی آهنگ شادی بخشِ دف و نوای نی به گوش جان شنیده میشوند و این دو، نوا و آهنگ زندگی هستند، نوای شادی به دلیل اینکه انسان نیز از جنس خدا ست و خدا از جنس شادی و شور و شعف، و نوای نی که حکایت از جدا افتادن انسان از اصل خود دارد و بیانگر غم فراق انسان است. هستی و زندگی همواره با این دو نوا در جوش و خروش بوده، جریان دارد و حدیثِ عشق را بدونِ حرف و صوت بیان می کند .
مباحثی که در آن مجلس جنون می رفت
ورای مدرسه و قال و قیل مسأله بود
میفرماید در آن مجلس روحانی که مجلسِ عشق و دیوانگی ست نیز مباحثی در جریان است اما جنسِ این مبحث با مباحثی که در مدرسه های علمی و دینی در جریان است کاملأ متفاوت و ورای اینگونه مباحث است، مباحث دینی غالباً از سر ذهن و بوسیله صوت و حرف، برای نفی یا اثبات مسائلِ دینی و تاریخی و همگی نقلِ قول (قال و قیل)هستند اما در آن مجلس روحانی صحبت عشق است که با جنسِ صوت یا سخن و ذهن بیگانه است. حافظ در ابیات بعد به طرح آن مباحث عشقی میپردازد .
دل از کرشمه ساقی به شکر بود ولی
ز نامساعدی بختش اندکی گله بود
دل انسان عاشق از جذبه و کشش حضرت معشوق (کرشمه ساقی ) بسیار خوشنود و شکرگزار است زیرا میداند که با جذبه حضرتش، کار انسان به منظور زنده شدن به خدا به پیش خواهد رفت و اصل نیز همین کرشمه و جذبه است و پس از آن سعی و کوشش سالک، اما گاهی نیز او دل نگران خواهد شد و بخت خود برای رسیدن به این امر مهم و اتصال با اصل خدایی خود را نامساعد می بیند و عرفا این گله مندی از تاخیر در زنده شدن به خدا را جایز ندانسته و کوششِ مضاعف همراه با صبر و ایمان به کرشمه و جذبه حضرتش را توصیه میکنند، مولانا میفرماید: تو مگو ما را بدان شه بار نیست، با کریمان کارها دشوار نیست و حافظ میفرماید گرچه وصالش نه به کوشش دهند ، هر قدر ای دل که توانی بکوش (غزل ۲۸۴) اما همراه با گله و شکایت سالک از وضعیت ها و بی صبری برای رسیدن به گوهر مقصود او را به ذهن باز گردانیده و به مقایسه میبرد، او میداند که عرفا بسیار زود و پس از اندکی کار و کوشش به حضور حضرتش زنده میشوند، پس چرا برای او بنظر طولانی میرسد ؟
قیاس کردم و آن چشم جاودانه مست
هزار ساحر چون سامریش در گله بود
داستان تاخیر موسی در بازگشت به قومش و ساخت گوساله توسط سامری را همه دوستان به خوبی میدانند ، که تمثیل است، یعنی پس از تاخیر موسی (هشیاری خدایی انسان ) یاران موسی زیور آلاتی را که موسی نهی کرده بود از به همرا آوردنشان برای حضور در سرزمین یکتایی ، جمع آوری نموده و توسط سامری گوساله ای میسازند از طلا (از جنس ماده ) و آن را بجای خدای خود پرستش میکنند، یعنی بازگشت به ذهن و فکرها که گمان میبرند همچون طلا ارزشمند هستند، پس از تاخیر بازگشت موسی که نماد هشیاری و خرد خدایی انسان است. حافظ میفرماید این بی صبری که سالک را به قیاس میبرد همانند داستان سامری، قوم موسی و گوساله پرست شدن آنها ست و اکنون نیز هزار (نشانه کثرت ) یعنی هزاران سامری در بین خیل انسانها زندگی میکنند که مردمان را به جای خدا پرستی به گوساله پرستی تشویق و ترغیب میکنند، پس سالکی که بی صبری کرده و به ذهن و قیاس میرود نیز از نگاه و چشم مست حضرت معشوق یکی از آن هزاران و در گله سامری خواهد بود. "قیاس کردم "دارای ایهام بوده و در هر دو مورد مقایسه سالک عجول ، خود را با سایر عرفا، و همچنین قیاس این مقایسه با قصه سامری مد نظر میباشد .
بگفتمش به لبم بوسهای حوالت کن
به خنده گفت، کی ات با من این معامله بود
بوسه در ادبیات عرفانی به معنی فنا شدن در حضرت معشوق آمده و در اینجا به معنی راه یافتن انسان به ذات حق تعالی ست که برای هیچ انسانی امکان پذیر نیست، حافظ میفرماید اینکه در بیت مطلع غزل آورده است که انسان نیز از جنس خدا میباشد مبادا که شائبه و وهمی مبنی بر مقایسه هایِ ذهنی بینِ انسان و حضرتش را تداعی کند، هرگز چنین نیست و این وهم موجب خنده حضرت معشوق میگردد و در پاسخ درخواست بوسه با خنده و نه با عتاب میفرماید ای انسان، تو کِی و از چه وقتی با خدا چنین معامله ای داشته ای. پاسخی بسیار اخلاق مدارانه و از سرِ مهرورزی . مولانا نیز در مثنوی دفتر اول میفرماید :
فرق نتوان کرد نور هر یکی ، چون به نورش روی آری بی شکی
گر تو صد سیب و صد آبی بشمری ، صد نماند ، یک شود چون بفشری
و در ادامه پس از آنکه میفرماید کل هستی منبسط مانند آفتاب و از یک جنس و گوهر است : شرح این را گفتم من از مری ، لیک ترسم تا نلغزد خاطری
نکته ها چون تیغ فولاد است تیز ، گر نداری تو سپر ، واپس گریز
حافظ نیز در جایی دیگر به عدم امکان راهیابی انسان به ذات حق تعالی میفرماید ؛
با هیچکس ندیدم زان دلستان نشانی ، یا من خبر ندارم ، یا او نشان ندارد
و بازهم مولانا ؛
نازنینی تو ولی در حد خویش ، الله الله پا منه از حد بیش
حافظ همه این مطالب و چه بسیار بیشتر از این را در همین یک بیت به ما ارائه میکند.
ز اخترم نظری سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود
حافظ امیدوار است پس از این مباحث عشقی ستاره بختش سعد باشد و گشایشی در یکی شدن با حضرتش ایجاد شود زیرا که دوش ، یعنی همین لحظه میان ماه و خورشید رخ یار مقابله صورت پذیرفت . دوستان و بویژه پویان عزیز به تفصیل در باره تقابل ماه و خورشید توضیحات بسیار مفیدی نگاشته اند که جای بسی تقدیر و سپاس دارد .
دهان یار که درمان درد حافظ داشت
فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
دهان یار کنایه از زنده شدن سالک به خدا و رسیدن به حضور میباشد که درمان درد حافظ و یا هر سالک عاشقی میباشد، حافظ این بیت را در پاسخ به تقاضا و توصیه حضرت معشوق به صبوری سالک آورده و میگوید چرا آن سوی ماجرا را در نظر نمیگیرید که حضرت معشوق در جایی که باید لطف و عنایت خود را تکمیل کرده و در انسان عاشق ، به خود زنده میگردید، تنگ حوصله بود یعنی لحظه وصل بسیار گذرا و کوتاه است و اکنون سالک عاشق و یا حافظ باید در انتطار فرصتی دیگر برای دیدار و یکی شدن یا وصالِ حضرتش به انتظار بنشیند تا مگر بخت با او یار باشد و دیدارش میسر گردد.
ممنونم و سپاس از این همه نکته ظریف و دقیق
این غزل را "در سکوت" بشنوید
خدایا سحرگاه در کوی میکده عشق چه هنگامهای به پا شده بود؟! که جوشش اشتیاق در شاهد زیبا، ساقی و حتی شمع و قندیل روشنایی بود.( واج آرایی شین)
۲- حکایت عشق که در هیچ سخن و آوایی نمیگنجد، در سحر میکده، با ناله دف و نی با بیانی رسا، طنین افکن شده بود.
۳- آری در آن مجلس شوریدگان عشق، گفتارهایی موشکافی میشد که فراتر از گفتگوهای علمی بود.
۴- دل در حضور معشوق سپاسگزار نازهای شیرینش بود، ولی از سرنوشت ناهموار کمی گلایه داشت!
۵-چون چشمان مستش را ارزیابی کردم، دیدم که هزار جادوگر چون سامری در خیل چشمان فریبندهاش بود.
۶-گفتم براتی از بوسه لبان شیرینت به من برسان! با خنده گفت کی چنین داد و ستدی با تو داشتهام؟!
۷- اما از ستاره بختم، نظر و توجهی در راه است زیرا دیشب چهره زیبایش با ماه در مقابله(قران دو ستاره سعد)بود.
۸- فریاد که دهان یارم که تنها درمان دردم بود، در وقت بخشش و جوانمردی کم حوصله بود( ایهام به تنگی دهان یار)
" در شعر حاضر حالتی عارفانه که در یک مجلس انس یا به گفته خودش مجلس جنون داشته به مدد نماد کوی میکده بازگو میشود.همه چیز در آن حال، حکایت از شادی روح و شوق ناگفتنی است"( شرح شوق، ۲۵۶۷)بیان زیبای دکتر حمیدیان تاییدی برای شرح تمامی غزلیات حافظ بر مبنای حال خوش است.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح