غزل شمارهٔ ۱۸۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش محمدرضا کاکائی
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش شاپرک شیرازی
غزل شمارهٔ ۱۸۹ به خوانش سعدا مصلحی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
طایر دولت = پرنده اقبال ، همای سعادت
گذار = گذر، عبور
قراری بکند = پیمانی ببندد
دیده = چشم
دستگَه = مخفف دستگاه، قدرت، استطاعت
دُرّ و گُهَر = جواهر، سنگ قیمتی
تدبیر = چاره (سرشک خونین )
هاتف = آواز دهنده غیبی
ندا = آواز
نیارد = نمی تواند
گوش گذار = رساندن پیام
تذرو = قرقاول
باز نظر = شاهین دیده و دیدگاه
بزم = مجلس شادی
مرد = پهلوان، مردانه
یا = ربط مزدوج
بُوَد که = باشد که ( ادات تمنا )
معنی بیت 1: پرنده اقبال اگر دوباره از اینجا عبور کند و باز گذری برما بکند، محبوبم بر می گردد و پیمان وصال می بندد.
معنی بیت 2: اگر چه از شدت گریه و زاری، آب چشم من تمام شد و چشم استطاعت نثار کردن جواهر اشک را ندارد ولی خون دل می خورد و سرشک خونین نثار یار می کند .
در مصرع اول بیت چهارم : کس نیارست .. یا کس نیارد که ... درست است . در غیر این صورت وزن شعر به هم میخورد .
علی جان ما بین که او و بر او در متن شعر از نظر وزن تفاوتی نیست. هم راستایی با تصحیح علامه قزوینی بهتر است تا دست بردن خودسرانه بر متن موجود.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
جالبه که اینجا حافظ مستقیما آرزوی مرگ رقیب داره و
خشم و نفرت خودش رو صراحتا بیان کرده
شاید من هم باید آرزوی مرگ رقیب رو داشته باشم ولی چه معلوم!؟
گویا یار با رقیب خوشبختر و راضی تره و من از خوشحالی اون
خوشحالم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
....
بیت 6> از خویش برون آمدن: عنصر خود را نشان دادن
شهر از عاشقان خالی است، آیا میشود که از طرفی، مردی جوهر و مردانگی را نشان دهد و کاری انجام دهد
بیت7> کجاست جوانمردی که آدم افسرده ای از مجلس عیش و عشرت او جرعه ای بنوشد و خماری خود را بر طرف سازد.
مشکل علی آقا در خوانش است که بَرِ را بَر با رای ساکن می خواند .
سهراب خان گرامی رمی جمرات درست است و نه رمل جمرات
سلامت باشید
ای کاش فضای ادب و عرفان را با حواشی سیاست و مذهب آلوده نکنیم و لذت ببریم از این همه روحانیت و معنویت
دستی از غیب هم گفته شده، مردی از غیب تصحیح شاملو است.
شهر خالیست ز عشاق...
دوست گرامی رضا
رقیب در اشعار حافظ کسیست که مانع وصل یار میشود، کسیست که در میانقرار گرفته و از وصال جلوگیری میکند ، در عرفان رقیب کسی نیست جز خود، آنگه که از حجاب خود بیرون می آیی آنگاه که از خود بیخود میشوی به وصال میرسی ، حافظ در اینجا نفرین به هیچ کس حز خود نمیکند ، ذات مادی خود را رقیب خود در رسیدن به ذات و به یار میبیند و البته ذات و یار کسی نیست جز حقیقت خود
همانطور که خانم سعیده در جواب آقای رضا به دقت و درستی توضیح دادند معنای رقیب در دیوان حافظ با آنچه امروز مصطلح شده متفاوت است. رقیب از ریشه رقب به معنای نگهبانی و حفاظت کردن و حجاب افکندن است. البته حافظ گمان دارد که هرچقدر هم که رقیب بتواند بین او و معشوق فاصله بیندازد عاقبت رقیب محترم نخواهد ماند.
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله میداند خدای حالگردان غم مخور
اما این حریف است که میخواهد در وصل معشوق با عاشق هم آوردی میکند و خودش هم یکی از عشاق است. حافظ در موارد بسیار با حریفان خود مدارا میکند. مقام معشوق مایه این همدردی است.
میفرماید:
غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن
روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد
در موارد بسیاری نیز حریف معنای همبازی و همدرد میدهد.
صوفیان جمله حریفند ونظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
در پارهای از موارد نیز به جماعتی خراباتیان گفته میشود که در کنار هم مست و فارغ و خراب میافتند.
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم
خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
طـایـر دولـت اگـر بـازگذاری بکند
یـار بـاز آید و با وصل قراری بکند
طایر : پرنده
طایردولت : پرنده ی شانس و اقبال خوشبختی ، همایِ سعادت درقدیم پرنده ی"باز" را رها می کردند، بردوش هر کسی می نشست اوپادشاه می شد. حافظ دراین بیت دوبار ازواژه ی "باز" استفاده کرده، هردو به معنای ِ (دوباره) هست . لیکن "طایردولت" خودیادآور ِ همان (بازشاهی) نیزهست.
گذارکردن : عبور کردن
قرارکردن : عهد کردن ، پیمان بستن
اشتیاق به دیدار درعاشق حس وحالی ایجاد می کند که همیشه امیدوارباشد.امید به اینکه رُخدادها ووقایع بگونه ای پیش روند که اورا یک قدم به سرمنزل مقصود نزدیکتر نمایند.
معنی بیت : اگراوضاع وفق مُراد پیش رودو خوش اقبالی دوباره به من رو کند (اگرآن همای سعادت برشانه ی من بنشیند) یاردوباره بازخواهد گشت وبامن پیمان ِ وصال خواهدبست.
اگرآن طایرقدسی زدرم بازآید
عمربگذشته به پیرانه سرم بازآید.
دیـده را دسـتـگـهِ درّ و گهر گر چه نمـانـد
بـخـورد خـونـی و تـدبـیـر نـثـاری بکند دستگه :مخفّفِ دستگاه به معنی قدرت ، توانایی
درّ و گهراستعاره از اشک است
خون خوردن : غصّه واندوه خوردن
تدبیر: چاره جویی
نثارکردن : افشاندن ، کنایه از اشک ریختن
معنی بیت : اگرچه برای چشمهایم تواناییِ اشک ریختن نمانده است(ازبس که گریه کرده ام) اما برای استقبال ازیار(درصورتی که طایردولت یاری کندو...) بلاخره چاره ای می جوید و با خوردن ِخونِ دل هم شده، سرشکِ شوقی آماده می سازد تا درلحظه ی دیدار تقدیم کند.
بیاکه لَعل وگُهر در نثار ِ مقدم ِ تو
زگنج خانه ی دل می کشم به روزن چشم
دوش گفتم بـکـنـد لَعل ِ لبـش چارهی من
هـاتـفِ غـیـب نــدا داد کـه آری بکند
لعل لب : لب ِ معشوق هم ازسرخی، هم ازعزیز وارزشمندبودن به لعل وگُهر تشبیه شده است.
هاتف :ندایی که از درون می آید،سروش ، فرشتهی الهام کننده ی حقایق
حافظِ عاشق دراینجا دل به امیدواری خوش کرده وندایی که ازدرونش می آید اوراامیوارترمی سازد.
معنی بیت : دیشب با خودحرف می زدم ومی گفتم که آیا لبِ لعلگونش، دردِ اشتیاق ِمرا علاج خواهدکرد ؟! آیا طایر دولت بردوش من خواهدنشست؟ همان دم ندایی ازدرونم آمد که آری اینچنین خواهدشد. شادی وکامیابی نصیبت خواهدشد.
دربرداشتی دیگر:
البته دسترسی به لعل یار به این سادگی ها هم نیست. "آری بکند" بگونه ای درجمله نشسته که نوعی طنز و استهزاء رانیزبه ذهن متبادرمی سازد.! یعنی اینکه: فرشته ی غیب درپاسخ ِ به سئوال من که آیالعل یار دردِ مرا درمان خواهد کرد یانه، به تمسخرگفت که آری بکند! به همین خیال باش تاصبح دولتت بدمد!یعنی این کار میسّرنخواهدشد.
مجال من همین باشد که پنهان عشق او وَرزم
کناروبوس وآغوشش چه گویم چون نخواهدشد.
کـس نیارد بر او دَم زند از قصهی مـا
مگـرش بـادصبا گـوشگـذاری بـکـنـد
نیارَد : جرأت نکند، نمی تواند
گوش گذاری بکند : به گوشش برساند، معنی بیت : هیچکس این توان وجرأت را نداردکه ازماجرای ِ ما نزد معشوق سخنی براند، مگراینکه بادِ صبا شرح حالی از ما را به گوش او برساند.
ماجرای عشق حافظ چیست که کسی جرأت نمی کند به معشوق بازگو کند؟
بنظرچنین می رسد که عشق واشتیاق ِ حافظ به معشوق باسایرعاشقان تفاوت های بنیادین دارد. اصلاً کسی اگرهم توان ِ بیان داشته باشد،نخواهد توانست شدّتِ اشتیاق ومیزان ِ ارادتِ اورا برساند! اوباکدام واژه وکدام عبارات خواهدتوانست،سوز وگداز شبانه روزی این شیدای ِبی همتا را انعکاس دهد؟ حدیثِ عشق او درگفتار نیاید وکسی برنیارَدَ که اقدام به چنین کاربزرگی کند. برای بیان ِ حالاتِ این عاشق دلخون، یکی بایدباشد همانندِ خودِ حافظ ، وبدان زبان که خودِ اومی داند ومی تواند شرح ماجرا کند که این نیز اَمر محالیست!
پریشانی،غم واندوهِ حافظ آنقدرزیاداست که خودِ اونیز دربیان ِ کامل ِ آن عاجزاست:
باسر ِزلف تومجموع پریشانی ما
کومجالی که سراسرهمه تقریرکنم
دادهام بازنظر را بـه تـذروی پـرواز
بازخوانـد مگرش نقش وشکاری بکند
باز : پرنده ای شکاری، همان پرنده ای که درمطلع غزل اشاره شد. ازآغاز سرایش ِ این غزل گویی که "باز" درفراخنای دشت ِ دلِ حافظ، به پرواز درآمده بوده، تااینکه سرانجام شاعرِ نکته پردازما، آن را به دام انداخته ودراین بیت بکارگرفته است.
بازِنظر : نظربه پرنده ی بازتشبیه شده است.
تَذَرو : قرقاول ، خروس خوش رنگِ صحرایی ، استعاره از محبوب و معشوق جلوه گر
بازخواندن : فراخوانی و جلبِ توجّه کردن
دامنه ی معانیِ "نقش" گسترده است وتقریباً همه ی معانی را حافظ مدِّ نظر دارد تاازهرزاویه ای معناها درهم تنیده شده وغنی گردند.: شکل کسی یا چیزی را کشیدن . طرح،صورت ، شکل ، مسئولیتی که هنرپیشه یا بازیگر در صحنه ی نمایش به عهده دارد. نام یکی از انواع تصنیف ها در گذشته، ترانه وووو
معنی بیت : پرندهی شکاریِ نظرم را به سمت وسویِ معشوق به پرواز در آوردهام، شاید جلوه گری معشوق توجّه ِ اورا به خودجلب کند بسوی اورفته واوراشکارکند.
یا: معشوق طرح ونقشه ی مرا ازاینکه می خواهم بازِ نظر مرا به دام اندازد بازخواند(متوجّه شود) ومعشوق، بازِ نظرِ مرا شکارکند.
شاعرنظربازما،شیدا و دلباخته شده وتوجّهش به جلوه گری معشوق جلب شده وحال قصد دارد به هرحیلتی که شده نظرِ معشوق راجلب کند تاعشقبازی کلید بخورد.
چوگانِ حُکم درکَف وگویی نمی زنی
"باز" ظفربه دست وشکاری نمی کنی
شهر خالی ست ز عشّاق،بـُوَد کزطرفی
مردی از خویش برون آیدوکاری بکند
( بـُوَد :آیا باشد ،شدنی و ممکن هست؟
مـرد : پهلوان ، سالک حقیقی
از خود برون آمدن یعنی ازتعلّقاتِ دنیوی، مال ومنال ومقاماتِ مادّی دل کندن وبه میدان آمدن برای انجام کاری که ممکن است جان خویش را نیز ایثارنماید.
معنی بیت : شهرازعشّاق خالی شده، کسی اینجا به فکرعشق نیست، اینجا بی روح وکسالت بارشده است. آیا امکان دارد مردی واردِ میدان شده وباعشقبازی چون مجنون، دل باختن چون فرهاد،دست به کاری بزرگ بزند وبه شهرشور وشوق وامید ببخشد؟ آیا میسّرخواهدشد؟
شاعر درآرزوی این است که بازارعشق پُررونق وگرم باشد، خون عشق دررگهای شهرجاری شود وشور واشتیاق ِ عاشقانه ازدرودیوارشهرببارد.
شهرِ یاران بود وخاکِ مهربانی این دیار
مهربانی کِی سرآمدشهریاران راچه شد؟
کـوکـریـمی که ز بَـزم طَربـش غـمزدهای
جُـرعهای دَرکشـد و دفع خماری بکند
کریم : بخشنده ، بزرگوار
جرعه ای درکشد: مقداری بنوشد
معنی بیت :
کجاست آن مردِ بزرگ وبخشنده ای که بانی ِ خیری بشود،بساط وبزمی فراهم سازد، هزینه ی شراب ومطرب بپردازد تاعاشق اندوهگینی در بزم شادی او مقداری هرچند اندک شراب بنوشد وکسالت وخُماری را از خود دور سازد؟
آن کیست کزروی کرم باماوفاداری کند؟
برجای بدکاری چومن یکدَم نکوکاری کند
اوّل به بانگِ نای ونی آرد به دل پیغام وی
وانگه به یک پیمانه می بامن وفاداری کند.
یا وفـا ، یا خبـر وصـل تـو ، یا مرگ رقیـب
بـُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بـکـنـد
رقیب ازمراقبت برآمده وبه معنای نگاهبان و دَربان معشوق است. امروزه رقیب به معنای حریف بکارگرفته می شود. رقیب به سببِ اینکه درخلوت سرای معشوق رفت وآمد داشته وهمیشه با او درارتباط است وازطرفی مانع دسترسی ِ عشّاق به معشوق است، همیشه موردِ نفرتِ عاشق واقع می گردد.
معنی بیت :
شاعررندانه سه آرزوی کوچک! دارد که درصورتِ برآورده شدن ِ هرکدام یک نتیجه رقم می خورد. او انتظاردارد روزگار یا فلک، لطفی درحقّ ِ او کرده وحداقل یکی ازآنها را برآورده سازد.
آیا این امکان دارد که چرخ فلک،یاری کند و یکی از این سه آرزوی مرا برآورده نماید؟ 1-یا تو با من وفادار و مهربان گردی 2- یابشارت ِوصال تو به من برسد 3- یا اینکه دَربان ونگاهبان ِ تو بمیرد تا من بتوانم آزادنه به دیدارتوبیایم.
روا مَدارخدایا که درحریم وصال
رقیب مَحرم وحرمان نصیبِ من باشد.
حافظا گـر نـروی از دَرِ او هـم روزی
گذری بـر سرت از گوشه کناری بکند
معنی بیت : ای حافظ اگردرعاشقی کم نیاوری، اگر از آستانِ دوست روی نگردانی، وثابت قدم بمانی، بالاخره روزی فراخواهدرسید و از گوشه و کناری به تو توجّه خواهدشد. قطع امید مکن وهمچنان خستگی ناپذیر ومُصمّم وپولادین گام بردار تا به سرمنزل مقصود برسی.
حافظ طمع مبرزعنایت که عاقبت
آتش زندبه خرمنِ غم، دودِ آهِ تو
ممنوو اقا رضا، مثل همیشه عالی، لذت میبریم همیشه
******************************
شرح غزل شماره 189 حافظ
******************************
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
(رمل مثمن مخبون محذوف)
******************************
1-طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
***
معانی لغات:
طایر: پرنده.
طایر دولت: (اضافه تشبیهی ) دولت و اقبال به طایر ( پرنده ) تشبیه شده
باز:دوباره ، دیگر.
باز آید:دوباره برگردد، بار دیگر برگردد.
باوصل قراری بکند: برای وصل قراری می گذارد.
***
معنی معمول:
اگر پرنده بخت و اقبال ، بار دیگر به سوی ما گذری داشته باشد محبوب ( هم ) برمی گردد و قرا ر وصالی می نهد .
**********************************
2-دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
***
معانی لغات:
دستگه :دستگاه، قدرت و استطاعت ، دسترسی ووسعت عمل ، کارگاه
درّ و گهر : مروارید و گوهر و در اینجا کنایه از اشک چشم است.
بخورد خونی: خون دلی می خورد.
تدبیر نثاری بکند:به فکر نثار کردنی می افتد. یعنی با خون دل خوردن و ریختن اشک خونین ، یاقوت نثار مقدم یار می کند.
***
معنی معمول:
هر چند برای دستگاه گو هر سازی چشم ، سرمایه یی باقی نماند، خون دلی خواهد خورد و به فکر هدیه کردن (یاقوتی) خواهد افتاد .
**********************************
3-دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
***
معانی لغات:
هاتف:فرشته غیبی ، ندایی که به گوش برسد وندا دهندهِ آن دیده نشود.
***
معنی معمول:
دیشب با خود اندیشه کردم که آیا لب سرخ فامش چاره درد مرا می کند؟ فرشته ناپیدایی ندا در داد که البته خواهد کرد.
**********************************
4-کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
***
معانی لغات:
کس نیارد:کسی نتواند، کسی جرأت ندارد. ( از مصدر یارستن به معنای توانستن) .
گوش گذاری بکند:به گوش برساند، آهسته و موجز و مختصر دَرِ گوش او نجوا کند. ( یاء گذاری یاء نکره است) .
***
معنی معمول:
هیچ کس جرأت ندارد که در پیش او از سرگذشت ما سخنی بر زبان آورد مگر اینکه با دصبا ، به صورت نجوا در گوش او چیزی بگوید.
**********************************
5-دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
***
معانی لغات:
بازِ نظر: شاهین نگاه ، بازِ شکاری نگاه( اضافه تشبیهی ).
تذروی :قرقاولی ، مرغ خوش پرو بال و خوش نقش و نگاری ، خروس صحرایی گریز پا ، کنایه از معشوق.
نقش:سوت سوتَک بادی و آلتی که با دمیدن در آن تقلید صدای پرنده مورد نظری را کرده و آن پرنده را به سوی خود جلب می کرده اند .
نقش : نقش سرنوشت .
باز خواند:دوباره او را بخواند ، اورا به سوی خویش بکشاند ، جلب کند.
***
معنی معمول:
شاهین نگاه را به سوی مرغ خوش خط وخال گریز پایی پرواز داده ام ، تا شاید نقش شاهین سرنوشت، ( آهنگ تقلید صدا ) او را از راه بر گدانید ه و شاهین نگاهم او را شکار کند.
**********************************
6-شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
***
معانی لغات:
از خویش برون آید:جوهر ذاتی خود را نشان دادن ، قدرت باطنی ومخفی را به منصّه ظهور رسانیدن .
***
معنی معمول:
شهر از مردان عاشق خالی شده است آیا می شود که مردی مردانگی خود را بنمایاند و کاری از پیش ببرد.
**********************************
7-کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
***
معانی لغات:
جرعه یی در کشد:جرعه یی سر کشد، جرعه یی بنوشد.
***
معنی معمول:
جوانمردی کجاست که یک غمزده افسرده دلی ، از مجلس عیش و عشرت او پیاله یی نوشیده و خماری خود را برطرف سازد.
**********************************
8-یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
***
معانی لغات:
یکی زین همه ، باری بکند:باری یکی از این همه را انجام دهد.
***
معنی معمول:
یاوفاداری یا بشارت وصال یا خبر مرگ مدعی و رقیب. بالاخره گردش روزگار یکی از این دو دسته کار رانجام خواهد داد
**********************************
9-حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
***
معانی لغات:
گر نروی از در او : اگر از درگاه او دور نشوی .
هم روزی… :اوهم روزی …
***
معنی معمول:
حافظ ، اگر از درگاه و آستانه اودور نشوی ، او هم روزی از گوشه کنار تو عبور خواهد کرد.
**********************************
تهیه تدوین :جاوید مدرس (رافض)
**********************************
نظری بر: شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
تعداد غزلهایی که حافظ در دوره شاه شجاع به ویژه در زمان دوری او از شیراز سروده قابل توجه و اکثراً دارای ویژگیهای ایهامی مشابهی است که چند مطلب از آنها مستفاد می شود: یکی اینکه شاعر ضمن تعریف ، آرزوی بازگشت او را دارد. دیگر اینکه در پاره یی موارد به سبب سوء تفاهماتی که منشاء آن چندان روشن نیست اظهار نگرانی کرده تلویحاً در غیاب او و در غزل عذر خواهی می کند و مادر پیش گفتیم که شاعردر غیاب شاه شجاع مکاتبه داشته و به همراه نامه ، غزلهایی را برای او می فرستاده که در آن نشانه ها وایهامات و آگاهیهایی را به شاه منتقل می کرده است. وبالاخره ویژگی دیگری که در این غزل ها به چشم می خورد حالت بیم وامیدی است که پیوسته اورا نسبت به رفتار آینده شاه شجاع با خود مردّد می سازد.
این غزل یکی از آنهاست و شاعر در مطلع غزل می گوید تاگر بار دیگر بخت یاری کند ، شاه شجاع به شیراز و حکومت باز می گردد. شاعر دراین بیت اشاره به طایر دولت دارد یعنی دولت را به طایر تشبیه کرده و این اشارتی است به صورتی از ستارگان فلکی که در شمال منطقه البروج به صورت عقاب وجود دارد و قدما معتقد بودندکه این نقش سعد است و طلع هر کس در این برج قرار گیرد دولت به او روی خواهد آورد .
بیت دوم حافظ می گوید هر چند دستگاه مروارید و گوهر سازی چشم من از بس گوهر اشک فشانده از کار باز مانده معذلک خون جگر می خوردتا بتواند تدبیری اندیشیده و یاقوتی نثار مقدم محبوب نماید و این تعریفی است از خدمتگزاری خود و قدر ومقام شاه شجاع.
ایهامی در بیت چهارم این غزل به چشم می خورد اشاره به سوء تفاهمی است که شاه شجاع را از حافظ دلسرد نموده است و شاید مربوط به دعوتی باشد که شاه شجاع در اصفهان از حافظ به عمل آوردو حافظ در غزلی از رفتن به اصفهان معذرت خواسته و از اجابت تقاضای شاه شجاع سر باز زد. شاعر می گوید به قدری شاه شجاع از دست من عصبانی است که هیچ کس جرأت آن را ندارد که نزداو از من وساطت کند مگر اینکه نسیم گذاری صبا ، قصه ما را به صورت درگوشی و نجوا به گوش اوبخواند. ایهام بیت ششم دلالت براین دارد که حافظ می گوید موقعیت شهر شیراز اقتضای حمله اوو باز پس گیری را دارد وبهتر است شاه شجاع قدم جلو بگذارد و در بیت هفتم می گوید یا وفای به عهد نامه فیما بین دو برادر یا خبر حمله و ورود شاه شجاع یا مرگ شاه محمود بالاخره یکی از این سه اتفاق خواهد افتاد و در مقطع غزل به خود امید واری می دهد که اگر دوستی ثابت قدم و پایدار باشد. عاقبت شاه شجاع با او کنار خواهد آمد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
در بیت هشتم، بنظر می اید بجای "وصل" "هجر" با معنی تراست.
وفای یار با وصل او تفاوتی ندارد. اما اگر هجر را جانشین وصل کنیم، اینطور استفاده می شود: یا بیا (وفا) یا برو (هجر) یا مرگ رقیب.
در مورد بند دوم از شرح جلالی که آقای رضا گذاشتند ( صورتی از ستارگان فلکی که در شمال منطقه البروج به صورت عقاب وجود دارد و قدما معتقد بودندکه این نقش سعد است و طلع هر کس در این برج قرار گیرد دولت به او روی خواهد آورد .) عرض می کنم که :
1-صورتی از صور فلکی صحیح است نه ستارگان فلکی. چنین ترکیبی غلط است.چون ستاره خود نقطه ی روشنی است در فلک و در ذات خود فلکی بودن را داراست.
2-به صورت عقاب وجود دارد نیز غلط است. بلکه این مجموعه از ستارگان که با نام صورت فلکی عقاب شناخته می شوند را به شکل عقاب تصور می کرده اند و تصویر گری نیز می نمودند. ولی در آسمان هیچ شکل عقابی دیده نمی شود.
3- طلع غلط نگارش شده و منظور طالع بوده است.
4 - عبارت " این نقش " اشتباه است و باید صورت به جای آن گفته می شد. هیچ نقشی در آسمان یا مولفه های نجومی قدیم یا جدید وجود ندارد.
5- این صورت و اصولا صور فلکی هیچگاه مفهموم سعد یا نحس را با خود به طور مطلق حمل نمی کرده اند. در اینجا صورت عقاب در گذشته بر مفهوم دولت و شکوه و قدرت دلالت داشته است.
6- در ابتدای متن به درستی ذکر شد که این صورت در شمال منطقه البروج قرار دارد و اصطلاحا از صورت های شمالیست. پس عبارت "طالع هر کس در این برج ! " از اساس اشتباه است. چون تمام بروج که 12 عدد هستند به شماره ماه های سال ، در نواری در امتداد هم به شکل یک دایره دور زمین قرار گرفته اند که محل حرکت خورشید و دیگر سیارات منظومه شمسی (البته از دید ناظر زمینی) در آسمان هستند. فقط بروج هستند که می توانند طالع واقع شوند. اساسا هیچ صورت فلکی دیگر از جمله صورت عقاب نه برج است و نه امکان دارد که به عنوان طالع در نظر گرفته شود.
برخی از ویژگی ها و مفاهیمِ منتسب به صور فلکی دیگر به غیر از بروج (مانند داشتن دولت و بلندی رای و...) ، به واسطه ی نشانه هایی دیگر و روابطی که فقط منجمان از آنها آگاه بوده اند به افرادنسبت داده می شده است.
در مصرع اول بیت چهارم «دم زدن» درست است.
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
دولت در اینجا به معنی بخت و اقبال و همچنین سعادتمندی آمده است، باز در این بیت دارای ایهام میباشد که حافظ در بیت پنجم به آن می پردازد اما در این بیت می فرماید اگر آن پرنده خوشبختی یک بارِ دیگر گذارش به اینجا بیفتد، پس یار یا خویشِ اصلیِ حافظ یا انسانِ عاشق نیز باز گشته و با این بازگشت و وصلِ دوباره خود قرار و آرامشی را که انسان در ابتدایِ ورود به این جهان داشت به او باز می گرداند.
دیده را دستگه دُرّ و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
میفرماید از کارگاهِ چشم که در هنگام فراق اشک ریزان بود و دلشکسته دُرّ و گهر افشانی می کرد، دیگر اثری نیست یعنی که دیدگان خشک شده و زین پس اشکی در آن نمانده است .حافظ دُرّ و گهر را به دلیل ارزشمند بودنِ گریه در فراق حضرت دوست آورده است، اما حال که اشکی در دیده نمانده چشم ها خون و دردِ ناشی از چیزهایِ بیرونی را جذب میکنند تا تدبیر دیگری اندیشیده و شاید خون گریه کند تا آن یار بیاید، خون گریستن کنایه از تحملِ دردِ آگاهانه بمنظورِ رهایی از ذهن است.
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من؟
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
پس حافظ دوش یا در لحظه با خود میگوید آیا کامیابی از لبان زندگی بخش( لعل ) حضرتش چاره کار او را خواهد کرد و قرار خواهد یافت؟ یعنی انسان پس از بوسه بر لبِ پیر زنِ دهر و چیزهای مادی و توهمیِ این جهان که نه تنها او را کامیاب ننموده و به آرامش نرسانید، بلکه موجبِ درد و خون در دیدگان شده است، پس لاجرم چاره کار را در لبان زندگی بخش حضرت دوست می یابد . و ندایی غیبی که در ذات انسان وجود دارد پاسخ مثبت میدهد یعنی آری فقط اوست که چاره بیقراری انسان است و او را کامیاب میکند و نه چیزهایِ بیرونی و ذهنی.
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
پس حافظ ادامه میدهد هیچکس را یاری بیان این قصه درد آلود ما انسانها نزد او( خداوند) نیست چرا که خود کرده را تدبیر نیست، او که بوسیله پیغامهایِ زندگی بخش توسط پیامبران و بزرگان بارها به انسان تذکر داده و می دهد تا دل به این پیرزنِ عشوه گرِ دهر نبندیم، پس اکنون آیا کسی هست که شرم نکند و او را یارایِ بیانِ قصه ناکامی و دردهایِ خود در برِ او باشد؟ هیچکس، مگر اینکه باد صبا این مهم را به انجام رساند زیرا هم اوست که پیغامهای حضرت دوست را به ما میرساند و اکنون نیز باشد که با گوش گذاری یا فالگوش ایستادن قصه ناکامیِ ما انسانها و درد و خونِ دیدگانِ ما را بشنود و برایِ حضرتش بیان کند تا شاید او با لطفِ دائمش بار دیگر چاره کار را به ما یادآوری کند.
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
باز پرنده ایست شکاری که دست آموز بوده و پادشاهان در شکار از آنها سود می بردند و پس از آنکه شاه او را برای ماموریتی پرواز می داد برای بازگشت او بر طبلی می زدند و باز می دانست که باید رجعت نموده و بر ساعد پادشاه فرود آید . عرفا از این تمثیل در آثار خود بسیار بهره برده اند و انسان را همان باز شاهی میدانند که با صدای طبل که همان ندای ارجعی آلی ربک است باید نزد شاه یا خدا بازگشته و در بهترین مکان یعنی ساعد (در کنارش ) بنشیند . اما حافظ میفرماید باز خیال خود را با رویایی زیبا و رنگارنگ تذروی پرواز داده است تا مگر پادشاه آن باز خیال را بسوی خود بخواند تا نقش او را شکار کند . تمثیلی از اینکه خدا باید نقش و صورتِ انسان را از میان بردارد تا ذات و اصل خدایی او نمایان شود و انسان در یابد که همان باز شاهی بوده و باید با ندای پادشاه بلادرنگ به سوی او رجعت کند .
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
شهر یا جهان از عشاق واقعی و نه از مدعیان خالیست و شایسته است که مرد (انسان اعم از زن و مرد ) از خویشتن خیالی و ذهنی خود که گمان میبرد هم اوست بیرون بیاید و به کار اصلی خود در جهان بپردازد که همان زنده شدن به خدا میباشد و پس از آنکه خود به عشق زنده شد کاری برایِ دیگران بکند تا شهر پُر از عشاق شود، حافظ خود به این کار پرداخته است.
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
انسانهای غمزده از فراقش در انتظار آن بخشنده ای هستند تا از می شادی بخش او جرعهای نوشیده و از این خماری رها شوند، این کریم می تواند خداوند یا اصلِ خدایی انسان باشد و یا عارف و بزرگی که دلش به عشق زنده شده است و هم او می تواند بزم و طربی را ترتیب داده و با جرعه هایِ زندگی بخشِ خود برایِ ما انسانهای غمزده شادی و طرب را به ارمغان آورد.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
رقیب یا مدعی یا پرده دار ، همان خویشتنِ متوهم ذهنی انسان است در مقابل خویشِ حقیقی و اصلی خدایی انسان . و انسان به اشتباه گمان میبرد که خود جعلی و توهمی همان اصل اوست و حافظ میفرماید انسان پس از شناخت خویشِ اصلی باید مرگ رقیب یا خویشتن جعلی را که حجابی ست در میان از خدا بخواهد تا خالص شده ، وصلِ او محقق شود . ولی این دعا یا آرزوی انسان بدون کار و تلاش برای رهایی از این خویشتنِ ذهنی میسر نخواهد بود و مراد از طرح این سوال حافظ نیز همین مطلب است که انسان باید برای خود کاری کند چرا که وفای به عهد الست و زنده شدن به حضرت دوست و کشتنِ من ذهنی هر سه کارهایی هستند که جزو وظایف انسان هستند و البته که لطف و مرحمت و خواست خدا که برآمده از خواست انسان است ،اولی تر میباشد، هر یک از این سه کار که انجام پذیرد ، آن دویِ دیگر نیز محقق خواهد شد.
حافظا گر نروی از درِ او، هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
در آخرِ غزل حافظ به ثبات و پایداری در راهِ عاشقی پرداخته و می فرماید اگر انسان درگاهِ حضرتِ دوست را رها نکند و با نامرادی ها و افت و خیزها از لطفِ او نا امید نگردد، او که در همین نزدیکی و در گوشه و کنار است سرانجام روزی بر انسان گذر کرده و سری به او خواهد زد.مولانا نیز در مثنوی می فرماید؛
سایه حق بر سرِ بنده بوَد/ عاقبت جوینده یابنده بوَد
گفت پیغمبر که چون کوبی دری / عاقبت زان در برون آید سری
بود آیا که فلک زین دو-سه کاری بکند
چرا "دو-سه"؟ منظور خاصی مطرحه؟
گرامی مهدیه
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
منظور از دو سه، وفا، خبر وصل و مرگ رقیب است
خب چرا دو-سه؟ سه کافیه طبیعتا. وفا/ وصل/ مرگ رقیب.
گرامی مهدیه
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
از این سه، دوتایش هم انجام شود، حافظ رضایت دارد
ما مردانی داشتیم که برون آمدند و کارهائی کردند کارستان. منتها یا بزرگ مردی چون قائم مقام فراهانی را که منشآتش هنوز دل میبرد به دستور محمد شاه مبتلا به نقرس ومرید حاجی میرزا آقاسی حقه باز مجبور به نوشیدن قهوه قجری کردند و یا رگهای امیرکبیر آن امیرهمه فصول را بدستور ناصرالدینشاه زن باره بازکردند وایران وایرانی را برای همیشه به ماتمش نشاندند وآخرلامر هم دکترمحمد مصدق را بدست دژ خیمان محمد رضا پهلوی ابله وخرافه پرست زندانی ودق کش کردند.
اگر به جای استخاره فتحعلیشاه گوش به قائم مقام میداد حد اقل عهد نامه ترکمانچای بسته نمیشد وامیرکبیرهم دست روس وانگلیس را برای همیشه از خاک وطن کوتاه ودکتر مصدق نیز ایران را ژاپن خاور میانه میکرد
مطالب فوق استنباط اینجانب از بیت زیر غزل حاضر است :
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
همانگونه که قبلا بیان کرده ام مطالب فوق صرفا استنباط شخصی ام ازاین غزل بسیار زیبای خواجه است کما اینکه دوستان هم بنا به مشرب خود برداشت های متفاوتی از آن کرده اند. لکن توجها به اینکه خواجه به حق یک مصلح اجتماعی است ودر سرتاسر دیوان ارجمند ش ریا وتزویروسالوس را به باد انتقاد گرفته است بعید نیست که حضرتش در این غزل یک هدف متعالی را مد نظر داشته است کما اینکه در جاهای دیگر منجمله در بیت های زیر که صرفا به عنوان نمونه ذکر میشود ازپست شدن طبایع مردم وازسفله پرورشدن خاک شیراز به تنگ آمده و فرموده است :
به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس
و یا:
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
بنا براین میتوان نتیجه گرفت که خواجه در برخی از ابیات این غزل عملا ازمسلط شدن حکام خونریزبه شیراز که حتی پسربه پدرو برادر به برادر رحم نکرده و زندگی مردم عملا بازیچه صاحبان قدرت ونزدیکان به قدرت بوده است به خشم آمده و فریاد برداشته است کجاست مردی که از خویش برون آید و کاری بکند یعنی بساط شحنه گری وشحنه پرستی را بر چیند تا مگر ملک فراغتی میسرشود. آری
شهر خالی است ز عشا ق بود کزطرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند ؟
به نام او
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند
بخت و اقبال اگر دوباره یاری کند یار برمی گردد و آرامش و قرار بر جهان حاکم می شود.
بنابراین یار در ابتدا در کنار شاعر بوده ولی بعد از آن بخت یا دولت از شاعر روی برگردانده و یار از او دور گشته است !
از آنجا که یار در ادبیات عرفانی یعنی خدا و خدا یعنی به خود آمده (خودش آمده- به خود رسیده) می باشد پس یار همان خود حقیقی انسان است! ولی یار کی خواهد آمد؟ یار همیشه با ماست ولی مایل به آنست که خویش را به استدراج نظاره کند!
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
اگر چه برای چشم ها اشکی باقی نمانده که به شوق دیدار نثار پای یار کند ولی با هر خون دل خوردنی هم که شده پیشکشی برای قدوم یار مهیا خواهد کرد!
در حقیقت گرچه آمدن یار را از اقبال بلند می داند ولی به تلمیح می گوید تا بدانجا در این راه باید استقامت داشت که اگر از زیادت گریه اشکهایت به خشکی گرایید خون دل خویش را پیشکش کن و هرگز از این درگاه نومید نباش.
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
در عالم رویا و مکاشفه بدان می اندیشیدم که آیا رسیدن به او مرا به آرامش و سکون ابدی خواهد رساند و استاد درون (یا ندای درونی) در عالم مکاشفه این نکته را به من رساند که تنها راه آرامش درونی دیدار یار است.
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
درست است که شوق دیدار او ما را جان به لب رسانده ولی توان ابراز وجود خویش را نداریم مبادا که خاطر یار از وجود بی وجود ما آزرده گردد بنابراین تنها باد صبا (سروش غیبی) است که می تواند تمنای وجود ما را در گوش یار زمزمه کند.
دادهام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
در مکاشفات خویش بلند پروازی کرده و دیدار یار را طلب کرده ام ! باشد که بنده نوازی کرده و رخصت دیداری به ما نصیب گرداند.
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
در محفل عرفا رسم براین بوده که از مکاشفات خویش برای یکدیگر تحفه ای می آوردند . یعنی از فیض دریافت خویش به دیگران نیز فیضی می رساندند .
اکنون شهر عاشقان خالی از مردان خدایی است که از خویش بدر می شدند و جمعی را با فیوضات کسب کردهء خویش سرمست می نمودند.
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
کجاست مرد خدایی که از فیض و برکات وجودش ما غمزدگان خمارآلوده به فیضی برسیم و راه خویش را بیابیم.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
وفا و رسیدن به یار و آزادی از زندان تن جزو کارهایی است که فلک هیچگاه اجازهء انجام آنرا به آدمی نخواهد داد پس راه چاره چیست؟
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
تنها راه استقامت و پایداری در راه درگاهش به این امید که بالاخره روزی خواهد آمد
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ
گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی باز آ
در مورد نقش مقاله بررسی وتحلیل معنای «نقش» در بیتی بحثبرانگیز از حافظ
دکتر هادی اکبرزاده
مدرس دانشگاه آزاد اسلامی_ واحد مشهد هم کارگشاست.
این غزل را "در سکوت" بشنوید
متاسفانه در حاشیه نگاری شعر حافظ با یک سری شرح های بلند مدرسه ای و تحت اللفظی مواجه ایم...
من نمیدانم اول بار چه کسانی و با چه قصدی چنین شرح هایی بر شعر خواجه نوشتند اما اینگونه توضیحات و لغت معنا کردنها فقط از لطف شعر میکاهد و راه به هیچ نا کجایی هم نمیبرد
پرنده سعادتم اگر دوباره از جان و روانم عبور کند، معشوق( حال خوش) برمیگردد و وصال برقرار!
۲- در این فراق چشمم دیگر توان ریختن اشکهایی چون مروارید و جواهر ندارد، اما خون دلم را میخورد و اشک خونین نثار چهرهام میکند.
۳- دیشب با خود نجوا میکردم که ایکاش لبان یاقوتیاش چارهام شود! سروشی از غیب نداد داد آری میشود.(تکرار در بیت پژواک صدا را یادآور میشود، سروش نیز در آسمان یا گوش جان میپیچد.تاثیر اخوان از غزل: غم دل با تو گویم غار!/ بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟/ صدا نالیده پاسخ داد/ آری نیست)
۴- آری هیچ کس نمیتواند در پیشگاهش از قصه عشق ما کلمهای بگوید مگر که باد پیام رسان صبا در گوشش ندایی دهد.
۵- شاهین نگاهم را به سوی خروس صحرایی پرواز دادهام شاید این نقش( صفحهای منقش به تصویر پرندگان که از سوراخهای پشت آن شکار میکردهاند)به دامش اندازد و صیدش کنم.
۶- اما شهر از عاشقان حقیقی خالی است! آیا میشود که پهلوانی از خودی خویش بیرون آید و چارهساز همه شود؟!
۷-و بخشندهای کجاست؟! که از مجلس شادیاش به غمزده عشق جرعه شرابی بنوشاند.
۸- یا تو وفاداری پیشه گیری، یا وصالت فراهم شود و یا رقیب بمیرد! آیا میشود که سرنوشت یکی را رقم زند؟!( خانلری: بازی چرخ یکی زین همه باری بکند- ایهام مرگ رقیب: از میان رفتن مانع حال خوش)
۹-ای حافظ! اگر مداوم این درگاه باشی( پیوسته متمرکز و خواهنده) از گوشهای بر تو عبور (جلوهگری)خواهد کرد.
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح