غزل شمارهٔ ۱۴۵
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش فریدون فرحاندوز
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش فاطمه زندی
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش مریم فقیهی کیا
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش احسان حلاج
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۴۵ به خوانش شاپرک شیرازی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
این غزل را آقای نادر گلجین در برنامه گلهای رنگارنگ خوانده اند - ایکاش میشد برنامه گلها را ضمیمه این غزل زیبا نمود.
بیت 4:
بنفشه شاد و گش (به فتح گ) آمد
گش: نازان
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی واو به جا آورد...
این بیت هم برای حضرت آدم وهم امیرالمومنین و هم ابراهیم خلیل الله مصداق داره
ولی از کل غزل به نظرم مصداق حضرت ابراهیم زیباتره
که در اینجا پیر مغان منظور اباعبدالله الحسین است و شیخ حضرت ابراهیم علی نبینا و آله و علیه السلام...
این مطالبی که می فرمایید برداشته عده ای ست از این شعر و ممکن است بعضی دیگر هم برداشت دیگری داشته باشند.
نمی دانم چرا این نظرات از قول حافظ بیان می کنند؟ به جای اینکه از قول خودشان بگویند.
اساسا معنا امری است که میان دو سوژه پدیدار میشود و متصور است، جناب حافظ یک طرف ایستاده و مخاطب طرف دیگر با تلاقی افق مولف و مخاطب معناهای گوناگونی پدیدار خواهد شد و این از تجرد و عظمت معناست که همه را واله خود کرده
سلام
این اقایی که نظر دادن ولی اسمشون رو ننوشته اند بدونند که طبق گفته تمامی اولیاالهی و عرفا و اهل دل حافظ شیعه دوازده امامی و از عاشقان امام حسین و از عارفان درگاه الهی بوده
والسلام من تبع الهدی
بسم الله الرحمن الرحیم
ای به قربان حسین" جان وتمام تن من
که به اسمش دل و جان رسته ز دنیا وجهان
به خدا بی تو دلم زار وفقیر است حسین
نفروشم غم عشقت به دو دنیا و جنان
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ
حدود چهل واندی سال پیش،در شب هشتم محرم،جوانی به محضریکی از خطیبان به نام در حوالی میدان منیریه(تهران) میرسد(قبل از منبر رفتن آن خطیب بوده است) وازاو راجع به مفهوم به بیت "مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ/چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد" میپرسد،آن واعظ به جوان میگوید که بگذار تا بر روی منبر جواب شما را دهم تا مردم هم متوجه شوند...برروی منبر اینگونه تعبیر میکند که "بااینکه حضرت آدم وعده کرد به گندم لب نزند اما این عهد رو حضرت علی به جای آوردو...."
بعد از چند وقت این روحانی دار فانی را وداع می گوین.در شب هشتم ماه محرم سال بعد به خواب همان جوان می آیدو میگوید"در عالم برزخ این سئوال را از خود جناب حافظ پرسیدم که ایشان گفتن:منظور از شخ،حضرت ابراهیم(ع){شیخ الانبیا} بوده و منظورم از پیر مغان،حضرت حسین(ع)،زیرا قرار بود که حضرت ابراهیم فرزند خویش را فدای خدا کنداما امام حسین(ع) فرزندان خویش را فدای خدا کرد"
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین یا ثارالله ،
رحمت و مغفرت واسعه الهی بر حضرت خواجه حافظ شیرازی عزیز
مراد شعر حافظ را ندانستیم و حیرانیم
یکی افسانه از آدم دگر یاد از علی دارد
حافظ از پیر مغان می فروش می گوید و از شیخی که وعدۀ شراب طهور جنت را می دهد. شیخ وعده می دهد پیر مغان نقداً شراب می دهد.
اگر به معنی تصوفی اش بنگریم، مساله اینست که پیر مغان یا پیر معرفت با آشناساختن مرید با رمز و راز عرفان او را به دیدار جلوه های حق می رساند در حالی که شیخ همه را به آخرت و دنیای دیگر وعده می دهد.
البته فرد پیشتر این شعر روشن کنندۀ این حقیقت است که حرفی از گندم آدم و علی نیست.
اساسا معنا امری است که میان دو سوژه پدیدار میشود و متصور است، جناب حافظ یک طرف ایستاده و مخاطب طرف دیگر با تلاقی افق مولف و مخاطب معناهای گوناگونی پدیدار خواهد شد و این از تجرد و عظمت معناست که همه را واله خود کرده
بسم رب الحسین علیه السلام
در آخرین سالی که مرحوم دری (1) در قید حیات بود، یک شب از دهه محرم (شب هشتم یا نهم) جوانی قبل از منبر از ایشان سؤال می کند که: مراد از این شعر چیست؟
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی، او بجا آورد
مرحوم دری می گوید: جواب این سؤال را در بالای منبر می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد .
ایشان در فراز منبر قضیه نهی آدم ابوالبشر از خوردن گندم و داستان نان جوین خوردن امیرالمؤمنین (ع) را در تمام مدت عمر بیان می نماید، و حتی این که آن حضرت در تمام مدت عمر ابدا نان گندم نخورد و از نان جوین سیر نشد . و سپس می گوید:
مراد از شیخ در این بیت، حضرت آدم (ع) است که وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولی به آن وفا نکرد و از امر خداوند سرپیچی نمود و گندم را تناول کرد . و مراد از پیر مغان حضرت امیرالمؤمنین (ع) است که در تمام مدت عمر نان گندم نخورد، و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا کرده و به اتمام رسانید .
این مجموع تفسیر این بیت بود که وی برسر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد .
قبل از پایان سال، مرحوم دری فوت می کند; در سال بعد در دهه محرم در همان شبی که این جوان سؤال را از مرحوم دری می کند، وی را در خواب می بیند که: مرحوم دری به نزد او آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنین شبی از من معنی این بیت را پرسیدی و من آن طور پاسخ گفتم . اما چون بدین عالم آمده ام، معنی آن، به طور دیگری برای من منکشف شده است:
مراد از شیخ، حضرت ابراهیم (ع) و مراد از پیر مغان حضرت سید الشهداء (ع) است . مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت ابراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد، اما حقیقت وفا را حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علی اکبر (ع) انجام داد .
فردای آن شب، این جوان در آن مجلس معمولی همه ساله مرحوم دری می آید و آن خواب خود را بیان می کند . (2)
1. مرحوم آقا سید ضیاءالدین دری استاد علوم عقلی و از وعاظ شهیر تهران .
2 . روح مجرد، یادنامه حاج سید هاشم حداد، آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی، ص 483 و 484 .
به نام خدا.نه بیت مرید پیر مغان که همه غزل اشاره به واقعه عاشورا ومحرم دارد بیت اول اشاره به امدن محرم داردوبیت دوم به همراهی توی خواننده به همراهی با محرم الی اخر ...
به نام خدا.نه بیت پیرمغان که همه غزل اشاره به محرم دارد بیت اول اشاره به امدن محرم دارد وبیت دوم به همراهی توی خواننده به عزاداری امام حسین 0
خدمت اقای هالوعرض کنم که اره شاید منظورحافظ همون امریکا وبمب اتم باشه ولی تو بحث احتمالات که بریم حافظ بعدازامام حسین به دنیا اومده واحتمال این که منظورش امام حسین ع بوده باشه زیاده ولی امریکا یه چندصد سالی بعد تازه کشف شده 2.شاید حکایت مولوی درمورد فیل رو شنیده باشید که درشب تاریک چند نفر اون رو لمس کردند وهرکسی ازاون یک برداشتی کرد حالا شما از این غزل برداشتتون هرچی که هست باشه ولی مادوست داریم برداشتمون امام حسین ع باشه اصلا هرچی میبینیم توی این دنیا یاد ش باشیم حالا میخواد شعر حافظ باشه اب باشه طفل شیر خواره باشه سر باشه حرمله باشه....
خوشا به سعادتان جناب رضا دوست عزیز و گرامی
این حسین که شما میشناسیدش آیا به خاطر حق و حقیقت قیام نکرد؟ آیا این طرز تفکر شما بین خودمون باشه ربطی به حق جویی و حق طلبی داره؟
فقط بدون همین روز هاست که غزلیات حافظ رو ممنوع می کنند چون آزاد مرد بود و حرف دلشو می زد و میونه چندون خوبی با شیوخ و فقها نداشت
شما هم دنبال عشق خیالیت برو ببینیم به کجا می رسی
شیخ در این جهان وعده ی بهشت داده است و معلوم نیست صحیح یا غلط باشد ولی پیر مغان با گشودن میخانه آن حقیقتی را که شیخ وعده داده بود جامه ی عمل پوشاند .
شیخ در این جهان وعده ی بهشت و جوی های شراب داده است و معلوم نیست صحیح یا غلط باشد ولی پیر مغان با گشودن میخانه آن حقیقتی را که شیخ وعده داده بود جامه ی عمل پوشاند .
من کاملا با نظر آقای هالو موافقم.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزویر می کنند
همه چی روشنه اما همیشه عده ای دوست دارند روشنی ها رو به تاریکی و با تاریکی تفسیر کنند.همه چی روشنه ...
جناب هالو عزیز
عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
عشق به حسین عشق به آزادگی و مقابله با ظلم و نپذیرفتن ذلت است
حافظ سراسر عشقه پس انقدر سطحی و عقلانی به اشعارش نگاه نکن
اگر عاشق بودی اونوقت متوجه میشدی این غزل چقدر دیوانه کنندست
پس به دیگران احترام بزار و احتمال بده که تو چیزی نفهمیدی ار این غزل
در ضمن عشق به حسین که عشق به همه ی خوبیاست و با مسایل سیاسی قاطی نکن که تو سیاست همه دینو اونجور که میخوان معنی میکنن
ممنون
با نظر شرح سرخی بر حافظ گرامی موافقم .
کدام الاله راگویم که مغزم عنبراگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزارمی بینم
یا
گر به اقلیم عشق روی اری
همه افاق گلستان بینی
یا
من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود
وعده فردای زاهد را چرا باور کنم
صحبت از شخص نیست چرا که اگر بود حافظ خود بهتر از همه میدانست منظورش کیست و نامش را بزبان می اورد .
صحبت از کاراکتر هاست .
یک نفر میگوید اگر چنین کنی به بهشت میروی .
یک نفر عاشقت میکند و ناگهان می بینی که وسط بهشت هستی .
درود بر شما....بسیار عالی...تفسیر بهشت به بهترین زبان
سلام به همه ز دوستان:
نظر همه عزیزان رو خوندم اما به نظر من اگر به دو بیت آخر ایت غزل هم توجه کنید نظر اون دوستانی که اون رو تفسیر به امام حسین ع کرده بودند تقویت بشه. در دو بیت آخر میگه: به تنگ چشمی آن ترک ....... که التجا به در دولت شما آورد. حمله به سبک ترک تازی اشاره به شهادت حضرت و غارت شدن ایشان دارد و در پایان حافظ عزت خودش رو در سایه ی التجا به دولت حق یعنی ارادت به اهلبیت میدونه.
با سلام
دوستان اصلا لزومی ندارد که به نظرات سطحی و جاهلانه هالوها و الهامها اهمیت داده شود چرا که لسان الغیب میفرماید:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی
البته لازم شد یک بیت مشابه این بیت که مستقیما اشاره به ماجرای کربلا و امام حسین(ع) دارد را حضورتان بیان کنم، که خواجه در جای دیگر میفرماید:
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
که باز مراد از پیر مغان امام حسین(ع) میباشد و قصه ماجرای کربلا میباشد که میفرماید با وجود اینکه ماجرای کربلا یک قصه بیش نیست از هر زبان که میشنوم انگار تازه نقل میشود و یرای من این قصه ی دردناک عشق تکراری نیست و همیشه تازگی دارد.
آن روز بر دلم در معنی گشوده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شد
گرم نه پیر مغان در بروی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمیکنم
آقای مسلم علینژاد طیبی رعایت ادب مهم است و عقیده همگان محترم است
در تهران واعظی به اسم آقا ضیا الدین درّی منبر میرفت که هنوز هم شاید بعضی از پیر مردهای تهران ایشونو یادشون بیاد .
یه سالی شب هشتم محرم یه جوونی قبل از اینکه مرحوم دری منبر بره گفت : یه بیت شعر حافظ هست می خوام برام تفسیر کنید ...
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
مرحوم دری فرمودن : بالای منبر تفسیر میکنم که همه استفاده کنن .
بالای منبر وسط سخنرانی میگه جوونی که معنی شعر حافظ رو خواسته بودی اینه معنیش :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از شیخ حضرت آدم (علیه السلام ) هست و مراد از پیر مغان حضرت امیر المومنین (علیه اسلام) .
یعنی مرید حضرت امیر (ع) هستم ای آدم (ع) از من ناراحت نشو ...
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی از گندم بهشت نخوری ، اما خلف وعده کردی و به همین خاطر از بهشت بیرون اومدی ..
اما امیر المومنین (علیه السلام) که وعده نکرده بود گندم نخوره اما در تمام عمر نون گندم نخورد ......
اتفاقا اون سال مرحوم آقا ضیا الدین درّی از دنیا میره .....
سال بعد شب هشتم محرم همون جوون آقا ضیا الدین درّی رو تو خواب میبینه :
میگه جوون یادته یه بیت شعر حافظ رو برات تفسیر کردم ، اومدم این دنیا تفسیر اصلیش برام مکشوف شد :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از پیر مغان حضرت امام حسین (علیه السلام) و مراد از شیخ حضرت ابراهیم خلیل الله هستش ...
یعنی مرید امام حسینم از من ناراحت نشو حضرت ابراهیم ؛
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی روز دهم ذی الحجه پسر جوونتو قربونی کنی اما این کارو نکردی...!!
اما امام حسین که وعده نکرده بودعلی اکبرشو دهم محرم قربونی کنه ......
نه فقط علی اکبرشو بلکه تا 6 ماهش رو هم در راه خدا قربونی کرد ...
از حجت الاسلام عالی
اینم لینک فایل صوتی اش
پیوند به وبگاه بیرونی
اینجا تو وعده کردی و او به جای آورد مقایسه ایست میان وعده سر خرمن و پرداخت نقدی .
ای شیخ تو به من بهشت موعود را وعده کردی . بهشت مشروط . در دلم هزاران گمان بود . هزاران اما و هزاران اگر .... . اگر همه یاوه باشد چه ؟ اگر فریبی بیش نباشد چه ؟ شاید دسیسه ای برای سر کیسه کردن ما درکار است !
اصلا فردا را که دیده ؟!
پیر مغان به من زیبایی ، هارمونی ، اعتدال ، درستی و اقتدار جهان آفرینش را نشان داد و من دریافتم که بهشت ، موعود نیست . بهشت محقق است اگر ما علم تحقیق داشته باشیم .
آفرین بر روفیا بانو
تنها حاشیه ای که منطقی بود
روفیای گرامی ، زیاد علم تحقیق هم لازم نیست
چشم بگشا که جلوه ی دلدار
به تجلی ست از در و یوار
در تهران واعظی به اسم آقا ضیا الدین درّی منبر میرفت که هنوز هم شاید بعضی از پیر مردهای تهران ایشونو یادشون بیاد .
یه سالی شب هشتم محرم یه جوونی قبل از اینکه مرحوم دری منبر بره گفت : یه بیت شعر حافظ هست می خوام برام تفسیر کنید …
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
مرحوم دری فرمودن : بالای منبر تفسیر میکنم که همه استفاده کنن .
بالای منبر وسط سخنرانی میگه جوونی که معنی شعر حافظ رو خواسته بودی اینه معنیش :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از شیخ حضرت آدم (علیه السلام ) هست و مراد از پیر مغان حضرت امیر المومنین (علیه اسلام) .
یعنی مرید حضرت امیر (ع) هستم ای آدم (ع) از من ناراحت نشو …
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی از گندم بهشت نخوری ، اما خلف وعده کردی و به همین خاطر از بهشت بیرون اومدی ..
اما امیر المومنین (علیه السلام) که وعده نکرده بود گندم نخوره اما در تمام عمر نون گندم نخورد ……
اتفاقا اون سال مرحوم آقا ضیا الدین درّی از دنیا میره …..
سال بعد شب هشتم محرم همون جوون آقا ضیا الدین درّی رو تو خواب میبینه :
میگه جوون یادته یه بیت شعر حافظ رو برات تفسیر کردم ، اومدم این دنیا تفسیر اصلیش برام مکشوف شد :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از پیر مغان حضرت امام حسین (علیه السلام) و مراد از شیخ حضرت ابراهیم خلیل الله هستش …
یعنی مرید امام حسینم از من ناراحت نشو حضرت ابراهیم ؛
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی روز دهم ذی الحجه پسر جوونتو قربونی کنی اما این کارو نکردی…!!
اما امام حسین که وعده نکرده بودعلی اکبرشو دهم محرم قربونی کنه ……
نه فقط علی اکبرشو بلکه تا 6 ماهش رو هم در راه خدا قربونی کرد …
از حجت الاسلام عالی
اینم لینک صفحه ای که سخنرانی اش در آن است
پیوند به وبگاه بیرونی
پرده نشین جان،
آیا این صفحه علایم بیماری echololalia ندارد؟
شاید تسامحا در امروز که روز مباهله هس, از این بیت به جریان مباهله هم اشاره کرد, و گفت: در 24ذی الحجه قرار شد حضرت رسول برای حقانیت اسلام ناب و تبلیغ دین و زنده نگهداشتن اسلام عزیزترین های خود را فدا کند که با پا پس کشیدن مسیحیان نجران اسلام باز هم بدون فدا شدن اهلبیت سربلند شد, ولی این سیدالشهدا بود که وعده کرد و عزیزان خود را فدای احیای اسلام ناب محمدی کرد و از خون حسین,ع, دینمان بارور شد,,, السلام علیک یا اباعبدلله,,,
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند - حافظ
گرانمایگان ارجمند لطفا پیش از اظهارنظر به تفسیر های حافظ و نیز عقلتان مراجعه فرمایید
مسئول محترم گنجور حاشیه ها را با دقت وارد کنید که مطالب بی اساس و تکراری نباشد - با سپاس
در ضمن از جناب فربود شکوهی بسیار ممنونم که واژه گَش به معنای نازان در بیت بنفشه شاد و گَش آمد توصیه کرده اند که کاملاً درست است و بنده هم در فرهنگ لغات بررسی کردم و درست بود
اگر آدم گندم نمی خورد ما در بهشت نزد پرورگار بودیم
هیچ کس نمیدونه پیرمغان چه کسی هست.شاید درون خود حافظ هست که داره با خودش حرف میزنه..شایدنفس خود حافظ باشه..پیرمغان یه نسخه شخصی هست که هرکس باید خودش اون رو متصور بشه وتجسم کنه..شناختنی نیست
تفسیر مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ ...
بسم الله الرحمن الرحیم
در تهران واعظی به اسم آقا ضیا الدین دری منبر میرفت که هنوز هم شاید بعضی از پیر مردهای تهران ایشون رو به یاد بیارند .
یه سالی شب هشتم محرم یه جوونی قبل از اینکه مرحوم دری منبر بره گفت : یه بیت شعر حافظ هست می خوام برام تفسیر کنید
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
مرحوم دری فرمودن بالای منبر تفسیر میکنم که همه استفاده کنن
بالای منبر وسط سخنرانی میگه : آی جوونی که معنی شعر حافظ رو خواسته بودی معنیش اینه :
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از شیخ حضرت آدم علیه السلام است و مراد از پیر مغان حضرت امیر المومنین علیه اسلام
یعنی مرید حضرت امیر هستم ای آدم از من ناراحت نشو
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی تو بهشت گندم نخوری اما خلف وعده کردی و به همین خاطر از بهشت بیرون اومدی
اما امیر المومنین که وعده نکرده بود گندم نخوره اما در تمام عمر نون گندم نخورد....
از قضا اون سال مرحوم آقا ضیا الدین دری از دنیا میره ...
سال بعد شب هشتم محرم همون جوون آقا ضیا الدین دری رو تو خواب میبینه
میگه جوون یادته یه بیت شعر حافظ رو برات تفسیر کردم اومدم این دنیا تفسیر اصلیش برام مکشوف شد
مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ
مراد از پیر مغان حضرت امام حسین علیه السلام و مراد از شیخ حضرت ابراهیم خلیل الله هستش
یعنی مرید امام حسینم از من ناراحت نشو حضرت ابراهیم
چرا که وعده تو کردی و او به جای آورد
تو وعده کرده بودی روز دهم ذی الحجه پسر جوونتو قربونی کنی اما این کارو نکردی...!!
اما...
امام حسین (علیه السلام ) فرزندش علی اکبر را قربانی کرد
دیدن ویدئوی زیر هم درباره تفسیر این بیت خالی از لطف نیست:
پیوند به وبگاه بیرونی
از خواندن کامنت ها بسیار متاسفم. دریغ از اندکی اندیشه. استدلال های سست و بی پایه حسین پرستان، مایۀ شرم است. حافظ بی شک یک موحد است و با عقاید شرک آلود شمایان کاری ندارد. هر کسی اندک مطالعهای در ادبیات عرفانی و صوفیانه ایران داشته باشد، میداند که آنچه برای عوام وعده است و در آخرت محقق میشود، در نزد صوفی در لحظه معلوم و مشهود است و از آن حظ میبرد. اینکه فلان منبری کاذب خوابی مطابق عقیده خود دیده و فلان تعبیر را کرده، چیزی جز پریشان حالی همان منبری را نمی رساند.
با سلام.
انشااله خدا عقل سلیمی به همه ما عنایت کند.
بلکه انسان کمی از خرافه پرستی و تعصبات کورکورانه اش دست بکشد.
و بدرستی که آنگاه بهشت موعود فرا رسد.
چه مستیست ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد
این چگونه حالت مستانه ایست که به ما دست داده است؟ باتوجه به ادامه یِ غزل،شگفتیِ شاعر ازکیفیتِ عالیِ باده می باشد که نوشیده است.البته همانگونه که قبلن گفته شده، مجازی یاحقیقی بودنِ باده ومستی، درغزلیاتِ حافظ بستگی به برداشتِ شخصیِ مخاطب است....
این ساقی که بود؟ و این می که ممکن است یک خبرمسرّت بخش ازجانبِ معشوق بوده باشد را از کجا آورده بود؟
ماشیخ وواعط کمترشناسیم
یاجام باده یاقصه کوتاه
چـه راه می زند این مطرب مقام شناس
کـه در مـیان غزل قول آشنا آورد
راه:آهنگ،پرده، شیوه
مقام شناس: آنکه دستگاههای موسیقی را خوب می شناسد.
قول:آواز- قوّال آوازه خوان
این نوازنده ی ماهرر ومقام شناس به چه شیوه ودرچه پرده ای وچه آهنگی می نوازد که اینچنین درمیانِ غزلی که می خواندگفتارهای آشنا رامی گنجاند.
دلم ازپرده بشدحافظ خوش لحجه کجاست؟
تابه قول وغزلش ساز نوایی بکنیم
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد
توهم همانندِ من باده به دست گیر و راهِ دشت و دَمن را پیش گیر که مرغِ نغمه سرا(قاصد) آهنگ (خبر) خوب و دلنشینی را می نوازد .
غنچه ی گلبن وصلم زِنسیمش بشکفت
مرغِ خوشخوان طرب ازبرگِ گلِ سوری کرد
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد
ای دل همانندِ غنچه از فرو بستگیِ روزگار شِکوه وشکایت مکن که بادِ صبا خبرهای خوبی با خود آورده است.
زکارِما ودلِ غنچه صدگره بگشاد
نسیمِ گل چو دل اندرپیِ هوایِ توبست
رسیدنِ گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کش آمد سمن صفا آورد
کش: دلپذیر،مطبوع
روشن است که شاعر بااین غزلِ فرحبخش، به استقبالِ بهار ویا به تعبیری به استقبالِ معشوق رفته است.درنظرگاهِ حافظ معشوق باآمدنش بهار برپامی کند وباآمدن فصل بهار نیز شاعر چنین می پندارد که معشوق آمده است.
شکفته شدنِ گلِ سرخ و نسرین رابه فال نیک می گیرم،یادآورخوبی ونیکیست.بنفشه شادو خندان آمده وسمن صفاآورده است.
زدستبردِ صباگردِگل کلاله نگر
شکنج گیسویِ سنبل ببین به روی سمن
صبا به خوش خبریِ هدهد سلیمان است
که مژده طرب از گلشن سبا آورد
صبا با این خبر های خوب وخوش ، همانندِ مرغ سلیمان است که نویدِ شادی بخشی از سرزمینِ سرسبز سبا ( گلستان امروزی) آورده است .
ای هدهدسبا به سبا می فرستمت
بنگرکه ازکجا به کجا می فرستمت
علاجِ ضعف دل ما کرشمه یِ ساقیست
برآر سر که طبیب آمد و دوا آورد
درمان رنجها و سختی های این چند سال هجران، باغمزه وکرشمه یِ ساقی(معشوق) برطرف می شود ، ای عاشقِ سردرگریبان،ای دلِ خونین ،سر برآور باش که طبیبِ دردهای تو آمده ونوشدارو آورده است.
دردم ازیاراست ودرمان نیزهم
دل فدای اوشدوجان نیزهم
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
پیرمغان:راهنما وپیرخیالی،بعضی هامعتقدندپیرمغان همان زرتشت می باشدکه بسیارمورداحترام حافظ بوده است.
ای شیخ من پیرو تونیستم،تووعده می دهی وبجانمی آوری،من پیروِ انسان کاملی هستم از من ناراحت نشو زیرا وعده های تودروغین است ولی او وعده های راستین میدهد.باتوّجه به اینکه درمذهب زرتشت خوردن شراب مجازاست ازآن جهت است که وعده های اوراراستین می پندارد.
ازآستان پیرمغان سرچراکشیم
دولت درآن سراوگشایش درآن دراست
به تنگ چشمیِ آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد
با طنز وتمسخروالبته باتفاخرمی فرماید: به تُرک تازه به دوران رسیده یِ غارتگرِعشوه گری که برمن درویشِ ناتوان حمله کرده (توّجه نموده ودلم رابه غارت برده است. بنازم.
فغان کین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردندصبرازدل که ترکان خوان یغمارا
فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند
که التجا به در دولت شما آورد
از این به بعد چرخِ فلک(روزگار) همچون غلامی، فرمان برِ حافظ خواهدبود.چراکه حافظ در پناهِ ولایتِ شما(پیرمغان ) خواهد بود.
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعایِ پیرمغان وردِ صبحگاه من است.
آنچه لازم است در باره این غزل گفته شود تسلطِ شاعر بر اصطلاحات علم موسیقی وآواز و گنجانیدن آنها در غزل است. زیرا شاعر در علم بدیع استاد ودر بلاغت کلام بی همتاست . در این غزل کلمات: مرغ، نغمه، سرا، ساز، خوش، نوا، راه، مطرب، طریق، مقام، غزل، چنگ همه از اصطلاحات موسیقی است و دلیلی قوی بر تسلط و مهارت حافظ در علم موسیقی و الحان است
تو نیز باده "به چنگ آر" و راه صحرا گیر ..
مُغان جمع مُغ و آنان کسانی اند که برای عبادت پیروان خود همواره آتش معبد را روشن نگاه می دارند و پیر مغان در اینجا کنایه از امام حسین علیه السلام است که آتش عشق محبت الهی را همواره در معبد دل مومنان روشن نگاه می دارد. آنچنانکه در روایتی از رسول خدا آمده است که یاد حسین علیه السلام آتشی در سبنه ها برپا می کند که هیچ چیزی نمی تواند آن را خاموش نماید. قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله:
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فی قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.
پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
برای شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایی در دلهای مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.
(جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556)
مُغان جمع مُغ و آنان کسانی اند که برای عبادت پیروان خود همواره آتش معبد را روشن نگاه می دارند و پیر مغان در اینجا کنایه از امام حسین علیه السلام است که آتش عشق محبت الهی را همواره در معبد دل مومنان روشن نگاه می دارد. آنچنانکه در روایتی از رسول خدا آمده است که یاد حسین علیه السلام آتشی در سبنه ها برپا می کند که هیچ چیزی نمی تواند آن را خاموش نماید. قالَ رَسُولُ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله:
اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السّلام حَرارَةً فی قُلُوبِ الْمُؤ منینَ لا تَبْرَدُ اَبَداً.
پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:
برای شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایی در دلهای مؤ منان است که هرگز سرد و خاموش نمی شود.
(جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556)
بنابراین در ادبیات عرفانی و اشعار خواجه شیراز لسان الغیب پیر مغان اشاره و تلمیحی به وجود مقدس امام حسین علیهم السلام می باشد که مستانه راه صحرا را پیش گرفت و آتش جاویدان را در دل های همگان بر افروخت و این هنر اعجاز آمیز حافظ شیرین سخن است که چنین رندانه در فضای فکری همه عاشقان نقش آفرینی می نماید. درود بر روان پاک این مرد الهی که هنرمندانه ترین عشق ورزی را به مومنان عاشق حق و حقیقت می آموزد. والحمد لله رب العالمین علی کل حال.
جناب مهربان
ای کاش در مشرک و کافر کردن دیگران این قدر عجله نمی داشتید .
خداوند نیز در قرآن بسیار از انبیا و اولیا و مقامات ایشان تعریف و تمجید کرده ، آیا خداوند هم عیسی پرست یا سلیمان پرست بوده ؟ خود ببینید این تفکر در دو دهه اخیر چه بلاهایی را که باعث نشده .
هر روز گروهی با یک نامی سر برآورده ، یکی می شود داعش و آن یکی القاعده . که ما موحدین هستیم و فلانی و فلانی مشرک . پس برویم در اجتماعاتشان بمب بگذاریم و با هواپیما فلان برج را بزنیم و در فرانسه و فرودگاه بروکسل مردم را بکشیم و در فلان شهر فیلیپین و نیجریه و روسیه مردم را به آسمان بفرستیم .
اندکی آرام باشید . شاید آن منبری به قول شما کذاب و پریشان حال به خدا نزدیک تر باشد .
درود بر روان و فروهر سوشیانس اشو زردشت اسپنتمان که چنین خرد خویش به میان آورد که هزاره ها پس از مرگ حافظ حقله او به گردن پای بندی دارد
و آفرین بر خرد حافظ برای گزینش نیک
و پایانی الوده به نفرین به آنان که سخن حافظ را به دزدی ستانده و بازبینی و برگردانی و تفسر به رای میکنند وگرنه عالم و آدم همه میدانند که پیر مغان«زردشت»کیست و شیخ که
بعضی از دوستان گرامی لطف کنند تعصبات را کنار گذاشته و بجای نظرات کورکورانه و سطحی با دیدی فلسفی و اندیشه ای عمیق تر به غزل های حافظ نگریسته و بعد اظهار نظر فرمایند. با تشکر.
سلام
این شعر با شعر دلم فریفته آن شمایل عربیست از ابن حسام خوسفی قرابت معنائی دارد جالب اینجاست که حافظ و ابن حسام تقریبا در یک زمان می زسته اند و بسیاری از اشعار ابن حسام شبیه اشعار حافظ است.
شاید ابن حسام از این شعر حافظ استقبال کرده باشد؛ اما این دو همروزگار نبودهاند. حافظ وقتی از دنیا رفت ابن حسام ۱۰ ساله بود و اساسن ابن حسام شاعری قرن نهمی و شیعی مذهب است. حافظ قرن هشتمی و شافعی مذهب بوده
چیزی ک حافظ و شخصیت او را برای جالب می کند همین گنگ بودن است که بعد از سال ها هنوز بحث بر سر شیعه بودن و نبودن اوست اما موضوعی که ناراحت کننده است هم همین است که از میان این همه معتنی دلنشین و سخنان زیبا و بیان خاص حافظ هنوز هم هستند کسانی که مجادله بر سر شیعه بودن یا نبودن حضرت میکنند..رها کنید چه اهمیتی دارد؟ شعر حافظ چند پهلوست هر کس برداشت خودش را دارد اما هیچ کس نمیتواند به طور قطع نظر بدهد که حضرت چه منظوری از بیت هایش دارد
خدا رو شکر حافظ زنده نیست حاشیه های شما دوستان رو بخونه
این اراجیف که در تفسیر این غزل دوستان نوشتن رو خود حافظ اگر میدید دیگه شعر نمیگفت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
در زلف چون کمندش ایدل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
عشقت رسد بفریاد ار خود به سان حافظ
قران ز بر بخوانی در چارده روایت ...
گویا دوستان نظرشون بر این است که منظور حضرت حافظ از قران ، کتاب " چنین گفت زرتشت " نیچه است . مگر میشه آفتاب رو انکار کرد مگر میشه ارادت حافظ به اهل بیت و توجهش به قران رو ندید و انکار کرد ؟!؟!!!!!!
سلام اینقدر بچه گانه لجاجت نکنید منظور روشن و واضح است پیر مغان پیر زرتشتی میباشد حافظ اگر می خواست می تونست تمام علی و فاطمه وحسن وحسین و.... تا تقی ونقی اسم ببره پس خواهشا این همه توهم و رها کنید
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
میترسم که بانگ اید روزی که ایبیخبران راه نه ان است نه این
همه ادعا انالحق...
اشعارِ جناب حافظ هم..مثلِ قرآن می ماند...بر هدایتِ هدایت جویان بیافزاید و بر گمراهیِ گمراهان.
پیر مغان پیر زردتشتی است
اگر اهل نظام یادشان نمی آید ، قوم مغان همان قومی هستند که در ابتدای حمله اسلام به ایران سر بریدند و در آتش زنده سوزاندند.
دور باد از دامن حافظ گرامی ستایش خداوندان شیوخ عرب، نام او حافظ است نه خائن
به نظر من:
پیر مغان می گوید که منتظر آن وعده های دور و دراز شیخ مشین، از مائده های زنده و واقعی بهره ببر و کامی بجو
علامه طهرانی در نوشتاری دیگر: کتاب روح مجرد می نویسد:
مرحوم آقا سیّد ضیاء الدّین دُرّیّ یکی از وعّاظ و اهل منبر درجه اوّل طهران و استاد علوم معقول بودند؛ و اینک متجاوز از سی سال است که فوت کرده اند. حقیر در پای منبر ایشان کراراً بوده ام؛ مسلک حِکَمی و عرفانی در منبر داشت و بیانش جالب و منبرش محقّقانه بود. در شب سوّم ربیع الثّانی یک هزار و چهارصد و دوازده هجریّه قمریّه، أخالزّوجه حقیر: حجّة الاسلام آقای حاج سیّد حسن معین شیرازی دامت معالیه در بنده منزل در مشهد مقدّس بودند، و از ایشان خواب جالبی را نقل نمودند که ذکرش مقرون به لطف است:
معمولًا در طهران، هر واعظی را که برای یک دهه برای منبر رفتن در مجلسی دعوت می کردند، در شب آخر وی را برای همان دهه از سال دیگر نیز دعوت می نمودند. در آخرین سالی که مرحوم دُرّی در قید حیات بود، یک شب از دهه محرّم (شب هشتم یا نهم) جوانی از ایشان قبل از منبر سوال می کند که: مراد از این شعر چیست؟:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ چراکه وعده تو کردی و او بجا آورد (3)
مرحوم درّی می گوید: جواب این سوال را در بالای منبر می دهم تا برای همه قابل استفاده باشد. ایشان در فراز منبر از قضیّه نهی آدم أبو البشر از خوردن گندم و داستان نان جوین خوردن أمیر المؤمنین علیه السّلام را در تمام مدّت درازای عمر بیان می نماید و حتّی اینکه آن حضرت در تمام مدّت عمر ابداً نان گندم نخورد و از نان جوین سیر نشد. (روایت نخوردن گندم در تمام عمر، اختصاص به رسول الله دارد که چون از أمیرالمؤمنین علیه السّلام می پرسند که: عائشه روایت می کند که: رسول خدا در تمام عمر یک شکم نان گندم نخورد، حضرت می فرماید: عائشه دروغ می گوید؛ رسول خدا در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد، و از نان جو یک شکم سیر نخورد- انتهی.البتّه شکّی نیست که أمیر المؤمنین علیه السّلام هم تأسّی به رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دارد و نان گندم نخورده است، همان طور که از أخبار استفاده میشود؛ و امّا این غیر از مضمون روایت سابق است.)
و سپس می گوید: مراد از شیخ در این بیت، حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام است که وعده نخوردن از شجره گندم را در بهشت داد ولی به آن وفا نکرد و از امر خداوند سرپیچی نمود و گندم را تناول کرد. و مراد از پیر مغان حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام است که در تمام مدّت عمر نان گندم نخورد و وعده عدم تناول از شجره گندم را او ادا کرده و به اتمام رسانید.
این مجموع تفسیر این بیت بود که وی بر سر منبر شرح داد و منبرش را خاتمه داد.قبل از پایان سال، مرحوم درّی فوت می کند؛ و لهذا در سال بعد، در دهه محرّم در آن مجلس مَدعُوّی که باید حضور داشته باشد، نمی تواند شرکت نماید. درست در سال بعد در دهه محرّم در همان شبی که این جوان سوال را از مرحوم درّی می کند، وی را در خواب می بیند که: مرحوم درّی به نزد او آمد و گفت: ای جوان! تو در سال قبل در چنین شبی از من معنی این بیت را پرسیدی و من آنطور پاسخ گفتم. امّا چون بدین عالم آمده ام، معنی آن، طور دیگری برای من منکشف شده است:
مراد از شیخ حضرت إبراهیم علیه السّلام است و مراد از پیر مغان حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام؛ و مراد از وعده، ذبح فرزند است که حضرت إبراهیم بدان امر خداوند وعده وفا داد، امّا حقیقت وفا را حضرت أباعبدالله الحسین علیه السّلام در کربلا به ذبح فرزندش حضرت علیّ أکبر علیه السّلام انجام داد.
سلام
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ/چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد
مغ ها نگهدارنده و مروج آیین مسیحی از نوع معرفتی و عرفانی بودند. پیر مغان یعنی مرشد مغ ها. شیوخ در شعر حافظ نماد برخی فقهای سطحی هستند. حافظ میگوید آن پیر در آیین مسیحی وعده دیانت بهتری نسبت به یهودیت نداشت و فقط میخواست کژیهای آنرا اصلاح کند اما با این حال، پیران اهل عرفان و معنا در مسیحیت (نه اصحاب کلیسا ) بیشتر اهل معرفت بودند تا شیوخ ما که وعده دیانت عالیتری را هم داشتند.
به نام خدا
چه زشت بود نظر برخی از کسانی که دنباله رو هوا و هوس هستند و برای خودشون میخوان حضرت حافظ رو ملعبه کنند . و شاید جای تعجب نباشه که وقتی کسی نمیتونه نور مطلق امام حسین ع رو در عالم ببینه چگونه میخواد ارادت حافظ رو به قرآن و اهل بیت درک کنه .
واقعیتش اینه که هر کسی دنبال هوا و هوس بره همه چیز رو میخواد دلیل بیاره که من کارم اشکال نداره. بقیه نمیفهمن و من میدونم.
جدا از شاهکارهای ادبی شعر نمیشه بدون قرآن و اهل بیت به این اشعار نگاه کرد و دنبال دو تا کلمه مغ و آتش رفت که زرتشت چنین بود و چنان . این جماعت به نظرم دارن آبروی زرتشت رو هم میبرن .
با درود . نمیدونم چجوری بگم و به کی اعتراض کنم ، این جماعت که تکلیفشون روشنه با خودشون و روی حرفم با گنجور باشه بهتره ... نمیدونم اینجا نظرات بر چه اساس تایید میشن . امشب دوست عزیزی رو خواستم با سایت شما آشنا کنم و در مقدمه کلی تعریف کردم و از کاربران فرهیخته سایت گفتم (که البته بیراه نیست) منتها نمیدونم چرا زیر این شعر اینطور بود و بسیار مایه خجالت بود .. اینکه یک روایت بی سروته رو که معلوم نیست کی خواب دیده و کی تعریف کرده رو به شکل یک تفسیر متقن بیان کردن و این گفتار تکراری رو ده ها بار ارسال کردن که انگار وظیفه دارن تو مغز همه فرو کنن چرا باید اینقدر تکراری تایید بشه؟ چیزی که واضحه یه کپی پیست رو عیناً آوردن بدون هیچ خلاقیتی اینجا گذاشتن و بهم درود فرستادن و نسبتهای ناروا به کاربرانی که اتفاقا نظرات ادیبانه تری از خود داشتن رو دادن !!! بر اینها حرجی نیست ولی این در شأن سایت پرمایه گنجور نیست . در رد سخن این مدعیان همین بس که حافظ (حداقل به طور رسمی) سنی مذهب بوده و نه محب اهل بیت !! چجوری به این نتایج رسیدید شما ؟ آیا میشه گفت (اتفاقا با صراحتی روشن تر) چون حافظ مصرع الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها از یزید ابن معاویه رو در غزلش تضمین کرده پس از محبان اون بوده؟؟؟ یا با توجه به طنز نهفته در بیت (پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت ، آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد)! احتمالا آتئیست بوده؟
زیاده جسارت است ...
با سلام به دوستان ..
اینکه مراد حضرت حافظ از پیر مغان، کیست را خدای حافظ میداند و خود او ..
اما اینکه او ارادتمند به خاندان وحی نبوده حرفی است گزاف .. و این نه نظری شخصی است که در بسیاری از اشعار گرانقدرش، خود این را بیان نموده .. چه گاه صریح و بیپرده و چه گاهی پوشیده و مستعار ..
اما شمایی که به تندی، منکر این ارادت هستی و اشارات کلام حافظ را تا موبد زردشتی که شراب انگوری را نقد به او داده ، تقلیل میدهی، پسندیده است تا تعبیر خود را از مصداق دیگر غزل حضرتش (که در ذیل آورده شده) بیان کنی تا انصاف شما بر مخاطبِ منصف آشکار شود :
" زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ...
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت ...
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت ...
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت "
تنها امیدوارم کلام حافظ را تا " گلهمندی او از بیلطفی به مخموران شراب انگوری، و تشنه نگهداشتنشان از این لذت نقد " تحقیر نفرمایی ..!!
یا حق ..
متاسفانه ادمین گنجور نظرمنو پاک کرد
حالا با یک بیت از حافظ نظرم رو دوباره می گم:
دور شو از برم ای زاهد و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد... حضرت ابراهیم هیچوقت وعده نداد که فرزندش رو ذبح کنه. بهش تکلیف شده بود. اگر بیت به شکل زیر بود شاید با تفسیر محبان اهل بیت سازگارتر بود:
مرید خون خدایم ز من مرنج ابرام!
چرا که بر تو مقدر شد او به جا آورد.
سید خلیل هم این قطعه را خوانده است... با آن تنبور سحرانگیزش...
سلام خدمت همه ی دوستانی که زحمت کشیدن و نظراتشون رو نوشتن و کسانی که بعدها ممکنه بیان مثل بنده نظرات رو بخونن , بنده تمام نظراتی که تا امشبی که دارم براتون مینویسم رو مطالعه کردم و البته مقداری هم متعجب شدم از بعضی آرا , گویا بعضی ازدوستان فراموش کردن در مورد چه کسی و راجع به چه چیزی دارن صحبت میکنن , اگر بنا بود شعر حافظ رمز آلود و پُر از ایهام و مِجاز و استعاره و کنایه نباشه که دیگه حافظ نبود و ماندگار نمی شد , من متعجبم از کسانی که میخوان برای تعیین مصداق برای مراد حافظ از پیر مغان تاویل و تفسیرخودشون رو مطلق بدونن و بگن این هست و غیر از این نیست , چه کسانی که میگن مراد از پیر مغان حضرت امام حسین هست چه کسانی که میخوان به شکل مطلق بگن که نه آقا قطعا مراد حافظ جناب زردشت بوده , هر کس میتونه برای تعیین مصداق ضمایر مستتر در شعر حافظ نظر شخصی خودش رو داشته باشه و هیچ کس هم نمیتونه مانع این بشه ولی اینکه شخص بیاد به شکل مطلق تعیین مصداقی که خودش انجام داده رو درست بدونه و بقیه رو چه مستقیم چه غیر مستقیم بی سواد و احمق و چه و چه مورد خطاب قرار بده قطعا این کار قبیح و غلط هست حالا چه از سمت رفقای مذهبی چه غیر مذهبی باشه , گاهی اوقات اینطور از حرف ها برمیاد که گویی شخص اصلا با خود حافظ کاری نداره فقط دوست داره که منظور حافظ همونی باشه که او می خواد , نه دیگر اشعار حافظ رو در نظر میگیره نه انگار شناختی از حافظ داره , تک.تک ما مجاز هستیم اعتقاد شخصی خودمون رو در هر بابی داشته باشیم اما مجاز نیستیم این نظر شخصی رو به همه چیز و همه کس تحمیل کنیم اونم به حافظی که درسته بسیاری از اشعارش رمز آلود و مبهم هست ولی با خوندن دیوان ایشون چیزهای زیادی میشه از اعتقادات و ایین و مرام و معرفت او فهمید , برای واضح تر شدن منظورم مثال اگر بهوام بزنم اینطور میگم که یه شخص میتونه آتئیست و خدا ناباور باشه , نظر شخصی او محترم هست در عین حال حق هم داره حافظ رو دوست داشته باشه و اشعارش رو بخونه و حظ کنه تا اینجا مشکلی نیست مشکل از جایی شروع میشه که این شخص بخواد به زور بگه حافظ هم آتئیست بوده , موحد یا آتئیست بودن حافظ که دیگه از رموز شعر حافظ نیست , کاملا مشخص هست که او فردی بوده یکتا پرست و کتاب الهی مسلمانان رو هم از بر داشته و به خاطر همین معروف شده به حافظ , شخص آتئیست حق داره هر اعتقادی داشته باشه و حقم داره اشعار حافظ رو بخونه و از ظاهر شعر او با نگاه هنر برای هنر لذت ببره ولی حق نداره حافظ رو مصادره به مطلوب کنه و شاکله ی کلی او رو تحریف نه به نفع جریان فکری خودش........... مثال آتئیست رو گفتم چون واضح تر میتونستم منظورم رو باهاش برسونم........نظرات رو بنده که خوندم همچین حسی بهم دست داد که گویا رفقا بدون در نظر گرفتن خیلی از اطلاعات و مسلماتی که از دیوان حافظ میشه متوجه شد و شاکله ی کلی حافظ رو فهمید دوست دارن حافظ رو به نفع مکتب فکری خودشون که بهش تعلق خاطر دارن مصادره به مطلوب کنن , نه آقا حافظ حافظه و شاکله ی کلی او مشخصه که متعلق به چه جریان فکریی هست و کسی حق نداره او رو به نفع جریان فکری خودش مصادره کنه , برای تعیین مصداق در همین غزل و بیت پیر مغان رفقای مذهبی اصرار دارن که حتما حافظ منظورش امام حسین علیه سلام بوده از اون طرف کسانی به شکل مطلق میگن که جناب زردشت مورد منظور حافظ بوده , اگر بنا بود به طور مطلق و واضح مشخص باشه چه کسی مراد حافظه که خب چرا اصلا رمز گونه صحبت می کرد , مستقیم اعلام می کرد مراد و منظور او چه کسی هست دیگه , هر کس حق داره مصداقی در ذهن خودش برای این بیت بسازه ولی حق نداره نظرش رو مطلق بدونه و به ویگران هم تحمیل کنه , از طرفی بعضی هم که انگار کلا دیوان حافظ رو یک دور هم نخوندن و هیچ شناختی از حافظ ندارن , برادر و خواهر گرامی حافظ فقز این غزل رو که نگفته یه دور دیوانش رو بخونید تا تصویر کلی او براتون واضح بشه , بدون غرض ورزی هم بخونید , بدون مصادره به مطلوب , مثلا من زردشتی یا مسیحی یا یهودی یا اصلا کافر باشم حق ندارم نظر و اعتقادات و گرایشات خودم رو به زور به کسی که میگه هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم تحمیل کنم که...............خلاصه ی صحبت طولانیم همین یک جمله ست که : تمام ما حق دارین هر اعتقاد و آیینی داشته باشیم ولی حق نداریم اشخاص بزرگی چون حافظ رو مصادره به مطلوب کنیم.
شعر را که میشود جاهای دیگر خواند, من به شوق خواندن نظرات اینجا میآیم. بسیار متاسفم که خیلیها زحمت خواندن نظرات را به خود ندادهاند و یک روایت احتمالا مجعول را پشت سر هم نوشتهاند. آنهائی که برای اشعار دیگر حافظ مومنم که حرفی برای گفتن ندارند تا پای مذهب حافظ به میان میآید چنان عالموارانه اظهار فضل میکنند که سبب حال این روزهایمان را میتوان فهمید. بروید از کتاب کسی چون دکتر خرمشاهی که عمری را در این راه صرف کرده دلیل بیاورید. حرف ملائی بر سر منبر و بعد اظهاراتش در خواب هم شد دلیل؟ یکی نوشته عشقت رسد به فریاد... و احتمالا حتی نمیداند که این شعر چطور میتواند خواند شود. ملا نصرالدین هستند انگار، لباس فاخر شعر حافظ را میخواهند به دگمه تفاخرهای بی جای تبعیضآلوده بدوزند.
به نام او
اگر حواشی را یکبار از اول تا به آخر مرور کنیم به چند نکته پی می بریم . اول آنکه اهل شریعت یعنی متعصبان کور حافظ را هم کیش خود می پندارند (شامل مسلمان و زرتشتی و کلیمی و...) و برای اثبات درستی پندارشان حاضر به مقاتله می باشند! دوم اهل طریقت که در ظاهر روشن فکرترند و خود را موجه تر می دانند و اندرز و پند می دهند ولی اینان نیز گرفتار شیطان نفسند و دور از حقیقت! سوم اهل معرفتند و همگان را به صلح و خوبی و انصاف رهنمون هستند ولی ایشان نیز حیرانند و به حقیقت امر دست نیافته اند! و اما از اهل حقیقت تنها یکی و خود حافظ هستند که هر چه می گویند گوش شنوایی نیست !
حال خوش و احوال خوش و نغمه بلبل و انرژی مثبت و هر چیز این جهانی هدف نیست ! بلکه اثرات جانبی نوشیدن می الهی یا معنوی است و آنچه اصل است دستیابی به حقیقت وجود است که هرکسی به تنهایی باید این راه صعب العبور را طی نماید و شیخ و مرشد و پیر تنها دلیل (بمعنای راهنما) این راهند!
این غزل را "در سکوت" بشنوید
این سرمستی حال خوش از کجا آمد، که راه را به ما نشان داد؟ ساقی که بود و از کدام میخانه آورد؟(سه سوال به خاطر هیجان حال خوش- در نسخه خانلری بیت اضافهای است که سوال از نوع موسیقی هم میکند:
چه راه میزند این مطرب مقام شناس
که در میان غزل، قول آشنا آورد؟)
۲- تو هم برای رسیدن به حال خوش ازین باده بجوی و به دشت سرسبز برو که پرندگان نیز نوای خوش برایت ارمغان دارند.
۳- و شکایت از فروبستگی کار و قبض درونی نکن، که نسیم صبحگاهی گره از جانت خواهد گشود.
۴- آمدن بهار همراه گلها به ویژه نسرین زیبا، مبارک است همچنین خوش باشی بنفشه و یاسمن.
۵- اکنون نسیم جان بخش صبا، چون شانهسر سلیمان خبر خوش آورده و شادی و گشایش از سرزمین ملکه سبا آورده است.
۶- درمان فروبستگی جان، ناز دلربای ساقی است، سر از زانوی غم برآور که طبیب با داروی جانگشا آمده است.
۷- ای شیخ(مدعی)از من دلگیر نشو که مرید پیر مغان هستم، چرا که تو وعده حال خوش دادی و او این بهشت نقد را برایم فراهم کرد.
۸- و در این میان به عشق آن ترک تنگ چشم سپاهی افتخار میکنم که بر من یک لاقبا( چون به مقام فقر رسیدم، هستی مجازیام را به باد داد) حمله آورد.
۹- اکنون که به درگاه معشوق پناه آوردهام، زمان و زمانه در اختیار من است( فراتر رفتهام).
دکتر مهدی صحافیان
آرامش و پرواز روح
(شاه بیت غزل 145)
فلک غلامی حافظ کنون به طوع کُنَد
که اِلتِجا به درِ دولتِ شما آورد
آنگاه که طالبی چون حافظ از بابت مست حقیقت بودن، دریافت قلبی از منشاء حقایق هستی، کسب معارف هستی، بکارگیری عقل انسانی برای اتصال به عقل فعال، شوق به وصل، مشاهدۀ عشق، زیبائی و صداقت حقیقی و پیروی از رهنمودهای عقل فعال متمول گشت موعد وصل به درگاه حق برایش فراهم آمده و آنگاه است که چرخ روزگار با رغبت به خدمت او در خواهد آمد.
چه مستی است ندانم که رو به ما آورد
که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟
"چه مستی است" دلالت بر این امر دارد که نوعِ مستیِ مورد نظر متفاوت از مستیِ شرابِ انگوری بوده که دست کم برای اهلِ میکده های این جهانی شناخته شده است، روی به کسی آوردن کنایه از اقبالِ اوست و شانسی که درِ خانه اش را می زند، پس حافظ آن مستی را از آن گونه ای تشخیص می دهد که روی به او آورده است، یعنی هر کسی شایستگیِ چنین مستی را ندارد و اقبالِِ حافظ بلند بوده است که مستی او را برگزیده و رو به جانبش آورده است، در مصراع دوم نه تنها نوعِ مستی بلکه ساقی و منشأ باده نیز به ظاهر ناشناخته است، پسحافظِ آگاه نسبت به ساقی و سرچشمهی بادهِ مورد نظر درواقع با طرحِ چنین پرسشی قصدِ برانگیختنِ کنجکاوی و کنکاشِ مخاطب برای دریافتِ معانی و مفاهیمی چون مستی، باده و ساقی را دارد تا با چنین مقدمه ای خود در ادامهٔ غزل به شرح و پاسخِ به سؤالِ طرح شده بپردازد.
تو نیز باده به چنگ آر و راهِ صحرا گیر
که مرغِ نغمه سُرا سازِ خوش نوا دارد
حافظ که میفرماید چنین باده ای با ماهیت و مبدأ ناشناختهٔ عدم یا بینهایتِ خداوندی بسیار گیرا و مؤثر است ما را نیز ترغیب و دعوت می کند در بدست آوردنِ این باده، صحرا نمادِ این جهان و تجلیاتِِ وجه جمالی خداوند در همه ذراتِ آن است و دیدنِ چنین زیبایی هایی با چشمِ نظر و نگاهِ عاشقانه، و حافظ از ما می خواهد تا راهِ چنین دشت و صحرایی را در پیش گیریم، در مصراع دوم مرغِ نغمه سرا استعاره از شخصِ حافظ است، پس میفرماید در این صحرا و چمن مرغانی نغمه سرایانی چون حافظ با دیدنِ این همه گُل و زیبایی به وجد آمده و چنین غزلهایِ نابی را می سُرایند که با آهنگی خوش راهنما و دلیلی هستند برای پیدا کردنِ شناخت و معرفت نسبت به خود و این صحرای زیبا، و تو هم می توانی از این باده هایِ معنایی بهرمند گردی.
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مکن
که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد
حافظ پس از دعوتِ انسانها به تماشایِ این صحرا بوسیله چشمِ جان بینِ خود و بهرمندی از ابیات و غزلهایی که چونان بادهٔ ناب مؤثر است در مست شدنِ انسان به صحرا و زیبایی هایِ آن، میفرماید اگر پس از مدتی تماشا و کارِ معنوی دیدی هنوز گُلِ وجودت باز نشده و تبدیل به گُل نشدی نا امید مباش و به کارِ خود ادامه بده زیرا سرانجام نسیمِ صبحِ سعادت لطفِ خداوند را که گره گشا ست با خود خواهد آورد و گره از کارِ بسته تو باز و غنچه ات شکفته می شود .
رسیدنِ گُل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد
گُل نمادِ بُعد جسمانی و رشد در حدِ کمالِ انسان و نسرین نماد زیبایی و تجلیِ صفاتِ ذات خداوند در بُعدِ ظاهر و سیمایِ چنین انسانی ست که غنچهٔ وجودش در صحرا با شرایطِ ذکر شده باز و تبدیل شده است و حافظ به این دو خیرِ مقدم میگوید که وجودِ چنین گُلی زینت بخش و موجبِ خوب و زیباتر شدنِ صحرا یا این جهان می گردد، بنفشه نمادِ بُعدِ هیجانیِ چنین گُلِ نوشکفته ای ست که پیش از این غمگین بود و سر در گریبان داشت و اکنون او نیز باده ای به چنگ آورده و شاد و خندان می آید، سَمَن مظهرِ صفا و لطافتِ درونیِ او که این نیز متاثر از صفتِ ذات یا جانی ست که امتداد خداوند است و حافظ با بهره گیری از نمادِ گُلهایِ ذکر شده ضمنِ توصیف چهار بُعد چنین انسانی که خوبی، صفا، شادی و لطافت را به این جهان آورده است به او خوش آمد گویی می کند.
صبا به خوش خبری هُدهُدِ سلیمان است
که مژده طرب از گلشنِ سبا آورد
گلشنِ سبا استعاره ای ست از عالمِ معنا و حافظ بادِ صبا را در خوش خبری به هُدهُد تشبیه می کند که پیغامهای شادی بخش را از جانبِ بلقیس و ملکه سرزمین سبا برای سلیمان می آورد، حافظ می فرماید بعد از آنکه گُلِ معنویِ یک انسان باز شده و با ذکری که در ابیات قبل رفت به جمعِ گلهایِ صحرا پیوست، بادِ صبا از گلشنِ سبا یا ملکوتِ خداوند مژده طرب آورده و به بیانِ شادی و طرب انگیزیِ باشندگان و فرشتگانِ آن گلشن میپردازد که از شکوفا شدنِ گلِ وجودیِ حتی یک انسان اینچنین شادمان شده و پایکوبی می کنند. این طرب انگیزی بدلیلِ اثباتِ حقیقتی ست که خداوند در خلقتِ انسان از آن آگاه بود و فرشتگان عالِم به آن نبودند و تنها بدیها و فسادِ انسان را در رویِ زمین دیده و برای این خلقِ جدید اعتراض داشتند.
علاجِ ضعفِ دلِ ما کرشمه ساقی ست
برآر سر، که طبیب آمد و دوا آورد
خداوند در قرآن انسان را ضعیف توصیف نموده است و بدی ها و فسادی که فرشتگان از آن دم می زدند نتیجه همین ضعفِ انسان است اما حافظ میفرماید این ضعفِ انسان که پس از حضور در این جهان بناچار و برای بقایِ خود که از عالمِ جان و معنا آمده است خویشتنِ جدیدی را همانند سازی می کند تا در جهانِ فرم و ماده امکانِ زیست یابد، چنین ضعف و بیماریِ دلبستگی به جهان علاج پذیر است پس سر بر آور و ببین که ساقی یا مرغانِ نغمه سرایی چون حافظ با کرشمه و خرامان بر بالینِ بیمارِ ضعیف آمده و دوا یا جامی شفا بخش در دست دارند که علاجِ این ضعفِ انسان است.
مریدِ پیرِ مُغانم، ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد
اصطلاحِ پیرِ مغان که همگان از ریشه و معنایش خبر داریم استعاره از عاشقی ست که دلش به عشق زنده و جاودان شده باشد، ابراهیمِ خلیل، سلیمانِ نبی، حسین ابن علی، بایزید بسطامی، حسین ابن منصورِ حلاج، مولانا، عطار و حافظ از آن جمله هستند، اما در مقابل شیخ که می توان او را بدونِ عمامه و یا حتی با کت و شلوار و کراوات هم تصور کرد انسانی ست که اسیر و زندانیِ باورهای خود شده است چرا که از باده خردِ ایزدی و نغمه سراییِ مرغان رویگردان بوده و در نتیجه به تماشایِ صحرا نمی رود و زیبایی ها را نمی بیند پس با عشق بیگانه بوده و هر کسی را در جهتِ باورهایِ خود نبیند تکفیر و تحقیر می کند تا به تصورِ خود خدمتی به دین و انسانها کرده و آنان را به بهشتِ موعود رهنمون شود، اما درواقع او و وعدهٔ بهشتش کاذب بوده و شیخ با چنین سیره و روشی قادر به عملی کردنِ وعده خود نخواهد بود، در طرف دیگر پیرِ مغان یا اولیای خدا و بزرگانی چون حافظ که گُل وجودشان شکفته، به عشق زنده و گُلِ صحرای این جهان شده اند با نغمه سرایی در این صحرای زیبا به غنچه هایِ دیگر کمک می کنند تا چهار بعدِ گُل آنان نیز شکفته و به زندگی یا خداوند زنده شوند و در همین جهان نیز بهشتِ خود را تجربه کنند، آن بزرگان با عشق ورزی و نه با کینه توزی و نفرت پراکنی وعده خود را بجا آورده و دیگران را به بهشتِ هر دو جهان رهنمون می شوند و حافظ با نهایتِ ادب از شیخِ کینه توز می خواهد از او رنجیده خاطر نشود زیرا که پیرو و مُریدِ چنین پیرانِ مغانی ست که با وفای به عهدِ الست وعده را بجا آوردند و نه خشک مغزانی چون شیخ و زاهد.
به تنگ چشمیِ آن تُرکِ لشگری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد
تنگ چشمی یعنی تنگ نظری یا حسادت ضمنِ اینکه اشاره به چشمانِ باریکِ تُرکانِ سمرقندی هم دارد و تُرک نمادِ سپید رویی یا زیبایی ست. تُرکِ لشگری می تواند کنایه از فلک باشد که لشگرِ جنگاورِ خداوند و مجریِ قانونِ کن فکانِ اوست تا با غیرتی که دارد بر هرآنچه غیر از خداوند را که انسان در دل قرار می دهد حمله برده و به آن آسیب رسانده و یا از میان بردارد ، پس حافظ با طعن و کنایه بر این تنگ نظریِ روزگار می تازد چرا که او اکنون درویش و فقیر و یک لا قباست و چیزی در دل یا مرکزش قرار نداده است که فلک با تنگ چشمی بخواهد از او بازستاند.
فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند
که التجا به درِ دولتِ شما آورد
حافظ میفرماید پساز رسیدنِ به مُقام یا مرتبه فنا که از بالاترین مراتبِ کمال است فلک یا چرخِ هستی به طوع یا فرمانبرداریِ محض غلامیِ حافظ و یا عارفِ به حق پیوسته را می کند در حالیکه حافظ به التجا و گرفتنِ پناه و حمایت به دولتسرایِ شما (احتمالن درباریان حاضر در محفل ) مراجعه نموده است، یعنی حافظی که به درگاهِ شما دولتیان آمده بی نیاز از هر چیزِ بیرونی ست و بهرِ طمع به سیم و زر اینچنین نغمه سرایی نمی کند، بلکه فلک در ملازمتِ اوست و هرچه بخواهد را بلادرنگ برای او مهیا می کند. در غزلی دیگر میفرماید؛
نه به تنها حَیَوانات و نباتات و جماد / هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد
و مولانا می فرماید ؛
هرکه مُرد اندر تنِ او نفسِ گبر / مَر وِرا فرمان بَرَد خورشید و ابر
و البته که عارف از چنین امکانی در جهتِ دستیابی به چیزهایِ این جهانی استفاده نمی کند، اما در امورِ معنوی و رسیدنِ به کمال و مراتبِ بالاتر ممکن است از آن بهره ببرد.
عجیب است
چندبار صحبت یک شیخ فرضی در پای این غزل خواجه نوشته شده
شیخ دری کی بوده؟
حالا فرضا چنین شخصی بوده و چنین حرفی زده و یکی خواب دیده
این خواب نما شدن ها از نشانه های خرافات پرستان است
نظر حافظ در باره این شیخ ها کاملا مشخص است و در همین غزل و همین بیت هم داره چنگ به صورت شیخ می زند
تو را خدا بس کنید تصرف بیجای حضرت لسان الغیب که دشمن خونی این شیوخ بوده
فرض کنید پسری عاشق دختری بنام مثلا سکینه میشود و در وصف چشم و ابروی سکینه، برایش شعری از یک شاعر را میخواند، پسر دیگری هم عاشق دختری بنام مثلا کلثوم میشود و همان شعر را در وصف کلثوم برایش میخواند.
آیا شاعر، آن شعر را در وصف سکینه و کلثوم گفته بود؟ آیا منظور شاعر از وصف یار و چشم و ابروی او سکینه خانم بود یا کلثوم خانم؟ قطعا هیچکدام. مگر اینکه شاعر خودش صراحتا اسم سکینه یا کلثوم یا هر فرد دیگر را ببرد یا مضمون شعر بگونه ای باشد که ما را قطعا به فرد موردنظر راهنمایی کند.
سکینه و کلثوم جزو مصادیق شعر آن شاعر فرضی هستند و آن دو پسر در خیال خود آن شعر را بر معشوق خود تطبیق میدهند همین. و هزاران بلکه میلیونها سکینه و کلثوم در دنیا وجود دارد که زیبایی و جمالش مطابق شعر آن شاعر فرضی میتواند باشد. اما اینکه منظور شاعر دقیقا چه بوده بحث دیگری است.
سلام!
در کتابی که جناب زرین کوب درباره حافظ نوشته اند، سخن زیبایی در مورد اینگونه ابهامات میگویند. تقریر ایشان این است که انسان عاقل هنگامی به معناهای کنایی عبارات متوسل میشود، که معنای واقعی آنها در اندیشه ناجور بنماید. حال که معنی همیشگی پیر مغان در این بیت خوش می نشیند، لزومی ندارد به دیگران ربط داده بشود.
از طرفی پر مخاطب بودن شعر حافظ به این دلیل است که وی نامی از معشوق نبرده و نمیخواهد ببرد، او مطلق عشق را می بیند و آن را ستایش میکند و از این است که همگان معشوق خود را در پس ابیات او می بینند.
خواهشی که از عزیزان دارم این است که برای اشعار روشن دیگران مخاطب سازی نکنند، چرا که اگر این کار لازم بود، خود شاعر آن را انجام می داد.
به قول حضرت مولانا
هرکسی ازظن خود شد یار من
ازدرون من نجست اسرار من
به نظر بنده منظور حافظ تمام معانی دور و نزدیک وجمیع موارد با هم بوده است
مصرع دوم بیت هشتم، «که جمله...» صحیح است و نه «حمله».
گرامی بهنام، با سلام و احترام
همان واژه "حمله" که نوشته شده صحیح است. توجه بفرمایید که در غزلیات حافظ واژه "ترک" در دو معنای زیبارو و جنگجو به کار رفته است.
اطلاق واژه ترک به جنگجو به سابقه تاریخی ترکستان بازمیگردد که با آنچه ما امروز به عنوان ترک و آذری میشناسیم متفاوت است.
دهخدا در فرهنگ لغت خود در مورد ترکستان اینطور مینویسد:
"ترکستان . [ ت ُ ک ِ ] (اِخ ) سرزمین ترکان . جایگاه قوم ترک . این نام اصولا به سرزمینی اطلاق میشده که مسکن اصلی قوم ترک در آنجا بوده و تقریباً ایالت سین کیانک یا ترکستان چین کنونی است ولی بر اثر مهاجرت مستمر این قوم بطرف شرق و غرب رفته رفته قسمت اعظم آسیای مرکزی نام ترکستان بخود گرفت چنانکه دامنه های جبال تیانشان و دره های علیای جیحون و سیحون یعنی حوضه ٔ دریاچه های بالخاش و قره گول و ایسی گول و دره وانهار ایلی و چوو قزلسو که در عهد باستان توران می گفتند بتدریج ترکستان نامیده شده است.
تاتار. (اِخ ) نام طایفه ای است بزرگ از ترکستان و اصل آن از اولاد تاتارخان بوده اندو تاتارخان برادر مغول خان و اولاد این دو، بنی اعمام یکدیگر و بمرور، بسیار شده اند و تاتار را تار تاری و تتار و تتر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج )."
با مروری بر شاهنامه نیز میبینیم که بخش عمده ای از نبردهای ایرانیان اساطیری با ترکان آسیای میانه بوده است.
لذا در ادبیات فارسی ترک معنای جنگاور نیز میدهد. حافظ در ابیات دیگری نیز از این مضمون استفاده کرده است:
فَغان! کاین لولیانِ شوخِ شیرینکارِ شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که تُرکان خوانِ یَغما را
بیا که تُرکِ فلک خوانِ روزه غارت کرد
هلالِ عید به دورِ قدح اشارت کرد
یا ابن یمین میگوید:
شاه ترک از باختر با تیغ زرین حمله کرد
رای هند از رأی او رایت سوی خاور کشید
لذا در بیت
به تنگچشمیِ آن تُرکِ لشکری نازم
که حمله بر منِ درویشِ یک قبا آورد
حافظ میگوید که معشوق با وجود آنکه جنگاور لشگر است، آنقدر در شکار دلها آزمند است که بر دل زار حافظ نیز حمله کرده است. صفت "یک قبا" همان صفت "یک لا قبا" است که امروز هم به کار میبریم و بیانگر تهیدستی است. حافظ میگوید چیزی با خود نداشته که ارزش غارت کردن داشته باشد، با این وجود آن جنگاور به او حمله کرده است که کنایه از غارت شدن دل حافظ میدهد. واژگان "ترک و لشگر و حمله" با یکدیگر سازگارند. واژه تنگ چشم نیز اضافه بر معنای آزمندی برای تصرف هر چه بیشتر دلها، ایهامی بر چشم زیبای کشیده دارد.
بیشتر ابیات این غزل دلکش، بشارت دهنده است؛ بدین معنی که شرایط برگشته و اوضاع بهواسطهی بازگشت کسی و یا چیزی (مثل بهار) بهتر شده است.
اما نکتهی اصلی این غزل در بیت "به تنگ چشمی آن ترک لشگری نازم" است.
تنگ چشمی ترکیبی وصفی با دو معنا است؛ یکی خساست و دیگری صفت چشم مغولان
ترک لشگری هم به.معنای دوست و یاری صاحب تیغ است و جنگی و محافظ
حمله در مصرع بعد معنای یورش آوردن را میرساند اما معنای دیگرش کاروان است؛ برای همین به کارواندار حملهدار هم میگویند.
نتیجه:
غزلی بشارت دهنده از بازآمدن کسی بههمراه صاحب تیغ کاروان داری که کاروانی را باز آورده است.