گنجور

بخش ۶۵ - باب دوم

اما فضیلت اخلاص بدان که خدای تعالی گفت، «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین»، و گفت، «الاالله الدین الخالص» گفت، «خلق را نفرموده اند الا عبادت به اخلاص و دین خالص خدای راست و بس». و رسول (ص) گفت که خدای تعالی می گوید اخلاص سرّی است از اسرار من. در دل بنده ای که وی را دوست دارم نهاده ام». و معاذ را گفت که عمل به اخلاص کن تا اندکی کفایت بود. و هرچیز که در دم ریا آورده ایم همه در اخلاص است که نظر خلق یکی از سببهاست که اخلاص را ببرد و سببهای دیگر نیز هست.

ومعروف کرخی خویشتن را به تازیانه می زد و می گفت، «یانفس اخلص تخلصی. اخلاص کن تا خلاص یابی». و ابوسلیمان می گوید، «خنک آن که یک خطوه در همه عمر به اخلاص وی را درست آید که بدان جز خدای را تعالی نخواسته باشد». و ابوایوب سجستانی می گوید، «اخلاص در نیت دشخوارتر از اصل نیت». و یکی را به خواب دیدند. گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «هرچه برای وی کرده بودم در کفه حسنات دیدم. تا یک دانه نار که از راهی برگرفته بودم تا گربه ای که در خانه ما بمرده بود و یک رشته ابریشم که در کلاه من بود در کفه سیئات دیدم. و خری مرده بود مرا قیمت آن صد دینار. آن در کفه حسنات ندیدم. گفتم « ای سبحان الله گربه ای در حسنات بود و خری نبود؟» گفتند، «آنجا شد که فرستادی. چون شنیدی که به مرد گفتی الی لعنه الله. و اگر گفتی فی سبیل الله بازیافتی و صدقه ای بدادم برای خدا ولکن مردمان می نگریدند. آن نظر مردمان مرا خوش آمد. آن نه مرا بود و نه بر من».

سفیان ثوری گفت، «دولتی بزرگ یافت که آن نه بر وی بود». یکی می گوید، «به غزا می شدم در دریا. رفیقی از آن ما توبره ای می فروخت. گفتم بخرم و به کار می دارم و به فلان شهر بفروشم، سودی بود. آن شب به خواب دیدم که دو شخص از آسمان فرود آمدندی. یکی دیگر را گفت که بنویس نام غازیان را و بنویس که فلان به تماشا آمده است و فلان به تجارت آمده است و فلان به ریا آمده است. و آنگاه در من نگریست و گفت که بنویس که فلان به تجارت آمده است. گفتم الله الله! در کار من نظری کن که من هیچ چیز ندارم. به بازرگانی چگونه آمدم؟ من برای خدای آمده ام. گفت یا شیخ! آن توبره نه برای سود خریدی؟ گفت من بگریستم و گفتم زینهار من بازرگان نیم. آن دیگر را گفت: بنویس به غزا آمده است در راه توبره ای خرید تا سود کند تا خدای تعالی حکم وی بکند چنان که خواهد». و از این گفته اند که در اخلاص یک ساعت نجات ابد است، ولکن اخلاص عزیز است و گفته اند که علم تخم است و عمل زرع و اخلاص آب آن.

و در بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند فلان جای درختی است و قومی آن را می پرستند و به خدایی گرفته اند. خشمناک شد و برخاست و تبر بر دوش نهاد تا از آن درخت بیفگند. ابلیس در صورت پیری در راه وی آمد و گفت، «کجا می روی؟» گفت، «آن درخت بکنم تا خدای را پرستند». گفت، «برو و به عبادت مشغول شد که این تو را بهتر از آن». گفت، «نه که بریدن این درخت اولیتر». گفت، «من نگذارم» و با وی در جنگ ایستاد. عابد وی را بر زمین زد و بر سینه وی نشست. ابلیس گفت، «دست بدار تا یک سخن بگویم». دست بداشت. گفت، «یا عابد! خدای را پیغامبران هستند. اگر می بایستی کندن، ایشان را فرستادی. تو را بدین نفرموده اند، مکن». گفت، «لابد بکنم». گفت، «نگذارم». در جنگ آمدند. دیگر باره وی را بیفگند. گفت، «بگذار تا یک سخن دیگر بگویم. اگر پسنده نیاید پس هرچه خواهی بکن»، گفت، «تو مرد درویشی و عابد و مونث تو مردمان می کشند. اگر تو را چیزی باشد که به کار بری و بر عابدان دیگر نفقه کنی بهتر از آن درخت کندن. که اگر آن بکنی ایشان دیگری بکارند و ایشان را هیچ زیان نبود. دست بدار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو نهم». عابد گفت، «راست می گوید. یکی از آن به صدقه دهم و یکی به کار برم. بهتر از آن که این درخت ببرم. و مرا بدین نفرموده اند و من نه پیامبرم و یا بر من واجب است».

پس بر این بازگشت. دیگر روز بامداد دو دینار دید، برگرفت. روز دیگر دو دینار دید برگرفت. گفت نیک آمد که من این درخت نکندم. و روز سیم هیچ ندید. خشمگین شد و تبر برگرفت. ابلیس پیش آمد و گفت، «کجا؟» گفت، «آن درخت بکنم». گفت، «دروغ گویی و به خدای که هرگز نتواند کند». در جنگ آمدند. عابد را بیفگند چنان که در دست وی چون گنجشکی بود. گفت، «بازگرد وگرنه هم اکنون سرت ببرم چون گوسپند». گفت، «دست بدار تا بروم، ولکن بگوی تا آن دوبار چرا من بهتر آمدم و این بار تو؟» گفت، «آن وقت برای خدای عزوجل خشمگین بودی و مرا مسخر تو کرد که هرکه کاری برای خدا کند مار را بر وی دست نبود. این بار برای خویشتن و برای دنیا خشمگین شدی و هرکه تبع هوای خویش بود با ما برنیاید».

بخش ۶۴ - فصل (بنده پسندیده هرچه کند برای خدا کند): چون بدانستی که معنی نیت باعث است بر عمل، بدان که کس بود که باعث وی بر طاقت بیم دوزخ است و کس بود که باعث وی نعمت بهشت است و هرکه کاری برای بهشت کند بنده شکم و فرج است، خود را می کشد تا جایی افتد که کار شکم و فرج مهیا دارد و آن که برای بیم دوزخ کند چون بنده بد است که الا از بیم کار نکند و این هردو را برای خدای تعالی بس کاری نیست، بلکه بنده پسندیده آن بود که آنچه کند برای خدای کند نه برای بهشت و دوزخ.بخش ۶۶ - حقیقت اخلاص: بدان که چون نیت بشناختی که باعث بر عمل وی است و متقاضی وی است، آن متقاضی اگر یکی بود آن را خالص گویند. و چون دو باشد آمیخته باشد و خالص نبود. مثلا هرکه روزه دارد برای خدای تعالی، ولکن پرهیز از خوردن نیز مقصود بود برای تندرستی، یا کم مونتی مقصود بود نیز یا آن که او را در طبخ و طعام ساختن رنج نرسد یا آن که کاری دارد تا بدان پردازد یا خوابش نگیرد و کاری بتواند کرد یا بنده ای آزاد کند تا از فقه وی برهد یا زا خوی بد وی برهد یا حج کند تا در راه قوی و تندرست شود یا تماشا کند و شهرها بیند یا از رنج زن و فرزند برآساید یا از رنج دشمنی برهد یا شب نماز کند تا خوابش نگیرد تا کالا نگاه تواند داشت، یا علم آموزد تا کفایت خویش به دست تواند آورد یا اسباب و ضیاع نگاه تواند داشت تا عزیز و محتشم باشد یا درس و مجلس کند تا از رنج خاموشی برهد و دلتنگ نشود، یا مصحف نویسد تا خطش مستقیم شود یا حج پیاده کند تا که را سود باشد یا طهارت کند تا خنک شود و پاکیزه گردد یا غسل کند تا خوشبوی شود یا در مسجد اعتکاف گیرد تا که جایش نباید داد و یا سایل را صدقه دهد تا از ابرام وی برهد یا درویشی را چیزی دهد که از منع وی شرم می دارد یا به عیادت بیمار شود تا چون وی بیمار شود، به عیادت وی آیند و با وی عتاب نکنند و آزار نگیرند، یا خیری کن که به صلاح معروف شود، این ریا باشد و حکم ریا گفته ایم.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اما فضیلت اخلاص بدان که خدای تعالی گفت، «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین»، و گفت، «الاالله الدین الخالص» گفت، «خلق را نفرموده اند الا عبادت به اخلاص و دین خالص خدای راست و بس». و رسول (ص) گفت که خدای تعالی می گوید اخلاص سرّی است از اسرار من. در دل بنده ای که وی را دوست دارم نهاده ام». و معاذ را گفت که عمل به اخلاص کن تا اندکی کفایت بود. و هرچیز که در دم ریا آورده ایم همه در اخلاص است که نظر خلق یکی از سببهاست که اخلاص را ببرد و سببهای دیگر نیز هست.
هوش مصنوعی: اخلاص یکی از اصول مهم در عبادت و دین است. خداوند متعال تاکید کرده که انسان‌ها تنها برای عبادت او باید با اخلاص و پاکی نیت پیش بیایند. همچنین، او فرمود که دین خالص تنها برای اوست. پیامبر (ص) نیز به اهمیت اخلاص اشاره کرده و بیان کرده که اخلاص یکی از اسرار الهی است که در دل کسانی که خداوند آنها را دوست دارد، قرار داده شده است. او به معاذ نیز توصیه کرده که با اخلاص عمل کند، حتی اگر عملش اندک باشد. همچنین، اگر در انجام اعمال خود نفاق و ریا را وارد کنیم، این اخلاص را تحت تأثیر قرار می‌دهد و نگاه کردن به مردم یکی از عواملی است که می‌تواند باعث از بین رفتن اخلاص شود.
ومعروف کرخی خویشتن را به تازیانه می زد و می گفت، «یانفس اخلص تخلصی. اخلاص کن تا خلاص یابی». و ابوسلیمان می گوید، «خنک آن که یک خطوه در همه عمر به اخلاص وی را درست آید که بدان جز خدای را تعالی نخواسته باشد». و ابوایوب سجستانی می گوید، «اخلاص در نیت دشخوارتر از اصل نیت». و یکی را به خواب دیدند. گفتند، «خدای تعالی با تو چه کرد؟» گفت، «هرچه برای وی کرده بودم در کفه حسنات دیدم. تا یک دانه نار که از راهی برگرفته بودم تا گربه ای که در خانه ما بمرده بود و یک رشته ابریشم که در کلاه من بود در کفه سیئات دیدم. و خری مرده بود مرا قیمت آن صد دینار. آن در کفه حسنات ندیدم. گفتم « ای سبحان الله گربه ای در حسنات بود و خری نبود؟» گفتند، «آنجا شد که فرستادی. چون شنیدی که به مرد گفتی الی لعنه الله. و اگر گفتی فی سبیل الله بازیافتی و صدقه ای بدادم برای خدا ولکن مردمان می نگریدند. آن نظر مردمان مرا خوش آمد. آن نه مرا بود و نه بر من».
هوش مصنوعی: معروف کرخی خود را با تازیانه می‌زد و می‌گفت: «ای نفس، خالص شو تا رها شوی». ابوسلیمان می‌گوید: «خوشا به حال آن کس که یک لحظه در تمام عمرش به اخلاص برسد و تنها خواسته‌اش خدا باشد». ابوایوب سجستانی نیز می‌گوید: «اخلاص در نیت سخت‌تر از خود نیت است». یکی از افراد در خواب دید که از او می‌پرسند: «خدا با تو چه کرد؟» او پاسخ داد: «هرچه برای خدا انجام داده بودم در کفه حسنات دیدم، اما یک دانه نار که از زمین برداشته بودم برای گربه‌ای که در خانه‌ام مرده بود و یک رشته ابریشم که در کلم بود، در کفه سیئات بود. همچنین، خری که مرده بود و قیمت آن صد دینار می‌شد، در حسنات نیافتم. گفتم: «سبحان الله! چرا گربه در حسنات بود و خری نه؟» او در پاسخ گفت: «آنچه در آنجا شد، به خاطر این بود که شنیده بودی به مردی گفتی لعنت بر او. اگر گفته بودی این کار در راه خداست، به عنوان صدقه‌ای برای خدا پذیرفته می‌شد، اما چون مردم را می‌نگریدی، آن نگاه مردمان به تو خوش آمد. در واقع، آن کار نه برای تو بود و نه بر تو».
سفیان ثوری گفت، «دولتی بزرگ یافت که آن نه بر وی بود». یکی می گوید، «به غزا می شدم در دریا. رفیقی از آن ما توبره ای می فروخت. گفتم بخرم و به کار می دارم و به فلان شهر بفروشم، سودی بود. آن شب به خواب دیدم که دو شخص از آسمان فرود آمدندی. یکی دیگر را گفت که بنویس نام غازیان را و بنویس که فلان به تماشا آمده است و فلان به تجارت آمده است و فلان به ریا آمده است. و آنگاه در من نگریست و گفت که بنویس که فلان به تجارت آمده است. گفتم الله الله! در کار من نظری کن که من هیچ چیز ندارم. به بازرگانی چگونه آمدم؟ من برای خدای آمده ام. گفت یا شیخ! آن توبره نه برای سود خریدی؟ گفت من بگریستم و گفتم زینهار من بازرگان نیم. آن دیگر را گفت: بنویس به غزا آمده است در راه توبره ای خرید تا سود کند تا خدای تعالی حکم وی بکند چنان که خواهد». و از این گفته اند که در اخلاص یک ساعت نجات ابد است، ولکن اخلاص عزیز است و گفته اند که علم تخم است و عمل زرع و اخلاص آب آن.
هوش مصنوعی: سفیان ثوری می‌گوید که دولتی بزرگ یافت که به او تعلق نداشت. یکی از دوستانش در سفر دریایی توبره‌ای برای فروش داشت. او تصمیم می‌گیرد که آن را بخرد و در شهری بفروشد تا سودی به دست آورد. آن شب در خواب دو نفر را می‌بیند که از آسمان فرود می‌آیند. یکی به دیگری می‌گوید که نام غازیان را بنویس و اشاره می‌کند که برخی برای تماشا، برخی برای تجارت و برخی دیگر برای ریا آمده‌اند. سپس به او نگاه کرده و می‌گوید که نام او را هم بنویس، چون به تجارت آمده است. او با تعجب می‌پرسد که چگونه چنین تفکری ممکن است، زیرا او هیچ چیز ندارد و فقط برای خدا آمده است. اما شخص دیگر به او می‌گوید که آیا توبره را برای سود نخریده است؟ او در این لحظه گریه می‌کند و می‌گوید که من بازرگان نیستم. شخص دوم به او می‌گوید که باید ثبت شود که او برای غزا آمده و توبره‌ای خرید تا از آن سودی ببرد و خداوند هر طور که بخواهد با او رفتار کند. از این صحبت‌ها نتیجه می‌گیرند که اخلاص در عمل می‌تواند نجات‌دهنده باشد و این اخلاص ارزش بالایی دارد. همچنین گفته می‌شود که علم مانند دانه‌ای است، عمل همچون زراعتی و اخلاص آب آن.
و در بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند فلان جای درختی است و قومی آن را می پرستند و به خدایی گرفته اند. خشمناک شد و برخاست و تبر بر دوش نهاد تا از آن درخت بیفگند. ابلیس در صورت پیری در راه وی آمد و گفت، «کجا می روی؟» گفت، «آن درخت بکنم تا خدای را پرستند». گفت، «برو و به عبادت مشغول شد که این تو را بهتر از آن». گفت، «نه که بریدن این درخت اولیتر». گفت، «من نگذارم» و با وی در جنگ ایستاد. عابد وی را بر زمین زد و بر سینه وی نشست. ابلیس گفت، «دست بدار تا یک سخن بگویم». دست بداشت. گفت، «یا عابد! خدای را پیغامبران هستند. اگر می بایستی کندن، ایشان را فرستادی. تو را بدین نفرموده اند، مکن». گفت، «لابد بکنم». گفت، «نگذارم». در جنگ آمدند. دیگر باره وی را بیفگند. گفت، «بگذار تا یک سخن دیگر بگویم. اگر پسنده نیاید پس هرچه خواهی بکن»، گفت، «تو مرد درویشی و عابد و مونث تو مردمان می کشند. اگر تو را چیزی باشد که به کار بری و بر عابدان دیگر نفقه کنی بهتر از آن درخت کندن. که اگر آن بکنی ایشان دیگری بکارند و ایشان را هیچ زیان نبود. دست بدار تا هر روز دو دینار در زیر بالش تو نهم». عابد گفت، «راست می گوید. یکی از آن به صدقه دهم و یکی به کار برم. بهتر از آن که این درخت ببرم. و مرا بدین نفرموده اند و من نه پیامبرم و یا بر من واجب است».
هوش مصنوعی: در بین بنی‌اسرائیل، عابدی وجود داشت که وقتی شنید عده‌ای درختی را می‌پرستند، تصمیم گرفت آن را قطع کند. در حین راه، شیطانی به صورت پیرمردی به او نزدیک شد و از او پرسید که به کجا می‌رود. عابد پاسخ داد که می‌خواهد درخت را قطع کند تا آن‌ها خدا را بپرستند. شیطان به او پیشنهاد کرد که بهتر است به عبادت مشغول شود. اما عابد بر این عقیده بود که قطع درخت درست‌تر است و با شیطان به نزاع پرداخت. عابد شیطان را به زمین انداخت و بر سینه‌اش نشست. شیطان از او خواست که لحظه‌ای دست بکشد تا حرفی بزند. وقتی عابد دست از او برداشت، شیطان به او گفت که اگر باید درختی را قطع کند، بهتر بود که پیامبران این کار را انجام دهند و او نباید این کار را انجام بدهد. عابد همچنان بر تصمیم خود پافشاری کرد. شیطان دوباره به او گفت که می‌تواند هر روز دو دینار به او دهد تا از قطع درخت صرف‌نظر کند. عابد پس از فکر کردن به این پیشنهاد، تصمیم گرفت که یکی از دینارها را صدقه دهد و دیگری را صرف خود کند. او دریافت که این کار بهتر از قطع درخت است و به این نتیجه رسید که او نه پیامبر است و شاید این کار به او واگذار نشده باشد.
پس بر این بازگشت. دیگر روز بامداد دو دینار دید، برگرفت. روز دیگر دو دینار دید برگرفت. گفت نیک آمد که من این درخت نکندم. و روز سیم هیچ ندید. خشمگین شد و تبر برگرفت. ابلیس پیش آمد و گفت، «کجا؟» گفت، «آن درخت بکنم». گفت، «دروغ گویی و به خدای که هرگز نتواند کند». در جنگ آمدند. عابد را بیفگند چنان که در دست وی چون گنجشکی بود. گفت، «بازگرد وگرنه هم اکنون سرت ببرم چون گوسپند». گفت، «دست بدار تا بروم، ولکن بگوی تا آن دوبار چرا من بهتر آمدم و این بار تو؟» گفت، «آن وقت برای خدای عزوجل خشمگین بودی و مرا مسخر تو کرد که هرکه کاری برای خدا کند مار را بر وی دست نبود. این بار برای خویشتن و برای دنیا خشمگین شدی و هرکه تبع هوای خویش بود با ما برنیاید».
هوش مصنوعی: پس او به خانه برگشت. در صبح روز بعد دو دینار پیدا کرد و آنها را برداشت. روز بعد دوباره دو دینار دیگر پیدا کرد و دوباره برداشت. در دل گفت که خوب است که من این درخت را نکاشتم. اما در روز سوم هیچ چیزی نیافت و خشمگین شد و تبرش را برداشت. در این حین ابلیس پیش او آمد و پرسید: «کجا می‌روی؟» او گفت: «می‌خواهم آن درخت را بکنم.» ابلیس در جواب گفت: «تو دروغ می‌گویی و به خدا سوگند که هرگز نمی‌توانی این کار را انجام دهی.» آنها بر سر این موضوع به جنگ پرداختند. عابد را به قدری بی‌رحمانه زدند که مثل گنجشکی در دستش بود. ابلیس گفت: «بازگرد، وگرنه همین الان سرت را مثل گوسفند خواهم برید.» عابد گفت: «دست از من بردار تا جایی بروم، اما بگو چرا دو بار قبل من بهتر بودم و حالا تو؟» ابلیس گفت: «آن زمان به خاطر خدا خشمگین بودی و من تو را مسخر شده بودم، چرا که هر کس برای خدا کاری انجام دهد، مار به او آسیب نمی‌زند. اما این بار به خاطر خودت و دنیا خشمگین شدی و هر کسی که به خواسته‌های خود تن دهد، نمی‌تواند با ما مقابله کند.»