گنجور

بخش ۸۹ - علاج بر جمله

اما علاج بر جمله مرکب است از معجون علم و عمل:

اما علمی آن است که حق تعالی را بشناسد تا بداند که کبریا و عظمت جز وی را نسزد و خود را بشناسد تا بداند که از وی حقیرتر و خوارتر و ذلیل تر و ناکس تر هیچ چیز نیست. و این مسهلی بود که بیخ و مادت علت از باطن بکند. اگر کسی به تمامی این بداند او را یک آیت قرآن کفایت بود. این که گفت، «قتل الانسان ما اکفره، من ای شیء خلقه فقدره، ثم السبیل یسره، ثم اماته فاقبره، ثم اذاشاء انشره». حق تعالی وی را قدرت خویش تعریف کرد و اول و آخر و میانه کار با وی بگفت.

اما اول آن که گفت، «من ای شیء خلقه؟» باید که بداند که هیچ چیز ناچیزتر از وی نیست و نباشد و وی نیست بود که وی را نه نام بود و نه نشان، اندر کتم عدم بود و اندر ازل الا ازل تا به وقت آفرینش، چنان که گفت، «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»، پس حق تعالی خاک را بیافرید که از وی خوارتر نیست، نطفه و علقه که پاره آب است و خون است بیافرید و از وی پلیدتر هیچ نیست و وی را از نیست هست کرد. و اصل وی آب و خاک ذلیل و خون پلید ساخت. و پاره گوشت بود نه سمع و نه بصر و نه نطق و نه قوّت و حرکت، بلکه جمادی بود از خود بی خبر تا به چیزی دیگر چه رسد. پس وی را سمع و بصر و ذوق و نطق و قوت و قدرت و دست و پا و چشم و جمله اعضا بیافرید، چنان که همی بیند که از این هیچ چیز نه اندر خاک و نه اندر نطفه و نه اندر خون. اندر وی چندین عجایب و بدایع بیافرید تا جلال و عظمت آفریدگار بدان بشناسد نه بدان تکبر کند که نه از جهت خود آورده است تا بدان تکبر کند، چنان که گفت، «و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تتشرون» اول کار وی این است. نگاه کن تا جای کبر است یا جای آن که از خود ننگ دارد.

و اما میانه کار وی آن است که وی را اندر این عالم آورد و مدتی بداشت و این قوتها و این اندامها به وی داد. اگر کار وی به دست وی کردی و وی را بی نیاز کردی روا بودی که اندر غلط افتادی و پنداشتی که کسی است. این نیز نکرد بلکه گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و درد و رنج و صدهزار بلای مختلف بر وی معلق بیاویخت تا اندر هیچ ساعت بر خویشتن ایمن نبود که باشد که بمیرد یا کر گردد یا کور شود یا دیوانه شود یا بیمار یا افگار شود یا از گرسنگی و تشنگی هلاک شود و منفعت وی در داروهای تلخ کرد تا اگر سود کند در حال رنجور شود و زیان وی اندر چیزهای خوش نهاد تا اگر لذتی یابد رنج آن بازکشد. و هیچ چیز از کار وی به دست وی نکرد تا آن چه خواهد که بداند بنداند و آن که خواهد که فراموش کند نتواند و آن چه خواهد که نیندیشد بر دل وی غلبه همی گیرد و آن چه که خواهد که بیندیشد دل وی از آن همی گریزد و با این همه عجایب صنع و جمال و کمال وی را بیافرید چنان عاجزش گرداند که از وی مدبرتر و ناکس تر و درمانده تر هیچ چیز نباشد.

و اما آخر کار وی آن است که بمیرد. نه سمع ماند و نه بصر و نه قوت و نه جمال و نه تن و نه اعضا. مرداری گنده شود که همه از وی بینی فراگیرند و نجاستی شود اندر شکم کرم و حشرات زمین، آنگاه به آخر خاکی شود خوار و ذلیل و اگر بدین بماندی سود کردی و با چهارپایان برابر بودی. این دولت نیز نیافت بلکه وی را حشر کنند و اندر قیامت اندر مقام هیبت بدارند. آسمانها بیند شکافته و ستارگان فرو ریزنده و آفتاب و ماهتاب گرفته و کوهها چون پشم غنده شده و زمین به دل گردانید و زبانیه کمند همی اندرازند و دوزخ همی غرد و ملایکه صحیفه ها اندر دست یک یک همی نهد تا هر چه اندر همه عمر کرده باشند از فضایع و رسوائیها همی بیند و یک یک همی خوانند و تشویر همی خورند و همی گویند بیا جواب ده تا چرا گفتی و چرا خوردی و چرا نشستی و چرا خاستی و چرا نگرستی و چرا اندیشیدی؟ پس اگر والعیاذبالله از این عهده بیرون نتواند آمد، وی را به دوزخ اندازند و گوید کاشکی من خوکی بودمی یا سگی یا خاکی که این همه از این حال رسته اند. کسی که ممکن است که حال وی از حال سگ و خوک بتر باشد وی را چه جای تکبر بود و چه محل فخر بود که اگر همه درهای آسمان و زمین نوحه مصیبت ادبار وی کنند و منشور فضایح و رسوائیهای وی خوانند هنوز مقصر باشد.

و هرگز دیدی که پادشاهی یکی را به جنایتی بگرفت و اندر زندان کرد و اندر خطر آن بود که وی را بردار کنند و نکالی گردانند و وی اندر به تفاخر و کبر مشغول شود و همه خلق دنیا اندر زندان پادشاه عالم اند و جنایت بسیار دارند و عاقبت نمی شناسند. چه جای کبر و بخر بود با چنین حال؟ هر که خود را چنین بشناخت این معرفت مسهل وی باشد که بیخ کبر به کلیت از باطن وی بکند و هیچ کس را از خود ناکس تر نبیند، بلکه خواهد که خاکی بودی یا مرغی بودی یا جمادی بودی و اندر این خطر نبودی.

اما عملی آن است که راه متواضعان گیرد اندر همه احوال و افعال، چنان که رسول (ص) نان بر زمین خوردی و تکیه نزدی و گفتی، «من بنده ام. چنان نشینم و چنان خورم که بندگان خورند» و سلیمان را گفتند، «جامه نیکو اندر پوش». گفت، «بنده ام. اگر روزی آزاد شوم اندر آخرت از جامه نو اندر نمانم».

و بدان که یکی از اسرار نماز تواضع است که به رکوع و سجود حاصل آید که روی که عزیز است بر خاک نهند که دلیل تر است تا کبر بیفکند و در عرب چنان بود که پشت خم ندادندی، پس این سجده قهری عظیم است بر ایشان. و باید که هر چه کبر فرماید خلاف آن کند. و کبر بر صورت و بر زبان و بر چشم و بر پشت و بر جامه و بر همه حرکات و سکنات پیدا آید. باید که همه از خویشتن دور کند و به تکلف تا طبع گردد.

و آثار کبر بسیار است : یکی آن که خواهد که تنها فرانرود تا کسی با وی نباشد، باید که از این حذر کند. حسن بصری رحمهم الله هر که با وی رفتی بنگذاشتی. گفتی دل با این بر جای بنماند. و بوذر همی گوید، «چندان که با تو بیشتر همی روند تو از خدای تعالی دورتر همی شوی». و رسول (ص) اندر میان قوم رفتی، گاه بودی که ایشان را در پیش کردی. و دیگر آن که خواهد که مردمان در پیش وی بایستند و از بهر وی برپای خیزد و رسول (ص) کراهیت داشتی که کسی پیش وی برپای خاستی. و امیرالمومنین علی (ع) می گوید، «هر که خواهد که دوزخی را بیند، گو اندر مردی نگر نشسته و دیگری بر پای ایستاده پیش وی». و سفیان ثوری به مکه رسید. ابراهیم ادهم وی را بخواند که بیا تا ما را حکایت کنی. سفیان بیامد. ابراهیم ادهم گفت، «خواسم که بازنمایم تواضع وی را» و دیگر آن که نخواهد که درویشی پیش وی بنشیند و رسول(ص) دست به درویش دادی و تا درویش دست بنداشتی، وی همچنان می بودی. هر که بیمار و افگار بودی که دیگران را از وی حذر کردندی، با وی نان خودری. دیگر آن که در خانه خود کار نکند. و رسول(ص) کار بکردی. و عمرعبدالعزیز مهمانی داشت. چراغ همی بمرد. مهمان گفت، «روغن بیاورم؟» گفت، «نه که خدمت فرمودن مهمان را از مروت نیست». گفت، «غلام را بیدار کنم؟» گفت، «نه که پیشین خواب است که بخفته است». پس خود برخاست و دبه بیاورد و روغن اندر کرد. مهمان گفت، «خود بیاوردی یا امیرالمومنین؟» گفت، «آری. بشدم عمر بودم و باز آمدم همان عمرم».

دیگر آن که حوایج برگیرد که با سرای برد و رسول(ص) چیزی برگرفته بود و همی برد. یکی خواست که از وی فراستاند، نگذاشت و گفت، «خداوند کالا بدین اولیتر». و بوهریره هیزم بر پشت نهاده بودم همی شد اندر بازار و همی گفت امیر را راه دهید اندر آن وقت که امیر بود. عمر رضی الله عنه اندر بازار همی شد. گوشت اندر دست چپ درآویخته بود و دره اندر دست راست. دیگر آن که بیرون نشود تا جامه به تجمل نبود. عمر رضی الله عنه را دیدند اندر بازار و چارده بر ازار وی دوخته بعضی از ادیم. امیر المومنین علی(ع) جامه مختصر داشت. باوی عتاب کردند. گفت، «دل به دین خاشع شود و دیگران اقتدا کنند و درویشان را فرادل خوشی بود».

طاووس همی گوید، «چون جامه بشویم دل خو را باز نیابم به چند روز تا شوخگن شود، یعنی رعونتی و کبری یابم اندر دل خویش». عمرالعزیز را پیش از خلافت جامه ای خریدندی به هزار درم. گفتی سخت نیک است ولیکن نرم تر از این می بایست. و پس از خلافت جامه ای خریدندی به پنج درم. گفتی نیک است، ولیکن از این درشت تر می بایست. پس از وی سوال کردند که این چیست؟ گفت، «خدای تعالی مرانفسی داده است چشیده و یازنده. هر چه بچشد به درجه دیگر یازد ورای آن، تا اکنون که خلافت یافت، ورای این هیچ مرتبه نیست. اکنون به پادشاهی ابدی می بازد و آن طلب همی کند». و گمان مبر که جامه نیکو همه از تکبر بود که کس باشد که نکویی اندر همه پیز دوست دارد و نشان آن بود که اندر خلوت نیز دوست دارد و کس باشد که تکبر به جامه کهنه کند که خویشتن را به زاهدی فرانماید. عیسی(ع) گفت، «چیست که جامه رهبانان پوشیدید و باطنها به صورت گرگ کردید؟ جامه ملوک اندر پوشید و دل از بیم خدای تعالی نرم گردانید». عمر رضی الله عنه به شام رسید و جامه خلق داشت. گفتند، «اینجا دشمنانند. اگر جامه نیکوتر پوشی چه باشد؟» گفت، «خدای تعالی ما را به اسلام عزیز کرده است. اندر هیچ چیز دیگر عز طلب نکنیم».

و اندر جمله هر که خواهد که تواضع بیاموزد، سیرت پیغامبر(ص) بباید دانستن و به وی اقتدا کردن: بوسعید خدری همی گوید که رسول(ص) ستور را علف دادی و شتر ببستی و خانه برفتی و گوسفند را بدوشیدی و نعلین بردوختی و جامه را پاره برزدی. و با خادم خویش نان و چون خادم مانده شدی از دستاس کردن، وی را یاری دادی و از بازار چیزی خردی و اندر گوشه ازار با خانه بردی و بر درویش و توانگر و خرد و بزرگ ابتدا کردی به سلام و دست فرا ایشان دادی و میان بنده و آزاد و سیاه و سپید اندر فرق نکردی و جامه شب و روز هر دو یکی داشتی و هر بشولیده و بر خاک آلوده ای که وی را به دعوت خواندی اجابت کردی و هر چه پیش وی نهادندی اگر چه اندک بود. حقیر نداشتی و طعام شب بامداد را ننهادی. نیکوخو بود و کریم طبع و نیکو معاشرت بود و گشاده روی بود بی خنده و اندوهگین بود بی ترش رویی، متواضع بود بی مذلت و باهیبت بود بی درشتی، سخی بود بی اسراف، رحیم بود بر همگان و تنگ دل بود، همیشه سر اندر پیش افکنده داشتی و به هیچ کس طمع نداشتی، پس هر که سعادت خواهد به وی اقتدا کند، و از این بود که حق تعالی بر وی ثنا گفت، «و انک لعلی خلق عظیم».

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اما علاج بر جمله مرکب است از معجون علم و عمل:
هوش مصنوعی: اما درمان کلیدی در ترکیب دانش و عمل نهفته است.
اما علمی آن است که حق تعالی را بشناسد تا بداند که کبریا و عظمت جز وی را نسزد و خود را بشناسد تا بداند که از وی حقیرتر و خوارتر و ذلیل تر و ناکس تر هیچ چیز نیست. و این مسهلی بود که بیخ و مادت علت از باطن بکند. اگر کسی به تمامی این بداند او را یک آیت قرآن کفایت بود. این که گفت، «قتل الانسان ما اکفره، من ای شیء خلقه فقدره، ثم السبیل یسره، ثم اماته فاقبره، ثم اذاشاء انشره». حق تعالی وی را قدرت خویش تعریف کرد و اول و آخر و میانه کار با وی بگفت.
هوش مصنوعی: انسان باید به شناخت حق تعالی بپردازد تا بفهمد که جز او هیچ‌چیز شایسته‌ی عظمت و کبریا نیست. همچنین باید خود را بشناسد تا ببیند که از نظر حقیر، خوار، و ناچیز، هیچ‌چیز به اندازه‌ی او نیست. این فهم عمیق به انسان کمک می‌کند تا به ریشه و حقیقت وجود بپردازد. اگر کسی به این درک برسد، کافی است که یکی از آیات قرآن را در نظر بگیرد. در این آیه آمده است که انسان چقدر کافر است و اینکه از چه چیزی خلق شده و تقدیرش چگونه است، و اینکه در نهایت چه بلایی بر سرش می‌آید. در اینجا حق تعالی قدرت خود را نشان می‌دهد و درباره‌ی آغاز، پایان و روند زندگی انسان توضیح می‌دهد.
اما اول آن که گفت، «من ای شیء خلقه؟» باید که بداند که هیچ چیز ناچیزتر از وی نیست و نباشد و وی نیست بود که وی را نه نام بود و نه نشان، اندر کتم عدم بود و اندر ازل الا ازل تا به وقت آفرینش، چنان که گفت، «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا»، پس حق تعالی خاک را بیافرید که از وی خوارتر نیست، نطفه و علقه که پاره آب است و خون است بیافرید و از وی پلیدتر هیچ نیست و وی را از نیست هست کرد. و اصل وی آب و خاک ذلیل و خون پلید ساخت. و پاره گوشت بود نه سمع و نه بصر و نه نطق و نه قوّت و حرکت، بلکه جمادی بود از خود بی خبر تا به چیزی دیگر چه رسد. پس وی را سمع و بصر و ذوق و نطق و قوت و قدرت و دست و پا و چشم و جمله اعضا بیافرید، چنان که همی بیند که از این هیچ چیز نه اندر خاک و نه اندر نطفه و نه اندر خون. اندر وی چندین عجایب و بدایع بیافرید تا جلال و عظمت آفریدگار بدان بشناسد نه بدان تکبر کند که نه از جهت خود آورده است تا بدان تکبر کند، چنان که گفت، «و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تتشرون» اول کار وی این است. نگاه کن تا جای کبر است یا جای آن که از خود ننگ دارد.
هوش مصنوعی: در ابتدا باید بدانیم که هیچ چیز بی‌ارزش‌تر از انسان نیست. او قبل از خلقت وجود نداشت و نه نامی داشت و نه نشانی. او در حالت عدم بود تا زمانی که خداوند او را آفرید. خداوند ابتدا خاک را خلق کرد که از آن بی‌ارزش‌تر نیست و سپس نطفه و خون را، که باز هم از او چیزهایی پست‌تر نیستند. این موجودات در ابتدا فقط توده‌ای بی‌خبر از خود بودند و هیچ حسی نداشتند. اما خداوند به آنها حس و قدرت و اعضایی نظیر دست و پا و چشم بخشید. این موجودات چیزی جز خاک و آب و خون نبودند، اما خداوند به آنها شگفتی‌ها و زیبایی‌هایی عطا کرد تا عظمت و جلال آفریدگار را بشناسند و نه اینکه به خود بخورند، چرا که این نعمت‌ها از خودشان نیست. بنابراین، باید مراقب باشیم که به خود مغرور نشویم و بر تواضع خود حفظ کنیم.
و اما میانه کار وی آن است که وی را اندر این عالم آورد و مدتی بداشت و این قوتها و این اندامها به وی داد. اگر کار وی به دست وی کردی و وی را بی نیاز کردی روا بودی که اندر غلط افتادی و پنداشتی که کسی است. این نیز نکرد بلکه گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و درد و رنج و صدهزار بلای مختلف بر وی معلق بیاویخت تا اندر هیچ ساعت بر خویشتن ایمن نبود که باشد که بمیرد یا کر گردد یا کور شود یا دیوانه شود یا بیمار یا افگار شود یا از گرسنگی و تشنگی هلاک شود و منفعت وی در داروهای تلخ کرد تا اگر سود کند در حال رنجور شود و زیان وی اندر چیزهای خوش نهاد تا اگر لذتی یابد رنج آن بازکشد. و هیچ چیز از کار وی به دست وی نکرد تا آن چه خواهد که بداند بنداند و آن که خواهد که فراموش کند نتواند و آن چه خواهد که نیندیشد بر دل وی غلبه همی گیرد و آن چه که خواهد که بیندیشد دل وی از آن همی گریزد و با این همه عجایب صنع و جمال و کمال وی را بیافرید چنان عاجزش گرداند که از وی مدبرتر و ناکس تر و درمانده تر هیچ چیز نباشد.
هوش مصنوعی: در آغاز کار، او را به این دنیا آورد و مدتی در اینجا نگه‌داشت و نیروها و اعضای بدن را به او عطا کرد. اگر کار او را به دست خودش می‌سپرد و او را بی‌نیاز می‌ساخت، درست بود که گمان کند کسی است. اما این کار را نکرد و گرسنگی، تشنگی، سرما، گرما، درد و رنج‌های مختلف را به او تحمیل کرد، تا هیچ‌گاه از خود مطمئن نباشد و احساس نکند که ممکن است بمیرد، یا نابینا، کر، دیوانه، بیمار یا درمانده شود، یا به خاطر گرسنگی و تشنگی هلاک شود. منافع او در داروهای تلخ بود تا اگر سودی هم ببرد، حتماً در حال رنجوتری باشد و لذت‌های او در چیزهای خوشایند قرار داشت، تا هرگاه لذتی می‌برد، رنج آن را نیز ببیند. هیچ‌چیز به دست خود او نبود، تا آنچه که می‌خواست بشناسد را بداند و آنچه می‌خواست فراموش کند را نتواند فراموش کند. آنچه که می‌خواست به آن فکر کند، قلبش از آن فرار می‌کرد و با این همه شگفتی‌های آفرینش و زیبایی و کمال، او را چنان ناتوان و درمانده ساخت که از او ضعیف‌تر و بی‌کفایت‌تر هیچ چیزی وجود نداشت.
و اما آخر کار وی آن است که بمیرد. نه سمع ماند و نه بصر و نه قوت و نه جمال و نه تن و نه اعضا. مرداری گنده شود که همه از وی بینی فراگیرند و نجاستی شود اندر شکم کرم و حشرات زمین، آنگاه به آخر خاکی شود خوار و ذلیل و اگر بدین بماندی سود کردی و با چهارپایان برابر بودی. این دولت نیز نیافت بلکه وی را حشر کنند و اندر قیامت اندر مقام هیبت بدارند. آسمانها بیند شکافته و ستارگان فرو ریزنده و آفتاب و ماهتاب گرفته و کوهها چون پشم غنده شده و زمین به دل گردانید و زبانیه کمند همی اندرازند و دوزخ همی غرد و ملایکه صحیفه ها اندر دست یک یک همی نهد تا هر چه اندر همه عمر کرده باشند از فضایع و رسوائیها همی بیند و یک یک همی خوانند و تشویر همی خورند و همی گویند بیا جواب ده تا چرا گفتی و چرا خوردی و چرا نشستی و چرا خاستی و چرا نگرستی و چرا اندیشیدی؟ پس اگر والعیاذبالله از این عهده بیرون نتواند آمد، وی را به دوزخ اندازند و گوید کاشکی من خوکی بودمی یا سگی یا خاکی که این همه از این حال رسته اند. کسی که ممکن است که حال وی از حال سگ و خوک بتر باشد وی را چه جای تکبر بود و چه محل فخر بود که اگر همه درهای آسمان و زمین نوحه مصیبت ادبار وی کنند و منشور فضایح و رسوائیهای وی خوانند هنوز مقصر باشد.
هوش مصنوعی: در نهایت، سرنوشت انسان مرگ است. هیچ اصلی از او باقی نمی‌ماند؛ نه شنوایی، نه بینایی، نه نیرو، نه زیبایی، نه بدن و نه اعضا. او به موجودی بی‌حیات تبدیل می‌شود که دیگران از او بوی تعفن می‌گیرند و به زباله‌ای تبدیل می‌شود که درون کرم‌ها و حشرات زمین نابود می‌شود. در نتیجه، به خاک حقیر و ذلیل تبدیل می‌شود و اگر دمی بیشتر زنده می‌ماند هیچ سودی نداشت. حتی این امتیاز را هم نخواهد داشت، بلکه پس از مرگ در روز قیامت، با هیبت خاصی محاکمه خواهد شد. آسمان‌ها شکافته می‌شوند، ستارگان سقوط می‌کنند، خورشید و ماه تاریک می‌شوند و کوه‌ها مانند پشم به حرکت درمی‌آیند. زمین دگرگون می‌شود و موجودات عذاب‌کش و دوزخی به سوی او می‌آیند و از او حساب می‌کشند. هر آنچه در طول عمرش انجام داده را به یادش می‌آورند و از او می‌پرسند که چرا این کارها را کرده؟ اگر او نتواند به این سوالات پاسخ دهد، در دوزخ انداخته می‌شود و آرزو خواهد کرد که ای کاش به جای انسان، سگی یا خوکی یا خاکی بود، زیرا حتی حالت او بهتر از بسیاری از موجودات دیگر نیست. در این وضعیت، چه دلیلی برای تکبر و فخر او وجود دارد، در حالی که حتی در شکست‌ها و نواقصش نیز مقصر خواهد بود.
و هرگز دیدی که پادشاهی یکی را به جنایتی بگرفت و اندر زندان کرد و اندر خطر آن بود که وی را بردار کنند و نکالی گردانند و وی اندر به تفاخر و کبر مشغول شود و همه خلق دنیا اندر زندان پادشاه عالم اند و جنایت بسیار دارند و عاقبت نمی شناسند. چه جای کبر و بخر بود با چنین حال؟ هر که خود را چنین بشناخت این معرفت مسهل وی باشد که بیخ کبر به کلیت از باطن وی بکند و هیچ کس را از خود ناکس تر نبیند، بلکه خواهد که خاکی بودی یا مرغی بودی یا جمادی بودی و اندر این خطر نبودی.
هوش مصنوعی: هرگز ندیده‌ای که شاهی کسی را به جرم تقریر کند و زندانی‌اش کند و در خطر اعدام باشد، در حالی که او مشغول به خودخواهی و تفاخر است؟ در حالی که همهٔ انسان‌ها در واقع تحت زندان پادشاه حقیقی هستند و گناهان بسیاری دارند و عاقبت کار خود را نمی‌شناسند. با چنین وضعیتی، چه جای خودبزرگ‌بینی و تفاخر است؟ اگر کسی خود را با چنین واقعیتی بشناسد، این معرفت برای او باعث می‌شود که احساس کبر و خودپسندی‌اش به طور کلی از بین برود و هیچ‌کس را از خود پست‌تر نبیند. بلکه او آرزو می‌کند که ای کاش خاک بود یا پرنده‌ای بی‌ضرر یا جسم غیرزنده‌ای بود و در چنین خطراتی گرفتار نمی‌شد.
اما عملی آن است که راه متواضعان گیرد اندر همه احوال و افعال، چنان که رسول (ص) نان بر زمین خوردی و تکیه نزدی و گفتی، «من بنده ام. چنان نشینم و چنان خورم که بندگان خورند» و سلیمان را گفتند، «جامه نیکو اندر پوش». گفت، «بنده ام. اگر روزی آزاد شوم اندر آخرت از جامه نو اندر نمانم».
هوش مصنوعی: عملی که باید انجام داد، این است که در هر شرایط و فعالیتی تواضع را پیشه کنیم. پیامبر (ص) هنگامی که نان بر زمین افتاد، نه نشسته و گفت: «من بنده‌ام. همین طور می‌نشینم و همین طور می‌خورم که بقیه بندگان می‌خورند.» هم چنین به سلیمان گفتند که لباس‌های زیبا بپوشد، اما او پاسخ داد: «من بنده‌ام. اگر در روز قیامت آزاد شوم، از لباس‌های نو خبری نخواهد بود.»
و بدان که یکی از اسرار نماز تواضع است که به رکوع و سجود حاصل آید که روی که عزیز است بر خاک نهند که دلیل تر است تا کبر بیفکند و در عرب چنان بود که پشت خم ندادندی، پس این سجده قهری عظیم است بر ایشان. و باید که هر چه کبر فرماید خلاف آن کند. و کبر بر صورت و بر زبان و بر چشم و بر پشت و بر جامه و بر همه حرکات و سکنات پیدا آید. باید که همه از خویشتن دور کند و به تکلف تا طبع گردد.
هوش مصنوعی: نماز یکی از اسرار تواضع است که از طریق رکوع و سجود به دست می‌آید. در سجده، کسی که عزیز است باید صورت خود را به خاک بگذارد تا خود را از تکبر پایین آورد. در گذشته، عرب‌ها به این صورت سجده نمی‌کردند و پشت نمی‌خمیدند. بنابراین، این سجده برای آن‌ها نمادی از تواضع بزرگ است. باید بدانیم که هر زمان که تکبر در وجود ما باشد، باید برخلاف آن عمل کنیم. تکبر می‌تواند در حالات مختلفی همچون ظاهر، زبان، چشم، پشت و لباس بروز کند. بنابراین، باید تلاش کنیم تا از این خصیصه دور شویم و با کوشش، تواضع را در خود نهادینه کنیم.
و آثار کبر بسیار است : یکی آن که خواهد که تنها فرانرود تا کسی با وی نباشد، باید که از این حذر کند. حسن بصری رحمهم الله هر که با وی رفتی بنگذاشتی. گفتی دل با این بر جای بنماند. و بوذر همی گوید، «چندان که با تو بیشتر همی روند تو از خدای تعالی دورتر همی شوی». و رسول (ص) اندر میان قوم رفتی، گاه بودی که ایشان را در پیش کردی. و دیگر آن که خواهد که مردمان در پیش وی بایستند و از بهر وی برپای خیزد و رسول (ص) کراهیت داشتی که کسی پیش وی برپای خاستی. و امیرالمومنین علی (ع) می گوید، «هر که خواهد که دوزخی را بیند، گو اندر مردی نگر نشسته و دیگری بر پای ایستاده پیش وی». و سفیان ثوری به مکه رسید. ابراهیم ادهم وی را بخواند که بیا تا ما را حکایت کنی. سفیان بیامد. ابراهیم ادهم گفت، «خواسم که بازنمایم تواضع وی را» و دیگر آن که نخواهد که درویشی پیش وی بنشیند و رسول(ص) دست به درویش دادی و تا درویش دست بنداشتی، وی همچنان می بودی. هر که بیمار و افگار بودی که دیگران را از وی حذر کردندی، با وی نان خودری. دیگر آن که در خانه خود کار نکند. و رسول(ص) کار بکردی. و عمرعبدالعزیز مهمانی داشت. چراغ همی بمرد. مهمان گفت، «روغن بیاورم؟» گفت، «نه که خدمت فرمودن مهمان را از مروت نیست». گفت، «غلام را بیدار کنم؟» گفت، «نه که پیشین خواب است که بخفته است». پس خود برخاست و دبه بیاورد و روغن اندر کرد. مهمان گفت، «خود بیاوردی یا امیرالمومنین؟» گفت، «آری. بشدم عمر بودم و باز آمدم همان عمرم».
هوش مصنوعی: آثار کبر و تکبر زیاد است. یکی از آنها این است که فرد می‌خواهد تنها بماند و دیگران در کنارش نباشند، که باید از این رفتار پرهیز کند. حسن بصری گفته‌ است که هر کس با فرد متکبری برود، دلش با او نمی‌ماند. همچنین بوذر می‌گوید که هر چه بیشتر با انسان‌های متکبر همراه شوی، از خدا دورتر می‌شوی. پیامبر (ص) زمانی که در میان مردم بود، گاهاً آنها را جلوتر می‌فرستاد. دیگر نشانه متکبر این است که می‌خواهد دیگران در برابرش بایستند و به احترام او بلند شوند، در حالی که پیامبر (ص) از این کار بیزار بود. امیرالمؤمنین علی (ع) نیز می‌گوید که هر که بخواهد دوزخی را ببیند، باید به مردی بنگرد که نشسته و دیگری در برابرش ایستاده است. سفیان ثوری وقتی به مکه رسید، ابراهیم ادهم از او خواست تا درباره تواضع صحبت کند. ابراهیم گفت که می‌خواهد این تواضع را به نمایش بگذارد. دیگر نشانه این است که متکبر نمی‌خواهد که درویشی در کنارش بنشیند، در حالی که پیامبر (ص) دست درویشی را گرفت و حتی زمانی که درویش دستش را رها نمی‌کرد، او همچنان با او بود. متکبر معمولاً از دیگران فاصله می‌گیرد و حتی در خانه‌اش هم کاری انجام نمی‌دهد، در حالی که پیامبر (ص) خود به کار در خانه می‌پرداخت. عمرعبدالعزیز در مهمانی، وقتی چراغ خاموش شد، از مهمان پرسید که آیا روغن بیاورد، اما او نپذیرفت و گفت که خدمت به مهمان از مروت نیست. همچنین وقتی گفته شد که غلام را بیدار کند، او گفت که خواب راحتی داشته است و خود برخاست و روغن آورد. وقتی مهمان پرسید که آیا خود این کار را انجام دادی یا امیرالمؤمنین، او پاسخ داد که بله، من عمر بودم و باز هم همان عمرم هستم.
دیگر آن که حوایج برگیرد که با سرای برد و رسول(ص) چیزی برگرفته بود و همی برد. یکی خواست که از وی فراستاند، نگذاشت و گفت، «خداوند کالا بدین اولیتر». و بوهریره هیزم بر پشت نهاده بودم همی شد اندر بازار و همی گفت امیر را راه دهید اندر آن وقت که امیر بود. عمر رضی الله عنه اندر بازار همی شد. گوشت اندر دست چپ درآویخته بود و دره اندر دست راست. دیگر آن که بیرون نشود تا جامه به تجمل نبود. عمر رضی الله عنه را دیدند اندر بازار و چارده بر ازار وی دوخته بعضی از ادیم. امیر المومنین علی(ع) جامه مختصر داشت. باوی عتاب کردند. گفت، «دل به دین خاشع شود و دیگران اقتدا کنند و درویشان را فرادل خوشی بود».
هوش مصنوعی: در گذشته، نیازها و مسائل مختلفی وجود داشت که با وجود اینکه پیامبر (ص) به مردم کمک می‌کرد، برخی افراد همچنان به دنبال بیشتر بودند. یکی از این افراد سعی کرد چیزی از او بگیرد، اما او مانع شد و گفت که خداوند بر این امور آگاه‌تر است. در این بین، شخصی به نام بوهریره نیز هیزم‌هایی را بر دوش خود حمل می‌کرد و در بازار می‌گفت: «به امیر اجازه دهید تا عبور کند.» در آن زمان، عمر (رضی الله عنه) در بازار بود و گوشت را در دست چپ و چاقو را در دست راستش نگه داشته بود. او تا زمانی که لباس مناسب و شیکی نداشت، از خانه خارج نمی‌شد. مردم عمر (رضی الله عنه) را در بازار دیدند که لباسی ساده به تن داشت و اطراف پایش نیز با پارچه‌های ساده دوخته شده بود. آنها به علی (ع) که خودش نیز لباس ساده‌ای پوشیده بود، انتقاد کردند. علی (ع) پاسخ داد که «دل باید برای دین تواضع کند تا دیگران بتوانند از او پیروی کنند و این امر خوشحالی درویشان را نیز به همراه دارد.»
طاووس همی گوید، «چون جامه بشویم دل خو را باز نیابم به چند روز تا شوخگن شود، یعنی رعونتی و کبری یابم اندر دل خویش». عمرالعزیز را پیش از خلافت جامه ای خریدندی به هزار درم. گفتی سخت نیک است ولیکن نرم تر از این می بایست. و پس از خلافت جامه ای خریدندی به پنج درم. گفتی نیک است، ولیکن از این درشت تر می بایست. پس از وی سوال کردند که این چیست؟ گفت، «خدای تعالی مرانفسی داده است چشیده و یازنده. هر چه بچشد به درجه دیگر یازد ورای آن، تا اکنون که خلافت یافت، ورای این هیچ مرتبه نیست. اکنون به پادشاهی ابدی می بازد و آن طلب همی کند». و گمان مبر که جامه نیکو همه از تکبر بود که کس باشد که نکویی اندر همه پیز دوست دارد و نشان آن بود که اندر خلوت نیز دوست دارد و کس باشد که تکبر به جامه کهنه کند که خویشتن را به زاهدی فرانماید. عیسی(ع) گفت، «چیست که جامه رهبانان پوشیدید و باطنها به صورت گرگ کردید؟ جامه ملوک اندر پوشید و دل از بیم خدای تعالی نرم گردانید». عمر رضی الله عنه به شام رسید و جامه خلق داشت. گفتند، «اینجا دشمنانند. اگر جامه نیکوتر پوشی چه باشد؟» گفت، «خدای تعالی ما را به اسلام عزیز کرده است. اندر هیچ چیز دیگر عز طلب نکنیم».
هوش مصنوعی: طاووس می‌گوید که وقتی جامه‌ام را می‌شویم، دل خود را به سختی باز می‌یابم و به مدت چند روز پس از آن حالت شوخ‌حالی و ریاکاری به من دست می‌دهد. عمرالعزیز قبل از اینکه خلافت را به دست آورد، جامه‌ای به هزار درم خرید و گفت که این لباس خیلی خوب است، اما کاش نرم‌تر بود. اما پس از خلافت، او جامه‌ای به پنج درم خرید و گفت که این هم خوب است، اما باید از این هم بزرگ‌تر باشد. وقتی از او پرسیدند که این چه منطقی دارد، پاسخ داد که خدا به او نفسی داده که تجربه کرده و هر چیزی را که بچشد، به درجه‌ای بالاتر می‌رود. تا زمانی که به خلافت رسید، برایش هیچ درجه‌ای بالاتر از این نبود و اکنون به پادشاهی ابدی می‌اندیشد و آن را طلب می‌کند. او همچنین متذکر شد که نباید فکر کنیم که دنبال لباس‌های زیبا بودن، نشانه تکبر است، زیرا هر کسی دوست دارد در همه چیز زیبا باشد و این بدان معناست که در خلوت نیز زیبایی را دوست دارد. عیسی(ع) می‌گوید، «چرا لباس رهبانان را می‌پوشید و باطن خود را به شکل گرگ‌ها درآورده‌اید؟ لباس ملوک را بپوشید و دل خود را از ترس خدا نرم کنید». عمر رضی الله عنه وقتی به شام رسید، لباس مردم را پوشیده بود و گفتند که اینجا دشمنانی هستند. اگر لباس بهتری بپوشی، چه اشکالی دارد؟ او پاسخ داد که خدا به ما افتخار اسلام را عطا کرده و ما نباید در هیچ چیز دیگری به دنبال عزت باشیم.
و اندر جمله هر که خواهد که تواضع بیاموزد، سیرت پیغامبر(ص) بباید دانستن و به وی اقتدا کردن: بوسعید خدری همی گوید که رسول(ص) ستور را علف دادی و شتر ببستی و خانه برفتی و گوسفند را بدوشیدی و نعلین بردوختی و جامه را پاره برزدی. و با خادم خویش نان و چون خادم مانده شدی از دستاس کردن، وی را یاری دادی و از بازار چیزی خردی و اندر گوشه ازار با خانه بردی و بر درویش و توانگر و خرد و بزرگ ابتدا کردی به سلام و دست فرا ایشان دادی و میان بنده و آزاد و سیاه و سپید اندر فرق نکردی و جامه شب و روز هر دو یکی داشتی و هر بشولیده و بر خاک آلوده ای که وی را به دعوت خواندی اجابت کردی و هر چه پیش وی نهادندی اگر چه اندک بود. حقیر نداشتی و طعام شب بامداد را ننهادی. نیکوخو بود و کریم طبع و نیکو معاشرت بود و گشاده روی بود بی خنده و اندوهگین بود بی ترش رویی، متواضع بود بی مذلت و باهیبت بود بی درشتی، سخی بود بی اسراف، رحیم بود بر همگان و تنگ دل بود، همیشه سر اندر پیش افکنده داشتی و به هیچ کس طمع نداشتی، پس هر که سعادت خواهد به وی اقتدا کند، و از این بود که حق تعالی بر وی ثنا گفت، «و انک لعلی خلق عظیم».
هوش مصنوعی: هر کسی که می‌خواهد تواضع را بیاموزد، باید سیره پیغمبر (ص) را بشناسد و از او پیروی کند. بوسعید خدری می‌گوید که پیامبر (ص) به حیوانات غذا می‌داد، شتر را می‌بست، به خانه می‌رفت، از گوسفند شیر می‌دوشید و کفش‌هایش را وصله می‌زد. او همچنین با خدمتکارش نان می‌خورد و اگر خدمتکارش در کارش مانده بود، او را یاری می‌کرد. از بازار چیزی می‌خرید و به خانه می‌برد و ابتدا به درویش و توانگر، کوچک و بزرگ سلام می‌کرد و دستش را به سمت آن‌ها دراز می‌نمود. او تفاوتی بین بنده و آزاد، سیاه و سفید قائل نمی‌شد و لباس شب و روزش یکی بود. هر کس را که به دعوتش می‌خواند، چه لباسش آلوده بود و چه نه، قبول می‌کرد و به خواسته‌هایش پاسخ می‌داد، حتی اگر کم بودند. او شخصیت فروتنی داشت و در عین حال ابهت داشت، بخشنده و مهربان بود اما اسراف نمی‌کرد. همیشه با رویی گشاده و بدون ترشرویی با دیگران برخورد می‌کرد. همواره سرش را پایین نگاه می‌داشت و به کسی طمع نداشت. بنابراین، هر کس خواهان سعادت است باید از او پیروی کند. به همین خاطر، خداوند از او تمجید کرده و گفته است: «و انک لعلی خلق عظیم» به معنای اینکه تو بر خلق بزرگی هستی.