گنجور

بخش ۴۲ - پیدا کردن حسد و آفات آن

بدان که از خشم حقد خیزد و از حقد حسد خیزد و حسد از جمله مهلکات است. و رسول (ص) گفت، «حسد کردار نیکو را ناچیز گرداند» و گفت، «سه چیز است که خلق از آن خالی نبود، گمان بد و فال بد و حسد و شما را بیاموزم که علاج این چیست چون گمان بد بری با خویشتن تحقیق مکن و بر آن مایست. و چون فال بد بینی بر آن اعتماد مکن. و چون حسد پدید آید زبان و دست از معامله بدان نگاه دار».

و گفت (ص) «اندر میان شما پیدا آمدن گرفت آن که امت بسیار پیش از شما هلاک کرد و آن حسد و دشمنی و عداوت است و بدان خدای که جان محمد در حکم وی است که در بهشت نشوی تا ایمان نداری و ایمان ندارید تا یکدیگر را دوست نباشید و خبر دهم شما را که آن به چه حاصل آید. سلام بر یکدیگر فاش دارید.

موسی (ع) گوید، «مردی را دیدم اندر سایه عرش. پرسیدم که وی کیست؟ گفتند که وی عزیز است نزدیک حق سبحانه و تعالی که او هرگز حسد نکرده است و اندر پدر و مادر عاق نبوده است و نمامی نکرده است».

و زکریا (ع) گوید که حق سبحانه و تعالی همی فرماید که حاسد دشمن نعمت من است و بر قضای من خشم همی گیرد و قسمت که من میان بندگان کرده ام همی نپسندد و رسول (ص) همی گوید، «شش گروه به شش گناه اندر دوزخ شدند بی حساب. امیران به جور و عرب به تعصب و مالداران به کبر و بازرگانان به خیانت و اهل روستا به نادانی و علما به حسد».

و انس رحمهم الله همی گوید، «یک روز پیش رسول (ص) نشسته بودم. گفت: این ساعت کسی از اهل بهشت اندر آید و مردی از انصار درآمد نعلین از دست چپ درآویخته و آب از محاسن وی همی چکید که طهارت کرده بود. دیگر روز همچنین بگفت و هم وی اندر آمد. تا سه روی ببود. و عبدالله بن عمروبن عاص رحمهم الله خواست که بداند که وی را چه کردار است. نزدیک وی شد و گفت با پدر جنگ کرده ام و همی خواهم که سه شب نزدیک تو باشم. گفت روا بود. اندر آن سه شب نگاه کرد. وی را عملی زیادت ندید به جز آن که چون در خواب درآمدی حق سبحانه و تعالی را یاد کردی. پس وی را گفت، «من جنگ پدر نکرده بودم ولیکن از رسول (ص) چنین شنیدم. خواستم که عمل تو بشناسم». گفت، «این است عمل من که دیدی». چون برفت آواز داد و گفت یک چیز هست که هرگز بر هیچ کس حسد نکردم که خیری به وی رسیده است. گفت، «پس این درجه آن است».

و عون بن عبدالله رضی الله عنه یکی را از ملوک پند داد و گفت، «دور باش از کبر که اول همه معصیتها که کرده اند از کبر بود که ابلیس از کبر سجود نکرد و دور باش از حرص که آدم (ع) را از بهشت حرص بیرون آورد و دور باش از حسد که اول خون ناحق که ریختند به حسد بود، پسر آدم برادر خویش را بکشت. و چون صفات پاک حق سبحانه و تعالی گویند یا حدیث صحابه کنند خاموش باش و زبان از فضول نگاه دار».

و بکر بن عبدالله گوید، «مردی بود به نزد پادشاهی و هر روز برخاستی و گفتی: با نیکوکار نیکوکاری کن که بدکردار را کردار بد وی کفایت کند». پادشاه وی را عزیز داشتی. بر آن یکی وی را حسد کرد و گفت، «وی همی گوید که ملک را گند دهان همی آید». گفت، «دلیل چیست؟» گفت، «آن که وی را نزدیک خویش خوانی، دست بینی خویش بازنهد تا بوی نشنود». آنگاه بیامد و آن مرد را به خانه برد و طعامی داد که اندر وی سیر بود. پس ملک وی را به نزدیک خود خواند. وی دست به دهان بازنهاد. ملک پنداشت که آن مرد راست گفته است. ملک را عادت بود که برات خلعت و سیاست هردو به خط خویش نوشتی و مهر کرده بدادی. برات سیاست بنوشت و مهر کرد و به وی داد. او پنداشت که برات خلعت است. چون بیرون آمد همان مرد رفته بود تا بازداند که حال وی به چه انجامد. چون بیرون آمد و برات داشت گفت چیست؟ گفت برات خلعت است. گفت چون حق نان و نمک داریم ایثار به من کن. گفت کردم. از وی بستد و پیش عامل برد. گفت فرموده است که تو را بکشند و پوست به کاه بیاگنند. الله الله این در حق دیگری نبشته اند. رجوع کن با ملک. گفت در فرمان ملک رجوع نبود. وی را بکشت. دیگر روز آن مرد پیش ملک بایستاد و همان بگفت. ملک را عجب آمد. گفت، «آن خط چه کردی؟» گفت، «فلان از من بخواست به وی بخشیدم»، گفت، «او می گوید که تو مرا چنین و چنین گفتی؟» گفت، «دست به دهن چرا بازنهادی؟» گفت، «آن مرد مرا سیر داده بود». ملک گفت، «سخن هر روزه بازگوی». بازگفت که بد کردار را بد خویش کفایت کند، گفت مردی که حسد برد و مرا به گمان بد اندازد تا بی گناهی را هلاک کنم، خود هلاک او اولی، بد وی هم به وی باز رسید.

ابن سیرین رحمهم الله همی گوید، «هیچ کس را بر دنیا حسد نکردم، با خود گفتم اگر اهل بهشت باشم آن قدر نعمت مکدر چه قدر آرد و اگر نعوذبالله از اهل دوزخ باشم اگر جمله دنیا مرا باشد چه سود کند؟ و از حسن بصری رحمهم الله پرسیدند که مومن حسد کند؟ گفت، «پسران یعقوب (ع) را فراموش کرده ای، کند؟» ولیکن چون رنجی بود در سینه و بیرون نه افگند به معاملت زیان ندارد. و بودردا رحمهم الله می گوید، «هرکه از مرگ بسیار یادآوری وی را نه شادی بود و نه حسد».

بخش ۴۱ - فصل (کین فرزند خشم است): بدان که هرکه خشم فرو خورد به اختیار و دیانت مبارک آید، اما اگر از عجز و ضرورت فرو خورد، اندر باطن وی گرد آید و عقده گردد. و رسول (ص) می گوید، «المومن لیس یحقود»، یعنی مومن کین دار نبود پس کین فرزند خشم است و از وی هشت آفت پدید آید که هریکی سبب هلاک دین بود:بخش ۴۳ - پیدا کردن حقیقت حسد: بدان که حسد آن بود که کسی را نعمتی رسد، آن را کاره باشی و زوال آن نعمت را خواهان باشی. این حرام باشد به دلیل اخبار و به دلیل آن که کراهیت در قضا و حکم آفریدگار است و خبث باطن است که نعمتی که تو را نخواهد بود، دیگری را زوال خواستن آن به جز از خبث نباشد لیکن اگر آن را زوال نخواهد و خود را مثال آن خواهد و آن نعمت را کاره نباشد، آن را غبطت و منافسه نیز گویند و این اگر در کاری دینی باشد محمود و باشد که واجب بود که حق تعالی می فرماید، «و فی ذلک فلینا فس المتنافسون» و گفت که «سابقوا الی مغره من ربکم» یعنی خویشتن را در کار دین در پیش یکدیگر افکنید. و رسول (ص) گفت، «حسد نیست مگر اندر دو چیز. یکی مردی که حق سبحانه و تعالی او را علمی و مالی دهد و اندر مال خویش به علم کار همی کند. و دیگری را علم و زهد بی مال دهد. گوید اگر مرا نیز مال بودی و همان کار کردمی. هردو اندر مزد برابرند و اگر مال در معصیت نفقه کند و دیگری گوید اگر مرا نیز بودی هم آن کردمی، هردو در بزه برابر باشند. پس این منافسه را نیز حسد گویند، ولکن در وی هیچ کراهیت نعمت دیگری نیست و کراهیت نعمت دیگران خود روا نیست مگر نعمتی به ظالمی و فاسقی رسد که آلت فساد و ظلم وی باشد. روا بود که زوال آن نعمت خواهد و به حقیقت نابودن ظلم و فسق خواسته باشد نه زوال نعمت را. نشان آن بود که اگر توبه کند آن کراهیت نماند و دوام آن نعمت خواهد. و اینجا دقیقه ای است که کسی را نعمت دادند و وی خویشتن را آن نعمت بر دل وی مثل آن خواهد. چون نبود باشد که تفاوت را کاره باشد، پس برخاستن تفاوت به زوال سبکتر باشد و از بماندن نعمت و بیم آن بود که طبع از این بایست خالی نبود. ولیکن چون این را کاره باشد و چنان که اگر به دست وی کردندی آن نعمت از وی بنگردانیدی، بدان مقدار که در طبع باشد، ماخوذ نبود.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که از خشم حقد خیزد و از حقد حسد خیزد و حسد از جمله مهلکات است. و رسول (ص) گفت، «حسد کردار نیکو را ناچیز گرداند» و گفت، «سه چیز است که خلق از آن خالی نبود، گمان بد و فال بد و حسد و شما را بیاموزم که علاج این چیست چون گمان بد بری با خویشتن تحقیق مکن و بر آن مایست. و چون فال بد بینی بر آن اعتماد مکن. و چون حسد پدید آید زبان و دست از معامله بدان نگاه دار».
هوش مصنوعی: بدان که خشم از کینه به وجود می‌آید و کینه نیز باعث حسد می‌شود و حسد یکی از موارد خطرناک است. پیامبر (ص) فرمودند: «حسد باعث می‌شود که اعمال نیکو بی‌ارزش شوند.» همچنین فرمودند: «سه چیز وجود دارد که مردم از آن خالی نیستند: گمان بد، فال بد و حسد.» من به شما یاد می‌دهم که چگونه با این مسائل مقابله کنید: وقتی گمان بدی به ذهنتان خطور کرد، به خودتان ثابت نکنید و روی آن تأکید نکنید. اگر فال بدی دیدید، به آن اعتماد نکنید. و زمانی که حسد به سراغتان آمد، زبان و دستتان را از هرگونه عمل ناشایستی باز دارید.
و گفت (ص) «اندر میان شما پیدا آمدن گرفت آن که امت بسیار پیش از شما هلاک کرد و آن حسد و دشمنی و عداوت است و بدان خدای که جان محمد در حکم وی است که در بهشت نشوی تا ایمان نداری و ایمان ندارید تا یکدیگر را دوست نباشید و خبر دهم شما را که آن به چه حاصل آید. سلام بر یکدیگر فاش دارید.
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمود: «در میان شما مساله‌ای پیش آمده که امم گذشته به خاطر آن هلاک شدند و آن حسد، دشمنی و عداوت است. به خداوندی که جان محمد در دست اوست، شما تا بهشتی نشوید، ایمان نخواهید داشت و ایمان نخواهید داشت تا زمانی که یکدیگر را دوست نداشته باشید. می‌خواهم به شما بگویم که این چگونه حاصل خواهد شد. پس یکدیگر را با سلام گرامی بدارید.»
موسی (ع) گوید، «مردی را دیدم اندر سایه عرش. پرسیدم که وی کیست؟ گفتند که وی عزیز است نزدیک حق سبحانه و تعالی که او هرگز حسد نکرده است و اندر پدر و مادر عاق نبوده است و نمامی نکرده است».
هوش مصنوعی: موسی (ع) می‌گوید: «مردی را در زیر سایه عرش دیدم. از دیگران پرسیدم که او کیست؟ گفتند او فردی محترم و نزدیک به خداوند است که هرگز حسد نورزیده و نسبت به پدر و مادرش نیکو بوده و غیبت نکرده است».
و زکریا (ع) گوید که حق سبحانه و تعالی همی فرماید که حاسد دشمن نعمت من است و بر قضای من خشم همی گیرد و قسمت که من میان بندگان کرده ام همی نپسندد و رسول (ص) همی گوید، «شش گروه به شش گناه اندر دوزخ شدند بی حساب. امیران به جور و عرب به تعصب و مالداران به کبر و بازرگانان به خیانت و اهل روستا به نادانی و علما به حسد».
هوش مصنوعی: زکریا (ع) می‌گوید که خداوند متعال بیان می‌کند که حسود، دشمن نعمت‌های من است و بر تقدیر من خشمگین می‌شود و نسبت به مقدراتی که برای بندگانم تعیین کرده‌ام، ناخشنود است. پیامبر (ص) نیز فرموده است که شش گروه به خاطر شش گناه بدون حساب وارد جهنم می‌شوند: حاکمان به دلیل ظلم، عرب‌ها به خاطر تعصب، ثروتمندان به خاطر تکبر، بازرگانان به خاطر خیانت، مردم روستا به خاطر نادانی و علما به خاطر حسد.
و انس رحمهم الله همی گوید، «یک روز پیش رسول (ص) نشسته بودم. گفت: این ساعت کسی از اهل بهشت اندر آید و مردی از انصار درآمد نعلین از دست چپ درآویخته و آب از محاسن وی همی چکید که طهارت کرده بود. دیگر روز همچنین بگفت و هم وی اندر آمد. تا سه روی ببود. و عبدالله بن عمروبن عاص رحمهم الله خواست که بداند که وی را چه کردار است. نزدیک وی شد و گفت با پدر جنگ کرده ام و همی خواهم که سه شب نزدیک تو باشم. گفت روا بود. اندر آن سه شب نگاه کرد. وی را عملی زیادت ندید به جز آن که چون در خواب درآمدی حق سبحانه و تعالی را یاد کردی. پس وی را گفت، «من جنگ پدر نکرده بودم ولیکن از رسول (ص) چنین شنیدم. خواستم که عمل تو بشناسم». گفت، «این است عمل من که دیدی». چون برفت آواز داد و گفت یک چیز هست که هرگز بر هیچ کس حسد نکردم که خیری به وی رسیده است. گفت، «پس این درجه آن است».
هوش مصنوعی: روزی، شخصی نزد پیامبر (ص) نشسته بود و ایشان فرمودند: «به زودی شخصی از اهل بهشت وارد می‌شود.» سپس مردی از انصار وارد شد که نعلینش را از دست چپش درآورده و آب از محاسنش می‌چکید، زیرا که طهارت کرده بود. روز بعد، پیامبر دوباره همین را گفت و همان شخص وارد شد. این اتفاق تا سه روز ادامه داشت. عبدالله بن عمرو بن عاص خواست بداند او چه کارهایی انجام می‌دهد، پس نزدیک او رفت و گفت که با پدرش جنگ کرده و می‌خواهد سه شب نزد او بماند. او نیز اجازه داد. در طول این سه شب، عبدالله به کارهای او نگاه کرد، اما چیز ویژه‌ای جز این نیافت که او هرگاه در خواب می‌رفت، یاد خدا می‌کرد. عبدالله گفت: «من با پدرم جنگ نکرده‌ام، ولی از پیامبر چنین شنیده‌ام و خواستم اعمال تو را بشناسم.» او گفت: «این است عملی که دیدی.» وقتی عبدالله رفت، گفت: «یک چیزی هست که هرگز بر هیچ کس حسادت نکرده‌ام و آن خیر و درجاتی است که به او رسیده است.» او افزود: «پس این همانا درجه واقعی اوست.»
و عون بن عبدالله رضی الله عنه یکی را از ملوک پند داد و گفت، «دور باش از کبر که اول همه معصیتها که کرده اند از کبر بود که ابلیس از کبر سجود نکرد و دور باش از حرص که آدم (ع) را از بهشت حرص بیرون آورد و دور باش از حسد که اول خون ناحق که ریختند به حسد بود، پسر آدم برادر خویش را بکشت. و چون صفات پاک حق سبحانه و تعالی گویند یا حدیث صحابه کنند خاموش باش و زبان از فضول نگاه دار».
هوش مصنوعی: عون بن عبدالله به یکی از پادشاهان نصیحت کرد و گفت: «از تکبر دوری کن، زیرا نخستین گناهانی که افراد مرتکب شده‌اند به دلیل تکبر است؛ همان‌طور که ابلیس به سبب تکبر از سجده کردن خودداری کرد. همچنین از حرص دوری کن، چرا که حرص آدم (ع) را از بهشت خارج کرد. و از حسد نیز بپرهیز، زیرا نخستین خون ناحقی که ریخته شد به خاطر حسد بود، زمانی که پسر آدم برادرش را کشت. و هنگامی که صفات خداوند متعال یا احادیث صحابه را ذکر می‌کنند، سکوت کن و از گفتن بی‌مورد خودداری کن.»
و بکر بن عبدالله گوید، «مردی بود به نزد پادشاهی و هر روز برخاستی و گفتی: با نیکوکار نیکوکاری کن که بدکردار را کردار بد وی کفایت کند». پادشاه وی را عزیز داشتی. بر آن یکی وی را حسد کرد و گفت، «وی همی گوید که ملک را گند دهان همی آید». گفت، «دلیل چیست؟» گفت، «آن که وی را نزدیک خویش خوانی، دست بینی خویش بازنهد تا بوی نشنود». آنگاه بیامد و آن مرد را به خانه برد و طعامی داد که اندر وی سیر بود. پس ملک وی را به نزدیک خود خواند. وی دست به دهان بازنهاد. ملک پنداشت که آن مرد راست گفته است. ملک را عادت بود که برات خلعت و سیاست هردو به خط خویش نوشتی و مهر کرده بدادی. برات سیاست بنوشت و مهر کرد و به وی داد. او پنداشت که برات خلعت است. چون بیرون آمد همان مرد رفته بود تا بازداند که حال وی به چه انجامد. چون بیرون آمد و برات داشت گفت چیست؟ گفت برات خلعت است. گفت چون حق نان و نمک داریم ایثار به من کن. گفت کردم. از وی بستد و پیش عامل برد. گفت فرموده است که تو را بکشند و پوست به کاه بیاگنند. الله الله این در حق دیگری نبشته اند. رجوع کن با ملک. گفت در فرمان ملک رجوع نبود. وی را بکشت. دیگر روز آن مرد پیش ملک بایستاد و همان بگفت. ملک را عجب آمد. گفت، «آن خط چه کردی؟» گفت، «فلان از من بخواست به وی بخشیدم»، گفت، «او می گوید که تو مرا چنین و چنین گفتی؟» گفت، «دست به دهن چرا بازنهادی؟» گفت، «آن مرد مرا سیر داده بود». ملک گفت، «سخن هر روزه بازگوی». بازگفت که بد کردار را بد خویش کفایت کند، گفت مردی که حسد برد و مرا به گمان بد اندازد تا بی گناهی را هلاک کنم، خود هلاک او اولی، بد وی هم به وی باز رسید.
هوش مصنوعی: بکر بن عبدالله می‌گوید: «مردی بود که نزد پادشاهی زندگی می‌کرد و هر روز به او می‌گفت: با نیکوکاران نیکو رفتار کن، چون کردار بد بدکرداران خودشان را کفایت می‌کند.» پادشاه او را بسیار دوست می‌داشت. اما یکی از اطرافیان پادشاه به او حسد ورزید و گفت: «این مرد می‌خواهد به پادشاه بگوید که من به او بی‌ادبی کرده‌ام.» پادشاه از او پرسید که دلیلش چیست. آن حسود گفت: «زمانی که او را به نزد خود می‌خوانی، دستش را به دهانش می‌برد تا بوی بد او را استشمام نکند.» سپس پادشاه او را به خانه‌اش دعوت کرد و غذایی که در آن از شب پر بوده تهیه کرد. بعد به نزد خود خواند و او دستش را به دهان برد. پادشاه فکر کرد که حقیقت دارد. او عادت داشت که احکام و سیاست‌ها را با خط خودش می‌نوشت و مهر می‌کرد. حکم سیاست را نوشت و به او داد. آن مرد فکر کرد که این حکم خلعت است. وقتی که از کاخ بیرون آمد، مرد حسود به دنبال او رفت تا ببیند چه اتفاقی برایش افتاده است. آن مرد وقتی بیرون آمد و حکم را در دست داشت، از او پرسید: «این چیست؟» او پاسخ داد: «این حکم خلعت است.» حسود گفت: «از آنجایی که ما حق نان و نمک داریم، لطفاً آن را به من ببخش.» او گفت: «من این کار را کرده‌ام.» سپس حکم را از او گرفت و پیش عامل می‌برد. گفت: «پادشاه فرموده که تو را بکشند و پوستت را به کاه بیاگندند.» مرد حسود گفت: «این در حق کسی دیگر نوشته شده است. به پادشاه برگرد.» اما او گفت که در فرمان پادشاه برگشت وجود ندارد و او را کشتند. روز دیگر آن مرد به پادشاه رفت و همان حرف را تکرار کرد. پادشاه تعجب کرد و پرسید: «آن نامه چه شد؟» او گفت: «فلانی از من خواسته بود و من به او بخشیدم.» پادشاه گفت: «او می‌گوید که تو این را به من گفته‌ای؟» او پاسخ داد: «چرا دستت را به دهانت بردی؟» گفت: «زیرا او مرا سیر کرده بود.» پادشاه گفت: «هر روز همان سخن را بگو.» و او باز گفت که بدکردار را کردار بد خودش کفایت می‌کند و افزود که مرد حسود که به او گمان بد برده و باعث هلاکت بی‌گناه شده، سزاوار هلاکت خودش است.
ابن سیرین رحمهم الله همی گوید، «هیچ کس را بر دنیا حسد نکردم، با خود گفتم اگر اهل بهشت باشم آن قدر نعمت مکدر چه قدر آرد و اگر نعوذبالله از اهل دوزخ باشم اگر جمله دنیا مرا باشد چه سود کند؟ و از حسن بصری رحمهم الله پرسیدند که مومن حسد کند؟ گفت، «پسران یعقوب (ع) را فراموش کرده ای، کند؟» ولیکن چون رنجی بود در سینه و بیرون نه افگند به معاملت زیان ندارد. و بودردا رحمهم الله می گوید، «هرکه از مرگ بسیار یادآوری وی را نه شادی بود و نه حسد».
هوش مصنوعی: ابن سیرین می‌گوید که هیچ‌گاه به کسی به خاطر دنیا حسد نورزیده است. او به خود گفته که اگر فردی اهل بهشت باشد، نعمت‌های بهشت او را خوشحال می‌کند و اگر به جهنم برود، حتی اگر تمامی دنیا را داشته باشد، فایده‌ای نخواهد داشت. حسن بصری نیز در پاسخ به این سؤال که آیا مؤمن می‌تواند حسد بورزد، به داستان پسران یعقوب اشاره کرده است و گفته که ممکن است در دل رنجی وجود داشته باشد که به بیرون ابراز نشود و این رنج در معاملات تأثیری ندارد. بودردا نیز می‌گوید که کسی که همواره به یاد مرگ باشد، نه از شادی چیزی می‌برد و نه حسد خواهد ورزید.