گنجور

بخش ۳۸ - فصل (علاج خشم واجب است)

بدان که علاج خشم واجب است که بیشتر خلق را خشم به دوزخ برد. و علاج وی دو جنس است: یکی جنس وی چون مسهل است که بیخ و مادت آن از باطن بر کند و جنس دوم مثل سکنجبین است که تسکین کند و مادت نبرد.

و جنس اول که مثل مسهل است آن است که نگاه کند که سبب خشم اندر باطن چیست. آن اسباب را از بیخ بکند. و آن را پنج سبب است.

سبب اول کبر است که متکبر به اندک مایه‌ای سخن یا معاملت که در خلاف تعظیم وی بود خشمگین شود. باید که کبر را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است که فضل به اخلاق نیکو بود و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع کبر باطل نشود.

سبب دوم عُجب است که اندر شأن خویشتن اعتقادی دارد. و علاج آن است که خود را بشناسد و تمامی علاج کبر و عجب به جای خود گفته شود.

سبب سیم مزاح است که اندر بیشتر احوال به خشم ادا کند. باید که خویشتن را به جد مشغول کند اندر شناختن کار آخرت و حاصل کردن کار و اخلاق نیکو و از مزاح باز ایستد. و همچنین پر خندیدن و سخریت کردن به خشم ادا کند. باید که خود را از آن صیانت کند و اگر دیگری بر وی استهزا کند خود از آن اعراض کند.

سبب چهارم ملامت کردن و عیب کردن است که این نیز سبب خشم گردد از هردو جانب. و علاج آن بود که بداند بی عیب خدای تعالی است و هرکه (به) عیب خود (مشغول) باشد (به) عیب دیگران نرسد. و ملامت همین سبیل. پس اگر به عیب و ملامت خود مشغول شود تا خشم دیگری از میان برخیزد اولیتر.

سبب پنجم حرص و آز بود بر زیادت مال و جاه که بدان حاجت بسیار شود و هرکه بخیل بود به یک دانگ که از وی بشود خشمگین گردد و هرکه طامع بود به یک لقمه که از وی فوت شود خشمناک گردد و این همه اخلاق بد است.

و اصل خشم این است. و علاج این هم علمی است و هم عملی. اما علمی آن است که آفت و شر وی بداند که ضرر آن بر وی اندر دین و دنیا تا به چه حد است تا به دل از آن نفور شود، آنگاه به علاج عملی مشغول گردد و آن باشد که از این صفات به مخالفت برخیزد که علاج همه به مخالفت هوا و هوس و اخلاق بد است. چنان که اندر ریاضت نفس بگفتیم. و انگیختن خشم و اخلاق بد بیشتر از آن است که مخالطت با گروهی کنند که خشم بر ایشان غالب باشد و باشد که آن را شجاعت و صلابت نام کنند و بدان فخر آورند. و حکایت کنند که فلان بزرگ به یک کلمه فلان را بکشت یا خان و مال او ببرد که کس زهره نداشتی که بر خلاف وی سخن گفتی که وی مردی مردانه بود و مردان چنین باشند و فرا گذاشتن آن خواری و بی حمیتی و ناکسی باشد، پس خشم را که خوی سگان است شجاعت و مردانگی نام نهاده باشد و حلم که اخلاق پیغمبران است ناکسی و بی حمیّتی نام کند. و کار شیطان این است که به تلبیس و به الفاظ زشت از اخلاق نیکو باز می‌دارد و به الفاظ نیکو به اخلاق بد دعوت می‌کند. و عاقل داند که اگر راندن هیجان خشم از مردی بودی، بایستی که زنان و کودکان و پیران ضعیف نفس و بیماران به خشم نزدیکتر نبودندی و معلوم است که این قوم زودتر خشم گیرند. بلکه هیچ مردی در آن نرسد که کسی با خشم خویش برآید. و این صفت انبیاست (ع). و آن دیگر صفت کردان و ترکان و عرب و کسانی که به سباع و بهایم نزدیکتراند. بنگر که بزرگی در آن باشد که مانند انبیا باشی یا مانند غافلان و ابلهان باشی؟

بخش ۳۷ - فصل (غلبه توحید خشم را بپوشاند): بدان که اگرچه بیخ خشم هرگز از باطن کنده نیاید، ولکن روا باشد که کسی در بعضی احوال یا در بیشتر احوال توحید بر وی غالب شود و هرچه بیند از حق تعالی بیند، پس خشم بدین توحید پوشیده شود و از وی هیچ چیز پیدا نیاید، چنان که اگر سنگی بر کسی زنند به هیچ حال بر سنگ خشم نگیرد، اگرچه بیخ خشم در باطن وی بر جای خویش است که آن جنایت از سنگ نبیند، از آن کس بیند که انداخت. و اگر سلطانی توقیع کند که کسی را بکشند، بر قلم خشمگین نشود که توقیع به وی کرد، زیرا که داند که قلم مسخر است و حرکت از وی نیست، اگرچه در وی است. همچنین کسی که توحید بر وی غالب بوَد، به ضرورت بشناسند که خلق مضطرند در آن که برایشان می‌رود، چه حرکت اگرچه در بند قدرت است، لکن قدرت در بند ارادت است و ارادت به اختیار آدمی نیست، ولکن داعیه‌ای بر وی مسلط کرده‌اند اگر خواهی و اگرنه، چون داعیه فرستادند و قدرت دادند، فعل به ضرورت حاصل آید پس مثل وی همچون سنگ است که در وی اندازند و از سنگ درد و رنج حاصل آید، اما با وی خشم نبود، پس اگر قوت این کس از گوسفندی بود و گوسفند بمیرد، رنجور شود، ولکن خشمگین نشود. و چون کسی آن را بکشد باید که همچنین باشد اگر نور توحید غالب بود.بخش ۳۹ - فصل (علاج علمی و عملی خشم): بدان که این گفته‌اند مسهل آن است که قصد کند که مادت خشم بکند، اگر کسی مادت خشم نتواند کند باید که تسکین کند. چون خشم هیجان گرفت تسکین وی به سکنجبین باشد که از حلاوت علم و مرارت صبر ترکیب کند و علاج همه اخلاق معجون علم و عمل است. علم آن است که از آیات و اخبار که اندر غضب آمده است و اندر ثواب کسی که خشم فرو خورد اندیشه کند، چنان که روایت کرده‌ایم و با خود گوید که حق سبحانه و تعالی بر تو قادرتر از آن است که بر وی که مخالفت تو با خدای تعالی بیشتر است. چه ایمنی اگر خشم برانی که در روز قیامت خشم خود بر تو براند؟ و بدین تسکین کند و ثواب فرو خوردن خشم حاصل کند، چنان که رسول (ص)، پرستاری را به کاری فرستاد و دیر باز آمد. گفت، «اگر نه قصاص قیامت بودی تو را بزدمی».

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که علاج خشم واجب است که بیشتر خلق را خشم به دوزخ برد. و علاج وی دو جنس است: یکی جنس وی چون مسهل است که بیخ و مادت آن از باطن بر کند و جنس دوم مثل سکنجبین است که تسکین کند و مادت نبرد.
هوش مصنوعی: باید بدانیم که کنترل خشم ضروری است، زیرا خشم موجب سقوط بسیاری از افراد به جهنم می‌شود. برای درمان خشم دو روش وجود دارد: یکی مانند دارویی است که ریشه و علت خشم را از درون برطرف می‌کند، و دیگری مانند سکنجبین عمل می‌کند که خشم را تسکین می‌دهد بدون اینکه علت آن را از بین ببرد.
و جنس اول که مثل مسهل است آن است که نگاه کند که سبب خشم اندر باطن چیست. آن اسباب را از بیخ بکند. و آن را پنج سبب است.
هوش مصنوعی: نوع اول از درمان‌ها مانند مسهل عمل می‌کند و هدف آن این است که بررسی کند ریشه خشم درون چیست. باید آن عوامل را از ریشه حذف کند. این عوامل شامل پنج مورد است.
سبب اول کبر است که متکبر به اندک مایه‌ای سخن یا معاملت که در خلاف تعظیم وی بود خشمگین شود. باید که کبر را به تواضع بشکند و بداند که وی از جنس بندگان دیگر است که فضل به اخلاق نیکو بود و کبر از اخلاق بد است و جز به تواضع کبر باطل نشود.
هوش مصنوعی: اولین دلیل برای تکبر، خشم و ناراحتی فرد متکبر از هرگونه سخن یا رفتار جزئی است که موجب عدم احترام به او می‌شود. لازم است که این تکبر را با تواضع زیر پا بگذارد و بفهمد که او نیز مانند سایر بندگان، انسانی است که برتری او تنها به خاطر اخلاق نیکو است و تکبر صفتی زشت محسوب می‌شود که تنها با تواضع می‌توان آن را از بین برد.
سبب دوم عُجب است که اندر شأن خویشتن اعتقادی دارد. و علاج آن است که خود را بشناسد و تمامی علاج کبر و عجب به جای خود گفته شود.
هوش مصنوعی: عامل دوم که به آن "عُجب" گفته می‌شود، مربوط به اعتقادی است که فرد درباره‌ی خود دارد و به نوعی برتری‌جویی می‌کند. برای درمان این حالت، لازم است فرد خود را بشناسد و به این نکته توجه کند که درمان کبر و عجب باید در جای خود مورد بررسی و بحث قرار گیرد.
سبب سیم مزاح است که اندر بیشتر احوال به خشم ادا کند. باید که خویشتن را به جد مشغول کند اندر شناختن کار آخرت و حاصل کردن کار و اخلاق نیکو و از مزاح باز ایستد. و همچنین پر خندیدن و سخریت کردن به خشم ادا کند. باید که خود را از آن صیانت کند و اگر دیگری بر وی استهزا کند خود از آن اعراض کند.
هوش مصنوعی: مزاح سبب ایجاد خشم می‌شود و در بیشتر مواقع فرد را به واکنش‌های تند وا می‌دارد. بنابراین، انسان باید خود را به طور جدی مشغول شناختن کارهای آخرت و کسب اخلاق نیکو کند و از مزاح کردن پرهیز نماید. همچنین، خندیدن زیاد و شوخی‌های بی‌محتوا نیز ممکن است موجب خشم شود. بنابراین، لازم است خود را از این گونه رفتارها دور نگه دارد و اگر دیگران او را به تمسخر بگیرند، نباید به آن توجه کند.
سبب چهارم ملامت کردن و عیب کردن است که این نیز سبب خشم گردد از هردو جانب. و علاج آن بود که بداند بی عیب خدای تعالی است و هرکه (به) عیب خود (مشغول) باشد (به) عیب دیگران نرسد. و ملامت همین سبیل. پس اگر به عیب و ملامت خود مشغول شود تا خشم دیگری از میان برخیزد اولیتر.
هوش مصنوعی: ملامت و عیب‌جویی یکی از دلایل بروز خشم است که می‌تواند از سوی هر دو طرف ایجاد شود. برای درمان این مشکل، باید در نظر داشت که خداوند بی‌عیب است و هر کسی که به عیب‌های خود بپردازد، به عیب‌های دیگران توجه نمی‌کند. بنابراین، اگر شخص به عیب‌ها و نقص‌های خود مشغول شود، می‌تواند خشم دیگران را کاهش دهد.
سبب پنجم حرص و آز بود بر زیادت مال و جاه که بدان حاجت بسیار شود و هرکه بخیل بود به یک دانگ که از وی بشود خشمگین گردد و هرکه طامع بود به یک لقمه که از وی فوت شود خشمناک گردد و این همه اخلاق بد است.
هوش مصنوعی: پنجمین دلیل، حرص و آز به خاطر افزایش مال و مقام است که نیازهای زیادی به آن مرتبط می‌شود. هر کس که بخیل باشد، با کمترین چیزی که از او برود عصبانی می‌شود و کسی که طمع‌کار باشد، با از دست دادن حتی یک لقمه خشمگین می‌گردد. این رفتارها همه نشان‌دهنده اخلاق ناپسند است.
و اصل خشم این است. و علاج این هم علمی است و هم عملی. اما علمی آن است که آفت و شر وی بداند که ضرر آن بر وی اندر دین و دنیا تا به چه حد است تا به دل از آن نفور شود، آنگاه به علاج عملی مشغول گردد و آن باشد که از این صفات به مخالفت برخیزد که علاج همه به مخالفت هوا و هوس و اخلاق بد است. چنان که اندر ریاضت نفس بگفتیم. و انگیختن خشم و اخلاق بد بیشتر از آن است که مخالطت با گروهی کنند که خشم بر ایشان غالب باشد و باشد که آن را شجاعت و صلابت نام کنند و بدان فخر آورند. و حکایت کنند که فلان بزرگ به یک کلمه فلان را بکشت یا خان و مال او ببرد که کس زهره نداشتی که بر خلاف وی سخن گفتی که وی مردی مردانه بود و مردان چنین باشند و فرا گذاشتن آن خواری و بی حمیتی و ناکسی باشد، پس خشم را که خوی سگان است شجاعت و مردانگی نام نهاده باشد و حلم که اخلاق پیغمبران است ناکسی و بی حمیّتی نام کند. و کار شیطان این است که به تلبیس و به الفاظ زشت از اخلاق نیکو باز می‌دارد و به الفاظ نیکو به اخلاق بد دعوت می‌کند. و عاقل داند که اگر راندن هیجان خشم از مردی بودی، بایستی که زنان و کودکان و پیران ضعیف نفس و بیماران به خشم نزدیکتر نبودندی و معلوم است که این قوم زودتر خشم گیرند. بلکه هیچ مردی در آن نرسد که کسی با خشم خویش برآید. و این صفت انبیاست (ع). و آن دیگر صفت کردان و ترکان و عرب و کسانی که به سباع و بهایم نزدیکتراند. بنگر که بزرگی در آن باشد که مانند انبیا باشی یا مانند غافلان و ابلهان باشی؟
هوش مصنوعی: خشم اصلی‌ترین مشکل است و درمان آن هم علمی است و هم عملی. در بعد علمی، فرد باید بداند که این خشم چه آسیبی به او در دنیا و آخرت می‌زند تا بتواند از آن نفرت پیدا کند. سپس باید به درمان عملی بپردازد، که این شامل مخالفت با صفات ناپسند و کنترل بر خواهش‌ها و رفتارهای زشت اوست. همان‌طور که در تمرینات روحی گفته شده، پرورش نفس در این زمینه بسیار مؤثر است. همچنین، در مواجهه با افرادی که دائم در خشم به سر می‌برند، این خشم بیشتر تحریک می‌شود و افراد به اشتباه آن را شجاعت و قوی‌طیمنانی می‌نامند، در حالی که شخصیت و مهربانی، ویژگی‌های نیکو هستند. شیطان با فریب و کلمات زشت انسان‌ها را از صفات خوب برحذر می‌دارد و به اخلاق بد دعوت می‌کند. عاقل می‌داند که اگر کنترل خشم نشانه‌ای از ضعف بود، کمتر کسی به خشم دچار می‌شد. در واقع، این خوی انبیا است، در حالی که خشم نسبت به ویژگی‌های افرادی است که به حیوانات و صفات زشت نزدیک‌تر هستند. در نهایت، باید در نظر گرفت که طرفداری از کدام یک از این صفات باعث بزرگی انسان می‌شود: آیا باید به صفات انبیا پیوست یا به خصوصیات غافلان و ابلهان؟