گنجور

مثنوی

ز نزدیک این کهتر کهتران
بنزدیک آن مهتر مهتران
سپهدار دوران ابوالیسر کوست
جگر سوز دشمن دل افروز دوست
بجسم اندر از روح بایسته تر
بجان اندر از عقل شایسته تر
برادی چو ابرو بمردی چو ببر
ز تیغ و کفش رنج بر ببر و ابر
ز دریا گه جود بخشنده تر
ز آتش عدو را گدازنده تر
برزم اندرون مرگ بارد چو میغ
ببزم اندرون جان دهد بیدریغ
روان شاد گردد بدیدار او
خرد تازه گردد بگفتار او
اگر بنگرد دشمن از چهر او
دل و جان بیاراید از مهر او
ببخشیدن زر از آن شادتر
که درویش جوینده باشد بزر
نه بی نکته نغز گوید سخن
نه جز نکته هرگز بجوید سخن
ایا آفتاب مهان جهان
پناه بزرگان و پشت کهان
تو دانی که من نیکخواه توام
همه ساله اندر پناه توام
تو آنی که من با تو یاران بدم
بشادی و غم با تو هم زان بدم
بشهر اندرون از تو نامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
یکی روز بی من نخوردی نبید
که بی من کسی نیز خوانت ندید
بنزدیک خسرو نشاندی مرا
بگردون هفتم رساندی مرا
بجاه توام هر کسی چیز داد
ز بهر تو میرم بسی چیز داد
بخدمت همی خواند شاهم فزون
همی کرد هر روز جاهم فزون
مرا بویه شهر تبریز خاست
بجان اندرم آتش تیز خاست
چو من عزم تبریز کردم همی
بدل باد تبریز خوردم همی
بسی نیکوئیها پذیروفتم
بشیرین زبانی همی گوفتم
که نزدیک من باش و زائر مرو
که نیکی کنم با تو هر روز نو
هم از میر خرم بوی هم ز من
نیاید ترا خواسته کم ز من
همت نام هست و همت کام هست
همت با چو ما مردم آرام هست
تو آنجا نه فرزند داری نه زن
هم اینجا بهر چیز با من بزن
چه خواهی که را جوئی اندر جهان
بخیره چرا پوئی اندر جهان
چو بشنیدم این دست برداشتم
ترا بر سر خویش بگماشتم
بسی خلعت و خواسته دادیم
بکام دل آنجا فرستادیم
چو من رخت بر بستم از تخت تو
رسیدم بکام اندر از بخت تو
شدند این بزرگان خریدار من
بود خرمی شان بدیدار من
بود خوش دل من بدیدارشان
روانم ز گیتی خریدارشان
چو آن نیکوئیهات یاد آورم
ز دود جگر خیره گردد سرم
چو یاد آیدم روی فرزند تو
نشاط دل خویش و پیوند تو
بکردار تندر بنالد دلم
بشادی و غم زو سکالد دلم
که گر بیکران بر دلم غم بدی
بدیدار او از دلم کم بدی
بماناد جان تو با آن من
فدای تو بادا تن و جان من
مرا گفته کان بخت آید بروی
ز اندوه و شادی مرا باز گوی
بدین پایه اندر کنون هر چه بود
ترا در بدر باز خواهم نمود
نخست از کرمهای میر اجل
که دستش ز رزقست و تیغ از اجل
همی آن کند با من از نیکوئی
که گر باز گویم ترا نگروی
ز هم پیشه گان پیش دارد مرا
ز گردون همی بر گذارد مرا
نه او هرگز این کرد با هیچ تن
نه از هیچ تن هستم این دیده من
دگر میر فرخ که فرزند اوست
که گیتی گشایست و دلبند اوست
ابونصر مملان که هر ساعتی
فرستد بنزدیک من خلعتی
نه یک ساعت از پیش بگذاردم
چنان چون بباید همی داردم
بر آنم کز این پس عقارم دهد
بجام سعادت عقارم دهد
دگر میر عبداله از بهر من
زبان بر گشاید بهر انجمن
از او هرچه خواهی ندارد گران
همان خلعتم خواهد از دیگران
کز او بگذری بر خدای بزرگ
که دادش بزرگی خدای سترک
جوان مرد شیر اوژن پیرمرد
ز نیکی ندانی که با من چه کرد
گهی استر را هوارم دهد
گهی نیفه شاهوارم دهد
بخروار هامی فرستد مرا
وز ایندر پیاپی فرستد مرا
ز حسان مساوی بشادی درم
بشادی ز حسان مساوی درم
مرا دارد از جان و تن دوستر
کسی را ندارد ز من دوستر
بتن جانم از دولت خسرو است
که هنگام رادی چو کیخسرو است
دو سو دستم از وی که باید بتن
زمانی سخا و زمانی سخن
مرا مطیعانند ازین بیشتر
من این قوم را داشتم پیشتر
که میرند و ز میر نامی ترند
ز جان بر تن من گرامی ترند
اگر چه من آنجا بگنج اندرم
ز نادیدن تو برنج اندرم
مرا دیدن روی تو بایدی
و گر نان نبودی مرا شایدی
بدیدار تو شاد بودی دلم
وز اندیشه آزاد بودی دلم
من از بهر شاه جهان لشگری
فروزنده شهر و هم لشگری
یکی شعر گفتم برنج روان
بمعنی نغز و بلفظ روان
اگر نیک رائی بجای آوری
بدین چاکر خویش رای آوری
بفرمان این شعر خواندن بدو
همان رسم چاکر بماندن بدو
اگر خلعت او بیابد رهی
چو ماه دو هفته بتابد رهی
بر مهتران جاهش افزون شود
دل حاسدانش پر از خون شود
چو استاد بوالمعمر آید بشهر
در خرمی برگشاید بشهر
دعا کن ز بهر من او را بسی
که چون او نباشد بگیتی کسی
دگر حاجب راد و فرزانه را
چراغ دل خویش و بیگانه را
بسی آفرینش ستایش نمای
بسی در ثنایش نیایش نمای
همان آسمان سخا بوالفرج
که هرگز مبادش ز شادی هرج
فراوان ز چاکر درودش رسان
که بادش فدا جان و چیز کسان
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
بسی آفرین کن ز بهر رهی
که هرگز مباد این جهان زو تهی
رسان سوی مملان دعاهای من
که گوئی مکن آن تقاضای من
هم اندر سرای تو دادم ردی
سزد گر من او را کنم جان فدی
علی را همی بوس هر روز بیش
هم از بهر چاکر هم از بهر خویش
هزار آفرین کن تن خویش را
بنفرین بزن دشمن خویش را
به خطی مرا هر زمان یاد کن
بدان خط جان مرا شاد کن
که گر نیست راهم بدیدار تو
شوم شاد باری بگفتار تو
ز خط تو من دیده روشن کنم
دل از گفته های تو گلشن کنم
کنم شاد از آن خاطر خویش را
نهم مرهمی این دل ریش را

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز نزدیک این کهتر کهتران
بنزدیک آن مهتر مهتران
هوش مصنوعی: از نزدیک این شخص کم‌سن و سال، به آن شخص باتجربه و بزرگ‌سال نزدیک شو.
سپهدار دوران ابوالیسر کوست
جگر سوز دشمن دل افروز دوست
هوش مصنوعی: رهبر و فرمانده‌ای مانند ابوالسر که هم برای دشمنانش سوزاننده است و هم برای دوستانش مایه دلگرمی و روشنی.
بجسم اندر از روح بایسته تر
بجان اندر از عقل شایسته تر
هوش مصنوعی: در بدن، روح از جسم باارزش‌تر است و در جان، عقل از احساسات ارزش بیشتری دارد.
برادی چو ابرو بمردی چو ببر
ز تیغ و کفش رنج بر ببر و ابر
هوش مصنوعی: اگر برادری مانند ابرو داشته باشی و شجاعتی چون ببر، می‌توانی از درد و رنج ناشی از تیغ و کفش رنج ببر و همچون ابر، بر فراز آن‌ها بگذری.
ز دریا گه جود بخشنده تر
ز آتش عدو را گدازنده تر
هوش مصنوعی: از دریا که بخشنده است، چون آتش دشمن می‌تواند ویران‌کننده‌تر باشد.
برزم اندرون مرگ بارد چو میغ
ببزم اندرون جان دهد بیدریغ
هوش مصنوعی: در دل سرزمین، وقتی مرگ مانند ابر می‌بارد، زندگی به‌گونه‌ای بی‌وقفه و بدون تردید ادامه می‌یابد.
روان شاد گردد بدیدار او
خرد تازه گردد بگفتار او
هوش مصنوعی: با دیدن او، روح شاد می‌شود و با شنیدن سخنانش، فکر و عقل تازه‌ای به دست می‌آوریم.
اگر بنگرد دشمن از چهر او
دل و جان بیاراید از مهر او
هوش مصنوعی: اگر دشمن به چهره او نگاه کند، دل و جانش تحت تاثیر محبت او قرار می‌گیرد.
ببخشیدن زر از آن شادتر
که درویش جوینده باشد بزر
هوش مصنوعی: بخشیدن طلا از آن خوشایندتر است که درویش و نیازمندی به آن احساس نیاز کند.
نه بی نکته نغز گوید سخن
نه جز نکته هرگز بجوید سخن
هوش مصنوعی: سخنان او نه بی‌حکمت و نکته است و نه فقط به دنبال یافته‌های سطحی می‌گردد.
ایا آفتاب مهان جهان
پناه بزرگان و پشت کهان
هوش مصنوعی: آیا خورشید، که منبع نور و انرژی است، نه فقط پناهگاه بزرگ‌ترها و قدرتمندان، بلکه پشتوانه‌ی همه انسان‌ها و تاریخ است؟
تو دانی که من نیکخواه توام
همه ساله اندر پناه توام
هوش مصنوعی: تو می‌دانی که من دوستدار تو هستم و همیشه تحت حمایت و حمایت تو هستم.
تو آنی که من با تو یاران بدم
بشادی و غم با تو هم زان بدم
هوش مصنوعی: تو همانی که در شادی و غم، دوستانم را به یاد تو می‌آورم.
بشهر اندرون از تو نامی شدم
بنزدیک خسرو گرامی شدم
هوش مصنوعی: در شهری که تو در آن زندگی می‌کنی، به خاطر تو به شهرتی رسیدم و نزد پادشاه ارجمند، بزرگ و محترم شدم.
یکی روز بی من نخوردی نبید
که بی من کسی نیز خوانت ندید
هوش مصنوعی: یک روزی بدون من، شرابی نخورده‌ای، چون بدون من کسی هم به مهمانی‌ات نیامده است.
بنزدیک خسرو نشاندی مرا
بگردون هفتم رساندی مرا
هوش مصنوعی: مرا به نزد خسرو نشاندی و به آسمان هفتم رساندی.
بجاه توام هر کسی چیز داد
ز بهر تو میرم بسی چیز داد
هوش مصنوعی: به خاطر تو، هر کس چیزی به من می‌دهد و برای تو، من برای چیزهای زیادی تلاش می‌کنم و می‌گذرم.
بخدمت همی خواند شاهم فزون
همی کرد هر روز جاهم فزون
هوش مصنوعی: هر روز به خدمت شاه می‌آیند و مقام و جایگاه من نیز هر روز بیشتر می‌شود.
مرا بویه شهر تبریز خاست
بجان اندرم آتش تیز خاست
هوش مصنوعی: بوی خوش شهر تبریز به مشامم رسید و در وجودم احساس آتش تندی شکل گرفت.
چو من عزم تبریز کردم همی
بدل باد تبریز خوردم همی
هوش مصنوعی: وقتی که عزم سفر به تبریز کردم، مانند نسیمی که از تبریز می‌وزد، حالتی تازه و روحیه‌ای تازه به دست آوردم.
بسی نیکوئیها پذیروفتم
بشیرین زبانی همی گوفتم
هوش مصنوعی: من از خوبی‌ها بسیار پذیرایی کردم و با زبانی شیرین به سخن‌گویی پرداختم.
که نزدیک من باش و زائر مرو
که نیکی کنم با تو هر روز نو
هوش مصنوعی: نزدیک من بمان و از من دور نشو، زیرا هر روز می‌خواهم با تو نیکی کنم و به تو خوبی برسانم.
هم از میر خرم بوی هم ز من
نیاید ترا خواسته کم ز من
هوش مصنوعی: بو و عطر خوشی که از می‌خرم و دوستی که با من دارم، به تو نمی‌رسد؛ خواسته‌های تو از من کمتر است.
همت نام هست و همت کام هست
همت با چو ما مردم آرام هست
هوش مصنوعی: هماهنگی و تلاش نامی از همت است و همت موجب تحقق آرزوها می‌گردد؛ چرا که با وجود همت و کوشش، افرادی مثل ما می‌توانند در آرامش زندگی کنند.
تو آنجا نه فرزند داری نه زن
هم اینجا بهر چیز با من بزن
هوش مصنوعی: تو در آنجا نه فرزندی داری و نه همسری، بنابراین بهتر است که اینجا به خاطر هر چیزی با من همراه باشی.
چه خواهی که را جوئی اندر جهان
بخیره چرا پوئی اندر جهان
هوش مصنوعی: در دنیا به دنبال چه کسی می‌گردی؟ چرا بدون هدف و بی‌دلیل در این دنیا در حال جست‌وجو هستی؟
چو بشنیدم این دست برداشتم
ترا بر سر خویش بگماشتم
هوش مصنوعی: وقتی این را شنیدم، دست از کار کشیدم و تو را بر روی سرم قرار دادم.
بسی خلعت و خواسته دادیم
بکام دل آنجا فرستادیم
هوش مصنوعی: ما بسیاری از الهام‌ها و خواسته‌هایمان را به هدف دل‌خواه‌مان ارسال کردیم.
چو من رخت بر بستم از تخت تو
رسیدم بکام اندر از بخت تو
هوش مصنوعی: زمانی که من از تخت تو جدا شدم و سفر را آغاز کردم، به آنچه که می‌خواستم و به خواسته‌ام در سایه سرنوشت تو رسیدم.
شدند این بزرگان خریدار من
بود خرمی شان بدیدار من
هوش مصنوعی: این بزرگواران بخاطر من به خریدار تبدیل شدند و خوشی آنان از دیدار من نشأت می‌گیرد.
بود خوش دل من بدیدارشان
روانم ز گیتی خریدارشان
هوش مصنوعی: دل شاد و خوش من با دیدن آنها، جانم را از دنیای مادی جدا می‌کند و به محبت و خریداری آنها می‌پردازد.
چو آن نیکوئیهات یاد آورم
ز دود جگر خیره گردد سرم
هوش مصنوعی: وقتی به خوبی‌هایت فکر می‌کنم، از درد دل و غم دل گیج و متحیر می‌شوم.
چو یاد آیدم روی فرزند تو
نشاط دل خویش و پیوند تو
هوش مصنوعی: وقتی به یاد تو می‌افتم، چهره فرزندت، شادی قلبم را به همراه می‌آورد و مرا به تو مرتبط می‌کند.
بکردار تندر بنالد دلم
بشادی و غم زو سکالد دلم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر کردار تند و سریع به شور و شوق می‌زند و از غم‌هایی که در دل دارم، به شدت ناله می‌کند.
که گر بیکران بر دلم غم بدی
بدیدار او از دلم کم بدی
هوش مصنوعی: اگر غم بی‌پایانی بر دل من حاکم باشد، با دیدن او این غم از دل من کاسته می‌شود.
بماناد جان تو با آن من
فدای تو بادا تن و جان من
هوش مصنوعی: جانم با تو می‌ماند و تن و جانم فدای توست.
مرا گفته کان بخت آید بروی
ز اندوه و شادی مرا باز گوی
هوش مصنوعی: به من گفته‌اند که بخت و سرنوشت بر من لبخند می‌زند، پس از تو می‌خواهم که درباره شادی و ناراحتی من دوباره توضیح بدهی.
بدین پایه اندر کنون هر چه بود
ترا در بدر باز خواهم نمود
هوش مصنوعی: تا به حال هر چه از تو دارد، اکنون به تو نشان خواهم داد.
نخست از کرمهای میر اجل
که دستش ز رزقست و تیغ از اجل
هوش مصنوعی: نخستین خوبی‌ها و لطف‌هایی که از طرف مرگ به ما می‌رسد، به خاطر این است که او از نعمت‌ها و روزی‌ها بهره‌مند است و قدرتش به مانند شمشیری تند و برنده از اجل و سرنوشت نشأت می‌گیرد.
همی آن کند با من از نیکوئی
که گر باز گویم ترا نگروی
هوش مصنوعی: او به من از روی نیکوکاری رفتار می‌کند، اما اگر این را بگویم، ممکن است تو ناراحت شوی.
ز هم پیشه گان پیش دارد مرا
ز گردون همی بر گذارد مرا
هوش مصنوعی: من از دیگران در کارم برتر هستم و به‌راحتی از مشکلات و سختی‌های زندگی عبور می‌کنم.
نه او هرگز این کرد با هیچ تن
نه از هیچ تن هستم این دیده من
هوش مصنوعی: او هیچ‌گاه با هیچ‌کس این‌گونه رفتار نکرده و من هم از هیچ‌کس این‌گونه احساس نمی‌کنم.
دگر میر فرخ که فرزند اوست
که گیتی گشایست و دلبند اوست
هوش مصنوعی: فرزند دیگری به دنیا آمده است که جهان را به‌دست خواهد گرفت و محبوب او خواهد بود.
ابونصر مملان که هر ساعتی
فرستد بنزدیک من خلعتی
هوش مصنوعی: ابنصر مملان هر زمانی که خواسته باشد، کادویی نزد من می‌فرستد.
نه یک ساعت از پیش بگذاردم
چنان چون بباید همی داردم
هوش مصنوعی: من هیچ‌گاه پیش از این به اندازه‌ای که باید، خود را در اختیار نگزاشته‌ام.
بر آنم کز این پس عقارم دهد
بجام سعادت عقارم دهد
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم از این به بعد حالتی شاد و خوشبختی را برای خودم به ارمغان بیاورم.
دگر میر عبداله از بهر من
زبان بر گشاید بهر انجمن
هوش مصنوعی: عبدالله دوباره برای من صحبت می‌کند تا در جمع حاضر شود.
از او هرچه خواهی ندارد گران
همان خلعتم خواهد از دیگران
هوش مصنوعی: هر چیزی که از او بخواهی، برایش سنگین نیست و او به راحتی به تو خواهد داد، همان‌طور که از دیگران نیز دریغ نکرده است.
کز او بگذری بر خدای بزرگ
که دادش بزرگی خدای سترک
هوش مصنوعی: اگر از او (یعنی از خدا) عبور کنی و به خدای بزرگ برسید، که او به شما بزرگیش را عطا کرده است.
جوان مرد شیر اوژن پیرمرد
ز نیکی ندانی که با من چه کرد
هوش مصنوعی: جوانمردی از اهل فضل و نیکی، بر من تاثیر گذاشت و کار نیکش را فراموش نمی‌کنم.
گهی استر را هوارم دهد
گهی نیفه شاهوارم دهد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با صدای بلند به استر می‌گویم و گاهی هم به صورت قاطع و شاهانه صحبت می‌کنم.
بخروار هامی فرستد مرا
وز ایندر پیاپی فرستد مرا
هوش مصنوعی: او مرا مانند باران می‌فرستد و از این جا به بعد نیز مرتباً مرا می‌فرستد.
ز حسان مساوی بشادی درم
بشادی ز حسان مساوی درم
هوش مصنوعی: از خوشحالی توانمندی‌های خود، به شادی دیگران برابری می‌کنم. از شادی دیگران به خوشی خود می‌افزایم.
مرا دارد از جان و تن دوستر
کسی را ندارد ز من دوستر
هوش مصنوعی: کسی را بیشتر از من دوست دارد که من او را از جان و تن خود هم بیشتر دوست دارم.
بتن جانم از دولت خسرو است
که هنگام رادی چو کیخسرو است
هوش مصنوعی: وجود من از نعمت و بزرگواری پادشاهی به نام خسرو شکل گرفته است، به گونه‌ای که وقتی او خوشحال و شاد است، من نیز احساس آرامش می‌کنم.
دو سو دستم از وی که باید بتن
زمانی سخا و زمانی سخن
هوش مصنوعی: دو دست من از اوست که در برخی مواقع باید بخشنده باشم و در برخی زمان‌ها باید سخن بگویم.
مرا مطیعانند ازین بیشتر
من این قوم را داشتم پیشتر
هوش مصنوعی: من بیش از این افراد را تحت فرمان دارم، در گذشته نیز این گروه را در اختیار داشتم.
که میرند و ز میر نامی ترند
ز جان بر تن من گرامی ترند
هوش مصنوعی: آنهایی که از دنیا می‌روند، از جانم عزیزترند و نامشان برای من با ارزش‌تر است.
اگر چه من آنجا بگنج اندرم
ز نادیدن تو برنج اندرم
هوش مصنوعی: اگرچه من در دل خود گنجینه‌ای دارم، اما از نادیدن تو دلم پر از ناراحتی و رنج است.
مرا دیدن روی تو بایدی
و گر نان نبودی مرا شایدی
هوش مصنوعی: برای دیدن چهره تو، باید بیایم و اگر نانی در کار نباشد، شاید بیایم.
بدیدار تو شاد بودی دلم
وز اندیشه آزاد بودی دلم
هوش مصنوعی: در هنگام دیدار تو قلبم شاد بود و از همه‌ی نگرانی‌ها آزاد بود.
من از بهر شاه جهان لشگری
فروزنده شهر و هم لشگری
هوش مصنوعی: من برای سلطانی بزرگ، سربازانی پرتوان و شجاع دارم که برای حفاظت از شهر آماده هستند.
یکی شعر گفتم برنج روان
بمعنی نغز و بلفظ روان
هوش مصنوعی: شعری سرودم که هم از نظر معنا زیبا و دلنشین بود و هم از نظر لفظ، روان و دلپذیر.
اگر نیک رائی بجای آوری
بدین چاکر خویش رای آوری
هوش مصنوعی: اگر به درستی رفتار کنی و کارهای خوب انجام دهی، نظر مثبت و محبت این چاکر (خدمتگزار) را جلب خواهی کرد و او نیز به تو توجه و محبت خواهد کرد.
بفرمان این شعر خواندن بدو
همان رسم چاکر بماندن بدو
هوش مصنوعی: این شعر نشان می‌دهد که در برابر کسی که به او ارادت داریم، مانند یک خدمتگزار همیشه در کنار او خواهیم ماند و به خواسته‌های او احترام می‌گذاریم.
اگر خلعت او بیابد رهی
چو ماه دو هفته بتابد رهی
هوش مصنوعی: اگر کسی به مقام و جایگاه او نائل شود، مانند ماهی که در نیمه‌ی خود می‌درخشد، او نیز درخشش و شکوه خاصی پیدا خواهد کرد.
بر مهتران جاهش افزون شود
دل حاسدانش پر از خون شود
هوش مصنوعی: هر چه مقام و جایگاه فرد بالاتر برود، حسادت افراد بدخواه بیشتر و دل آنها پر از کینه و خشم خواهد شد.
چو استاد بوالمعمر آید بشهر
در خرمی برگشاید بشهر
هوش مصنوعی: زمانی که استاد بوالمعمر به شهر بیاید، شادی و خوشحالی را در شهر به ارمغان می‌آورد.
دعا کن ز بهر من او را بسی
که چون او نباشد بگیتی کسی
هوش مصنوعی: برای من دعا کن، زیرا مانند او در دنیا هیچ کس دیگری نیست.
دگر حاجب راد و فرزانه را
چراغ دل خویش و بیگانه را
هوش مصنوعی: دیگر کسی که در دنیا کارشناس و دانا است، چراغ دل و راهنمایی برای خود و دیگران است.
بسی آفرینش ستایش نمای
بسی در ثنایش نیایش نمای
هوش مصنوعی: بسیاری از موجودات برای ستایش و تحسین خداوند ایجاد شده‌اند و در حقیقت، برای تمجید و نیایش او به وجود آمده‌اند.
همان آسمان سخا بوالفرج
که هرگز مبادش ز شادی هرج
هوش مصنوعی: آسمانی که همیشه از بخشش و generosity پر است و هیچگاه از شادی و خوشحالی خالی نمی‌شود.
فراوان ز چاکر درودش رسان
که بادش فدا جان و چیز کسان
هوش مصنوعی: بسیار بر جویندگانش سلام و درود بفرست، زیرا باد برای او جان و مال و زندگی دیگران را فدای او می‌کند.
هم استاد ما بوعلی را که هست
برادی گشاده همه ساله دست
هوش مصنوعی: هر ساله دست بوعلی، استاد ما، بر روی ما گشوده است.
بسی آفرین کن ز بهر رهی
که هرگز مباد این جهان زو تهی
هوش مصنوعی: بسیار کار نیک انجام بده به خاطر راهی که هرگز نباید این دنیا از آن خالی باشد.
رسان سوی مملان دعاهای من
که گوئی مکن آن تقاضای من
هوش مصنوعی: به سوی حاکمان و قدرتمندان برو و دعاهای من را به آنها برسان، چرا که به من گفتی که این درخواست را نکن.
هم اندر سرای تو دادم ردی
سزد گر من او را کنم جان فدی
هوش مصنوعی: من در خانه‌ات نشانی از او به جا گذاشتم و اگر من جانم را فدای او کنم، جایز است.
علی را همی بوس هر روز بیش
هم از بهر چاکر هم از بهر خویش
هوش مصنوعی: هر روز علی را بیشتر می‌بوسم، هم به خاطر خدمتگزاری خودم و هم به خاطر رابطه‌ام با او.
هزار آفرین کن تن خویش را
بنفرین بزن دشمن خویش را
هوش مصنوعی: هزار بار به خودت تبریک بگو و به دشمن خودت فحش بده.
به خطی مرا هر زمان یاد کن
بدان خط جان مرا شاد کن
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد من می‌افتی، به قلم خود بنویس و به این وسیله دل من را شاد کن.
که گر نیست راهم بدیدار تو
شوم شاد باری بگفتار تو
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانم به دیدارت برسم، اما از صحبت‌هایت خوشحال می‌شوم.
ز خط تو من دیده روشن کنم
دل از گفته های تو گلشن کنم
هوش مصنوعی: از نوشته‌های تو چشمانم را روشن می‌کنم و با صحبت‌هایت دل را مانند باغی سرسبز و شاداب می‌سازم.
کنم شاد از آن خاطر خویش را
نهم مرهمی این دل ریش را
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی خود، دل زخمی‌ام را تسکین می‌دهم و مرهمی بر آن می‌گذارم.