شمارهٔ ۳۹ - در مدح ابودلف هنگام شکست دادن دشمن در قلعه نخجوان
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
ز حله های بهاری نه تار ماند و نه پود
نهفته نار پدیدار گشت و گل بنهفت
غنوده نرگس بیدار گشت و گل بغنود
لباس گردون مانند چادر ترساست
فراش هامون مانند طیلسان یهود
درست گوئی کردند نارو سیب نبرد
ز زخم در تن هر دو رخ و جگر بشخود
ز درد سیب دل نار گشت خون آگند
ز زخم نار رخ سیب گشت خون آلود
چو چشم جانان نرگس بباغ چشم گشاد
چو روی عاشق خیری بباغ رخ بنمود
چو سوگوار بداندیش شاه نیلوفر
در آب غرقه و رخسار زرد و جامه کبود
بلای مختلفان شهر یار بودلف آن
کز او عدو را شادی بکاست غم بفزود
بروز بخشش او بر درم بگرید گنج
بزوز کوشش او بر عدو بنالد خود
ز بسکه کشت عدو گوشه های تیغ بریخت
ز بسکه بست عدو حلقه های بند بسود
همیشه خوبی او گفت هرکه گفت و شنید
همیشه نیکی او کشت هرکه کشت و درود
ز گرد رنج برامش دل ولی بسترد
ز زنگ از ره بخشش غم ولی بزدود
هر آن شهی که سپه سوی او کشد بنبرد
بخون خویش و بخون سپه شود مأخوذ
ایا شهی که بود وعده های رنج تو دیر
ایا مهی که بود وعده های بر تو زود
گزیده نیست هر آنکس که مر ترا نگزید
ستوده نیست هرآنکس که مر ترا نستود
عدوت راه بپیمود و رأی جنگ تو کرد
برفت و باز دلش کیل گشت و غم پیمود
همی شکستن تو خواست خویشتن بشکست
همی غنودن تو خواست خویشتن بغنود
ز حرب شاه نگونسار باز گشت چنان
که باز گشت ز حرب خدا ما نمرود
همان کسی که نبخشود هیچ با مردم
چنان برفت که دشمن همی بر او بخشود
ز بیم آتش تیغت چه روز رفت بشب
مرادش آنکه به شب مجلست نبیند دود؟
نه نخجوان طمعش بود تاکنون اکنون
برفت و کرد بی کار نخجوان بدرود
مرا کسی کن شاها که از نشستن من
مرا زیان بود و مر ترا نباشد سود
همیشه تا به نبید اندر است خوشحالی
همیشه تا به سرود اندر است رامش و رود
مباد دست تو بی زلف یار و جام نبید
مباد گوش تو بی بانگ عود و رود و سرود
شمارهٔ ۳۸ - در مدح میر ابوالهیجا منوچهر: چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شودشمارهٔ ۴۰ - در مدح ابومنصور وهسودان: دل بدو دادم که جان از روی او شادان شود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود
هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود
هوش مصنوعی: فصل پاییز همه زیباییها را از باغ برد و با ورود هوای سرد، کوهها خشک شدند و آبها هم رنگ آبی خود را از دست دادند.
نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد
پرندهای بهاری ز بوستان بربود
هوش مصنوعی: دختران زیبا و خوش کردار از گلستان بیرون آمدهاند و پرندگان بهاری از باغ به پرواز درآمدهاند.
ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ
ز حله های بهاری نه تار ماند و نه پود
هوش مصنوعی: از سرهای بهاری نه بویی باقی مانده و نه رنگی، از جامههای بهاری نیز نه رشتهای کوک شده و نه تار و پودی باقی مانده است.
نهفته نار پدیدار گشت و گل بنهفت
غنوده نرگس بیدار گشت و گل بغنود
هوش مصنوعی: آتش پنهان آشکار شد و گل آرام به حرکت درآمد، نرگس از خواب بیدار شد و گل به خواب رفت.
لباس گردون مانند چادر ترساست
فراش هامون مانند طیلسان یهود
هوش مصنوعی: لباس آسمان شبیه چادر زاهدان است و سروهای کنار هور هم مانند جامه یهودیان میباشند.
درست گوئی کردند نارو سیب نبرد
ز زخم در تن هر دو رخ و جگر بشخود
هوش مصنوعی: نزدیک به حقیقت گفتهاند که سیب به خاطر زخمها و جراحاتش نبرد. در واقع، زخمها در بدن او و آسیبهایی که به قفسه سینهاش وارد شده، نشاندهندهی واقعیت تلخی است.
ز درد سیب دل نار گشت خون آگند
ز زخم نار رخ سیب گشت خون آلود
هوش مصنوعی: به علت درد و رنج، دل شبیه سیبی سرخ و خونین شده است و زخمهایی که بر صورتش وجود دارد، باعث شده که چهرهاش مانند سیبی خونآلود به نظر برسد.
چو چشم جانان نرگس بباغ چشم گشاد
چو روی عاشق خیری بباغ رخ بنمود
هوش مصنوعی: وقتی که چشمان معشوق شبیه نرگس در باغ گشوده میشود، مانند زمانی است که صورت عاشق نور امید را در باغ چهرهاش به نمایش میگذارد.
چو سوگوار بداندیش شاه نیلوفر
در آب غرقه و رخسار زرد و جامه کبود
هوش مصنوعی: وقتی که سوگوار و اندیشهاش تاریک است، مانند نیلوفر آبی غرق در آب، چهرهاش زرد و لباسش رنگ کبود است.
بلای مختلفان شهر یار بودلف آن
کز او عدو را شادی بکاست غم بفزود
هوش مصنوعی: مشکلات و دردسرهایی که از طرف معشوقان در شهر به وجود میآید، باعث میشود که دشمنان نیز کم خوشحال شوند و غم و اندوه بیشتر شود.
بروز بخشش او بر درم بگرید گنج
بزوز کوشش او بر عدو بنالد خود
هوش مصنوعی: بخشش او بر در من اشک میریزد و تلاش او باعث عذاب دشمنش میشود.
ز بسکه کشت عدو گوشه های تیغ بریخت
ز بسکه بست عدو حلقه های بند بسود
هوش مصنوعی: به خاطر شدت حملات دشمن، تیغها و سلاحها در گوشه و کنار ریخته شد و به همین دلیل دشمن توانست زنجیرها و بندهایی را محکم کند که به نفع خود بودهاند.
همیشه خوبی او گفت هرکه گفت و شنید
همیشه نیکی او کشت هرکه کشت و درود
هوش مصنوعی: هر کسی که در مورد خوبیها صحبت کرد و آنها را شنید، همیشه نیکی و خوبی را در زندگیاش گسترش میدهد و هر کسی که به این کار ادامه دهد، در نهایت از این خوبیها بهرهمند خواهد شد.
ز گرد رنج برامش دل ولی بسترد
ز زنگ از ره بخشش غم ولی بزدود
هوش مصنوعی: دل من از درد و رنج به تنگ آمده، اما از طریق بخشش، غم و غصه را از خود دور کردم.
هر آن شهی که سپه سوی او کشد بنبرد
بخون خویش و بخون سپه شود مأخوذ
هوش مصنوعی: هر حاکمی که نیروهای نظامی به سوی او بیایند، باید بر اثر خون خود و خون سربازانش مسئولیت پذیر باشد.
ایا شهی که بود وعده های رنج تو دیر
ایا مهی که بود وعده های بر تو زود
هوش مصنوعی: ای عزیز، آیا آن پادشاهی که وعدههای سختی را به تو میدهد، دیر باز میگردد؟ آیا آن ماهی که وعدههای نیکو را به تو میدهد، زودتر میتابد؟
گزیده نیست هر آنکس که مر ترا نگزید
ستوده نیست هرآنکس که مر ترا نستود
هوش مصنوعی: هر کس که تو را انتخاب نکرده باشد، ارزشمند نیست و هر کس که تو را ستایش نکرده باشد، شایسته ستایش نیست.
عدوت راه بپیمود و رأی جنگ تو کرد
برفت و باز دلش کیل گشت و غم پیمود
هوش مصنوعی: دشمن مسیرش را طی کرد و تصمیم به جنگ با تو گرفت. ولی بعد از رفتن، دلش پر از غم و اندوه شد.
همی شکستن تو خواست خویشتن بشکست
همی غنودن تو خواست خویشتن بغنود
هوش مصنوعی: شما خواستهاید که خود را بشکنید و در نهایت این خواسته شما به تحقق میپیوندد. همچنین، هنگامی که خواستهاید آرام بگیرید و استراحت کنید، این خواسته نیز به حقیقت میپیوندد.
ز حرب شاه نگونسار باز گشت چنان
که باز گشت ز حرب خدا ما نمرود
هوش مصنوعی: از جنگ شاهی که در حال سقوط بود، بازگشت مانند بازگشت نمرود از جنگ خدا.
همان کسی که نبخشود هیچ با مردم
چنان برفت که دشمن همی بر او بخشود
هوش مصنوعی: آن کسی که هرگز با مردم عفو و بخشش نداشت، به گونهای رفت که حتی دشمنانش نیز او را بخشیدند.
ز بیم آتش تیغت چه روز رفت بشب
مرادش آنکه به شب مجلست نبیند دود؟
هوش مصنوعی: از ترس آتش شمشیر تو چه شبهایی را سپری کرده است؛ آیا آرزوی او این نیست که در شب جمع تو، دود را نبیند؟
نه نخجوان طمعش بود تاکنون اکنون
برفت و کرد بی کار نخجوان بدرود
هوش مصنوعی: نخجوان تا به حال امیدوار بود، اما اکنون رفته و به کار خود پایان داد. نخجوان، خدا حافظ!
مرا کسی کن شاها که از نشستن من
مرا زیان بود و مر ترا نباشد سود
هوش مصنوعی: من را کسی را پیدا کن ای پادشاه که نشستن من برایم دردسرساز شده و برای تو هم فایدهای ندارد.
همیشه تا به نبید اندر است خوشحالی
همیشه تا به سرود اندر است رامش و رود
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دلمان شادی و شوق زندگی وجود دارد، میتوانیم از خوشحالی و سرود خواندن لذت ببریم و به چشیدن طعم خوشیها بپردازیم.
مباد دست تو بی زلف یار و جام نبید
مباد گوش تو بی بانگ عود و رود و سرود
هوش مصنوعی: مباد که دست تو از زلف محبوب و پیمانه شراب خالی بماند. مباد که گوش تو از صدای عود، رود و آهنگ خالی باشد.