گنجور

ترجیع بند

بیا، ای عشق عالم سوز بی غم
قدم بر چشم من نه، خیر مقدم!
دلم از ننگ هشیاری ذلیلست
بیک جام شرابش کن مکرم
ز تو هرگز نه نام و نه نشان بود
نه اسم و رسم و نعت،از بیش و از کم
ز ذات ساذج و غیب هویت
ظهوری کردی اندر اسم اعظم
از آنجا امر نسبی گشت پیدا
ولی مقصود کلی بود مبهم
دوم نوبت برای عین مقصود
تجلی کردی اندر عین عالم
مفصل گشت مجمل زین تجلی
حقایق جمله ظاهر گشت در دم
وز آنجا بر مراتب سیر کردی
بهر صورت که شد عزمت مصمم
بر انسان ختم شد هستی، که انسان
مکرم شد،که مبداء بود و خاتم
«تجلی وجهه فی کل ذرات »
«لعمرک لا تغافل عنه و افهم »
«اذا ما لاح برق الوجد شاهد»
«جمال العشق فی الا کوان، فالزم »
«فلا موجود غیرالله بالله »
«هوالفرد الاحد والله اعلم »
به جز یک نور در کون و مکان نیست
ظهور کاملش در ذات آدم
زمانی طالع از موسی عمران
زمانی لامع از عیسی مریم
زمانی با هر از احرار مکرم
زمانی ظاهر از مختار اکرم
دل نامحرمان هرگز نداند
که پیش دیده عشاق محرم
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
ز سوز درد بی درمان عاشق
یگردون می رسد افغان عاشق
بآهی،بی تو،دوزخ را بسوزد
بیک دم آتش حرمان عاشق
ز آب چشم و خون دل بروید
هزاران لاله در بستان عاشق
بدعوی شهودت جز فنا نیست
درین ره حجت و برهان عاشق
ملامت در غم عشق تو باشد
ز رحمت آیتی در شان عاشق
سرشک از غصه مرجان گشت،تاشد
نثار مقدمت مرجان عاشق
ز کفر زلف تو حبل المتین یافت
برای اعتصام ایمان عاشق
تویی معشوق و عاشق،جز تو کس نیست
نباشد شبهه در وجدان عاشق
کنی در عاشقی اظهار معشوق
بمعشوقی کنی کتمان عاشق
ترا در هر لباسی باز داند
دل آشفته حیران عاشق
«اناالحق » گوی،تو منصور،بردار
که عصمت آن من،جرم آن عاشق
چه گوهرهای بی قیمت، که جودت
دمادم ریخت در دامان عاشق!
چو جورت این بود، فضلت چه باشد؟
زهی کان کرم، سلطان عاشق!
باقبالت فلک را بوسه گاهست
طناب عز شادروان عاشق
تو جان عاشقی،احسن،زهی جان!
هزاران آفرین بر جان عاشق
اگرچه عاقلان باور ندارند
یقینست این که :در عرفان عاشق
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
مرا کشتست و ماتم دارد آن دوست
که خوبان را ازین سان عادت و خوست
گرم گوید: بدی، گویم :زهی خوش!
ورم گوید: نکو، گویم که: نیکوست
رخش در بوستان حسن و خوبی
گل بی شاهدست، ار چند خود روست
درین ساعت نماز من قبولست
که محراب دلم آن طاق ابروست
تسلسل بی محالی طرفه حالیست!
که در دور رخش زان جعد گیسوست
ز دردش گرچه بردارم درین دار
چرا نالم؟ چو من دانم که داروست
بگو آن کهنه صوفی را، که عمری
میان کهنه دلقی سر بزانوست
که : بگشا دیده، کز خورشید رویش
بهر ساعت ظهوری دیگر از نوست
تو او را گفته ای :این سو و آن سو
بنزد عارفان قولت از آن سوست
اگر روی دلت با روی یارست
بهر رویی که روی آری همان روست
مراکز جام عشقش جان خرابست
چه پروای رقیب و طعن بد گوست؟
گل خندان باغ عشق یارم
ازو دارم، اگر رنگست، اگر بوست
بجوی وحدت آ، تا خود ببینی
که انهار جنان سایل ازین جوست
مرا این حال روشن شد، بگویم
باخلاص از میان جان، که : ای دوست
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
دلم بردست و جان میخواهد آن یار
که : جان بسپار ومنت نیز می دار
چو برد از من دل و جان، گفت : خوش باش!
تهی دست ایمنست از دزد طرار
ترا تا نیم جو باقیست هستی
چو مشرک میکنی بر وحدت انکار
من اندر جلوه حسن و تو با هوش
من اندر بزم جان ساقی، تو هشیار
ز جام شوق من عشاق سر مست
همه سرباز و تو در بند دستار
اگر بیزار یئی در عشق، می دان
نشان آنکه : عشقست از تو بیزار
ببلبل راز اگر گویی، عجب نیست
بگو: تا خود چرا گریی بگلزار؟
مگر گل نیز زار بلبل آمد؟
که حب از جانبین آید پدیدار
چو بلبل روی خود را دید در گل
شنید آواز خود زو گل بتکرار
گل از شادی صوت خود برافروخت
شد آن بلبل به حسن خود گرفتار
شهادت داد گل بر حسن بلبل
چو بلبل کرد بر صورت گل اقرار
بهر صورت که بینی غیر گل نیست
که حسنش جلوه گر شد بهر اظهار
چو بر من جلوه کرد این حال، گفتم
که : «ما فی الدار غیرالله دیار»
پریرش گفتم، امروزش بگویم
بدان جان و جهان کای جان اسرار
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
مرا در عشق تو نه دل، نه دینست
بلای عشق را خاصیت اینست
دلم گر رفت در کار تو غم نیست
ز من بیگانه ای، فریاد ازینست
خطا کردم که گفتم : مهربان باش!
بدینت یک سخن با من چه کینست؟
سر و جان باختن در راه معشوق
میان عاشقان کار کمینست
ز هم بگداختم در آتش غم
تو با من هم چنانی،هم چنینست
چو چشمت، قاسمی گر روزکی چند
بکنج گوشه ای خلوت نشینست
بچشمانت، که چون چشم تو مستست
پریشان همچو زلف عنبریست
بصورت شیخ و سر بر آستانست
بمعنی رند و می در آستینست
بدو بسپار امانت بوسه ای چند
امانت وادهد، مرد امینست
امانت چیست؟ الهامات حقی
بمعنی بر دو معنی مستبینست
مگر این بوسه را در خواب بیند
که چشم جان صوفی دوربینست
غلط کردم، که نزدیکست دوری
که دوری دیدن از ضعف یقینست
چو غیری نیست، دوری از چه باشد؟
برین بودست جانم، هم برینست
که یک نورست در ذرات، کان نور
محیط آسمانست و زمینست
کسی کو غیر می بیند چو ابلیس
مدامش داغ لعنت بر جبینست
اگرچه ظاهری، مطلق نه آنی
وگرچه باطنی، مقصد نه اینست
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
بفرما رحمتی، چون میتوانی
که جانم را ز محنت وارهانی
یکی جام مصفا موهبت کن
از آن خم خانهای لامکانی
ز هستی جان بلب آمد، چه باشد
که جانم را بجامی واستانی؟
بیک دم نقش هستی را کنم طی
اگر چون نامه یک بارم بخوانی
کنار وصل را موسی عمران
بارنی خواست در اشواق جانی
جوابش «لن ترانی » شد، که هیهات!
کنار از ما مجو، چون در میانی
دلت از بار هستی گر سبک نیست
میان مجلس رندان گرانی
چرا سرگشته ای در بحر و در کان؟
که هم بحری و در، هم لعل کانی
بخاک آلوده ای، تا در زمینی
بخون آغشته ای، تا در زمانی
گرت معراج احمد آرزو کرد
برون آی از سرای ام هانی
برو، ای عقل، بس ناایمنی تو
بیا، ای عشق،چون دارالامانی
همین یک وصف را میدانم از تو
که هر وصفت که گویم بیش از آنی
جهانی، در حضور و در خفا، جان
دلارام دلی، جان جهانی
ز تو آموختم، هم با تو گویم
که : پیش دیده اهل معانی
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
چو خورشید جمالت جلوه گر شد
جهان از جلوه ات با زیب و فر شد
رخت چندان که در انوار افزود
بهر ساعت ظهوری بیشتر شد
عدم را داد جودت نقد هستی
باقبالت گدایی معتبر شد
شعاع نور رویت منبسط گشت
کمالات صفاتت مشتهر شد
بهر بابی، که دید این دل، ترا دید
از آن در جست و جویت دربدر شد
همه زیر و زبر، کلی ترا یافت
بکلی لاجرم زیر و زبر شد
بدامان قبولت لعل اشکم
فراوان ریخت، تاکارم چو زر شد
دلم هر لحظه حالی داشت با دوست
که آنجا عقل دانا بی خبر شد
کجا افتادم اندر قال ناگاه
که حالم رفت و کارم مختصر شد
بلی این قال حال کلمینی است
که جانم را بحکمت مستقر شد
روان اتحادی و حلولی
درین اسرار وحدت کور و کر شد
حلولی چون رخ از خیرالبشر یافت
معاد کار او زان رو بشر شد
حلولی را بمان، چون بوالحکم گشت
که جانت را محمد راهبر شد
باول گفته ام، آخر بگویم
که : چون غیر تو از خاطر بدر شد
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
جهان را عشق گردانید موجود
بنور خود، تعالی الله، زهی جود!
چو بحر عشق ناگه منبسط گشت
ز موجش صد هزار انهار بگشود
هزاران گونه گل در باغ عالم
پدید آمد، چو شد انهار ممدود
هزاران بلبل اندر ناله آمد
بوصف حسن گل بر نهج معهود
ز گل پرسید بلبل : کین چه حالست؟
مگر گشتست ظاهر یوم موعود؟
تو اندر خنده ای زان حسن یوسف
من اندر نوحه ام زین صوت داود
ترا ز آن حسن و دلداری چه مقصد؟
مرا زین ناله و زاری چه مقصود؟
چو ما یک عین و یک ذاتیم در اصل
عددهای مخالف از کجابود؟
به بلبل گفت گل : گر باز بینی
ایاز این جا نباشد غیر محمود
بصورت ملتبس شد حرف معنی
ز یک رو صد هزاران روی بنمود
همان بحرست، اگر صد نام دارد
مسمی کی شود از اسم معدود؟
همان یارست، اگر صد کسوه پوشید
همان نورست، اگر صد لمعه افزود
همان حسنست، اگر صد جلوه دارد
همان عشقست، اگر صد عقل فرسود
حقیقت گر تنزل کرد در اسم
ازو چیزی نشد کم، یا نیفزود
بیا، ای جان، که جانم باده پیماست
بعذر آنکه عمری باد پیمود
بوصفت شاهد آمد بلبل و گل
که تو هم شاهدی، هم عین مشهود
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا، ای عشق عالم سوز بی غم
قدم بر چشم من نه، خیر مقدم!
هوش مصنوعی: بیا، ای عشق سوزان و بی‌غم، قدمت را بر چشمانم بگذار و خوش‌آمد بگو!
دلم از ننگ هشیاری ذلیلست
بیک جام شرابش کن مکرم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر احساس ننگ و خجالت از هوشیاری، به شدت آزرده است؛ بگذار با یک جام شراب، این حال و روزم را بهتر کنی.
ز تو هرگز نه نام و نه نشان بود
نه اسم و رسم و نعت،از بیش و از کم
هوش مصنوعی: هرگز از تو نام و نشانی وجود ندارد و نه چیزی به عنوان وصف و ویژگی، چه زیاد و چه کم.
ز ذات ساذج و غیب هویت
ظهوری کردی اندر اسم اعظم
هوش مصنوعی: از ذات ساده و پنهان وجود، هویت را به نام بزرگ نمایانده‌ای.
از آنجا امر نسبی گشت پیدا
ولی مقصود کلی بود مبهم
هوش مصنوعی: از آنجا که مسأله به طور نسبی روشن شد، اما هدف کلی همچنان مبهم و نامفهوم باقی ماند.
دوم نوبت برای عین مقصود
تجلی کردی اندر عین عالم
هوش مصنوعی: در مرحله دوم، تو به وضوح و روشنی واقعیات را در چهره‌ی خود و در عالم نشان دادی.
مفصل گشت مجمل زین تجلی
حقایق جمله ظاهر گشت در دم
هوش مصنوعی: به خاطر تجلی حقیقت، تمامی نکات پنهان روشن شد و چیزی که قبلاً مختصر بود، به تفصیل و وضوح در آمد.
وز آنجا بر مراتب سیر کردی
بهر صورت که شد عزمت مصمم
هوش مصنوعی: از آنجا به مراحل مختلف سفر کردی، به هر حال که شد، اراده‌ات محکم و مصمم بود.
بر انسان ختم شد هستی، که انسان
مکرم شد،که مبداء بود و خاتم
هوش مصنوعی: وجود انسان به نقطه‌ی نهایی رسید و او به مقام والایی دست یافت، زیرا انسان نه تنها مبدأ زندگی است بلکه به عنوان پایان‌دهنده و کمال‌گرای آن نیز شناخته می‌شود.
«تجلی وجهه فی کل ذرات »
«لعمرک لا تغافل عنه و افهم »
هوش مصنوعی: هر ذره‌ای از کائنات جلوه‌گاه واقعیات و زیبایی‌های ربانی است. به راستی، نباید نسبت به این حقیقت غافل باشی و آن را درک کنی.
«اذا ما لاح برق الوجد شاهد»
«جمال العشق فی الا کوان، فالزم »
هوش مصنوعی: وقتی که نشانه‌های عشق در دل ظاهر می‌شود، زیبایی عشق را در همه جا مشاهده کن و به آن پایبند باش.
«فلا موجود غیرالله بالله »
«هوالفرد الاحد والله اعلم »
هوش مصنوعی: هیچ‌چیز غیر از خدا وجود ندارد. او تنها و یگانه است و خداوند داناتر است.
به جز یک نور در کون و مکان نیست
ظهور کاملش در ذات آدم
هوش مصنوعی: به جز یک نور، در تمام جهان و فضا هیچ چیز وجود ندارد و حضور کامل آن نور در ذات انسان است.
زمانی طالع از موسی عمران
زمانی لامع از عیسی مریم
هوش مصنوعی: در یک دوره‌ای، شخصیت موسی، فرزند عمران درخشان بود و در دوره‌ای دیگر، عیسی، فرزند مریم تجلی نورانی پیدا کرد.
زمانی با هر از احرار مکرم
زمانی ظاهر از مختار اکرم
هوش مصنوعی: مدت زمانی با انسان‌های آزاده و محترم همراه بودم و زمانی نیز با فردی برجسته و مختار درخشان ظاهر شدم.
دل نامحرمان هرگز نداند
که پیش دیده عشاق محرم
هوش مصنوعی: دل بیگانگان هیچگاه نمی‌داند که در چشم عاشقان، راز و روشنی خاصی وجود دارد.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو هستی ریشه و اصل تمامی آنچه پنهان و آشکار است، با ویژگی‌ها و صفات، همچنین وجود و نام‌هایت.
ز سوز درد بی درمان عاشق
یگردون می رسد افغان عاشق
هوش مصنوعی: از شدت دردی که بی‌پایان است، صدای ناله عاشق به گوش می‌رسد.
بآهی،بی تو،دوزخ را بسوزد
بیک دم آتش حرمان عاشق
هوش مصنوعی: با یک نفس، اگر تو در کنارم نباشی، درد و دلتنگی من به شدت می‌تواند آتش دوزخ را شعله‌ور کند.
ز آب چشم و خون دل بروید
هزاران لاله در بستان عاشق
هوش مصنوعی: از اشک چشم و درد دل، هزاران لاله در باغ عاشقی رشد می‌کند.
بدعوی شهودت جز فنا نیست
درین ره حجت و برهان عاشق
هوش مصنوعی: هرگونه ادعایی که بدون شهود و تجربه باشد، در این مسیر بی‌معنی است و تنها به نابودی می‌انجامد؛ در عشق، مدرک و دلیلی وجود ندارد.
ملامت در غم عشق تو باشد
ز رحمت آیتی در شان عاشق
هوش مصنوعی: سرزنش و انتقاد در مورد غم عشق تو نشان‌دهنده‌ی رحمتی است که در وجود عاشق نهفته است.
سرشک از غصه مرجان گشت،تاشد
نثار مقدمت مرجان عاشق
هوش مصنوعی: از شدت غصه، اشک‌ها به حال مرجان ریخته شد تا اینکه به خاطر تو، محبت و عشق خود را تقدیم کند.
ز کفر زلف تو حبل المتین یافت
برای اعتصام ایمان عاشق
هوش مصنوعی: از مخالفت با زلف تو، رشته محکم ایمان عاشق ایجاد شده است.
تویی معشوق و عاشق،جز تو کس نیست
نباشد شبهه در وجدان عاشق
هوش مصنوعی: تو محبوب من و من عاشق توام، به جز تو هیچ‌کس دیگری وجود ندارد و در دل عاشق هیچ شکی نیست.
کنی در عاشقی اظهار معشوق
بمعشوقی کنی کتمان عاشق
هوش مصنوعی: در عشق، وقتی به معشوق خود ابراز محبت می‌کنی، باید از عشق و علاقه‌ات به او پنهان‌کاری کنی.
ترا در هر لباسی باز داند
دل آشفته حیران عاشق
هوش مصنوعی: دل آشفته و عاشق من همیشه تو را هر کجا که باشی، در هر لباسی که بپوشی، می‌شناسد و متاثر می‌شود.
«اناالحق » گوی،تو منصور،بردار
که عصمت آن من،جرم آن عاشق
هوش مصنوعی: بگو که من حقیقت هستم، ای منصور. بردار که پاکی و بی‌گناهی من، گناه آن عاشق است.
چه گوهرهای بی قیمت، که جودت
دمادم ریخت در دامان عاشق!
هوش مصنوعی: بسیاری از زیبایی‌ها و ارزش‌های نامحسوس وجود دارند که محبت و generosity تو همواره آنها را در دل عاشقان می‌پاشد.
چو جورت این بود، فضلت چه باشد؟
زهی کان کرم، سلطان عاشق!
هوش مصنوعی: وقتی این رفتار تو اینگونه است، پس فضیلتت چه معنایی دارد؟ چه خوب است که چنین سخاوتی از یک عاشق باشکوه است!
باقبالت فلک را بوسه گاهست
طناب عز شادروان عاشق
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی بیان شده است که آسمان، همانند یک نقطه تأثیرگذار و مهم، به شکلی پر از عشق و شادمانی در ارتباط با فردی خاص است. این فرد با افتخار و عشق در زندگی خود می‌درخشد و ارتباطاتش تأثیر عمیقی بر اوضاع و احوال‌اش دارد.
تو جان عاشقی،احسن،زهی جان!
هزاران آفرین بر جان عاشق
هوش مصنوعی: ای تو روح عاشقی، چه نیکو! هزاران بار بر جان عاشق خواهان درود و تحسین.
اگرچه عاقلان باور ندارند
یقینست این که :در عرفان عاشق
هوش مصنوعی: علی‌رغم اینکه افراد باهوش و عاقل به این موضوع اعتقادی ندارند، اما این مسئله در عالم عرفان حقیقتی روشن است که وجود دارد.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو سرمنشأ همه چیزهایی هستی که نهان و آشکارند، با ویژگی‌ها و صفات و نام‌هایت.
مرا کشتست و ماتم دارد آن دوست
که خوبان را ازین سان عادت و خوست
هوش مصنوعی: دوستی که مرا به درد و رنج کشانده، خود در حال سوگواری و ناراحتی است، در حالی که عادت و رفتار خوبان به این شکل نیست.
گرم گوید: بدی، گویم :زهی خوش!
ورم گوید: نکو، گویم که: نیکوست
هوش مصنوعی: اگر بگوید که بدی، من پاسخ می‌دهم: چه خوب! و اگر بگوید که خوبی، می‌گویم: درسته، خوب است.
رخش در بوستان حسن و خوبی
گل بی شاهدست، ار چند خود روست
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی، چهره‌ی زیبا و نیکو مانند گلی است که بدون گواه و نشانه‌ای است، هرچند که خود به تنهایی وجود دارد.
درین ساعت نماز من قبولست
که محراب دلم آن طاق ابروست
هوش مصنوعی: در این لحظه، نماز من مقبول است زیرا قلب من به زیبایی و لطف چشمان ابروهای تو مزین شده است.
تسلسل بی محالی طرفه حالیست!
که در دور رخش زان جعد گیسوست
هوش مصنوعی: این وضعیت بی‌پایان و عجیبی است! که در دور چهره‌اش، آن پیچش و زیبایی موهایش وجود دارد.
ز دردش گرچه بردارم درین دار
چرا نالم؟ چو من دانم که داروست
هوش مصنوعی: اگرچه از درد او رنج می‌برم و در این مبتلا هستم، چرا باید ناله کنم؟ چون می‌دانم که درمانی برای این درد وجود دارد.
بگو آن کهنه صوفی را، که عمری
میان کهنه دلقی سر بزانوست
هوش مصنوعی: به آن صوفی قدیمی بگو که سال‌ها در لباس کهنه‌اش به سر می‌برد و در حالتی خسته بر زانو نشسته است.
که : بگشا دیده، کز خورشید رویش
بهر ساعت ظهوری دیگر از نوست
هوش مصنوعی: بگشای چشمانت، زیرا هر لحظه درخشش و زیبایی او مانند طلوعی دوباره است.
تو او را گفته ای :این سو و آن سو
بنزد عارفان قولت از آن سوست
هوش مصنوعی: تو به او گفته‌ای که به سمت عارفان برو، ولی حقیقت این است که سخن واقعی تو از آن سو آمده است.
اگر روی دلت با روی یارست
بهر رویی که روی آری همان روست
هوش مصنوعی: اگر دل شما به روی محبوبتان خیره باشد، هر برخورد و نگاهی که به سوی او داشته باشید، همان رویکرد و توجه شماست که نشان‌دهنده‌ احساس و علاقه‌تان است.
مراکز جام عشقش جان خرابست
چه پروای رقیب و طعن بد گوست؟
هوش مصنوعی: عشقش باعث شده که جانم در تنگنا باشد، دیگر برایم اهمیتی ندارد که رقیب چه می‌گوید و چه انتقادهایی مطرح می‌کند.
گل خندان باغ عشق یارم
ازو دارم، اگر رنگست، اگر بوست
هوش مصنوعی: من از گل خندان باغ عشق یارم بهره‌مندم، خواه این گل رنگی باشد یا بویی داشته باشد.
بجوی وحدت آ، تا خود ببینی
که انهار جنان سایل ازین جوست
هوش مصنوعی: به دنبال اتحاد و هماهنگی باش، تا به چشم خود ببینی که نهرهای بهشت از این آب جاری‌اند.
مرا این حال روشن شد، بگویم
باخلاص از میان جان، که : ای دوست
هوش مصنوعی: حالم به گونه‌ای تغییر کرده که می‌خواهم با صداقت هر چه تمام‌تر از عمق وجودم بگویم: ای دوست.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو مبدأ و منبع همه چیزهای آشکار و پنهان هستی، با ویژگی‌ها و صفات و نام‌هایت.
دلم بردست و جان میخواهد آن یار
که : جان بسپار ومنت نیز می دار
هوش مصنوعی: دل من در دست کسی است و برای او جان می‌خواهم، همان یاری که جانم را به خاطر او فدا کنم و در عین حال منتظر او نیز هستم.
چو برد از من دل و جان، گفت : خوش باش!
تهی دست ایمنست از دزد طرار
هوش مصنوعی: وقتی که دل و جانم را از من گرفت، گفت: خوش باش! کسی که چیزی ندارد، از دزدی در امان است.
ترا تا نیم جو باقیست هستی
چو مشرک میکنی بر وحدت انکار
هوش مصنوعی: هرچند که مقدار کمی از وجود تو باقی مانده است، اما با انکار کردن وحدت، حالت مانند شخص مشرک می‌شود.
من اندر جلوه حسن و تو با هوش
من اندر بزم جان ساقی، تو هشیار
هوش مصنوعی: من در زیبایی و جذابیت تو غرق شده‌ام و تو در این میهمانی که روح را به وجد می‌آورد، کاملاً آگاه و هوشیاری.
ز جام شوق من عشاق سر مست
همه سرباز و تو در بند دستار
هوش مصنوعی: از شوق من، عاشقان سرمست و خوشحالند، اما تو همچنان در دغدغه و گرفتاری خودت هستی.
اگر بیزار یئی در عشق، می دان
نشان آنکه : عشقست از تو بیزار
هوش مصنوعی: اگر از عشق بیزاری، بدان که این نشان دهنده آن است که عشق از تو بیزار است.
ببلبل راز اگر گویی، عجب نیست
بگو: تا خود چرا گریی بگلزار؟
هوش مصنوعی: اگر بلبل از عشق و اسرار بگوید، جای تعجب نیست؛ پس چرا خودت در گلزار به خاطر آنچه که می‌گویی، گریه می‌کنی؟
مگر گل نیز زار بلبل آمد؟
که حب از جانبین آید پدیدار
هوش مصنوعی: آیا گل نزد بلبل پژمرده نخواهد بود؟ چراکه عشق از هر دو طرف نمایان می‌شود.
چو بلبل روی خود را دید در گل
شنید آواز خود زو گل بتکرار
هوش مصنوعی: بلبل وقتی که روی خود را در گل دید، صدای خود را از آن گل شنید و دوباره آوازش را تکرار کرد.
گل از شادی صوت خود برافروخت
شد آن بلبل به حسن خود گرفتار
هوش مصنوعی: گل به خاطر خوشحالی صدایش شکوفا شد و بلبل به خاطر زیبایی‌اش در عشقش گرفتار گردید.
شهادت داد گل بر حسن بلبل
چو بلبل کرد بر صورت گل اقرار
هوش مصنوعی: گل به زیبایی‌های حسن بلبل گواهی می‌دهد، همان‌طور که بلبل در مورد زیبایی گل تصدیق می‌کند.
بهر صورت که بینی غیر گل نیست
که حسنش جلوه گر شد بهر اظهار
هوش مصنوعی: چه به صورتش نگاه کنی، چه به حالش، تنها زیبایی اوست که نمایان شده و برای نشان دادن خود به نمایش درآمده است.
چو بر من جلوه کرد این حال، گفتم
که : «ما فی الدار غیرالله دیار»
هوش مصنوعی: وقتی این حال و جلوه بر من آشکار شد، گفتم که: «در این خانه جز خدا، کسی نیست.»
پریرش گفتم، امروزش بگویم
بدان جان و جهان کای جان اسرار
هوش مصنوعی: می‌گویم امروز از زیبایی‌های دل‌فریب می‌خواهم بگویم که تویی راز بزرگ زندگی و جهان.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو هستی ریشه و منبع تمام وجودها، چه آشکار و چه نهان، با ویژگی‌ها، صفات و نام‌های مختلف.
مرا در عشق تو نه دل، نه دینست
بلای عشق را خاصیت اینست
هوش مصنوعی: در عشق تو نه دل دارم و نه ایمان، چرا که ویژگی عشق این است که انسان را بی‌قرار و بی‌دین می‌کند.
دلم گر رفت در کار تو غم نیست
ز من بیگانه ای، فریاد ازینست
هوش مصنوعی: اگر دل من در راه تو برود، نگران نیستم، زیرا تو برای من غریبه‌ای هستی و این موضوع مرا نگران می‌کند.
خطا کردم که گفتم : مهربان باش!
بدینت یک سخن با من چه کینست؟
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که گفتم: مهربان باش! این حرف من با تو چه دشمنی دارد؟
سر و جان باختن در راه معشوق
میان عاشقان کار کمینست
هوش مصنوعی: فدا کردن جان و همه چیز در راه عشق کار ساده‌ای برای عاشقانی است که در انتظار محبوب خود هستند.
ز هم بگداختم در آتش غم
تو با من هم چنانی،هم چنینست
هوش مصنوعی: در آتش غم تو، من دچار آتش سوزی شدم و تو هم حال و روزی مشابه داری.
چو چشمت، قاسمی گر روزکی چند
بکنج گوشه ای خلوت نشینست
هوش مصنوعی: اگر چشمان تو، قاسمی باشد، پس روزی چند در گوشه‌ای آرام و خلوت می‌نشینم.
بچشمانت، که چون چشم تو مستست
پریشان همچو زلف عنبریست
هوش مصنوعی: به چشمانت نگاه کن، زیرا آنها به قدری زیبا و فریبنده هستند که مانند موهای عنبرین، دلبری و پریشانی خاصی دارند.
بصورت شیخ و سر بر آستانست
بمعنی رند و می در آستینست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که ظاهری مذهبی دارد و در ظاهر به عبادت و تسلیم در برابر خداوند مشغول است. اما در باطن او جنبه‌ای غیرمعمول و غیرسنتی وجود دارد که به می‌گساری و لذت‌جویی اشاره دارد. بدین معنا که ممکن است ظواهر یک فرد مذهبی فریب‌دهنده باشد و در درون او جریانی متفاوت و رندانه در حال جریان باشد.
بدو بسپار امانت بوسه ای چند
امانت وادهد، مرد امینست
هوش مصنوعی: او را به امانت بسپار، چند بوسه، زیرا او شخصی قابل اعتماد است.
امانت چیست؟ الهامات حقی
بمعنی بر دو معنی مستبینست
هوش مصنوعی: امانت چیست؟ الهامات حقی به دو معنی روشن تقسیم می‌شود.
مگر این بوسه را در خواب بیند
که چشم جان صوفی دوربینست
هوش مصنوعی: این بوسه باید در خواب دیده شود، زیرا چشمان صوفی با دوربین، به دقت و توجهی ویژه به اطراف نگاه می‌کنند.
غلط کردم، که نزدیکست دوری
که دوری دیدن از ضعف یقینست
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که فکر کردم دوری نزدیک است، چون دیدن دوری از ضعف ایمان و یقین است.
چو غیری نیست، دوری از چه باشد؟
برین بودست جانم، هم برینست
هوش مصنوعی: وقتی کسی جز تو در زندگی‌ام نیست، چه دلیل و دلیلی برای دوری می‌تواند وجود داشته باشد؟ جان من برای توست و همینطور که من در این دنیا هستم، تو نیز در کنار من هستی.
که یک نورست در ذرات، کان نور
محیط آسمانست و زمینست
هوش مصنوعی: یک نور کوچک در میان اجزای زمین و آسمان وجود دارد که اهمیت و جوهره آن به اندازه‌ی نور کلی آسمان و زمین است.
کسی کو غیر می بیند چو ابلیس
مدامش داغ لعنت بر جبینست
هوش مصنوعی: کسی که به جز خود را نمی‌بیند و فقط در پی منافع خود است، همواره در عذاب و ندامت به سر می‌برد.
اگرچه ظاهری، مطلق نه آنی
وگرچه باطنی، مقصد نه اینست
هوش مصنوعی: هرچند که ظاهر چیزی به نظر می‌رسد، ولی آنچه در واقعیت وجود دارد، کامل نیست. و اگرچه عمق و باطن آن موضوعی خاص را نشان می‌دهد، اما آنچه به عنوان هدف نهایی مطرح است، چیزی متفاوت است.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو منبع همه چیزهایی که پنهان و آشکارند، با ویژگی‌ها و صفت‌ها و اسم‌هایت هستی.
بفرما رحمتی، چون میتوانی
که جانم را ز محنت وارهانی
هوش مصنوعی: ای رحمت، لطفی کن و جانم را از رنج‌ها آزاد کن.
یکی جام مصفا موهبت کن
از آن خم خانهای لامکانی
هوش مصنوعی: لطفاً از جمله‌ای صاف و زلال، مانند جامی شفاف، به من هدیه کن که از آن خم پر از شراب لامکان، یعنی جایی که هیچ مکان و زمانی وجود ندارد، باشد.
ز هستی جان بلب آمد، چه باشد
که جانم را بجامی واستانی؟
هوش مصنوعی: از وجود خود خسته و ناامید شده‌ام، پس چه تفاوتی دارد اگر جانم را در جامی که وجودی ندارد برارم؟
بیک دم نقش هستی را کنم طی
اگر چون نامه یک بارم بخوانی
هوش مصنوعی: من می‌توانم در یک لحظه تمام وجود و هستی را زیر و رو کنم، اگر تو یک بار دیگر مانند یک نامه به من توجه کنی و مرا بخوانی.
کنار وصل را موسی عمران
بارنی خواست در اشواق جانی
هوش مصنوعی: موسی فرزند عمران، در آرزوی وصالی لطیف و عاشقانه است.
جوابش «لن ترانی » شد، که هیهات!
کنار از ما مجو، چون در میانی
هوش مصنوعی: جوابش این شد که «هرگز مرا نخواهی دید»، ای وای! دور از ما نرو، چون در وسط ما هستی.
دلت از بار هستی گر سبک نیست
میان مجلس رندان گرانی
هوش مصنوعی: اگر دل تو از سنگینی و سختی زندگی راحت نیست، در جمع رندان و خوشگذران، نگران نباش، زیرا آن‌ها خود نیز بار سنگینی را تحمل می‌کنند.
چرا سرگشته ای در بحر و در کان؟
که هم بحری و در، هم لعل کانی
هوش مصنوعی: چرا در دنیای وسیع و پر از چالش‌ها نگران و گیج هستی؟ در حالی که هم در اقیانوس بی‌پایان زندگی غوطه‌ور هستی و هم در عمق معادن با جواهرات پنهان، ظرفیت‌های درونی‌ات را کشف کن.
بخاک آلوده ای، تا در زمینی
بخون آغشته ای، تا در زمانی
هوش مصنوعی: به خاکی آلوده‌ای که در آن زمین به خون آغشته شده است و در زمانی قرار داری که اوضاع به چنین حالتی دچار شده است.
گرت معراج احمد آرزو کرد
برون آی از سرای ام هانی
هوش مصنوعی: اگر آرزوی معراج پیامبر را داری، پس از خانه ام هانی بیرون بیا.
برو، ای عقل، بس ناایمنی تو
بیا، ای عشق،چون دارالامانی
هوش مصنوعی: برو ای عقل، که تو همیشه نگران و بی‌قرار هستی، اما بیا ای عشق، که تو محیطی امن و آرامش‌بخش را به ارمغان می‌آوری.
همین یک وصف را میدانم از تو
که هر وصفت که گویم بیش از آنی
هوش مصنوعی: تنها یک ویژگی از تو را می‌شناسم و آن این است که هر صفتی که برای تو بگویم، از آنچه هستی بیشتر است.
جهانی، در حضور و در خفا، جان
دلارام دلی، جان جهانی
هوش مصنوعی: دنیا در حال حضور و در پنهان، جان آرامش‌بخش دل، جان جهان است.
ز تو آموختم، هم با تو گویم
که : پیش دیده اهل معانی
هوش مصنوعی: از تو یاد گرفتم و اکنون با تو می‌گویم که: در برابر چشم مردم دانا.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو هستی منبع و اصل همه چیز؛ چه آنچه در دل پنهان است و چه آنچه آشکارا نمود پیدا می‌کند، با ویژگی‌ها و صفات و نام‌های مختلف.
چو خورشید جمالت جلوه گر شد
جهان از جلوه ات با زیب و فر شد
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی تو مانند خورشید درخشان شد، جهان به واسطه جلوه‌ات زیبا و باشکوه گردید.
رخت چندان که در انوار افزود
بهر ساعت ظهوری بیشتر شد
هوش مصنوعی: لباس و زینتی که در نور افزوده شده، هر زمان که به نمایش گذاشته شود، جلوه‌گرتر و زیباتر می‌شود.
عدم را داد جودت نقد هستی
باقبالت گدایی معتبر شد
هوش مصنوعی: عدم را به خاطر سخاوت تو، به عنوان پاداش هستی، به عنوان گدایی معتبر شناخته شد.
شعاع نور رویت منبسط گشت
کمالات صفاتت مشتهر شد
هوش مصنوعی: نور چهره‌ات گسترده شده و ویژگی‌های کمالات تو شناخته شده است.
بهر بابی، که دید این دل، ترا دید
از آن در جست و جویت دربدر شد
هوش مصنوعی: هر زمان که این دل تو را می‌بیند، از آن در به دنبال تو آواره و بی‌تاب می‌شود.
همه زیر و زبر، کلی ترا یافت
بکلی لاجرم زیر و زبر شد
هوش مصنوعی: همه چیز به هم ریخت و به طور کامل تو را درک کرد، بنابراین طبیعتاً همه چیز به هم ریخته شد.
بدامان قبولت لعل اشکم
فراوان ریخت، تاکارم چو زر شد
هوش مصنوعی: من به دامان محبت تو اشک‌های زیادی ریختم و در نتیجه کار من مانند طلا ارزشمند و زیبا شد.
دلم هر لحظه حالی داشت با دوست
که آنجا عقل دانا بی خبر شد
هوش مصنوعی: دل من در هر لحظه حال و هوایی با دوست داشت، به گونه‌ای که در آن موقع عقل و خرد هیچ اطلاعی نداشت.
کجا افتادم اندر قال ناگاه
که حالم رفت و کارم مختصر شد
هوش مصنوعی: ناگهان در وضعی قرار گرفتم که حال و روزم تغییر کرد و همه چیز برایم به سرعت ساده و مختصر شد.
بلی این قال حال کلمینی است
که جانم را بحکمت مستقر شد
هوش مصنوعی: بله، این گفته بیانگر احساسی عمیق است که وجودم تحت تأثیر کلام و حکمت قرار گرفته است.
روان اتحادی و حلولی
درین اسرار وحدت کور و کر شد
هوش مصنوعی: در این بیت، به نوعی از هماهنگی و یگانگی در وجود انسان و جهان اشاره شده است. همچنین، بیان می‌کند که در فهم عمیق‌تری از رازهای وحدت، برخی از حقایق برای انسان، حتی اگر با چشم و گوش خود به آن‌ها توجه کند، نامحسوس و نادیده باقی می‌ماند. به عبارت دیگر، در عمق این رازها، انسان ممکن است از درک واقعیات باز بماند و حس‌های او نتوانند به درستی آن را دریافت کنند.
حلولی چون رخ از خیرالبشر یافت
معاد کار او زان رو بشر شد
هوش مصنوعی: چهره‌ای مانند چهره پیامبر از خیر انسان‌ها به دست آمد و به همین دلیل، کار او باعث شد که انسان‌ها معاد و زندگی پس از مرگ را درک کنند.
حلولی را بمان، چون بوالحکم گشت
که جانت را محمد راهبر شد
هوش مصنوعی: بمان به حالت حلولی، زیرا زمانی که به حالت بوالحکمی رسیدی، جان تو تحت هدایت محمد قرار گرفته است.
باول گفته ام، آخر بگویم
که : چون غیر تو از خاطر بدر شد
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که وقتی غیر از تو از ذهن و یادم رفت، چه احساسی پیدا می‌کنم.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو برترین اصل همه چیزهایی هستی که پنهان و نمایانند، با ویژگی‌ها و صفات، و نام‌های مختلف.
جهان را عشق گردانید موجود
بنور خود، تعالی الله، زهی جود!
هوش مصنوعی: عشق سبب شد که جهان به وجود بیاید و پر از نور الهی شود. چه خوب است که خداوند این همه نعمت و بخشش را به ما عطا کرده است!
چو بحر عشق ناگه منبسط گشت
ز موجش صد هزار انهار بگشود
هوش مصنوعی: زمانی که عشق مانند دریا وسیع و گشاده شد، به یکباره از امواجش صدها هزار رودخانه به جریان افتاد.
هزاران گونه گل در باغ عالم
پدید آمد، چو شد انهار ممدود
هوش مصنوعی: در باغ دنیا انواع و اقسام گل‌ها شکوفا شدند، هنگامی که آب‌های روان فراهم شد.
هزاران بلبل اندر ناله آمد
بوصف حسن گل بر نهج معهود
هوش مصنوعی: هزاران بلبل برای ستایش زیبایی گل به ناله و آواز درآمدند، همان‌طور که در گذشته رایج بوده است.
ز گل پرسید بلبل : کین چه حالست؟
مگر گشتست ظاهر یوم موعود؟
هوش مصنوعی: بلبل از گل سؤال می‌کند که چه اتفاقی افتاده است؟ آیا روز ظهور وعده داده شده فرا رسیده است؟
تو اندر خنده ای زان حسن یوسف
من اندر نوحه ام زین صوت داود
هوش مصنوعی: تو در شادی و خنده‌ای، در حالی که من به خاطر زیبایی‌ات مانند یوسف، در غم و نوحه‌ام، با صدای داوود.
ترا ز آن حسن و دلداری چه مقصد؟
مرا زین ناله و زاری چه مقصود؟
هوش مصنوعی: شما با زیبایی و محبتتان چه هدفی دارید؟ من از این ناله و زاری چه چیزی می‌خواهم؟
چو ما یک عین و یک ذاتیم در اصل
عددهای مخالف از کجابود؟
هوش مصنوعی: ما در اصل یک حقیقت و یک وجود هستیم، پس از کجا می‌توانیم عددهایی مخالف و جدا از هم باشیم؟
به بلبل گفت گل : گر باز بینی
ایاز این جا نباشد غیر محمود
هوش مصنوعی: گل به بلبل گفت: اگر دوباره نگاه کنی، این جا جز محمود کسی نیست و ایاز در این جا حضور ندارد.
بصورت ملتبس شد حرف معنی
ز یک رو صد هزاران روی بنمود
هوش مصنوعی: حرفی که به ظاهر ساده و معمولی است، می‌تواند معانی و تفسیرهای فراوانی داشته باشد و از دیدگاه‌های مختلف به شکل‌های گوناگون تفسیر شود.
همان بحرست، اگر صد نام دارد
مسمی کی شود از اسم معدود؟
هوش مصنوعی: در واقع، دریا همان دریا است، حتی اگر صد نام متفاوت برای آن داشته باشیم. نامگذاری‌های مختلف تاثیری بر واقعیت آن ندارد و در نهایت آنچه که هست، همان است.
همان یارست، اگر صد کسوه پوشید
همان نورست، اگر صد لمعه افزود
هوش مصنوعی: دوست یا محبوب همان است که هست، حتی اگر لباس‌های زیادی به تن کند. نور و حقیقت او تغییر نمی‌کند، حتی اگر روشنایی‌ها و جلوه‌های زیادی به آن اضافه شود.
همان حسنست، اگر صد جلوه دارد
همان عشقست، اگر صد عقل فرسود
هوش مصنوعی: این زیبایی همان است، حتی اگر هزاران جلوه داشته باشد، و این عشق نیز همان است، حتی اگر صدها عقل را به چالش بکشد.
حقیقت گر تنزل کرد در اسم
ازو چیزی نشد کم، یا نیفزود
هوش مصنوعی: اگر حقیقت به درجه‌ای پایین‌تر بیاید و به اسمی بیان شود، هیچ چیزی از آن کاسته یا بر آن افزوده نمی‌شود.
بیا، ای جان، که جانم باده پیماست
بعذر آنکه عمری باد پیمود
هوش مصنوعی: بیا ای عزیز، زیرا روح من در حال نوشیدن است به خاطر اینکه سال‌ها در خواب و غفلت گذرانده‌ایم.
بوصفت شاهد آمد بلبل و گل
که تو هم شاهدی، هم عین مشهود
هوش مصنوعی: بلبل و گل به توصیف خاصی آمدند، زیرا تو هم مانند شاهد هستی و هم خود آن چیزی هستی که مشاهده می‌شود.
تویی اصل همه پنهان و پیدا
بافعال و صفات و ذات و اسما
هوش مصنوعی: تو منبع و منشاء همه چیزهای آشکار و نهان هستی، با ویژگی‌ها و اسم‌ها و صفات خاص خود.