شمارهٔ ۸۱
گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست
تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
نیست معلوم غم من همه عالم را
همچو من غمزده در همه عالم نیست
می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک
هر که خاک سر کویت نبود آدم نیست
عقل را کرد برون عشق تو از خانه دل
کین سراسیمه بهمرازی من محرم نیست
هر خم زلف تو جای دل سودازده ایست
نیست یک دل که دران سلسله پرخم نیست
هیچ کس را خبری نیست ز ذوق غم تو
سبب اینست که دردهر دلی خرم نیست
مگذران بی می و معشوق فضولی زنهار
حاصل عمر گرانمایه که جز یکدم نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر نقابی نبود مهر رخش را غم نیست
تاب رخساره او هم ز نقابی کم نیست
هوش مصنوعی: اگر نقابی بر چهرهی او نبود، غمی وجود نداشت، اما زیبایی صورتش نیز به اندازهی خود نقاب جذاب است.
نیست معلوم غم من همه عالم را
همچو من غمزده در همه عالم نیست
هوش مصنوعی: غم من برای همه پنهان است؛ هیچکس در دنیا مانند من به این شدت غمگین نیست.
می کند سجده بخاک سر کوی تو ملک
هر که خاک سر کویت نبود آدم نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاک سر کوی تو سجده کند، نشان از عظمت و مقام تو دارد و اگر کسی در این مسیر قرار نگیرد، در واقع بدون انسانیت است.
عقل را کرد برون عشق تو از خانه دل
کین سراسیمه بهمرازی من محرم نیست
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری در دل من گسترش یافته که عقل را از آن بیرون رانده است. به خاطر این احساسات شدید، دیگر جایی برای من وجود ندارد و نمیتوانم در این وضعیت با تو همراز شوم.
هر خم زلف تو جای دل سودازده ایست
نیست یک دل که دران سلسله پرخم نیست
هوش مصنوعی: هر کجی و فرمی از زلف تو، جایی است برای دلهای بیمار و عاشق. هیچ دلی نیست که در این زنجیرهی پر از کجی و زلف تو، وجود نداشته باشد.
هیچ کس را خبری نیست ز ذوق غم تو
سبب اینست که دردهر دلی خرم نیست
هوش مصنوعی: هیچکس از حال و هوای غمانگیز تو خبر ندارد، زیرا در این دنیا هیچ قلب شاد و خوشحالی وجود ندارد که بتواند متوجه احساسات تو شود.
مگذران بی می و معشوق فضولی زنهار
حاصل عمر گرانمایه که جز یکدم نیست
هوش مصنوعی: عمر گرانبها را بیدردسر و در نگرانی نگذران؛ چرا که زندگی تنها یک لحظه است و در این لحظه باید از عشق و لذتها بهره ببری.