گنجور

غزل شمارهٔ ۴۶۸

دامن کشان شبی به کنارم نیامدی
کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی
در پیش زلف خم به خمت عقده‌های دل
گفتم که مو به مو بشمارم نیامدی
در کارگاه دیده نگارا ز روی تو
گفتم نگارها بنگارم نیامدی
گفتی چون جان رسد به لبت خواهم آمدن
بر لب رسید جان فگارم نیامدی
شب شد ز تار طرهٔ تو روز روشنم
روزی به دیدن شب تارم نیامدی
با جان نازنین به کمین گاهت آمدم
با تیر دل نشین به شکارم نیامدی
خمرم تمام گشت و خمارم ز حد گذشت
با جام می به دفع خمارم نیامدی
اشکم نگارخانهٔ چین ساخت خانه را
هرگز به سیر نقش و نگارم نیامدی
تنها در انتظار، هلاکم نساختی
بعد از هلاک هم به مزارم نیامدی
تا در میانه بود وجودم ندیدمت
تا از میان نرفت غبارم نیامدی
گر گنج دست می‌دهد از رنج پس چرا
یک بار در یمین و یسارم نیامدی
تا با خبر نکردمت از عدل شهریار
بهر تسلی دل زارم نیامدی
کشورگشای ناصردین شه که تیغ او
گفتا به چرخ هیچ به کارم نیامدی
دوش از فروغ چشم فروغی به راه تو
یک دل شدم از جان بسپارم نیامدی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دامن کشان شبی به کنارم نیامدی
کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی
هوش مصنوعی: شبی با دامن بلندت به کنارم نیامدی و این باعث شد که کارهایم خراب شود و به هیچ یک از کارهایم رسیدگی نکردی.
در پیش زلف خم به خمت عقده‌های دل
گفتم که مو به مو بشمارم نیامدی
هوش مصنوعی: در مقابل زلف تو، به دل این راز را گفتم که باید درباره‌اش به دقت فکر کنم، اما تو هنوز نیامدی.
در کارگاه دیده نگارا ز روی تو
گفتم نگارها بنگارم نیامدی
هوش مصنوعی: در جایی که به زیبایی‌های چهره‌ات نگاه می‌کردم، به او گفتم که نمی‌توانم آن زیبایی‌ها را به تصویر بکشم، اما تو نیامدی تا آنها را ببینم.
گفتی چون جان رسد به لبت خواهم آمدن
بر لب رسید جان فگارم نیامدی
هوش مصنوعی: شما گفتید وقتی که جان به لبم برسد، پیش شما خواهم آمد. حالا که جان به لبم رسیده، اما شما نیامدید و من در عذاب و رنج هستم.
شب شد ز تار طرهٔ تو روز روشنم
روزی به دیدن شب تارم نیامدی
هوش مصنوعی: شب که شد، تاریک شدن موهای تو باعث شد که من در روشنایی روز هم احساس تنگنا کنم. تو هیچ وقت برای دیدن من در شب تار نيامدی.
با جان نازنین به کمین گاهت آمدم
با تیر دل نشین به شکارم نیامدی
هوش مصنوعی: من با جان عزیزم به درگاه تو آمده‌ام و با عشق و دل‌تنگی در انتظار تو هستم، اما تو به دیدارم نیامدی.
خمرم تمام گشت و خمارم ز حد گذشت
با جام می به دفع خمارم نیامدی
هوش مصنوعی: شرابم تمام شده و حالم از حد گذشته است، با یک جام شراب برای رفع حال بد من نیامدی.
اشکم نگارخانهٔ چین ساخت خانه را
هرگز به سیر نقش و نگارم نیامدی
هوش مصنوعی: اشک من مانند یک نگارخانه است که به زیبایی خانه‌اش را تزیین کرده، ولی تو هیچ‌گاه با دیدن زیبایی و نقش‌های آنجا به سراغ من نیامدی.
تنها در انتظار، هلاکم نساختی
بعد از هلاک هم به مزارم نیامدی
هوش مصنوعی: تنها در انتظار تو بودم و تو حتی بعد از اینکه از دنیا رفتم، به سراغم نیامدی.
تا در میانه بود وجودم ندیدمت
تا از میان نرفت غبارم نیامدی
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجودم در حالتی خاص بود، تو را ندیدم. وقتی که از بین رفت، و غبار وجودم cleared شد، آن وقت تو نیامدی.
گر گنج دست می‌دهد از رنج پس چرا
یک بار در یمین و یسارم نیامدی
هوش مصنوعی: اگر ثروت و گنجینه‌ای از زحمت به دست می‌آید، پس چرا یک بار هم به کمک من نیامدی؟
تا با خبر نکردمت از عدل شهریار
بهر تسلی دل زارم نیامدی
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو را از عدالت پادشاه آگاه نکردم و نتوانستی دلم را آرام کنی، نیامدی.
کشورگشای ناصردین شه که تیغ او
گفتا به چرخ هیچ به کارم نیامدی
هوش مصنوعی: کشورگشای ناصردین شاه که با شمشیرش به آسمان اشاره کرد و گفت: "این شمشیر به هیچ کاری به کار من نیامده است."
دوش از فروغ چشم فروغی به راه تو
یک دل شدم از جان بسپارم نیامدی
هوش مصنوعی: دیشب به خاطر نگاه زیبایت، تمام وجودم را برای عشق به تو تقدیم کردم، اما تو نیامدی.

حاشیه ها

1398/10/17 17:01

ساختم نگار ها به نگاهم نیامدی----پیشنهاد میشود.

1399/08/11 00:11
بابک بامداد مهر

گفتم نگاه را به ...