غزل شمارهٔ ۱۱۹
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
شور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیست
نه همین لاله به دل داغ تو دارد ای گل
داغ سودای رخت بر جگری نیست که نیست
اثری آه سحر در تو ندارد، فریاد
ور نه آه سحری را اثری نیست که نیست
سیل اشک ار بکند خانهٔ مردم نه عجب
کز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیست
جز شب تیرهٔ ما را که ز پی روزی نیست
پی هر شام سیاهی سحری نیست که نیست
چون خرامی، به قفا از ره رحمت بنگر
کز پیات دیدهٔ حسرت نگری نیست که نیست
بی خبر شو اگر از دوست خبر میخواهی
زان که در بی خبریها خبری نیست که نیست
ترک سر تا نکنی پای منه در ره عشق
که درین وادی حیرت خطری نیست که نیست
من مسکین نه همین خاک درش میبوسم
خاک بوس در او تاجوری نیست که نیست
قابل بندگی خواجه نگردید افسوس
ور نه در طبع فروغی هنری نیست که نیست
غزل شمارهٔ ۱۱۸: پیکی مرا به سوی تو غیر از نسیم نیستغزل شمارهٔ ۱۲۰: یار اگر جلوه کند دادن جان این همه نیست
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر سر راه تو افتاده سری نیست که نیست
خون عشاق تو در رهگذری نیست که نیست
هوش مصنوعی: در مسیر تو، هیچ سري نیست که تحت تأثیر عشق تو نباشد و در هیچ کجا نیست که نشانی از عشق و خون دل عاشقان تو دیده نشود.
غیرت عشق عیان خون مرا خواهد ریخت
که نهان با تو کسی را نظری نیست که نیست
هوش مصنوعی: عشق من به شدت احساساتی است و به همین خاطر ممکن است به خاطر غیرت و احساساتی که دارم، برای من مشکلساز شود. چون وقتی تو در کنار من هستی، هیچ کس دیگری را نمیبینم و هیچ توجهی به دیگران ندارم.
من نه تنها ز سر زلف تو مجنونم و بس
شور آن سلسله در هیچ سری نیست که نیست
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر زیبایی موهایت دیوانه و شیدا هستم و این شور و شوقی که از این زنجیره (زیبایی) احساس میکنم در هیچکس دیگر وجود ندارد.
نه همین لاله به دل داغ تو دارد ای گل
داغ سودای رخت بر جگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: نه تنها این لاله، بلکه دل من به خاطر تو سوز و گداز دارد. ای گل، نیست کسی که مانند من از عشق تو در عذاب باشد.
اثری آه سحر در تو ندارد، فریاد
ور نه آه سحری را اثری نیست که نیست
هوش مصنوعی: آه سحر بر تو تأثیری ندارد و اگر فریاد هم بکشی، باز هم آن آه بیاثر است و تأثیری ندارد.
سیل اشک ار بکند خانهٔ مردم نه عجب
کز غمت گریه کنان چشم تری نیست که نیست
هوش مصنوعی: اگر چشمان مردم از شدت اندوه پر از اشک شود، جای تعجب نیست، چرا که به خاطر غمت همه به طور مداوم اشک میریزند و هیچ چشمی وجود ندارد که از این حالت جدا باشد.
جز شب تیرهٔ ما را که ز پی روزی نیست
پی هر شام سیاهی سحری نیست که نیست
هوش مصنوعی: غیر از شب تاریک ما که به دنبال روزی نیست، در هیچ شبی تاریکی نیست که صبح روشنی نداشته باشد.
چون خرامی، به قفا از ره رحمت بنگر
کز پیات دیدهٔ حسرت نگری نیست که نیست
هوش مصنوعی: هرگاه که با ظاهری دلربا قدم برمیداری، به عقب نگاهی بینداز تا ببینی افرادی که به دنبالت میآیند، چگونه با حسرت به تو مینگرند؛ زیرا آنچه که در پی توست، فقط حسرت و غم است و هیچ چیز دیگری نیست.
بی خبر شو اگر از دوست خبر میخواهی
زان که در بی خبریها خبری نیست که نیست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دوست خبری بگیری، بهتر است بیخبر و فارغ از نگرانی باشی، زیرا در حالتی که بیخبر هستی، هیچ خبر خاصی وجود ندارد.
ترک سر تا نکنی پای منه در ره عشق
که درین وادی حیرت خطری نیست که نیست
هوش مصنوعی: اگر تمام عشق را رها کنی و قدم به راه بگذاری، در این مسیر پر از شگفتی هیچ خطری وجود ندارد؛ چون اگر با تمام وجود در این راه قدم برداری، جای نگرانی نیست.
من مسکین نه همین خاک درش میبوسم
خاک بوس در او تاجوری نیست که نیست
هوش مصنوعی: من انسان کمتری هستم و نه فقط به خاطر اینکه این خاک را میبوسم. در واقع، بوسیدن این خاک ارزش و مقام خاصی ندارد.
قابل بندگی خواجه نگردید افسوس
ور نه در طبع فروغی هنری نیست که نیست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که متأسفانه بر خلاف استعداد و هنرهای درون خود، نتوانستهام خود را در خدمت کسی که شایستگیاش را دارد، قرار دهم. به عبارتی، در دل من تفرعن و نبوغی نهفته است که اگر شرایط متفاوتی داشت، میتوانستم به کار گیرم.
حاشیه ها
1393/05/01 22:08
سرمد تهرانی
واضح است که به استقبال از آن غزل مشهور حافظ گفته شده
مخصوصا از بیت آخر و دوم پیدا می شود