گنجور

بخش ۶۶

چنان بد که یک روز پرویز شاه
همی آرزو کرد نخچیرگاه
بیاراست برسان شاهنشهان
که بودند از او پیشتر در جهان
چو بالای سیصد به زرین ستام
ببردند با خسرو نیک نام
هزار و صد و شست خسرو پرست
پیاده همی‌رفت ژوپین بدست
هزار و چهل چوب و شمشیر داشت
که دیبای در بر زره زیر داشت
پس اندر بدی پانصد بازدار
هم از واشه و چرغ و شاهین کار
ازان پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران با یوزدار
به زنجیر هفتاد شیروپلنگ
به دیبای چین اندرون بسته تنگ
پلنگان و شیران آموخته
به زنجیر زرین دهن دوخته
قلاده بزر بسته صد بود سگ
که دردشت آهو گرفتی بتگ
پس اندر ز رامشگران دوهزار
همه ساخته رود روز شکار
به زیر اندرون هریکی اشتری
به سر برنهاده ز زر افسری
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای
شتر بود پیش اندرون پانصد
همه کرده آن بزم را نامزد
ز شاهان برنای سیصد سوار
همی‌راند با نامور شهریار
ابا یاره و طوق و زرین کمر
بهر مهره‌ای در نشانده گهر
دوصد برده تامجمر افروختند
برو عود و عنبر همی‌سوختند
دوصد مرد برنای فرمانبران
ابا هریکی نرگس و زعفران
همه پیش بردند تا باد بوی
چو آید ز هر سو رساند بدوی
همه پیش آنکس که با بوی خوش
همی‌رفت با مشک صد آبکش
که تا ناورد ناگهان گرد باد
نشاند بران شاه فرخ نژاد
چو بشنید شیرین که آمد سپاه
به پیش سپاه آن جهاندار شاه
یکی زرد پیراهن مشک بوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی
یکی از برش سرخ دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر بوم
به سر بر، نهاد افسر خسروی
نگارش همه پیکر پهلوی
از ایوان خسرو برآمد ببام
به روز جوانی نبد شادکام
همی‌بود تاخسرو آنجا رسید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
چو روی ورا دید برپای خاست
به پرویز بنمود بالای راست
زبان کرد گویا بشیرین سخن
همی‌گفت زان روزگار کهن
به نرگس گل و ارغوان را بشست
که بیمار بد نرگس وگل درست
بدان آبداری و آن نیکوی
زبان تیز بگشاد برپهلوی
که تهما هژبرا سپهبد تنا
خجسته کیا گرد شیراوژنا
کجا آن همه مهر و خونین سرشک
که دیدار شیرین بد او را پزشک
کجا آن همه روز کردن به شب
دل و دیده گریان و خندان دو لب
کجا آن همه بند و پیوندما
کجا آن همه عهد و سوگند ما
همی‌گفت وز دیده خوناب زرد
همی‌ریخت برجامهٔ لاژورد
به چشم اندر آورد زو خسرو آب
به زردی رخش گشت چون آفتاب
فرستاد بالای زرین ستام
ز رومی چهل خادم نیک نام
که او را به مشکوی زرین برند
سوی خانهٔ گوهر آگین برند
ازان جایگه شد به دشت شکار
ابا باده ورود و با میگسار
چو از کوه وز دشت برداشت بهر
همی‌رفت شادی کنان سوی شهر
ببستند آذین بشهر و به راه
که شاه آمد از دشت نخچیرگاه
ز نالیدن بوق و بانگ سرود
هوا گشت ز آواز بی‌تار و پود
چنان خسروی برز و شاخ بلند
ز دشت اندر آمد به کاخ بلند
ز مشکوی شیرین بیامد برش
ببوسید پای و زمین و برش
به موبد چنین گفت شاه آن زمان
که بر ما مبر جز به نیکی گمان
مرین خوب رخ را به خسرو دهید
جهان را بدین مژدهٔ نو دهید
مر او را به آیین پیشی بخواست
که آن رسم و آیین بد آنگاه راست

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان بد که یک روز پرویز شاه
همی آرزو کرد نخچیرگاه
هوش مصنوعی: به قدری اوضاع بد بود که حتی پرویز شاه نیز آرزو می‌کرد که کاش یک شکارگاه داشته باشد.
بیاراست برسان شاهنشهان
که بودند از او پیشتر در جهان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که باید برای پادشاهان و سلسله‌های گذشته احترام قائل شویم، چرا که آن‌ها نیز پیش از این در جهان وجود داشته‌اند و به نوعی زمینه‌ساز وضعیت کنونی بوده‌اند.
چو بالای سیصد به زرین ستام
ببردند با خسرو نیک نام
هوش مصنوعی: وقتی که بیش از سیصد نفر با ظاهری زیبا و با نام نیک خسرو فرار کردند، نشانه‌ای از قدرت و اعتبار او بود.
هزار و صد و شست خسرو پرست
پیاده همی‌رفت ژوپین بدست
هوش مصنوعی: هزار و صد و شست فردی که به پادشاهی عشق می‌ورزید، پیاده به راه می‌رفت و در دستش لباس مخصوصی به نام ژوپین بود.
هزار و چهل چوب و شمشیر داشت
که دیبای در بر زره زیر داشت
هوش مصنوعی: او هزار و چهل سلاح و شمشیر داشت و در زیر پوشش زیبایی زره‌ای داشت.
پس اندر بدی پانصد بازدار
هم از واشه و چرغ و شاهین کار
هوش مصنوعی: پس از بدی، پانصد بار از کارهایی مانند پلیدی، شایعه‌پراکنی و رفتارهای ناپسند دوری کن.
ازان پس برفتند سیصد سوار
پس بازداران با یوزدار
هوش مصنوعی: پس از آن، سیصد سوار به دنبال نگهبانان و یوزدارها رفتند.
به زنجیر هفتاد شیروپلنگ
به دیبای چین اندرون بسته تنگ
هوش مصنوعی: زنجیر‌هایی از هفتاد شیر و پلنگ در دیبایی چین به شدت محکم بسته شده‌اند.
پلنگان و شیران آموخته
به زنجیر زرین دهن دوخته
هوش مصنوعی: جانداران قدرتمند و باهوش مانند پلنگ و شیر، که معمولاً در طبیعت آزادانه زندگی می‌کنند، اکنون به زنجیر کشیده شده و توان حرف زدن و ابراز وجود ندارند. این وضعیت نشان‌دهنده تسلط و کنترل بر آن‌هاست.
قلاده بزر بسته صد بود سگ
که دردشت آهو گرفتی بتگ
هوش مصنوعی: اگر در دشت آهویی را در دام انداختی، چون قلاده‌ای بر گردن آن بسته‌ای، باید بدان توجه کنی که گاهی اوقات مشکلات و گرفتاری‌ها می‌تواند ناشی از خود تو باشد.
پس اندر ز رامشگران دوهزار
همه ساخته رود روز شکار
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به یک جشن و شادمانی دارد که در آن همگان برای یک روز خاص و به مناسبت شکار آماده شده‌اند و این مراسم به شکلی بزرگ و باشکوه برگزار می‌شود.
به زیر اندرون هریکی اشتری
به سر برنهاده ز زر افسری
هوش مصنوعی: در زیر هر یک از آن‌ها، مادیانی با تاجی طلایی بر سر دارد.
ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای
هوش مصنوعی: از جایگاه و خانه و پرده‌نشین، همه‌اش به نوعی به چادر و نهایتاً به زندگی اجق وجق اشاره دارد.
شتر بود پیش اندرون پانصد
همه کرده آن بزم را نامزد
هوش مصنوعی: در درون آن جشن، پانصد شتر بود که همه برای همان بزم آماده شده بودند.
ز شاهان برنای سیصد سوار
همی‌راند با نامور شهریار
هوش مصنوعی: سیصد سوار از شاهان با اعتبار و قدرت به همراه یک فرمانروای مشهور در حال حرکت هستند.
ابا یاره و طوق و زرین کمر
بهر مهره‌ای در نشانده گهر
هوش مصنوعی: با دقت و زحمت، طلا و جواهرات را برای نشان دادن عشق و علاقه خود به کسی، در گردن و کمرش آویزان کرده است.
دوصد برده تامجمر افروختند
برو عود و عنبر همی‌سوختند
هوش مصنوعی: دوصد برده را به خاطر آتش شمع و عطر خوش سوختند و قربانی کردند.
دوصد مرد برنای فرمانبران
ابا هریکی نرگس و زعفران
هوش مصنوعی: دوصد مرد از فرمانرواها برپا خیزند، ولی هر یک از آن‌ها در دلش تنها به زیبایی نرگس و عطر زعفران فکر می‌کند.
همه پیش بردند تا باد بوی
چو آید ز هر سو رساند بدوی
هوش مصنوعی: همه به جلو حرکت کردند تا زمانی که بادی وزید و بوی خوشی را از هر سو به همه انتقال داد.
همه پیش آنکس که با بوی خوش
همی‌رفت با مشک صد آبکش
هوش مصنوعی: همه در کنار کسی که با عطر خوشی می‌رفت، جمع می‌شدند و به او توجه می‌کردند، درست مانند آن که با مشک صدها آبکش را پر کند.
که تا ناورد ناگهان گرد باد
نشاند بران شاه فرخ نژاد
هوش مصنوعی: از آنجا که طوفان ناگهانی بر شاه خوشبخت و نیکو سرشت سایه افکنده است، باید بی‌درنگ عمل کرد.
چو بشنید شیرین که آمد سپاه
به پیش سپاه آن جهاندار شاه
هوش مصنوعی: وقتی شیرین شنید که نیروهای دشمن به جلو آمده‌اند و به سوی شاه جهان‌دار می‌روند، نگران شد.
یکی زرد پیراهن مشک بوی
بپوشید و گلنارگون کرد روی
هوش مصنوعی: شخصی با پیراهن زرد روشن و بویی چون مشک به تن کرد و روی خود را به رنگ گل انار درآورد.
یکی از برش سرخ دیبای روم
همه پیکرش گوهر و زر بوم
هوش مصنوعی: از پارچه‌ی زیبا و سرخ‌رنگی که از روم آمده، یک قسمت از آن به مانند جواهر و طلا، تمام پیکره‌اش را زینت بخشیده است.
به سر بر، نهاد افسر خسروی
نگارش همه پیکر پهلوی
هوش مصنوعی: تاج شاهانه بر سر گذاشت و همه زیبایی‌های بدنش را در نگارش و وصف به تصویر کشید.
از ایوان خسرو برآمد ببام
به روز جوانی نبد شادکام
هوش مصنوعی: خسرو از ایوان خود بیرون آمد و به بام رفت. در روز جوانی‌اش، هیچ خوشبختی‌ای را احساس نکرد.
همی‌بود تاخسرو آنجا رسید
سرشکش ز مژگان به رخ برچکید
هوش مصنوعی: خسرو در حال حرکت بود تا به آنجا رسید و اشک‌هایش از چشمانش بر زمین ریخت.
چو روی ورا دید برپای خاست
به پرویز بنمود بالای راست
هوش مصنوعی: زمانی که او را دید، به سرعت از جا بلند شد و به پرویز نشان داد که در جایگاهی والا قرار دارد.
زبان کرد گویا بشیرین سخن
همی‌گفت زان روزگار کهن
هوش مصنوعی: زبان گویا و شیرین در آن روزگار قدیم سخن می‌گفت.
به نرگس گل و ارغوان را بشست
که بیمار بد نرگس وگل درست
هوش مصنوعی: نرگس و گل ارغوان را شستشو کرد تا بیمار از شوق نرگس و گل بهبود یابد.
بدان آبداری و آن نیکوی
زبان تیز بگشاد برپهلوی
هوش مصنوعی: بدان که تو با ذکاوت و هوش هستی و آن فرد خوش‌بیانی که با زیرکی و تیزبینی خود، سخنانی را بر زبان می‌آورد.
که تهما هژبرا سپهبد تنا
خجسته کیا گرد شیراوژنا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی بزرگ و محبوب می‌پردازد که در عرصه رهبری و فرماندهی برجسته است. او همچون یک پادشاه با صفات نیکو و خوشنامی در میان مردم شناخته می‌شود و به شکوه و عظمت مبارزات و دستاوردهایش اشاره دارد. او نمایانگر قدرت، شجاعت و سعادت در جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کند.
کجا آن همه مهر و خونین سرشک
که دیدار شیرین بد او را پزشک
هوش مصنوعی: کجا رفته آن‌همه محبت و اشک‌های خونین که در زمان دیدار شیرین او احساس می‌کردم؟
کجا آن همه روز کردن به شب
دل و دیده گریان و خندان دو لب
هوش مصنوعی: کجا هستند آن روزهایی که دل و چشم ما همیشه پر از گریه و لب‌های ما پر از خنده بود؟
کجا آن همه بند و پیوندما
کجا آن همه عهد و سوگند ما
هوش مصنوعی: کجا رفتند تمام رشته‌های دوستی و ارتباط ما؟ کجا رفتند همه عهدها و قسم‌هایی که به هم داده بودیم؟
همی‌گفت وز دیده خوناب زرد
همی‌ریخت برجامهٔ لاژورد
هوش مصنوعی: او می‌گفت و از چشمانش، اشک‌های زرد مثل خون بر روی لباس آبی‌اش می‌ریخت.
به چشم اندر آورد زو خسرو آب
به زردی رخش گشت چون آفتاب
هوش مصنوعی: به خاطر نگریستن او، خسرو به شدت متوجه زیبایی و جذبه‌اش شد و چهره‌اش همچون آفتاب، درخشان و زیبا گردید.
فرستاد بالای زرین ستام
ز رومی چهل خادم نیک نام
هوش مصنوعی: او چهل خادم نیکو سرشت را از روم، با هدایای ارزشمند و زیبا فرستاد.
که او را به مشکوی زرین برند
سوی خانهٔ گوهر آگین برند
هوش مصنوعی: او را به انتهای منزل می‌برند، جایی که با جواهرات پر از زیبایی تزئین شده است و مسیرش را با نوارهای طلایی زینت داده‌اند.
ازان جایگه شد به دشت شکار
ابا باده ورود و با میگسار
هوش مصنوعی: از آن مکان به دشت شکار رفت و در آنجا با باده و میگسار همراه شد.
چو از کوه وز دشت برداشت بهر
همی‌رفت شادی کنان سوی شهر
هوش مصنوعی: وقتی از کوه و دشت راهی را می‌پیمود، با خوشحالی و شادی به سمت شهر می‌رفت.
ببستند آذین بشهر و به راه
که شاه آمد از دشت نخچیرگاه
هوش مصنوعی: شهر و جاده‌ها را برای ورود شاه تزیین کردند زیرا او از دشت شکار به سمت شهر می‌آمد.
ز نالیدن بوق و بانگ سرود
هوا گشت ز آواز بی‌تار و پود
هوش مصنوعی: از ناله‌ها و صداهای دلگیر، فضایی ایجاد شد که پر از آواز و سرود بود، حتی بدون اینکه ساز و ابزاری برای نواختن باشد.
چنان خسروی برز و شاخ بلند
ز دشت اندر آمد به کاخ بلند
هوش مصنوعی: مانند شاهی بزرگ و با جلال، که از دشت وارد کاخی بلند و باشکوه شد.
ز مشکوی شیرین بیامد برش
ببوسید پای و زمین و برش
هوش مصنوعی: از ظرف خوشبوی دل‌انگیزی آمد و او را بوسید، پای او و زمین را نیز بوسید.
به موبد چنین گفت شاه آن زمان
که بر ما مبر جز به نیکی گمان
هوش مصنوعی: شاه به موبد گفت که نباید به ما جز با نیکی فکر کنی و نسبت به ما خیرخواهی داشته باشی.
مرین خوب رخ را به خسرو دهید
جهان را بدین مژدهٔ نو دهید
هوش مصنوعی: به کسی که چهره زیبایی دارد بگویید که به پادشاه هدیه‌ای بفرستد و به دنیا هم این خبر خوش را بدهید.
مر او را به آیین پیشی بخواست
که آن رسم و آیین بد آنگاه راست
هوش مصنوعی: او را به دنبال آیین و رسم پیشین خواست که در آن زمان، آن سنت و روش درست به نظر می‌رسید.

حاشیه ها

1398/10/24 00:12
سلیم صالح

بیت دوم اصلاح شود
بیاراست برسان شاهنشهان
که بوند ازو پیشتر در جهان= که بودند ازو پیشتر در جهان

1398/12/21 15:02
فؤاد

که تهما هژب را سپهبدتنا
این مصرع به این شکل معنایی نداره و باید به این شکل اصلاح بشه:
که تهما هژبرا سپهبدتنا

1402/09/20 19:12
جهن یزداد

چو پالای سیصد به زرین ستام
 پالا  = اماده داشته برای پیشامد اسب جنیبت  -بهترین اسبهای زمان را می اراستند و  پیوسته به شاه ننزدیک بودو هرگاه شاه جایی میرفت پیشاپیش شاه انرا میکشیدند

واژه پالهنگ از همین پالا است پالا هنگ  پالا کش

1402/09/20 21:12
جهن یزداد

هزار و چهل چوبه شمشیر داشت
شمارش شمشیر چوبه است و چوبه غلاف را گویند که بیشتر از چوب و چرم خشک مانند چوب بود
نیام واز عربی به چم خوابگاه است و غلاف نیز واژی عربی به چم پوسته است به پوست  نری مرد نیز غلفه گویند
 ایرانیان  شیوه دیگری برای زبان و واژگان خود داشتند  جای شمشیر را  پوشه پوست  چوبه  کالون میگفتند  واژه پوسته نیز  خود پوشته از پوشیده  است