گنجور

پادشاهی اورمزد نرسی

چو بر گاه رفت اورمزد بزرگ
ز نخچیر کوتاه شد چنگ گرگ
جهان را همی داشت با ایمنی
نهان گشت کردار آهرمنی
نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا و دانا و پروردگار
شب و روز و گردان سپهر آفرید
چو بهرام و کیوان و مهر آفرید
ازویست پیروزی و فرهی
دل و داد و دیهیم شاهنشهی
همیشه دل ما پر از داد باد
دل زیردستان به ما شاد باد
ستایش نیابد سر سفله مرد
بر سفلگان تا توانی مگرد
همان نیز با مرد بدخواه رای
اگر پندگیری به نیکی گرای
ز بخشش هرانکس که جوید سپاس
نخواندش بخشنده یزدان‌شناس
ستاننده گر ناسپاست نیز
سزد گر ندارد کس او را به چیز
هراسان بود مردم سخت‌کار
که او را نباشد کسی دوستدار
وگر سستی آرد به کار اندرون
نخواند ورا رای‌زن رهنمون
گر از کاهلان یار خواهی به کار
نباشی جهانجوی و مردم‌شمار
نگر خویشتن را نداری بزرگ
وگر گاه یابی نگردی سترگ
چو بدخو شود مرد درویش خوار
همی بیند آن از بد روزگار
همه‌ساله بیکار و نالان ز بخت
نه رای و نه دانش نه زیبای تخت
وگر بازگیرند ازو خواسته
شود جان و مغز و دلش کاسته
به بی چیزی و بدخویی یازد اوی
ندارد خرد گردن افرازد اوی
نه چیز و نه دانش نه رای و هنر
نه دین و نه خشنودی دادگر
شما را شب و روز فرخنده باد
بداندیش را جان پراگنده باد
برو مهتران آفرین ساختند
خود از سوک شاهان بپرداختند
چو نه سال بگذشت بر سر سپهر
گل زرد شد آن چو گلنار چهر
غمی شد ز مرگ آن سر تاجور
بمرد و به شاهی نبودش پسر
چنان نامور مرد شیرین‌سخن
به نوی بشد زین سرای کهن
چنین بود تا بود چرخ روان
توانا به هر کار و ما ناتوان
چهل روز سوکش همی داشتند
سر گاه او خوار بگذاشتند
به چندین زمان تخت بیکار بود
سر مهتران پر ز تیمار بود
نگه کرد موبد شبستان شاه
یکی لاله رخ دید تابان چو ماه
سر مژه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط مغولی (؟)
مسلسل یک اندر دگر بافته
گره بر زده سرش برتافته
پری چهره را بچه اندر نهان
ازان خوب‌رخ شادمان شد جهان
چهل روزه شد رود و می خواستند
یکی تخت شاهی بیاراستند
به سر برش تاجی برآویختند
بران تاج زر و درم ریختند
چهل روز بگذشت بر خوب‌چهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
ورا موبدش نام شاپور کرد
بران شادمانی یکی سور کرد
تو گفتی همی فره ایزدیست
برو سایهٔ رایت بخردیست
برفتند گردان زرین کمر
بیاویختند از برش تاج زر
چو آن خرد را سیر دادند شیر
نوشتند پس در میان حریر
چهل روزه را زیر آن تاج زر
نهادند بر تخت فرخ پدر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بر گاه رفت اورمزد بزرگ
ز نخچیر کوتاه شد چنگ گرگ
هوش مصنوعی: زمانی که اورمزد بزرگ به ارتفاعات رفت، شکار گرگ به شدت کاهش یافت.
جهان را همی داشت با ایمنی
نهان گشت کردار آهرمنی
هوش مصنوعی: دنیا در پناه ایمنی بود و کارهای نیکی در خفا انجام می‌شد.
نخست آفرین کرد بر کردگار
توانا و دانا و پروردگار
هوش مصنوعی: در ابتدا، بر خالق توانمند و دانا و پرورش‌دهنده، ستایش و مدح می‌گوید.
شب و روز و گردان سپهر آفرید
چو بهرام و کیوان و مهر آفرید
هوش مصنوعی: شب و روز و ستاره‌ها را خلق کرد، همان‌طور که بهرام و کیوان و خورشید را آفرید.
ازویست پیروزی و فرهی
دل و داد و دیهیم شاهنشهی
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم پیروزی، نیک‌تری و باصفایی دل، و توفیق در مقام شاهی اشاره دارد. به نوعی، بر اهمیت ارزش‌های انسانی و موفقیت در زندگی تأکید می‌کند.
همیشه دل ما پر از داد باد
دل زیردستان به ما شاد باد
هوش مصنوعی: دل ما همیشه پر از محبت و احساسات است، و ما آرزو داریم که دلزده و نگرانانی که نسبت به ما هستند، خوشحال و شاداب باشند.
ستایش نیابد سر سفله مرد
بر سفلگان تا توانی مگرد
هوش مصنوعی: ستایش کسی که در مرتبه پایین‌تری قرار دارد، بر تو که مقام بالاتری داری شایسته نیست. تا جایی که می‌توانی این کار را نکن.
همان نیز با مرد بدخواه رای
اگر پندگیری به نیکی گرای
هوش مصنوعی: اگر با مرد بدخواه مشورت کنی و نصیحت او را بپذیری، بهتر است که به خوبی و نیکی توجه کنی.
ز بخشش هرانکس که جوید سپاس
نخواندش بخشنده یزدان‌شناس
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال بخشش باشد، هرگز سپاس‌گزار کسی که او را بخشیده نخواهد بود، زیرا آن بخشش از سوی خداوند است که شناخته شده است.
ستاننده گر ناسپاست نیز
سزد گر ندارد کس او را به چیز
هوش مصنوعی: هر کس که چیزی را می‌گیرد و شکرگزار نیست، اگر کسی هم برای او ارزشی قائل نشود، این مسئله طبیعی و طبیعی است.
هراسان بود مردم سخت‌کار
که او را نباشد کسی دوستدار
هوش مصنوعی: مردم زحمتکش و کوشنده نگران بودند که هیچ‌کس او را دوست ندارد.
وگر سستی آرد به کار اندرون
نخواند ورا رای‌زن رهنمون
هوش مصنوعی: اگر در کارها سستی و تنبلی به خرج دهد، کسی او را راهنمایی نخواهد کرد و به او نخواهد گفت چه کار باید بکند.
گر از کاهلان یار خواهی به کار
نباشی جهانجوی و مردم‌شمار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از بی‌عملان دوستانی پیدا کنی، نباید به دنبال گشتن در دنیا و شمردن مردم باشی.
نگر خویشتن را نداری بزرگ
وگر گاه یابی نگردی سترگ
هوش مصنوعی: اگر به خودت اهمیت ندهی و خود را بزرگ نپنداری، در مواقعی که به موفقیت می‌رسی، آنچنان بزرگ و باارزش نخواهی بود.
چو بدخو شود مرد درویش خوار
همی بیند آن از بد روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که انسان بدخلق و بدجنس شود، فردی بیچاره و درویش بیشتر در سختی و ذلت قرار می‌گیرد و همواره سختی‌های زندگی را می‌بیند.
همه‌ساله بیکار و نالان ز بخت
نه رای و نه دانش نه زیبای تخت
هوش مصنوعی: هر سال در حال بیکاری و ناله از سرنوشت هستم و نه خیالی دارم، نه دانشی، و نه زیبایی مدلی برای زندگی‌ام.
وگر بازگیرند ازو خواسته
شود جان و مغز و دلش کاسته
هوش مصنوعی: اگر از او خواسته شود که جان و دل و فکرش را بدهد، به نظر می‌رسد که او به راحتی این‌ها را نمی‌بخشد.
به بی چیزی و بدخویی یازد اوی
ندارد خرد گردن افرازد اوی
هوش مصنوعی: انسانی که از نداشتن و بدی اخلاق رنج می‌برد، نمی‌تواند در برابر کسی که خرد و فهم بالایی دارد، احساس برتری کند.
نه چیز و نه دانش نه رای و هنر
نه دین و نه خشنودی دادگر
هوش مصنوعی: هیچ چیز، حتی دانش، اندیشه، هنر، دین یا رضایت خداوند، به اندازه‌ی آنچه در درون انسان وجود دارد ارزشمند نیست.
شما را شب و روز فرخنده باد
بداندیش را جان پراگنده باد
هوش مصنوعی: شما را آرزوی خوشبختی در شب و روز دارم و بداندیشان را آرزو می‌کنم که در پراکندگی جانشان باشند.
برو مهتران آفرین ساختند
خود از سوک شاهان بپرداختند
هوش مصنوعی: برو، بزرگ‌ترها از درد و رنج شاهان، ستایش و تقدیر کرده‌اند.
چو نه سال بگذشت بر سر سپهر
گل زرد شد آن چو گلنار چهر
هوش مصنوعی: پس از گذشت نه سال، آسمان به رنگ زرد درآمد و چهره‌اش مانند چهره‌ی گل نرگس شد.
غمی شد ز مرگ آن سر تاجور
بمرد و به شاهی نبودش پسر
هوش مصنوعی: با مرگ آن پادشاه، غم بزرگی به وجود آمد و خبری از فرزندی نبود تا جانشین او شود.
چنان نامور مرد شیرین‌سخن
به نوی بشد زین سرای کهن
هوش مصنوعی: مردی مشهور و خوش‌زبان به تازگی از این خانه قدیمی رفت.
چنین بود تا بود چرخ روان
توانا به هر کار و ما ناتوان
هوش مصنوعی: همه چیز به همین صورت ادامه دارد تا زمانی که دنیا و چرخ زندگی با قدرت و توانمندی به حرکت خود ادامه می‌دهد و ما در این میان ناتوان هستیم.
چهل روز سوکش همی داشتند
سر گاه او خوار بگذاشتند
هوش مصنوعی: چهل روز مردم به خاطر او عزاداری کردند و در پایان، سر او را به زمین گذاشتند.
به چندین زمان تخت بیکار بود
سر مهتران پر ز تیمار بود
هوش مصنوعی: در چندین زمان، تخت سلطنت بدون استفاده و بی‌کار بود و سران و مهتران در حال نگرانی و فکر بودند.
نگه کرد موبد شبستان شاه
یکی لاله رخ دید تابان چو ماه
هوش مصنوعی: موبدان در شبستان شاه را نگریستند و یکی لاله‌ مانند را مشاهده کردند که همچون ماه درخشان و زیبا بود.
سر مژه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط مغولی (؟)
هوش مصنوعی: موهای او مانند زلف‌هایی پیچان است و سر مژه‌اش همچون خنجری از کابل تیز و برنده به نظر می‌رسد.
مسلسل یک اندر دگر بافته
گره بر زده سرش برتافته
هوش مصنوعی: یک رشته به هم پیوسته است که گره‌خورده و بر سرش نمایان است.
پری چهره را بچه اندر نهان
ازان خوب‌رخ شادمان شد جهان
هوش مصنوعی: یک بچه با وجود زیبایی پری‌چهره‌اش در پس این درخشش و چهره‌ی زیبا، باعث شادی و شگفتی جهان شده است.
چهل روزه شد رود و می خواستند
یکی تخت شاهی بیاراستند
هوش مصنوعی: چهل روز از آغاز سفر آب گذشت و مردم تصمیم داشتند تا برای یک شاه تختی عالی بسازند.
به سر برش تاجی برآویختند
بران تاج زر و درم ریختند
هوش مصنوعی: بر سر او تاجی گذاشتند و بر روی آن طلا و نقره ریختند.
چهل روز بگذشت بر خوب‌چهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
هوش مصنوعی: چهل روز از زمانی که دختر زیبا به دنیا آمد، می‌گذشت که یک کودک دیگر به دنیا آمد که همچون خورشید درخشان بود.
ورا موبدش نام شاپور کرد
بران شادمانی یکی سور کرد
هوش مصنوعی: او را موبد نام شاپور بخشید و به خاطر این شادی، جشن بزرگی برپا کرد.
تو گفتی همی فره ایزدیست
برو سایهٔ رایت بخردیست
هوش مصنوعی: تو گفتی که ویژگی‌های خدایی در تو هست، پس برو در سایه‌ی حمایت تو، بزرگی و شرافت به دست بیاور.
برفتند گردان زرین کمر
بیاویختند از برش تاج زر
هوش مصنوعی: سواران با کمربندهای زرین رفتند و تاج طلایی را بر سر او قرار دادند.
چو آن خرد را سیر دادند شیر
نوشتند پس در میان حریر
هوش مصنوعی: وقتی که آن عقل و درک را سیراب کردند، آن‌گاه در وسط حریری نازک، از آن نوشته‌ای به یادگار گذاشتند.
چهل روزه را زیر آن تاج زر
نهادند بر تخت فرخ پدر
هوش مصنوعی: چهل روز را زیر آن تاج زر قرار دادند و بر تخت خوشبختی پدر نشاندند.

حاشیه ها

1396/11/09 18:02
عدنان

سر هر مژه خنجر کابلی
دو زلفش دو پیچان خط بابلی
همانگونه که میبینید مغولی هم وزن بیت را خراب میکند و هم بیجاست که نه مغولان در زمان فردوسی شناخته شده بودند و نه خط داشتند و نه خطشان معروف بود - و دیگر اینکه کابل و بابل با هم هم قافیه اند و نه کابل و مغول

1399/02/03 16:05
وحید محمدپور کاریزکی

بیت "هراسان بود مردم سخت کار/ که او را نباشد کسی دوست دار"، یادآور حدیثی است که میگوید: مومن آسان گیر و نرم خو است.

1399/04/12 04:07
محمد مصطفی نژاد

بر مژه چون خنجر کابلی----دو زلفش چو پیچان خط مَعقِلی

1400/10/23 23:12
سوشیانت

بخش مهمی از شاهنامه فردوسی که اغلب کمتر مورد توجه قرار میگیره همین بخش ساسان هست متاسفانه.

باید بیشتر بهش پرداخته بشه