گنجور

پادشاهی فرایین

فرایین چو تاج کیان برنهاد
همی‌گفت چیزی که آمدش یاد
همی‌گفت شاهی کنم یک زمان
نشینم برین تخت بر شادمان
به از بندگی توختن شست سال
برآورده رنج و فرو برده یال
پس از من پسر بر نشیند بگاه
نهد بر سر آن خسروانی کلاه
نهانی بدو گفت مهتر پسر
که اکنون به گیتی توی تاجور
مباش ایمن و گنج را چاره کن
جهان بان شدی کار یکباره کن
چو از تخمهٔ شهریاران کسی
بیاید نمانی تو ایدر بسی
وزان پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون به گیتی توی تاجور
سزاوار شاهی سپاهست و گنج
چو با گنج باشی نمانی به رنج
فریدون که بد آبتینش پدر
مر او را که بد پیش او تاجور
جهان را بسه پور فرخنده داد
که اندر جهان او بد از داد شاد
به مرد و به گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
ورا خوش نیامد بدین سان سخن
به مهتر پسر گفت خامی مکن
عرض را به دیوان شاهی نشاند
سپه را سراسر به درگاه خواند
شب تیره تا روز دینار داد
بسی خلعت ناسزاوار داد
به دو هفته از گنج شاه اردشیر
نماند از بهایی یکی پر تیر
هر آنگه که رفتی به می سوی باغ
نبردی جز از شمع عنبر چراغ
همان تشت زرین و سیمین بدی
چو زرین بدی گوهر آگین بدی
چو هشتاد در پیش و هشتاد پس
پس شمع یاران فریادرس
همه شب بدی خوردن آیین اوی
دل مهتران پرشد ازکین اوی
شب تیره همواره گردان بدی
به پالیزها گر به میدان بدی
نماندش به ایران یکی دوستدار
شکست اندر آمد به آموزگار
فرایین همان ناجوانمرد گشت
ابی داد و بی‌بخشش و خرد گشت
همی زر بر چشم بر دوختی
جهان را به دینار بفروختی
همی‌ریخت خون سر بی‌گناه
از آن پس برآشفت به روی سپاه
به دشنام لبها بیاراستند
جهانی همه مرگ او خواستند
شب تیره هرمزد شهران گراز
سخنها همی‌گفت چندان به راز
گزیده سواری ز شهر صطخر
که آن مهتران را بدو بود فخر
به ایرانیان گفت کای مهتران
شد این روزگار فرایین گران
همی‌دارد او مهتران را سبک
چرا شد چنین مغز و دلتان تنگ
همه دیده‌ها زو شده پر سرشک
جگر پر ز خون شد بباید پزشک
چنین داد پاسخ مرا او را سپاه
که چون کس نماند از در پیشگاه
نه کس را همی‌آید از رشک یاد
که پردازدی دل بدین بد نژاد
بدیشان چنین گفت شهران گراز
که این کار ایرانیان شد دراز
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنک از داد و گردی سزد
هم اکنون به نیروی یزدان پاک
مر او را ز باره در آرم به خاک
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
که بر تو مبادا که آید زیان
همه لشکر امروز یار توایم
گرت زین بد آید حصار توایم
چو بشنید ز ایشان ز ترکش نخست
یکی تیر پولاد پیکان بجست
برانگیخت از جای اسپ سیاه
همی‌داشت لشکر مر او را نگاه
کمان رابه بازو همی‌درکشید
گهی در بروگاه بر سرکشید
به شورش‌گری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست
بزد تیر ناگاه بر پشت اوی
بیفتاد تازانه از مشت اوی
همه تیرتا پر در خون گذشت
سرآهن ازناف بیرون گذشت
ز باره در افتاد سر سرنگون
روان گشت زان زخم او جوی خون
بپیچید و برزد یکی باد سرد
به زاری بران خاک دل پر ز درد
سپه تیغها بر کشیدند پاک
برآمد شب تیره از دشت خاک
همه شب همی خنجر انداختند
یکی از دگر باز نشناختند
همی این از آن بستد و آن ازین
یکی یافت نفرین دگر آفرین
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ
چومیشان بددل که بینند گرگ
فراوان بماندند بی شهریار
نیامد کسی تاج را خواستار
بجستند فرزند شاهان بسی
ندیدند زان نامداران کسی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرایین چو تاج کیان برنهاد
همی‌گفت چیزی که آمدش یاد
هوش مصنوعی: فرایین، چون تاجی بر سر کیان قرار گرفت و به دنبال آن گفت چیزی که به خاطرش یادش آمد.
همی‌گفت شاهی کنم یک زمان
نشینم برین تخت بر شادمان
هوش مصنوعی: او می‌گفت که روزی بر تخت پادشاهی می‌نشیند و از خوشحالی لذت می‌برد.
به از بندگی توختن شست سال
برآورده رنج و فرو برده یال
هوش مصنوعی: بهتر است که سال‌ها رنج و زحمت بکشی و در عوض، بندگی و خدمت تو را انجام دهی، چرا که در این کار ارزش و افتخار بیشتری نهفته است.
پس از من پسر بر نشیند بگاه
نهد بر سر آن خسروانی کلاه
هوش مصنوعی: بعد از من پسرم بر تخت سلطنت خواهد نشست و در آن زمان بر سر او تاجی مانند تاج پادشاهان خواهد گذاشت.
نهانی بدو گفت مهتر پسر
که اکنون به گیتی توی تاجور
هوش مصنوعی: بدون اینکه به او به طور علنی گفته شود، بزرگتر به فرزندش گفت که اکنون تو در این دنیا به مقام والایی دست یافته‌ای.
مباش ایمن و گنج را چاره کن
جهان بان شدی کار یکباره کن
هوش مصنوعی: با احتیاط رفتار کن و برای نعمت‌هایی که داری تدبیر بیندیش، چون دنیا در حال تغییر و دگرگونی است؛ پس باید در یک لحظه تصمیمات درست بگیری.
چو از تخمهٔ شهریاران کسی
بیاید نمانی تو ایدر بسی
هوش مصنوعی: اگر از نسل پادشاهان کسی به اینجا بیاید، تو دیگر در اینجا نمی‌مانی.
وزان پس چنین گفت کهتر پسر
که اکنون به گیتی توی تاجور
هوش مصنوعی: سپس کوچک‌تر از خود گفت که حالا تو در این دنیا تاج‌دار خواهی شد.
سزاوار شاهی سپاهست و گنج
چو با گنج باشی نمانی به رنج
هوش مصنوعی: شایسته حکومت، داشتن سپاه و ثروت است و اگر با ثروت همراه باشی، هرگز در مشکلات و دشواری‌ها نمی‌مانی.
فریدون که بد آبتینش پدر
مر او را که بد پیش او تاجور
هوش مصنوعی: فریدون که پدرش آبتین بود، او را در برابر تاجور قرار داد.
جهان را بسه پور فرخنده داد
که اندر جهان او بد از داد شاد
هوش مصنوعی: جهان را سه پسر خوشبخت بخشید که در این دنیا او از عدالت شادی دارد.
به مرد و به گنج این جهان را بدار
نزاید ز مادر کسی شهریار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیا، نه به خاطر ثروت و نه به خاطر ویژگی‌های مردانگی، نمی‌تواند به مقام پادشاهی برسد؛ زیرا این مقام نه زاییده‌ی مادران است و نه به‌راحتی به‌دست می‌آید.
ورا خوش نیامد بدین سان سخن
به مهتر پسر گفت خامی مکن
هوش مصنوعی: او از گفتن این حرف به پسر بزرگ‌تر خوشش نیامد و به او توصیه کرد که بی‌خود و نادانانه سخن نگوید.
عرض را به دیوان شاهی نشاند
سپه را سراسر به درگاه خواند
هوش مصنوعی: فردی خواسته‌هایش را به محفل و دیوان شاهی می‌برد و سپاه را به طور کامل به درگاه پادشاه دعوت می‌کند.
شب تیره تا روز دینار داد
بسی خلعت ناسزاوار داد
هوش مصنوعی: در شب تاریک تا صبح، بسیاری از پاداش‌ها و نعمت‌های ناپسند به انسان داده می‌شود.
به دو هفته از گنج شاه اردشیر
نماند از بهایی یکی پر تیر
هوش مصنوعی: پس از دو هفته، از ثروت بزرگ شاه اردشیر چیزی باقی نماند، حتی به اندازه یک تیر هم نتوانستند حفظ کنند.
هر آنگه که رفتی به می سوی باغ
نبردی جز از شمع عنبر چراغ
هوش مصنوعی: هر زمانی که به سمت میخانه و باغ رفتی، جز از شمعی خوشبو و زیبا، نوری را با خود نبردی.
همان تشت زرین و سیمین بدی
چو زرین بدی گوهر آگین بدی
هوش مصنوعی: تو همانند ظرفی زیبا و گرانبها هستی که از طلا و نقره ساخته شده است، و به همین سبب در درونت جواهراتی باارزش و درخشان وجود دارد.
چو هشتاد در پیش و هشتاد پس
پس شمع یاران فریادرس
هوش مصنوعی: زمانی که به سن هشتاد رسیدی و در نظر داری که هشتاد سال دیگر هم زندگی کنی، در میان دوستان و یارانت به مانند شمعی هستی که نور و گرما می‌بخشد و می‌تواند در سختی‌ها و چالش‌ها یاری‌رسان باشد.
همه شب بدی خوردن آیین اوی
دل مهتران پرشد ازکین اوی
هوش مصنوعی: او در شب‌های طولانی رنج و درد زیادی می‌کشد و این وضعیت باعث شده است که دل‌های بزرگان و مقام‌داران از کین و نفرت او پر شود.
شب تیره همواره گردان بدی
به پالیزها گر به میدان بدی
هوش مصنوعی: در شب‌های تاریک، مقدرات بدی همچنان در حال چرخش‌اند، حتی اگر به مزارع (پالیزها) یا در میدان‌ها پیش بیایند.
نماندش به ایران یکی دوستدار
شکست اندر آمد به آموزگار
هوش مصنوعی: در ایران هیچ‌کس باقی نمانده که به او عشق ورزد؛ چرا که همه در چنگال شکست گرفتار آمده‌اند و به معلم و راهنما روی آورده‌اند.
فرایین همان ناجوانمرد گشت
ابی داد و بی‌بخشش و خرد گشت
هوش مصنوعی: فرایین به آدمی تبدیل شد که نه تنها بی‌احساس و بی‌رحم است، بلکه در رفتار و قضاوت‌هایش نیز خرد و عقلش را از دست داده است.
همی زر بر چشم بر دوختی
جهان را به دینار بفروختی
هوش مصنوعی: تو تمام ثروت خود را بر چشمان دیگران گذاشتی و به خاطر آن دنیا را به پول فروختی.
همی‌ریخت خون سر بی‌گناه
از آن پس برآشفت به روی سپاه
هوش مصنوعی: از آن پس، خون بی‌گناهی بر زمین ریخته شد و این موضوع باعث خشم و آشفتگی در دل سپاه گردید.
به دشنام لبها بیاراستند
جهانی همه مرگ او خواستند
هوش مصنوعی: به زبان ساده، در اینجا بیان شده که مردم با توهین و بدگویى زبان‌هاى خود را آراسته‌اند و در نتیجه، همه خواهان مرگ او هستند.
شب تیره هرمزد شهران گراز
سخنها همی‌گفت چندان به راز
هوش مصنوعی: در شب تاریک، هرمزد، که در شهران است، بسیار صحبت می‌کرد و این سخنان را به صورت راز در می‌آورد.
گزیده سواری ز شهر صطخر
که آن مهتران را بدو بود فخر
هوش مصنوعی: انتخاب سوارانی از شهر صطخر که به واسطه‌ی او، بزرگان و نیکان در آنجا به خود می‌بالند.
به ایرانیان گفت کای مهتران
شد این روزگار فرایین گران
هوش مصنوعی: به ایرانیان گفت: ای بزرگواران، آیا این دوران سخت و دشوار نشده است؟
همی‌دارد او مهتران را سبک
چرا شد چنین مغز و دلتان تنگ
هوش مصنوعی: او در حال حاضر سرپرستی و رهبری مهتران را بر عهده دارد. چرا اینگونه شده که شما احساس سنگینی و تنگی در دل و فکر خود می‌کنید؟
همه دیده‌ها زو شده پر سرشک
جگر پر ز خون شد بباید پزشک
هوش مصنوعی: همه چشم‌ها از او پر از اشک و اندوه شده و دل‌ها از غم پر خون گشته است، پس باید کسی بیاید که این دردها را درمان کند.
چنین داد پاسخ مرا او را سپاه
که چون کس نماند از در پیشگاه
هوش مصنوعی: او به من پاسخ داد که وقتی کسی در برابر فرمانروایی باقی نماند، چه فایده‌ای دارد.
نه کس را همی‌آید از رشک یاد
که پردازدی دل بدین بد نژاد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به خاطر حسادت تو، یاد تو را در دل ندارد، زیرا که تو دل را با این رفتار بد خود خراب کردی.
بدیشان چنین گفت شهران گراز
که این کار ایرانیان شد دراز
هوش مصنوعی: شهران به آن‌ها گفت که کارهای ایرانیان به اینجا کشیده شده است و ادامه‌دار شده است.
گر ایدون که بر من نسازید بد
کنید آنک از داد و گردی سزد
هوش مصنوعی: اگر چنین باشد که بر من بدی کنید، پس سزاوار است که از عدل و انصاف دور شوید.
هم اکنون به نیروی یزدان پاک
مر او را ز باره در آرم به خاک
هوش مصنوعی: هم‌اکنون به مدد خداوند پاک، او را از بلندی به زمین می‌آورم.
چنین یافت پاسخ ز ایرانیان
که بر تو مبادا که آید زیان
هوش مصنوعی: ایرانیان به تو پاسخی دادند که امیدوارند برای تو زیانی به وجود نیاید.
همه لشکر امروز یار توایم
گرت زین بد آید حصار توایم
هوش مصنوعی: همه ما امروز در کنار تو هستیم و اگر از این وضعیت ناراضی هستی، ما همانند حصاری از تو حمایت می‌کنیم.
چو بشنید ز ایشان ز ترکش نخست
یکی تیر پولاد پیکان بجست
هوش مصنوعی: وقتی از آنها شنید، نخستین تیری که از تیرکمانش پرتاب کرد، پیکانی از فولاد بود.
برانگیخت از جای اسپ سیاه
همی‌داشت لشکر مر او را نگاه
هوش مصنوعی: اسب سیاه از جای خود به‌سرعت بلند شد و لشکری را که با خود داشت، به‌دنبال خود کشید.
کمان رابه بازو همی‌درکشید
گهی در بروگاه بر سرکشید
هوش مصنوعی: او کمان را به بازو می‌کِشد و گاهی آن را بالای سرش می‌برد.
به شورش‌گری تیر بازه ببست
چو شد غرقه پیکانش بگشاد شست
هوش مصنوعی: به خاطر شورشگری، کماندار تیرش را کشید و وقتی که تیرش به هدف برخورد کرد، انگشتش را باز کرد.
بزد تیر ناگاه بر پشت اوی
بیفتاد تازانه از مشت اوی
هوش مصنوعی: ناگهان تیر به پشت او شدت یافت و از ضربه او بر زمین افتاد.
همه تیرتا پر در خون گذشت
سرآهن ازناف بیرون گذشت
هوش مصنوعی: تمام تیرها به خون آغشته شدند و سرآهن به راحتی از میان آن عبور کرد.
ز باره در افتاد سر سرنگون
روان گشت زان زخم او جوی خون
هوش مصنوعی: بر اثر ضربه‌ای که به سرش وارد شد، او به زمین افتاد و از جراحتی که داشت، خون از او روان شد.
بپیچید و برزد یکی باد سرد
به زاری بران خاک دل پر ز درد
هوش مصنوعی: باد سردی وزید و بر روی خاکی که پر از درد و غم است، ناله‌ای ایجاد کرد.
سپه تیغها بر کشیدند پاک
برآمد شب تیره از دشت خاک
هوش مصنوعی: سربازان شمشیرهای خود را از نیام کشیده و درخشش نور، شب تاریک را از دشت خاکی دور کرده است.
همه شب همی خنجر انداختند
یکی از دگر باز نشناختند
هوش مصنوعی: در طول شب، همه به یکدیگر حمله کردند و هیچ‌یک از آن‌ها نتوانستند همدیگر را شناسایی کنند.
همی این از آن بستد و آن ازین
یکی یافت نفرین دگر آفرین
هوش مصنوعی: یکی از چیزها از چیز دیگری گرفته شده و چیزی دیگر از آن به دست آمده است. در این میان، نفرینی وجود دارد و آفرین دیگری نیز ممکن است.
پراگنده گشت آن سپاه بزرگ
چومیشان بددل که بینند گرگ
هوش مصنوعی: آن سپاه بزرگ مانند میش‌های بیمناک پراکنده شدند، چون که ترس دارند از دیدن گرگ.
فراوان بماندند بی شهریار
نیامد کسی تاج را خواستار
هوش مصنوعی: برخی مدت زیادی بدون حاکم باقی ماندند و هیچ‌کس برای درخواست تاج و سلطنت پیشقدم نشد.
بجستند فرزند شاهان بسی
ندیدند زان نامداران کسی
هوش مصنوعی: بسیاری از فرزندان شاهان تلاش کردند، اما نتوانستند کسی از آن نامداران را ببینند.