گنجور

بخش ۴۴

چو آگاه شد لشکر از درد شاه
جهان گشت بر نامداران سیاه
به تخت بزرگی نهادند روی
جهان شد سراسر پر از گفت‌وگوی
سکندر چو از لشکر آگاه شد
بدانست کش روز کوتاه شد
بفرمود تا تخت بیرون برند
از ایوان شاهی به هامون برند
ز بیماری او غمی شد سپاه
که بی‌رنگ دیدند رخسار شاه
همه دشت یکسر خروشان شدند
چو بر آتش تیز جوشان شدند
همی گفت هرکس که بد روزگار
که از رومیان کم شود شهریار
فرازآمد آن گردش بخت شوم
که ویران شود زین سپس مرز روم
همه دشمنان کام دل یافتند
رسیدند جایی که بشتافتند
بمابر کنون تلخ گردد جهان
خروشان شویم آشکار و نهان
چنین گفت قیصر به آوای نرم
که ترسنده باشید با رای و شرم
ز اندرز من سربسر مگذرید
چو خواهید کز جان و تن برخورید
پس از من شما را همینست کار
نه با من همی بد کند روزگار
بگفت این و جانش برآمد ز تن
شد آن نامور شاه لشکرشکن
ز لشکر سراسر برآمد خروش
ز فریاد لشکر بدرید گوش
همه خاک بر سر همی بیختند
ز مژگان همی خون دل ریختند
زدند آتش اندر سرای نشست
هزار اسپ را دم بریدند پست
نهاده بر اسپان نگونسار زین
تو گفتی همی برخروشد زمین
ببردند صندوق زرین به دشت
همی ناله از آسمان برگذشت
سکوبا بشستش به روشن گلاب
پراگند بر تنش کافور ناب
ز دیبای زربفت کردش کفن
خروشان بران شهریار انجمن
تن نامور زیر دیبای چین
نهادند تا پای در انگبین
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت
نمانی همی در سرای سپنج
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
چو تابوت زان دشت برداشتند
همه دست بر دست بگذاشتند
دو آواز شد رومی و پارسی
سخنشان ز تابوت بد یک بسی
هرانکس که او پارسی بود گفت
که او را جز ایدر نباید نهفت
چو ایدر بود خاک شاهنشهان
چه تازند تابوت گرد جهان
چنین گفت رومی یکی رهنمای
که ایدر نهفتن ورا نیست رای
اگر بشنوید آنچ گویم درست
سکندر در آن خاک ریزد که رست
یکی پارسی نیز گفت این سخن
که گر چندگویی نیاید به بن
نمایم شما را یکی مرغزار
ز شاهان و پیشینگان یادگار
ورا جرم خواند جهاندیده پیر
بدو اندرون بیشه و آبگیر
چو پرسی ترا پاسخ آید ز کوه
که آواز او بشنود هر گروه
بیارید مر پیر فرتوت را
هم ایدر بدارید تابوت را
بپرسید اگر کوه پاسخ دهد
شما را بدین رای فرخ نهد
برفتند پویان به کردار غرم
بدان بیشه کش باز خوانند جرم
بگفتند پاسخ چنین داد باز
که تابوت شاهان چه دارید راز
که خاک سکندر به اسکندریست
کجا کرده بد روزگاری که زیست
چو آواز بشنید لشکر برفت
ببردند زان بیشه صندوق تفت

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو آگاه شد لشکر از درد شاه
جهان گشت بر نامداران سیاه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر از رنج و درد پادشاه با خبر شد، بر افراد نامدار و برجسته سیاه پوش شدند.
به تخت بزرگی نهادند روی
جهان شد سراسر پر از گفت‌وگوی
هوش مصنوعی: به یک تخت بزرگ، فردی را منصوب کردند و این باعث شد تا تمامی عالم پر از صحبت و گفتگو شود.
سکندر چو از لشکر آگاه شد
بدانست کش روز کوتاه شد
هوش مصنوعی: سکندر وقتی از وضع لشکرش مطلع شد، فهمید که روز به پایان نزدیک می‌شود.
بفرمود تا تخت بیرون برند
از ایوان شاهی به هامون برند
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا تخت سلطنت را از کاخ خارج کنند و به دشت هامون ببرند.
ز بیماری او غمی شد سپاه
که بی‌رنگ دیدند رخسار شاه
هوش مصنوعی: بخاطر بیماری او، سپاهیان غمگین شدند و هنگامی که چهره شاه را بی‌رنگ و پریده دیدند، ناراحت‌تر شدند.
همه دشت یکسر خروشان شدند
چو بر آتش تیز جوشان شدند
هوش مصنوعی: همه‌ی دشت به شدت به هم ریخت و شور و شوق به راه افتاد، همان‌طور که بر اثر گرما، آب به جوش می‌آید.
همی گفت هرکس که بد روزگار
که از رومیان کم شود شهریار
هوش مصنوعی: هر کس که از روزگار بد صحبت می‌کند، باید بداند که اگر از میان رومیان، سلطانی کم شود، اوضاع تغییر خواهد کرد.
فرازآمد آن گردش بخت شوم
که ویران شود زین سپس مرز روم
هوش مصنوعی: زمانی فرامی‌رسد که بخت بد من به اوج می‌رسد و باعث ویرانی سرزمین روم خواهد شد.
همه دشمنان کام دل یافتند
رسیدند جایی که بشتافتند
هوش مصنوعی: همه دشمنان به خواسته‌های خود رسیدند و به جایی دست یافتند که آرزویش را داشتند.
بمابر کنون تلخ گردد جهان
خروشان شویم آشکار و نهان
هوش مصنوعی: از این پس جهان تلخ خواهد شد و ما به صورت آشکار و پنهان به شور و هیجان خواهیم پرداخت.
چنین گفت قیصر به آوای نرم
که ترسنده باشید با رای و شرم
هوش مصنوعی: قیصر با صدایی ملایم گفت که باید با احتیاط و در دقت عمل کنید و از ترس و شرم خودداری نمایید.
ز اندرز من سربسر مگذرید
چو خواهید کز جان و تن برخورید
هوش مصنوعی: از نصیحت من دور نشوید، زیرا اگر چنین کنید، از جان و هستی خود بهره‌مند نخواهید شد.
پس از من شما را همینست کار
نه با من همی بد کند روزگار
هوش مصنوعی: پس از من کار شما همان خواهد بود، نه اینکه روزگار با من بدی کند.
بگفت این و جانش برآمد ز تن
شد آن نامور شاه لشکرشکن
هوش مصنوعی: او این را گفت و جانش از بدنش خارج شد و آن شاه معروف که لشکرها را می‌شکست، از دنیا رفت.
ز لشکر سراسر برآمد خروش
ز فریاد لشکر بدرید گوش
هوش مصنوعی: از لشکر صدای بلندی برخاست، تا جایی که فریاد آن‌ها باعث شد گوش‌ها را بدرند و بشکنند.
همه خاک بر سر همی بیختند
ز مژگان همی خون دل ریختند
هوش مصنوعی: همه بر سر خود خاک می‌پاشیدند و از چشمانشان اشک‌های دل به زمین می‌ریختند.
زدند آتش اندر سرای نشست
هزار اسپ را دم بریدند پست
هوش مصنوعی: آتش را به درون خانه انداختند و هزار اسب را بی‌سر کردند و حالتی حقیر و ذلیل گرفتند.
نهاده بر اسپان نگونسار زین
تو گفتی همی برخروشد زمین
هوش مصنوعی: بر زین اسب‌هایی که پایین آمده‌اند، تو گفتی که زمین نیز برمی‌خیزد.
ببردند صندوق زرین به دشت
همی ناله از آسمان برگذشت
هوش مصنوعی: صندوق زرینی را بردند و ناله‌ای از آسمان به گوش رسید و بر زمین پخش شد.
سکوبا بشستش به روشن گلاب
پراگند بر تنش کافور ناب
هوش مصنوعی: سکوبا (شخصی یا پوششی) با گلاب روشنی او را شست و شو داد و بر تنش عطر ناب کافور پاشید.
ز دیبای زربفت کردش کفن
خروشان بران شهریار انجمن
هوش مصنوعی: از پارچه‌های زیبا و گران‌قیمت برای پوشاندن او استفاده کردند و او را مانند یک پادشاه در جمع مردم به نمایش گذاشتند.
تن نامور زیر دیبای چین
نهادند تا پای در انگبین
هوش مصنوعی: تن بزرگوار را زیر پارچه‌ای از چین قرار دادند تا به پای عسل برسد.
سر تنگ تابوت کردند سخت
شد آن سایه گستر دلاور درخت
هوش مصنوعی: سربازان شجاع و قوی درخت، با سختی و دقت، به شکل تابوتی تنگ درآمدند.
نمانی همی در سرای سپنج
چه یازی به تخت و چه نازی به گنج
هوش مصنوعی: در این جهان فانی، عمرت را در چیزهای بی‌فایده و ناپایدار صرف نکن، زیرا ارزش و اعتبار تو به مقام و ثروت نیست؛ بلکه به کارهای نیک و یادگارهایی است که از خود برجا می‌گذاری.
چو تابوت زان دشت برداشتند
همه دست بر دست بگذاشتند
هوش مصنوعی: هنگامی که تابوت را از آن دشت برداشتند، همه دست بر دست گذاشتند و به تماشای آن پرداختند.
دو آواز شد رومی و پارسی
سخنشان ز تابوت بد یک بسی
هوش مصنوعی: دو زبان رومی و فارسی در گفت‌وگو هستند و سخنانشان از عمق اندوه و مصیبت ناشی از فقدان یک انسان بیان می‌شود.
هرانکس که او پارسی بود گفت
که او را جز ایدر نباید نهفت
هوش مصنوعی: هر کسی که به زبان فارسی صحبت می‌کند، می‌گوید که نباید چیزی جز حقایق را از او پنهان کرد.
چو ایدر بود خاک شاهنشهان
چه تازند تابوت گرد جهان
هوش مصنوعی: وقتی خاک پادشاهان در اینجا باشد، تابوت‌ها در سراسر جهان چه تلاشی می‌کنند.
چنین گفت رومی یکی رهنمای
که ایدر نهفتن ورا نیست رای
هوش مصنوعی: یک مرد رومی گفت که برای پیدا کردن راه درست، باید به دنبال شخصی باشی که در این مسیر تجربه و دانایی دارد؛ زیرا نمی‌توان فقط بر اساس نظر خود به مقصد رسید.
اگر بشنوید آنچ گویم درست
سکندر در آن خاک ریزد که رست
هوش مصنوعی: اگر شما صحبت‌های من را بشنوید، متوجه خواهید شد که سکندر در جایی ظلم و فساد می‌کند که در آنجا زندگی به خوبی جریان دارد.
یکی پارسی نیز گفت این سخن
که گر چندگویی نیاید به بن
هوش مصنوعی: یکی از پارسی‌زبانان گفته است که اگرچه به زبان‌های مختلف و زیاد سخن بگویید، در نهایت به اصل و بنیاد موضوع نخواهید رسید.
نمایم شما را یکی مرغزار
ز شاهان و پیشینگان یادگار
هوش مصنوعی: من به شما یک چمنزار زیبا را نشان می‌دهم که از دوران شاهان و گذشتگان به یادگار مانده است.
ورا جرم خواند جهاندیده پیر
بدو اندرون بیشه و آبگیر
هوش مصنوعی: او را گناهکار دانست آن مرد دانا، چرا که در دل جنگل و در کنار آبگیر، چیزی پنهان است.
چو پرسی ترا پاسخ آید ز کوه
که آواز او بشنود هر گروه
هوش مصنوعی: اگر از تو بپرسند، پاسخ همچون صدای کوهی به گوش همه می‌رسد و درک می‌شود.
بیارید مر پیر فرتوت را
هم ایدر بدارید تابوت را
هوش مصنوعی: بیایید پیر و ناتوان را بیاورید و اینجا تابوتش را نیز آماده کنید.
بپرسید اگر کوه پاسخ دهد
شما را بدین رای فرخ نهد
هوش مصنوعی: اگر از کوه بپرسید، آن کوه به شما پاسخ خواهد داد و این پاسخ شما را خوشحال و خرسند خواهد کرد.
برفتند پویان به کردار غرم
بدان بیشه کش باز خوانند جرم
هوش مصنوعی: گروهی از حاضران در دشت به شکلی تند و پرشور حرکت کردند و اکنون در آن جنگل، در حال شکار چیزی هستند که نیاز به بازخوانی و بررسی دارد.
بگفتند پاسخ چنین داد باز
که تابوت شاهان چه دارید راز
هوش مصنوعی: گفتند که شما در مورد تابوت شاهان چه پاسخی دارید، و او در پاسخ گفت که این موضوع را نمی‌توان فاش کرد.
که خاک سکندر به اسکندریست
کجا کرده بد روزگاری که زیست
هوش مصنوعی: خاک سکندر، که یکی از بزرگ‌ترین پادشاهان تاریخ بود، به اسکندر تعلق دارد، اما به خاطر بدی روزگار و شرایط سختی که او را محاصره کرده است، همچنان در آن وضعیت قرار دارد. این بیان نشان دهنده این است که حتی بزرگ‌ترین انسان‌ها هم در برابر زمان و مشکلات زندگی آسیب‌پذیرند.
چو آواز بشنید لشکر برفت
ببردند زان بیشه صندوق تفت
هوش مصنوعی: وقتی صدای آواز را شنیدند، نیروها به راه افتادند و از آن جنگل صندوقی را برداشتند.

حاشیه ها

1396/03/17 08:06
دکتر امین لو

چو آگاه شد لشکر از درد شاه جهان گشت بر نامداران سپاه
در مصرع دوم بیت فوق به جای سپاه کلمه سیاه صحیح است.