گنجور

بخش ۳۹

وزان روی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به بیرون کشید
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت
ز دیبا سراپرده‌ای برکشید
سپه را به منزل فرود آورید
یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد ز اسکندر شهرگیر
نوشتند هرگونه‌ای خوب و زشت
نویسنده چون نامه اندر نوشت
سکندر بشد چون فرستاده‌ای
گزین کرد بینادل آزاده‌ای
که با او بدی یک‌دل و یک‌سخن
بگوید به مهتر که کن یا مکن
سپه را به سالار لشکر سپرد
وزان رومیان پنج دانا ببرد
چو آگاهی آمد به فغفور ازین
که آمد فرستاده‌ای سوی چین
پذیره فرستاد چندی سپاه
سکندر گرازان بیامد به راه
چو آمد بران بارگاه بزرگ
بدید آن گزیده سپاه بزرگ
بیامد ز دهلیز تا پیش اوی
پراندیشه جان بداندیش اوی
دوان پیش او رفت و بردش نماز
نشست اندر ایوان زمانی دراز
بپرسید فغفور و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش
چو برزد سر از کوه روشن چراغ
ببردند بالای زرین جناغ
فرستادهٔ شاه را پیش خواند
سکندر فراوان سخنها براند
بگفت آنچ بایست و نامه بداد
سخنهای قیصر همه کرد یاد
بران نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم
که خوانند شاهان برو آفرین
زما بندگان جهان آفرین
جهاندار و داننده و رهنمای
خداوند پاکی و نیکی فزای
دگر گفت فرمان ما سوی چین
چنانست که آباد ماند زمین
نباید بسیچید ما را به جنگ
که از جنگ شد روز بر فور تنگ
چو دارا که بد شهریار جهان
چو فریان تازی و دیگر مهان
ز خاور برو تا در باختر
ز فرمان ما کس نجوید گذر
شمار سپاهم نداند سپهر
وگر بشمرد نیز ناهید و مهر
اگر هیچ فرمان ما بشکنی
تن و بوم و کشور به رنج افگنی
چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش و با بد مکاو
گر آیی بینی مرا با سپاه
ببینم ترا یک‌دل و نیک خواه
بداریم بر تو همین تاج و تخت
به چیزی گزندت نیاید ز بخت
وگر کند باشی به پیش آمدن
ز کشور سوی شاه خویش آمدن
ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و اسپ و تیغ و نگین
هم از جامه و پرده و تخت عاج
ز دیبای پرمایه و طوق و تاج
ز چیزی که یابی فرستی به گنج
چو خواهی که از ما نیایدت رنج
سپاه مرا بازگردان ز راه
بباش ایمن از گنج و تخت و کلاه
چو سالار چین زان نشان نامه دید
برآشفت و پس خامشی برگزید
بخندید و پس با فرستاده گفت
که شاه ترا آسمان باد جفت
بگوی آنچ دانی ز گفتار اوی
ز بالا و مردی و دیدار اوی
فرستاده گفت ای سپهدار چین
کسی چون سکندر مدان بر زمین
به مردی و رادی و بخش و خرد
ز اندیشهٔ هر کسی بگذرد
به بالای سروست و با زور پیل
به بخشش به کردار دریای نیل
زبانش به کردار برنده تیغ
به چربی عقاب اندر آرد ز میغ
چو بشنید فغفور چین این سخن
یکی دیگر اندیشه افگند بن
بفرمود تا خوان و می خواستند
به باغ اندر ایوان بیاراستند
همی خورد می تا جهان تیره شد
سر میگساران ز می خیره شد
سپهدار چین با فرستاده گفت
که با شاه تو مشتری باد جفت
چو روشن شود نامه پاسخ کنیم
به دیدار تو روز فرخ کنیم
سکندر بیامد ترنجی به دست
ز ایوان سالار چین نیم‌مست
چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندر آورد شب را به زیر
سکندر به نزدیک فغفور شد
از اندیشهٔ بد دلش دور شد
بپرسید زو گفت شب چون بدی
که بیرون شدی دوش میگون بدی
ازان پس بفرمود تا شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
مران نامه را زود پاسخ نوشت
بیاراست قرطاس را چون بهشت
نخست آفرین کرد بر دادگر
خداوند مردی و داد و هنر
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین
رسید این فرستادهٔ چرب‌گوی
هم آن نامهٔ شاه فرهنگ جوی
سخنهای شاهان همه خواندم
وزان با بزرگان سخن راندم
ز دارای داراب و فریان و فور
سخن هرچ پیدا بد از رزم و سور
که پیروز گشتی بریشان همه
شبان بودی و شهریاران رمه
تو داد خداوند خورشید و ماه
به مردی مدان و فزون سپاه
چو بر مهتری بگذرد روزگار
چه در سور میرد چه در کارزار
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نخواهد فزود
تو زیشان مکن کشی و برتری
که گر ز آهنی بی‌گمان بگذری
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
فراز آمد از باد و شد سوی دم
من از تو نترسم نه جنگ آورم
نه بر سان تو باد گیرد سرم
که خون ریختن نیست آیین ما
نه بد کردن اندرخور دین ما
بخوانی مرا بر تو باشد شکست
که یزدان‌پرستم نه خسروپرست
فزون زان فرستم که دارای منش
ز بخشش نباشد مرا سرزنش
سکندر به رخ رنگ تشویر خورد
ز گفتار او بر جگر تیر خورد
به دل گفت ازین پس کس اندر جهان
نبیند مرا رفته جایی نهان
ز ایوان بیامد به جای نشست
میان از پی بازگشتن ببست
سرافراز فغفور بگشاد گنج
ز بخشش نیامد به دلش ایچ رنج
نخستین بفرمود پنجاه تاج
به گوهر بیاگنده ده تخت عاج
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار
ز دیبای چینی و خز و حریر
ز کافور وز مشک و بوی و عبیر
هزار اشتر بارکش بار کرد
تن‌آسان شد آنکو درم خوار کرد
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها و جام بلور
بیاورد زین هر یکی ده هزار
خردمند گنجور بربست بار
گرانمایه صد زین به سیمین ستام
ز زرینه پنجاه بردند نام
ببردند سیصد شتر سرخ‌موی
طرایف بدو دار چینی بدوی
یکی مرد با سنگ و شیرین سخن
گزین کرد زان چینیان کهن
بفرمود تا با درود و خرام
بیاید بر شاه و آرد پیام
که یک چند باشد به نزدیک چین
برو نامداران کنند آفرین
فرستاده شد با سکندر به راه
گمانی که بردی که اویست شاه
چو ملاح روی سکندر بدید
سبک زورقی بادبان برکشید
چو دستور با لشکر آمدش پیش
بگفت آنچ آمد ز بازار خویش
سپاهش برو خواندند آفرین
همه برنهادند سر بر زمین
بدانست چینی که او هست شاه
پیاده بیامد غریوان به راه
سکندر بدو گفت پوزش مکن
مران پیش فغفور زین در سخن
ببود آن شب و بامداد پگاه
به آرام بنشست بر تخت شاه
فرستاده را چیز بخشید و گفت
که با تو روان مسیحست جفت
برو پیش فغفور چینی بگوی
که نزدیک ما یافتی آب‌روی
گر ایدر بباشی همی چین تراست
وگر جای دیگر خرامی رواست
بیاسایم ایدر که چندین سپاه
به تندی نشاید کشیدن به راه
فرستاده برگشت و آمد چو باد
به فغفور پیغام قیصر بداد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وزان روی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به بیرون کشید
هوش مصنوعی: لشکر به سوی چین حرکت کرد و سران نامی خود را به جلو آوردند.
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت
هوش مصنوعی: او به طور مداوم و بدون توقف، مسیری را از دشت طی کرد و چهل روز سفر کرد تا به دریا رسید.
ز دیبا سراپرده‌ای برکشید
سپه را به منزل فرود آورید
هوش مصنوعی: از پارچه‌ی نازک و زیبا پرده‌ای برداشتند و سپاهیان را به سمت منزل و جای استراحت هدایت کردند.
یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد ز اسکندر شهرگیر
هوش مصنوعی: یکی فرمان داد که نامه‌ای بنویسند تا دبیر آن را ثبت کند، درباره اسکندر که شهرها را می‌گرفت.
نوشتند هرگونه‌ای خوب و زشت
نویسنده چون نامه اندر نوشت
هوش مصنوعی: هر نوع نوشته‌ای می‌تواند خوب یا بد باشد، اما ارزش آن بستگی به نویسنده‌اش دارد، همان‌طور که هر نامه‌ای به نویسنده‌اش ارتباط دارد.
سکندر بشد چون فرستاده‌ای
گزین کرد بینادل آزاده‌ای
هوش مصنوعی: اسکندر وقتی به مأموریتی رفت، فردی خردمند و آزاده را انتخاب کرد.
که با او بدی یک‌دل و یک‌سخن
بگوید به مهتر که کن یا مکن
هوش مصنوعی: کسی که با او به طور صمیمی و با یک زبان برخورد کرد، باید به رئیسی بگوید که کاری را انجام بده یا ندهد.
سپه را به سالار لشکر سپرد
وزان رومیان پنج دانا ببرد
هوش مصنوعی: سپه را به فرمانده سپرد و از میان رومیان پنج نفر دانا را گرفت.
چو آگاهی آمد به فغفور ازین
که آمد فرستاده‌ای سوی چین
هوش مصنوعی: زمانی که فغفور از این موضوع باخبر شد که فرستاده‌ای به سوی چین آمده است، متوجه شد.
پذیره فرستاد چندی سپاه
سکندر گرازان بیامد به راه
هوش مصنوعی: سکندر گروهی از سپاهیان خود را فرستاد و آنها همچون گرازان به راه آمدند.
چو آمد بران بارگاه بزرگ
بدید آن گزیده سپاه بزرگ
هوش مصنوعی: وقتی به آن کاخ بزرگ رسید، افرادی را که از میان سپاه انتخاب شده بودند، مشاهده کرد.
بیامد ز دهلیز تا پیش اوی
پراندیشه جان بداندیش اوی
هوش مصنوعی: کسی از راه دالان نزد او آمد، که علاوه بر داشتن فکر و اندیشه، جانش نیز پر از ناپختگی و بی‌فکری بود.
دوان پیش او رفت و بردش نماز
نشست اندر ایوان زمانی دراز
هوش مصنوعی: او به سرعت به سمت او رفت و او را به نماز برد و مدتی طولانی در ایوان نشسته بودند.
بپرسید فغفور و بنواختش
یکی نامور جایگه ساختش
هوش مصنوعی: فغفور از او پرسید و به نیکویی با او رفتار کرد و برایش جایی شناخته و معروف تهیه کرد.
چو برزد سر از کوه روشن چراغ
ببردند بالای زرین جناغ
هوش مصنوعی: زمانی که چراغی روشن از بالای کوه به چشم می‌رسد، نور آن مانند سینه‌ای طلایی بر فراز می‌درخشد.
فرستادهٔ شاه را پیش خواند
سکندر فراوان سخنها براند
هوش مصنوعی: سکندر پیام‌آور شاه را صدا کرد و گفت‌وگوهای زیادی با او کرد.
بگفت آنچ بایست و نامه بداد
سخنهای قیصر همه کرد یاد
هوش مصنوعی: آنچه که لازم بود را گفت و نامه را تسلیم کرد و تمام سخنانی که قیصر گفته بود را به یاد آورد.
بران نامه عنوان بد از شاه روم
جهاندار و سالار هر مرز و بوم
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که نامه‌ای که به دست ما رسیده از سوی شاه روم، که رهبری جهانی و فرمانروایی بر همه سرزمین‌ها را به عهده دارد، آمده است.
که خوانند شاهان برو آفرین
زما بندگان جهان آفرین
هوش مصنوعی: در اینجا به ستایش و تحسین افرادی اشاره شده است که به خاطر بزرگی و شاهنشاهی خود مورد احترام قرار می‌گیرند. همچنین، از بندگان و مردم جهان نیز یاد می‌شود که به خاطر آن شاهان باید مورد تحسین قرار بگیرند. در واقع، گفته می‌شود که هر دو گروه، یعنی شاهان و بندگان، شایسته‌ی تمجید و ستایش هستند.
جهاندار و داننده و رهنمای
خداوند پاکی و نیکی فزای
هوش مصنوعی: خداوندی که سرپرست و دانای جهان است، منبع پاکی و نیکی بی‌پایان می‌باشد.
دگر گفت فرمان ما سوی چین
چنانست که آباد ماند زمین
هوش مصنوعی: او بار دیگر گفت که دستور ما برای چین این است که زمین همیشه آباد بماند.
نباید بسیچید ما را به جنگ
که از جنگ شد روز بر فور تنگ
هوش مصنوعی: نباید ما را به جنگ دعوت کنید، زیرا با آغاز جنگ، روزگار برای ما بسیار دشوار می‌شود و زمان به سرعت می‌گذرد.
چو دارا که بد شهریار جهان
چو فریان تازی و دیگر مهان
هوش مصنوعی: مثل پادشاهی که ثروت زیادی دارد و همچون صدای فریاد عرب و دیگر بزرگان و مهمان­ها.
ز خاور برو تا در باختر
ز فرمان ما کس نجوید گذر
هوش مصنوعی: از شرق به سوی باختر برو که هیچ‌کس از فرمان ما جستجو نکند.
شمار سپاهم نداند سپهر
وگر بشمرد نیز ناهید و مهر
هوش مصنوعی: شمار نیروی من را نه آسمان می‌داند و اگر هم بشمارد، نه سیاره ناهید و نه خورشید.
اگر هیچ فرمان ما بشکنی
تن و بوم و کشور به رنج افگنی
هوش مصنوعی: اگر به حرف ما گوش ندهی و از دستورات ما سرپیچی کنی، باعث دردسر و رنج برای خود و سرزمینت خواهی شد.
چو نامه بخوانی بیارای ساو
مرنجان تن خویش و با بد مکاو
هوش مصنوعی: وقتی نامه را می‌خوانی، خودت را بیارای و به جسم خودت آسیب نزن، و از بدی‌ها دوری کن.
گر آیی بینی مرا با سپاه
ببینم ترا یک‌دل و نیک خواه
هوش مصنوعی: اگر تو بیایی و من را همراه با سپاه ببینی، من نیز تو را با تمام دل و نیت خوب می‌بینم.
بداریم بر تو همین تاج و تخت
به چیزی گزندت نیاید ز بخت
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که ما برای تو همین قدرت و ثروت را حفظ کرده‌ایم و هیچ آسیبی از جانب سرنوشت به تو نمی‌رسد.
وگر کند باشی به پیش آمدن
ز کشور سوی شاه خویش آمدن
هوش مصنوعی: اگر تو از کشورت به سوی شاه خود بیایی، خود را آماده کن که ممکن است به پیش آمدهای مختلفی برخورد کنی.
ز چیزی که باشد طرایف به چین
ز زرینه و اسپ و تیغ و نگین
هوش مصنوعی: از هر چیزی که به زیبایی و ظرافت به چین آمده باشد، از طلا، اسب، شمشیر و نگین.
هم از جامه و پرده و تخت عاج
ز دیبای پرمایه و طوق و تاج
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و زرق و برق لباس و تجملات مخصوصی اشاره دارد که شامل جامه‌های با کیفیت، پرده‌های زیبایی، تخت‌های لعابی و دیگر زینت‌هایی مانند طوق و تاج می‌شود. به طور کلی، تصویرگری از زندگی لوکس و شکوه و جلال محسوب می‌شود.
ز چیزی که یابی فرستی به گنج
چو خواهی که از ما نیایدت رنج
هوش مصنوعی: اگر چیزی را که به دست می‌آوری، به خوبی مدیریت کنی و از آن بهره‌برداری درست داشته باشی، دیگر نیازی به نگرانی و زحمت نخواهی داشت.
سپاه مرا بازگردان ز راه
بباش ایمن از گنج و تخت و کلاه
هوش مصنوعی: سپاه مرا از راه برگردان، ای کسی که در امان هستی از ثروت و قدرت و مقام.
چو سالار چین زان نشان نامه دید
برآشفت و پس خامشی برگزید
هوش مصنوعی: وقتی سالار چین آن نامه را دید، برآشفت و سپس تصمیم گرفت که سکوت کند.
بخندید و پس با فرستاده گفت
که شاه ترا آسمان باد جفت
هوش مصنوعی: با لبخند به فرستاده گفت که خداوندی مانند شاه، تو را در آسمان‌ها یاری کند.
بگوی آنچ دانی ز گفتار اوی
ز بالا و مردی و دیدار اوی
هوش مصنوعی: بگو از آنچه که می‌دانی در مورد سخنان او، درباره جایگاهش و چگونگی انسان بودن و دیدن او.
فرستاده گفت ای سپهدار چین
کسی چون سکندر مدان بر زمین
هوش مصنوعی: فرستاده به فرمانده چینی گفت: هیچ کس را مانند سکندر بر روی زمین نشمار.
به مردی و رادی و بخش و خرد
ز اندیشهٔ هر کسی بگذرد
هوش مصنوعی: مردانگی، شادی، بخشش و خرد از روی فکر و اندیشهٔ هر فردی می‌گذرد و به آن‌ها توجهی نمی‌شود.
به بالای سروست و با زور پیل
به بخشش به کردار دریای نیل
هوش مصنوعی: او به بلندی درخت سرو می‌ماند و با قدرت و عظمت خود مانند نیل، بخشنده و فراوان است.
زبانش به کردار برنده تیغ
به چربی عقاب اندر آرد ز میغ
هوش مصنوعی: زبان او مانند تیغی تیز و برنده است که می‌تواند با قدرت و دقت حرف بزند و در دل جمعی از مردم تأثیر بگذارد.
چو بشنید فغفور چین این سخن
یکی دیگر اندیشه افگند بن
هوش مصنوعی: وقتی فغفور چین این سخن را شنید، فرد دیگری نیز به فکر فرو رفت.
بفرمود تا خوان و می خواستند
به باغ اندر ایوان بیاراستند
هوش مصنوعی: او دستور داد تا به باغ داخل ایوان، سفره و می‌تکانی بچینند.
همی خورد می تا جهان تیره شد
سر میگساران ز می خیره شد
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب را ادامه بده تا زمانی که جهان تاریک و غم‌انگیز شود و سرانجام میگساران به حالت نشئگی و شگفتی بیفتند.
سپهدار چین با فرستاده گفت
که با شاه تو مشتری باد جفت
هوش مصنوعی: فرمانده ارتش چین به پیام‌آور گفت که با پادشاه خود، می‌تواند به بهترین شکل همکاری کند و به همپیوندی دست یابد.
چو روشن شود نامه پاسخ کنیم
به دیدار تو روز فرخ کنیم
هوش مصنوعی: وقتی نامه روشن و واضح شود، ما به دیدار تو خواهیم رفت و آن روز را برای تو خوش و مبارک می‌سازیم.
سکندر بیامد ترنجی به دست
ز ایوان سالار چین نیم‌مست
هوش مصنوعی: سکندر با یک میوه ترنج در دست، از ایوان سالار چین به سمت ما آمد و حالتی نیمه مست داشت.
چو خورشید برزد سر از برج شیر
سپهر اندر آورد شب را به زیر
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از برج شیر در آسمان بالا می‌آید، شب را به زیر می‌کشد و روز را آغاز می‌کند.
سکندر به نزدیک فغفور شد
از اندیشهٔ بد دلش دور شد
هوش مصنوعی: سکندر به نزد فغفور رفت و از فکرهای منفی و بدی که در دلش بود، دور شد.
بپرسید زو گفت شب چون بدی
که بیرون شدی دوش میگون بدی
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که شب چطور گذشت، او پاسخ داد که وقتی از آنجا خارج شدم، خوب و دلپذیر بودم.
ازان پس بفرمود تا شد دبیر
بیاورد قرطاس و مشک و عبیر
هوش مصنوعی: پس از آن، دستور داد تا دبیر (نویسنده) بیاید و کاغذ و دوات و عطر را بیاورد.
مران نامه را زود پاسخ نوشت
بیاراست قرطاس را چون بهشت
هوش مصنوعی: او نامه را با سرعت نوشت و کاغذ را مانند بهشت زیبا و آراسته کرد.
نخست آفرین کرد بر دادگر
خداوند مردی و داد و هنر
هوش مصنوعی: در ابتدا از خداوندی که به عدالت و انصاف اهمیت می‌دهد، ستایش و تمجید کرد، همچنان که به مردانگی و هنر نیز اشاره شد.
خداوند فرهنگ و پرهیز و دین
ازو باد بر شاه روم آفرین
هوش مصنوعی: خداوند به شاه روم، علم، موعظت و ایمان عطا کند.
رسید این فرستادهٔ چرب‌گوی
هم آن نامهٔ شاه فرهنگ جوی
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای که سخنان شیرین و فربه‌ای دارد، نامه‌ای از شاه را به دست آورد.
سخنهای شاهان همه خواندم
وزان با بزرگان سخن راندم
هوش مصنوعی: من تمام سخنرانی‌های پادشاهان را مطالعه کرده‌ام و بر اساس آن‌ها با افراد بزرگ و اهل فکر گفت‌وگو کرده‌ام.
ز دارای داراب و فریان و فور
سخن هرچ پیدا بد از رزم و سور
هوش مصنوعی: از ویژگی‌ها و خصوصیات داراب و فریان و فور در گفتار، هر چه که در مورد جنگ و جشن قابل مشاهده است.
که پیروز گشتی بریشان همه
شبان بودی و شهریاران رمه
هوش مصنوعی: تو در شب‌ها و روزها موفق و پیروز شدی، چون همواره همچون شبان و پادشاه بر گوسفندانت تسلط داشتی.
تو داد خداوند خورشید و ماه
به مردی مدان و فزون سپاه
هوش مصنوعی: خداوند خورشید و ماه را به کسی که مرد و دلیر باشد، داده و او را برتر و قوی‌تر از دیگران ساخته است.
چو بر مهتری بگذرد روزگار
چه در سور میرد چه در کارزار
هوش مصنوعی: وقتی زمان بر انسان‌های بزرگ و با اهمیت بگذرد، چه در شادی و خوشی و چه در جنگ و مشکلات، اوضاع زندگی همانطور ادامه می‌یابد.
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نخواهد فزود
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت آن‌ها به روز نبرد تو مربوط می‌شود، زمان نه کاهش می‌یابد و نه برمی‌افزاید.
تو زیشان مکن کشی و برتری
که گر ز آهنی بی‌گمان بگذری
هوش مصنوعی: اگر تو به دیگران ظلم کنی و برتری جویی، اگرچه به نظر قوی و نیرومند بیایی، اما در واقع همچون آهنی هستی که به راحتی می‌تواند از آن عبور کرد.
کجا شد فریدون و ضحاک و جم
فراز آمد از باد و شد سوی دم
هوش مصنوعی: فریدون، ضحاک و جم کجا رفتند؟ آیا به خاطر وزش باد به آسمان صعود کردند یا از سرنوشت خود آگاه شدند؟
من از تو نترسم نه جنگ آورم
نه بر سان تو باد گیرد سرم
هوش مصنوعی: من از تو نمی‌ترسم و نه به جنگ می‌روم، نه اجازه می‌دهم که مشکلات بر من غلبه کنند.
که خون ریختن نیست آیین ما
نه بد کردن اندرخور دین ما
هوش مصنوعی: ما خون‌ریزی و بدی را روش و رفتار خود نمی‌دانیم و این کارها بخشی از دین ما نیست.
بخوانی مرا بر تو باشد شکست
که یزدان‌پرستم نه خسروپرست
هوش مصنوعی: اگر تو مرا بخوانی، این به معنای شکست تو خواهد بود؛ زیرا من یزدان‌پرست هستم و نه خسروپرست.
فزون زان فرستم که دارای منش
ز بخشش نباشد مرا سرزنش
هوش مصنوعی: من بیشتر از آنچه که دارم، برای تو می‌فرستم؛ زیرا اگر کسی به خاطر بخشش من مرا مورد سرزنش قرار دهد، ارزش ندارد.
سکندر به رخ رنگ تشویر خورد
ز گفتار او بر جگر تیر خورد
هوش مصنوعی: سکندر با دیدن رنگ چهره‌اش تحت تأثیر قرار گرفت و از گفتارش به شدت ناراحت شد.
به دل گفت ازین پس کس اندر جهان
نبیند مرا رفته جایی نهان
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که از این پس هیچ‌کس در جهان مرا نخواهد دید، زیرا به مکانی پنهان رفته‌ام.
ز ایوان بیامد به جای نشست
میان از پی بازگشتن ببست
هوش مصنوعی: از ایوان به درون آمد و در جایی نشسته است، در پی بازگشت به خانه، در را بست.
سرافراز فغفور بگشاد گنج
ز بخشش نیامد به دلش ایچ رنج
هوش مصنوعی: سرافراز فغفور گنجینه‌ای را باز کرد و تمام آن را بخشید، در دلش هیچ رنجی نداشت.
نخستین بفرمود پنجاه تاج
به گوهر بیاگنده ده تخت عاج
هوش مصنوعی: در ابتدا، پنجاه تاج با جواهرات گرانبها فرستاد و ده تخت از عاج ساخت.
ز سیمین و زرینه اشتر هزار
بفرمود تا برنهادند بار
هوش مصنوعی: او دستور داد تا از خیمه‌های ساخته شده از نقره و طلا هزار شتر بار بگذارند.
ز دیبای چینی و خز و حریر
ز کافور وز مشک و بوی و عبیر
هوش مصنوعی: از پارچه‌های پرزرق و برق چینی و خز و حریر، و همچنین عطر کافور و مشک و عطرهای خوشبو و دلپذیر.
هزار اشتر بارکش بار کرد
تن‌آسان شد آنکو درم خوار کرد
هوش مصنوعی: هزار شتر که بارشان را حمل می‌کنند، در حالی که کسی که تن آسان است و بدون زحمت زندگی می‌کند، در جایی با کم‌ارزشی مواجه می‌شود.
ز سنجاب و قاقم ز موی سمور
ز گستردنیها و جام بلور
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف زیبایی‌های طبیعی و اشیاء گرانبها اشاره دارد. سنجاب و قاقم نمادهایی از طبیعت و زیبایی‌های آن هستند، در حالی که موی سمور و جام بلور نمایانگر ثروت و رفاه هستند. به طور کلی، چنین مواردی به زیبایی و تزیینات زندگی می‌پردازند و از دنیای جذاب و جالب اطراف ما سخن می‌گویند.
بیاورد زین هر یکی ده هزار
خردمند گنجور بربست بار
هوش مصنوعی: بیا و از هر کدام از آنها ده هزار خردمند با خود بیاور، تا گنجینه‌ای از دانش و اندیشه را به همراه داشته باشیم.
گرانمایه صد زین به سیمین ستام
ز زرینه پنجاه بردند نام
هوش مصنوعی: در این بیت به ارزش و زیبایی اشیاء اشاره شده است. هزاران اشیاء ارزشمند از جنس نقره و طلا جمع‌آوری شده‌اند و به خاطر مقدار و کیفیت آن‌ها، نام و اعتبار زیادی یافته‌اند. در واقع، این اشیاء نماد ثروت و مقام هستند.
ببردند سیصد شتر سرخ‌موی
طرایف بدو دار چینی بدوی
هوش مصنوعی: سیصد شتر سرخ‌موی با ویژگی‌های خاص را به او آوردند و آن‌ها را در دار چینی قرار دادند.
یکی مرد با سنگ و شیرین سخن
گزین کرد زان چینیان کهن
هوش مصنوعی: مردی با صدای شیرین و دلنشین، از میان چینیان قدیم فردی را انتخاب کرد که با سختی و چالش‌های زندگی روبرو بود.
بفرمود تا با درود و خرام
بیاید بر شاه و آرد پیام
هوش مصنوعی: فرمان داد تا با سلام و آرامش به حضور شاه بیاید و پیامی را ارائه دهد.
که یک چند باشد به نزدیک چین
برو نامداران کنند آفرین
هوش مصنوعی: در یک دوره‌ای، برخی از افراد مشهور و بزرگ به چین سفر کردند و به خاطر دستاوردها و ویژگی‌هایشان مورد تحسین و تمجید قرار گرفتند.
فرستاده شد با سکندر به راه
گمانی که بردی که اویست شاه
هوش مصنوعی: با سکندر به جایی فرستاده شد که بر این عقیده بودی که او همان پادشاه است.
چو ملاح روی سکندر بدید
سبک زورقی بادبان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی که ملوان، سکندر را دید، به آرامی یک قایق کوچک را به آب انداخت و بادبانش را برافراشت.
چو دستور با لشکر آمدش پیش
بگفت آنچ آمد ز بازار خویش
هوش مصنوعی: وقتی که فرمانده با ارتش به پیش آمد، به او گفت که چه چیزی از بازار خود آورده است.
سپاهش برو خواندند آفرین
همه برنهادند سر بر زمین
هوش مصنوعی: سپاهش را فراخواندند و همه به او آفرین گفتند و سر به احترام بر زمین گذاشتند.
بدانست چینی که او هست شاه
پیاده بیامد غریوان به راه
هوش مصنوعی: فهمید که آن چینی که در میانه راه ایستاده، یک شاه بی‌تخت و تاج است.
سکندر بدو گفت پوزش مکن
مران پیش فغفور زین در سخن
هوش مصنوعی: سکندر به او گفت که از عذرخواهی خودداری کن و در این باره با فغفور صحبت نکن.
ببود آن شب و بامداد پگاه
به آرام بنشست بر تخت شاه
هوش مصنوعی: آن شب و صبح زود آرامش برقرار بود و کسی به راحتی بر تخت پادشاه نشسته بود.
فرستاده را چیز بخشید و گفت
که با تو روان مسیحست جفت
هوش مصنوعی: فرستاده را هدیه‌ای داد و به او گفت که روح مسیحی در دل تو همراه است.
برو پیش فغفور چینی بگوی
که نزدیک ما یافتی آب‌روی
هوش مصنوعی: به نزد فغفور چینی برو و به او بگو که نزد ما آبرو و احترام پیدا کردی.
گر ایدر بباشی همی چین تراست
وگر جای دیگر خرامی رواست
هوش مصنوعی: اگر در اینجا باشی، همه چیز به زمین توست و اگر به جاهای دیگر بروی، رخصت داری.
بیاسایم ایدر که چندین سپاه
به تندی نشاید کشیدن به راه
هوش مصنوعی: من در اینجا آرامش می‌کنم، زیرا نمی‌توان چندین لشکریان را به سرعت به راه انداخت.
فرستاده برگشت و آمد چو باد
به فغفور پیغام قیصر بداد
هوش مصنوعی: فرستاده بازگشت و مانند باد به فغفور، پیام قیصر را رساند.

حاشیه ها

1396/03/17 08:06
دکتر امین لو

خداوند فرهنگ و پرهیز و دین ازو باد بر شاد روم آفرین
در مصرع دوم بیت فوق کلمه "شاد" صحیح نیست و شاه صحیح است.
فزون زان فرستم که دارای منش ز بخشش نباشد مرا سرزنش
در مصرع اول بیت فوق کلمه "دارای" به داری اصلاح شود.