گنجور

بخش ۳۶

یکی اژدها بود بر خشک و آب
به دریا بدی گاه بر آفتاب
همی درکشیدی به دم ژنده پیل
وزو خاستی موج دریای نیل
چنین گفت شنگل به یاران خویش
بدان تیزهش رازداران خویش
که من زین فرستادهٔ شیرمرد
گهی شادمانم گهی پر ز درد
مرا پشت بودی گر ایدر بدی
به قنوج بر کشوری سر بدی
گر از نزد ما سوی ایران شود
ز بهرام قنوج ویران شود
چو کهتر چنین باشد و مهتر اوی
نماند برین بوم ما رنگ و بوی
همه شب همی کار او ساختم
یکی چارهٔ دیگر انداختم
فرستمش فردا بر اژدها
کزو بی‌گمانی نیابد رها
نباشم نکوهیدهٔ کار اوی
چو با اژدها خود شود جنگجوی
بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند
بدو گفت یزدان پاک‌آفرین
ترا ایدر آورد ز ایران زمین
که هندوستان را بشویی ز بد
چنان کز ره نامداران سزد
یکی کار پیش است با درد و رنج
به آغاز رنج و به فرجام گنج
چو این کرده باشی زمانی مپای
به خشنودی من برو باز جای
به شنگل چنین پاسخ آورد شاه
ک از رای تو بگذرم نیست راه
ز فرمان تو نگذرم یک زمان
مگر بد بود گردش آسمان
بدو گفت شنگل که چندین بلاست
بدین بوم ما در یکی اژدهاست
به خشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنگ را بشمرد
توانی مگر چاره‌ای ساختن
ازو کشور هند پرداختن
به ایران بری باژ هندوستان
همه مرز باشند همداستان
همان هدیهٔ هند با باژ نیز
ز عود و ز عنبر ز هرگونه چیز
بدو گفت بهرام کای پادشا
بهند اندرون شاه و فرمانروا
به فرمان دارنده یزدان پاک
پی اژدها را ببرم ز خاک
ندانم که او را نشیمن کجاست
بباید نمودن به من راه راست
فرستاد شنگل یکی راه‌جوی
که آن اژدها را نماید بدوی
همی رفت با نامور سی سوار
از ایران سواران خنجرگزار
همی تاخت تا پیش دریا رسید
به تاریکی آن اژدها را بدید
بزرگان ایران خروشان شدند
وزان اژدها نیز جوشان شدند
به بهرام گفتند کای شهریار
تو این را چو آن کرگ پیشین مدار
به ایرانیان گفت بهرام گرد
که این را به دادار باید سپرد
مرا گر زمانه بدین اژدهاست
به مردی فزونی نگیرد نه کاست
کمان را به زه کرد و بگزید تیر
که پیکانش را داده بد زهر و شیر
بران اژدها تیرباران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
به پولاد پیکان دهانش بدوخت
همی خار زان زهر او برفروخت
دگر چار چوبه بزد بر سرش
فرو ریخت با زهر خون از برش
تن اژدها گشت زان تیر سست
همی خاک را خون زهرش بشست
یکی تیغ زهرآبگون برکشید
به تندی دل اژدها بردرید
به تیغ و تبرزین بزد گردنش
به خاک اندر افگند بیجان تنش
به گردون سرش سوی شنگل کشید
چو شاه آن سر اژدها را بدید
برآمد ز هندوستان آفرین
ز دادار بر بوم ایران‌زمین
که زاید برآن خاک چونین سوار
که با اژدها سازد او کارزار
برین برز بالا و این شاخ و یال
نباشد جز از شهریارش همال

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی اژدها بود بر خشک و آب
به دریا بدی گاه بر آفتاب
هوش مصنوعی: این مصرع به توصیف یک موجود افسانه‌ای می‌پردازد که در خشکی و دریا زندگی می‌کند. این موجود گاهی بر روی زمین و گاهی در آب دیده می‌شود و در زیر نور خورشید قرار می‌گیرد. به طور کلی، این تصویر به نوعی به ماهیت دوگانه و شگفت‌انگیز این موجود اشاره دارد.
همی درکشیدی به دم ژنده پیل
وزو خاستی موج دریای نیل
هوش مصنوعی: تو از دم فیل زسفید کشیدی و به این ترتیب، موج‌های دریا را به حرکت در آوردی.
چنین گفت شنگل به یاران خویش
بدان تیزهش رازداران خویش
هوش مصنوعی: شنگل به دوستانش گفت که با دقت و هوشیاری رازهای خود را حفظ کنند.
که من زین فرستادهٔ شیرمرد
گهی شادمانم گهی پر ز درد
هوش مصنوعی: من از این فرستاده‌ی شیرمرد هستم و گاهی خوشحال و شادابم و گاهی پر از درد و غم.
مرا پشت بودی گر ایدر بدی
به قنوج بر کشوری سر بدی
هوش مصنوعی: اگر در اینجا نبودی و به قنوج می‌رفتی، سرزمین را به دست می‌آوردی.
گر از نزد ما سوی ایران شود
ز بهرام قنوج ویران شود
هوش مصنوعی: اگر از نزد ما به سمت ایران برود، ویرانی از بهرام قنوج به وجود خواهد آمد.
چو کهتر چنین باشد و مهتر اوی
نماند برین بوم ما رنگ و بوی
هوش مصنوعی: اگر فرزند کوچکی چنین رفتاری داشته باشد، دیگر بزرگ‌تر آن‌جا نخواهد ماند و دیگر بر روی این خاک بویی از خوبی و زیبایی وجود نخواهد داشت.
همه شب همی کار او ساختم
یکی چارهٔ دیگر انداختم
هوش مصنوعی: تمام شب مشغول فکر و تلاش او بودم و به دنبال راه‌حل جدیدی برای مشکل او بودم.
فرستمش فردا بر اژدها
کزو بی‌گمانی نیابد رها
هوش مصنوعی: من او را فردا به سمت اژدهایی می‌فرستم که بدون شک نمی‌تواند از چنگش رها شود.
نباشم نکوهیدهٔ کار اوی
چو با اژدها خود شود جنگجوی
هوش مصنوعی: اگر من در کار او سرزنش نشوم، زمانی که خود به جنگ با اژدها برود.
بگفت این و بهرام را پیش خواند
بسی داستان دلیران براند
هوش مصنوعی: بگفت این و بهرام را پیش خواند بسی داستان دلیران براند او این سخن را گفت و بهرام را فراخواند و داستان‌های فراوانی از دلیران را روایت کرد.
بدو گفت یزدان پاک‌آفرین
ترا ایدر آورد ز ایران زمین
هوش مصنوعی: خداوند پاک و خالق، به او گفت که تو را از سرزمین ایران به اینجا آورده است.
که هندوستان را بشویی ز بد
چنان کز ره نامداران سزد
هوش مصنوعی: هندوستان را به شکلی پاکسازی کن که شایسته‌ی مردان بزرگ و نامی باشد.
یکی کار پیش است با درد و رنج
به آغاز رنج و به فرجام گنج
هوش مصنوعی: یک کار وجود دارد که نیازمند تحمل درد و زحمت است، ولی در نهایت می‌تواند به موفقیت و پاداش دستانت منجر شود.
چو این کرده باشی زمانی مپای
به خشنودی من برو باز جای
هوش مصنوعی: وقتی که این کار را انجام داده‌ای، دیگر در پی خوشنودی من نباش و به آنجا که می‌خواهی برو.
به شنگل چنین پاسخ آورد شاه
ک از رای تو بگذرم نیست راه
هوش مصنوعی: شاه به شنگل پاسخ داد که راهی جز پیروی از نظر تو برایم وجود ندارد.
ز فرمان تو نگذرم یک زمان
مگر بد بود گردش آسمان
هوش مصنوعی: من هرگز از فرمان تو دست نخواهم کشید، مگر اینکه گردش آسمان تغییر کند و به ضرر ما باشد.
بدو گفت شنگل که چندین بلاست
بدین بوم ما در یکی اژدهاست
هوش مصنوعی: شنگل به او گفت که چرا این همه مشکل بر سر ماست، در حالی که در این سرزمین یک اژدها وجود دارد.
به خشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنگ را بشمرد
هوش مصنوعی: نهنگ به راحتی از خشکی و دریا عبور می‌کند و با دقت به صداها و آهنگ‌ها توجه می‌کند.
توانی مگر چاره‌ای ساختن
ازو کشور هند پرداختن
هوش مصنوعی: آیا ممکن است راه حلی برای برطرف کردن مشکلاتی از این قبیل پیدا کنی و به سرزمین هند بپردازی؟
به ایران بری باژ هندوستان
همه مرز باشند همداستان
هوش مصنوعی: به ایران برو و برای هندوستان مالیات بپرداز، زیرا همه مرزها باید در این زمینه توافق داشته باشند.
همان هدیهٔ هند با باژ نیز
ز عود و ز عنبر ز هرگونه چیز
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که از هند آمده، شامل عود و عنبر و هر نوع چیز دیگری است.
بدو گفت بهرام کای پادشا
بهند اندرون شاه و فرمانروا
هوش مصنوعی: بهرام به پادشاه گفت: ای فرمانروای بزرگ، در این سرزمین تو تنها پادشاه و حاکم هستی.
به فرمان دارنده یزدان پاک
پی اژدها را ببرم ز خاک
هوش مصنوعی: به دستور خدایی که پاک و مقدس است، من بدن اژدها را از زمین می‌برم.
ندانم که او را نشیمن کجاست
بباید نمودن به من راه راست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم او کجا زندگی می‌کند، اما باید راه درست را به من نشان دهد.
فرستاد شنگل یکی راه‌جوی
که آن اژدها را نماید بدوی
هوش مصنوعی: شنگل کسی را برای یافتن راهی فرستاد تا بتواند آن اژدها را ببیند و سراغش را بگیرد.
همی رفت با نامور سی سوار
از ایران سواران خنجرگزار
هوش مصنوعی: یک گروه سی‌نفره از سواران مشهور و شجاع ایرانی به همراه ناموری در حال حرکت بودند و این افراد جملگی سلاح‌های خود را آماده کرده بودند.
همی تاخت تا پیش دریا رسید
به تاریکی آن اژدها را بدید
هوش مصنوعی: او با شتاب به سمت دریا رفت و در تاریکی، آن اژدها را دید.
بزرگان ایران خروشان شدند
وزان اژدها نیز جوشان شدند
هوش مصنوعی: بزرگان ایران به شدت به خروش و جنب و جوش آمدند و از آن طرف، اژدهای خطر نیز به فعالیت و تکاپو درآمد.
به بهرام گفتند کای شهریار
تو این را چو آن کرگ پیشین مدار
هوش مصنوعی: به بهرام گفتند، ای پادشاه، تو نباید این کار را مانند آن کرگس پیشین انجام دهی.
به ایرانیان گفت بهرام گرد
که این را به دادار باید سپرد
هوش مصنوعی: بهرام گرد به ایرانیان گفت که این کار باید به دست خداوند سپرده شود.
مرا گر زمانه بدین اژدهاست
به مردی فزونی نگیرد نه کاست
هوش مصنوعی: اگر زمانه به مانند یک اژدها باشد، هیچ مردی نمی‌تواند برتری یا تضعیفی بر آن داشته باشد.
کمان را به زه کرد و بگزید تیر
که پیکانش را داده بد زهر و شیر
هوش مصنوعی: او کمان را به زه کشید و تیر را برگزید، چرا که پیکان آن تیر را به زهر و شیر آغشته کرده بودند.
بران اژدها تیرباران گرفت
چپ و راست جنگ سواران گرفت
هوش مصنوعی: اژدها با تیر و کمان مورد حمله قرار گرفت و جنگجویان از دو طرف تحت فشار قرار گرفتند.
به پولاد پیکان دهانش بدوخت
همی خار زان زهر او برفروخت
هوش مصنوعی: پیکان را به دهانش دوختند و خار زهرآلود او را روشن کرد.
دگر چار چوبه بزد بر سرش
فرو ریخت با زهر خون از برش
هوش مصنوعی: یک بار دیگر، چهارچوبه‌ای بر سر او افتاد و با زهر خون بر وجودش ریخت.
تن اژدها گشت زان تیر سست
همی خاک را خون زهرش بشست
هوش مصنوعی: بدن اژدها از آن تیر ضعیف آسیب دید و خون زهرآلودش خاک را شستشو داد.
یکی تیغ زهرآبگون برکشید
به تندی دل اژدها بردرید
هوش مصنوعی: یک نفر با سرعت و قدرت تیغی زهرآلود را بالا برد و دل اژدهایی را پاره کرد.
به تیغ و تبرزین بزد گردنش
به خاک اندر افگند بیجان تنش
هوش مصنوعی: با شمشیر و تبر به گردن او ضربه زد و او را به خاک انداخت و بدن بی‌جانش را به زمین سپرد.
به گردون سرش سوی شنگل کشید
چو شاه آن سر اژدها را بدید
هوش مصنوعی: به آسمان نگاهی انداخت و وقتی که سر اژدها را دید، مانند یک پادشاه عمل کرد.
برآمد ز هندوستان آفرین
ز دادار بر بوم ایران‌زمین
هوش مصنوعی: از هند، آفرین بر آفریدگار، بر خاک ایران زمین طلوع کرد.
که زاید برآن خاک چونین سوار
که با اژدها سازد او کارزار
هوش مصنوعی: این مردی که بر آن خاک پا گذاشته، همچون سوارکاری است که می‌تواند با اژدها مبارزه کند و به جنگ برود.
برین برز بالا و این شاخ و یال
نباشد جز از شهریارش همال
هوش مصنوعی: به این بلندی و عظمت، این شاخ و برگ چیزی جز از فرمانروای بزرگ و مقتدر نیست.