گنجور

بخش ۳۲

چو بشنید شد نامه را خواستار
شگفتی بماند اندران نامدار
چو آن نامه برخواند مرد دبیر
رخ تاجور گشت همچون زریر
بدو گفت کای مرد چیره‌سخن
به گفتار مشتاب و تندی مکن
بزرگی نماید همی شاه تو
چنان هم نماید همی راه تو
کسی باژ خواهد ز هندوستان
نباشم ز گوینده همداستان
به لشکر همی‌گوید این گر به گنج
وگر شهر و کشور سپردن به رنج
کلنگ‌اند شاهان و من چون عقاب
وگر خاک و من همچو دریای آب
کسی با ستاره نکوشد به جنگ
نه با آسمان جست کس نام و ننگ
هنر بهتر از گفتن نابکار
که گیرد ترا مرد داننده خوار
نه مردی نه دانش نه کشور نه شهر
ز شاهی شما را زبانست بهر
نهفته همه بوم گنج منست
نیاکان بدو هیچ نابرده دست
دگر گنج برگستوان و زره
چو گنجور ما برگشاید گره
به پیلانش باید کشیدن کلید
وگر ژنده پیلش تواند کشید
وگر گیری از تیغ و جوشن شمار
ستاره شود پیش چشم تو خوار
زمین بر نتابد سپاه مرا
همان ژنده پیلان و گاه مرا
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار
همان کوه و دریای گوهر مراست
به من دارد اکنون جهان پشت راست
همان چشمهٔ عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک
دگر داروی مردم دردمند
به روی زمین هرک گردد نژند
همه بوم ما را بدین‌سان برست
اگر زر و سیم است و گر گوهر‌ست
چو هشتاد شاهند با تاج زر
به فرمان من تنگ بسته کمر
همه بوم را گرد دریاست راه
نیاید بدین خاک‌بر دیو گاه
ز قنوج تا مرز دریای چین
ز سقلاب تا پیش ایران زمین
بزرگان همه زیردست منند
به بیچارگی در پرست منند
به هند و به چین و ختن پاسبان
نرانند جز نام من بر زبان
همه تاج ما را ستاینده‌اند
پرستندگی را فزاینده‌اند
به مشکوی من دخت فغفور چین
مرا خواند اندر جهان‌آفرین
پسر دارم از وی یکی شیردل
که بستاند از که به شمشیر دل
ز هنگام کاوس تا کیقباد
ازین بوم و بر کس نکرده‌ست یاد
همان نامبردار سیصد هزار
ز لشکر که خواند مرا شهریار
ز پیوستگانم هزار و دویست
کزیشان کسی را به من راه نیست
همه زاد بر زاد خویش منند
که در هند بر پای پیش منند
که در بیشه شیران به هنگام جنگ
ز آورد ایشان بخاید دو چنگ
گر آیین بدی هیچ آزاده را
که کشتی به تندی فرستاده را
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه‌گر بر تو پیراهنت
بدو گفت بهرام کای نامدار
اگر مهتری کام کژی مخار
مرا شاه من گفت کو را بگوی
که گر بخردی راه کژی مجوی
ز درگه دو دانا پدیدار کن
زبان‌آور و کامران بر سخن
گر ایدونک زیشان به رای و خرد
یکی بر یکی زان ما بگذرد
مرا نیز با مرز تو کار نیست
که نزدیک بخرد سخن خوار نیست
وگرنه ز مردان جنگاوران
کسی کو گراید به گرز گران
گزین کن ز هندوستان صد سوار
که با یک تن از ما کند کارزار
نخواهیم ما باژ از مرز تو
چو پیدا شدی مردی و ارز تو

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید شد نامه را خواستار
شگفتی بماند اندران نامدار
هوش مصنوعی: وقتی او نامه را شنید، به دنبال آن بود که حیرت زده شود و در عطش شناخت آن شخص مشهور باقی ماند.
چو آن نامه برخواند مرد دبیر
رخ تاجور گشت همچون زریر
هوش مصنوعی: وقتی آن نامه را خواند، مرد نویسنده چهره‌اش مانند زریر درخشان و زیبا شد.
بدو گفت کای مرد چیره‌سخن
به گفتار مشتاب و تندی مکن
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد باهوش و زبردست، در گفتارت عجله نکن و تندخو نباش.
بزرگی نماید همی شاه تو
چنان هم نماید همی راه تو
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که اگر شاه بزرگ و باعظمت باشد، راه و مسیر تو نیز به همان شکلی بزرگ و ارزشمند خواهد شد.
کسی باژ خواهد ز هندوستان
نباشم ز گوینده همداستان
هوش مصنوعی: کسی نمی‌تواند از من زیانی به هند برساند، زیرا من همواره با گویندگان هم‌نظرم.
به لشکر همی‌گوید این گر به گنج
وگر شهر و کشور سپردن به رنج
هوش مصنوعی: او به لشکر می‌گوید که اگر بخواهید گنج یا شهر و کشور را به ثمر برسانید، باید سختی‌ها و مشکلات را تحمل کنید.
کلنگ‌اند شاهان و من چون عقاب
وگر خاک و من همچو دریای آب
هوش مصنوعی: شاهان مانند کلنگ هستند که زمین را می‌کارند، اما من مانند عقاب هستم و اگرچه در خاک هستم، به خاطر بزرگی‌ام مانند دریای آب می‌باشم.
کسی با ستاره نکوشد به جنگ
نه با آسمان جست کس نام و ننگ
هوش مصنوعی: کسی نباید به جنگ با ستاره‌ها برود و نه باید با آسمان درافتد، زیرا این تلاش‌ها بی‌فایده است و کسی در این راه به نام یا ننگی نخواهد رسید.
هنر بهتر از گفتن نابکار
که گیرد ترا مرد داننده خوار
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای صحبت‌های ناپسند و بی‌اساس، با هنر و مهارت خود نشان دهی که در نظر افراد باهوش و دانا ارزشمندتر خواهی بود.
نه مردی نه دانش نه کشور نه شهر
ز شاهی شما را زبانست بهر
هوش مصنوعی: نه شخصیت و مقام خاصی داری، نه دانش و آگاهی کافی، نه از یک کشور یا شهر خاصی هستی، بلکه تنها چیزی که تو را معتبر می‌سازد زبان و گفتار توست.
نهفته همه بوم گنج منست
نیاکان بدو هیچ نابرده دست
هوش مصنوعی: در دل سرزمینم، تمام گنج‌های من پنهان است و نیاکان من هرگز به آن دست نیازی ندارند.
دگر گنج برگستوان و زره
چو گنجور ما برگشاید گره
هوش مصنوعی: به زودی گنج‌های پنهانی نمایان خواهد شد و مانند گنجور که کلید گنجینه‌ها را در اختیار دارد، ما نیز گره‌های مشکلات را باز خواهیم کرد.
به پیلانش باید کشیدن کلید
وگر ژنده پیلش تواند کشید
هوش مصنوعی: برای مهار و کنترل قدرت و عظمت یک موجود بزرگ، باید راه و روشی مناسب را پیدا کرد، وگرنه ممکن است که چنین موجودی، ذاتا ناتوان و ضعیف شود.
وگر گیری از تیغ و جوشن شمار
ستاره شود پیش چشم تو خوار
هوش مصنوعی: اگر در میدان نبرد شمشیر و زره را در دست بگیری، ستاره‌ها در پیش چشمانت ناچیز خواهند شد.
زمین بر نتابد سپاه مرا
همان ژنده پیلان و گاه مرا
هوش مصنوعی: زمین قادر به تحمل نیروهای من نیست، همان‌طور که لباس‌های کهنه و بی‌کیفیت نمی‌تواند به من کمک کند.
هزار ار به هندی زنی در هزار
بود کس که خواند مرا شهریار
هندی در اینجا یعنی روش محاسبهٔ هندی‌.
همان کوه و دریای گوهر مراست
به من دارد اکنون جهان پشت راست
هوش مصنوعی: کوه و دریا که پر از گنج و زیبایی است، اکنون برای من است و دنیای پیرامونم به شکل درست و مناسبی شکل گرفته است.
همان چشمهٔ عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک
هوش مصنوعی: چشمه‌های خوشبو و معطر همچنان در حال فوران‌اند، اما گنج‌های دیگر مانند کافور هنوز خشک و بدون استفاده مانده‌اند.
دگر داروی مردم دردمند
به روی زمین هرک گردد نژند
هوش مصنوعی: اطراف ما هر کس که به نوعی در رنج و درد است، در جستجوی دارویی برای آرامش و بهبودی خود می‌باشد.
همه بوم ما را بدین‌سان برست
اگر زر و سیم است و گر گوهر‌ست
هوش مصنوعی: همه سرزمین ما به این شکل پیشرفت کرده است، چه طلا و نقره داشته باشیم و چه جواهرات.
چو هشتاد شاهند با تاج زر
به فرمان من تنگ بسته کمر
هوش مصنوعی: وقتی هشتاد پادشاه با تاج طلا به فرمان من با کمر بند تنگی بسته‌اند.
همه بوم را گرد دریاست راه
نیاید بدین خاک‌بر دیو گاه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگرچه همه جا به دریایی بزرگ منتهی می‌شود، اما نمی‌توان به سادگی از این خاک و فضا عبور کرد و به سوی شیطان‌گاه رفت. در واقع، سفر و حرکت در این دنیا دشوار است و موانع زیادی وجود دارد که نمی‌توان به راحتی از آن‌ها گذشت.
ز قنوج تا مرز دریای چین
ز سقلاب تا پیش ایران زمین
هوش مصنوعی: از قنوج تا مرز دریای چین و از سلاکاب تا سرزمین ایران.
بزرگان همه زیردست منند
به بیچارگی در پرست منند
هوش مصنوعی: بزرگان و مقام‌داران همگی در خدمت من هستند و به خاطر ناتوانی‌شان به من وابسته‌اند.
به هند و به چین و ختن پاسبان
نرانند جز نام من بر زبان
هوش مصنوعی: در هند و چین و ختن، هیچ‌کس به یاد کسی جز من نخواهد افتاد و فقط نام من بر زبان‌ها جاری خواهد بود.
همه تاج ما را ستاینده‌اند
پرستندگی را فزاینده‌اند
هوش مصنوعی: همه کسانی که ما را تحسین می‌کنند، به ما احترام می‌گذارند و به شدت علاقه‌مند به خدمت به ما هستند.
به مشکوی من دخت فغفور چین
مرا خواند اندر جهان‌آفرین
هوش مصنوعی: دختر فغفور چین در دنیای آفرینش به من گفت که بر دیگ عطر خوشی، عطر مشک مشبک من فراموش نکن.
پسر دارم از وی یکی شیردل
که بستاند از که به شمشیر دل
هوش مصنوعی: من پسری دارم که دلیر و شجاع است و می‌تواند با شمشیر، دل‌ها را بگیرد.
ز هنگام کاوس تا کیقباد
ازین بوم و بر کس نکرده‌ست یاد
هوش مصنوعی: از زمان کاوس تا کیقباد، هیچ‌کس از این سرزمین یادی نکرده است.
همان نامبردار سیصد هزار
ز لشکر که خواند مرا شهریار
هوش مصنوعی: آن کسی که از میان لشکر سیصد هزار نفری مرا با نام آوازه‌اش نامید، همان شهریار است.
ز پیوستگانم هزار و دویست
کزیشان کسی را به من راه نیست
هوش مصنوعی: من از درمیان هزار و دویست پیوسته، هیچ کس را نمی‌شناسم که به من نزدیک شود یا به من راه پیدا کند.
همه زاد بر زاد خویش منند
که در هند بر پای پیش منند
هوش مصنوعی: همه موجودات در ذات خود شبیه به هم هستند، مانند اینکه در هند، درختان همگی بر روی ساقه‌های خود ایستاده‌اند.
که در بیشه شیران به هنگام جنگ
ز آورد ایشان بخاید دو چنگ
هوش مصنوعی: در دل جنگل‌های پر از شیران، در زمان نبرد، آنها با دو چنگ (دست) خود از جبهه‌های مختلف به هم می‌زند و از آنجا که به هم می‌آیند، حس قدرت و شجاعت را نشان می‌دهند.
گر آیین بدی هیچ آزاده را
که کشتی به تندی فرستاده را
هوش مصنوعی: اگر به کسی که آزاد است، بدی کنی، مانند این است که او را به سرعت به دریا می‌فرستی.
سرت را جدا کردمی از تنت
شدی مویه‌گر بر تو پیراهنت
هوش مصنوعی: سر تو را از بدنت جدا کردم و حالا تو برای پیراهنت آواز ناله سر می‌دهی.
بدو گفت بهرام کای نامدار
اگر مهتری کام کژی مخار
هوش مصنوعی: بهرام به او گفت: ای نامی بزرگ، اگر مشاوری دارم که دلت را به اندیشه‌های نادرست منحرف نکند.
مرا شاه من گفت کو را بگوی
که گر بخردی راه کژی مجوی
هوش مصنوعی: شاه به من گفت که به کسی بگو که اگر عاقل هستی، راه نادرست را نرو.
ز درگه دو دانا پدیدار کن
زبان‌آور و کامران بر سخن
هوش مصنوعی: از مجمع دو فرهیخته، فردی را نمایان کن که توانایی سخن گفتن و دستیابی به موفقیت را داشته باشد.
گر ایدونک زیشان به رای و خرد
یکی بر یکی زان ما بگذرد
هوش مصنوعی: اگر از آن‌ها با اندیشه و عقل خود یکی را انتخاب کنیم، آن یکی از ما عبور خواهد کرد.
مرا نیز با مرز تو کار نیست
که نزدیک بخرد سخن خوار نیست
هوش مصنوعی: من نیز برای مرز تو اهمیت قائل نیستم، زیرا نزدیک شدن به تو هیچ ارزشی ندارد.
وگرنه ز مردان جنگاوران
کسی کو گراید به گرز گران
هوش مصنوعی: اگر کسی از میان دلاوران جنگی به زدن با چماق سنگین تمایل پیدا کند، نشانه شجاعت او نیست.
گزین کن ز هندوستان صد سوار
که با یک تن از ما کند کارزار
هوش مصنوعی: از میان سواران هندوستان، صد نفر را انتخاب کن که بتوانند با یک نفر از ما مبارزه کنند.
نخواهیم ما باژ از مرز تو
چو پیدا شدی مردی و ارز تو
هوش مصنوعی: ما از مرز تو چیزی نمی‌خواهیم، زیرا وقتی بجا آمدی، مردانگی و ارزش تو مشخص شد.

حاشیه ها

1402/10/30 07:12
داریوش غفاری

"همان کوه و دریای گوهر مراست"

آیا منظور از این مصراع نمیتواند کوه نور و دریای نور باشد؟