بخش ۱۶
بفرمود تا تخت شاهنشهی
به باغ بهار اندر آرد رهی
به فرمان ببردند پیروزه تخت
نهادند زیر گلفشان درخت
می و جام بردند و رامشگران
به پالیز رفتند با مهتران
چنین گفت با رایزن شهریار
که خرم به مردم بود روزگار
به دخمه درون بس که تنهاشویم
اگر چند با برز و بالا شویم
همه بسترد مرگ دیوانها
به پای آورد کاخ و ایوانها
ز شاه و ز درویش هر کو بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد
ز گیتی ستایش به مابر بس است
که گنج درم بهر دیگر کس است
بیآزاری و راستی بایدت
چو خواهی که این خورده نگزایدت
کنون سال من رفت بر سی و هشت
بسی روز بر شادمانی گذشت
چو سال جوان بر کشد بر چهل
غم روز مرگ اندرآید به دل
چو یک موی گردد به سر بر سپید
بباید گسستن ز شادی امید
چو کافور شد مشک معیوب گشت
به کافور بر تاج ناخوب گشت
همی بزم و بازی کنم تا دو سال
چو لختی شکست اندر آید به یال
شوم پیش یزدان بپوشم پلاس
نباشم ز گفتار او ناسپاس
به شادی بسی روز بگذاشتم
ز بادی که بد بهره برداشتم
کنون بر گل و نار و سیب و بهی
ز می جام زرین ندارم تهی
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
برومند و بویا بهاری بود
می سرخ چون غمگساری بود
هوا راست گردد نه گرم و نه سرد
زمین سبزه و آبها لاژورد
چو با مهرگانی بپوشیم خز
به نخچیر باید شدن سوی جز
بدان دشت نخچیر کاری کنیم
که اندر جهان یادگاری کنیم
کنون گردن گور گردد سبتر
دل شیر نر گیرد و رنگ ببر
سگ و یوز با چرغ و شاهین و باز
نباید کشیدن به راه دراز
که آن جای گرزست و تیر و کمان
نباشیم بیتاختن یک زمان
بیابان که من دیدهام زیر جز
شده چون بن نیزه بالای گز
بران جایگه نیز یابیم شیر
شکاری بود گر بمانیم دیر
همی بود تا ابر شهریوری
برآمد جهان شد پر از لشکری
ز هر گوشهای لشکری جنگجوی
سوی شاه ایران نهادند روی
ازیشان گزین کرد گردنکشان
کسی کو ز نخچیر دارد نشان
بیاورد لشکر به دشت شکار
سواران شمشیر زن ده هزار
ببردند خرگاه و پردهسرای
همان خیمه و آخر و چارپای
همه زیردستان به پیش سپاه
برفتند هرجای کندند چاه
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
کنند از بر چرخ چینی سطرخ
پس لشکر اندر همی تاخت شاه
خود و ویژگان تا به نخچیرگاه
بیابان سراسر پر از گور دید
همه بیشه از شیر پرشور دید
چنین گفت کاینجا شکار منست
که از شیر بر خاک چندین تنست
بخسپید شاداندل و تندرست
که فردا بباید مرا شیر جست
کنون میگساریم تا چاک روز
چو رخشان شود هور گیتی فروز
نخستین به شمشیر شیر افگنیم
همان اژدهای دلیر افگنیم
چو این بیشه از شیر گردد تهی
خدنگ مرا گور گردد رهی
ببود آن شب و بامداد پگاه
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه
همانگاه بیرون خرامید شیر
دلاور شده خورده از گور سیر
به یاران چنین گفت بهرام گرد
که تیر و کمان دارم و دست برد
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند مرا نادلیر
بپوشید تر کرده پشمین قبای
به اسپ نبرد اندر آورد پای
چو شیر اژدها دید بر پای خاست
ز بالا دو دست اندر آورد راست
همی خواست زد بر سر اسپ اوی
بزد پاشنه مرد نخچیر جوی
بزد بر سر شیر شمشیر تیز
سبک جفت او جست راه گریز
ز سر تا میانش بدونیم کرد
دل نره شیران پر از بیم کرد
بیامد دگر شیر غران دلیر
همی جفت او بچه پرورد زیر
بزد خنجری تیز بر گردنش
سر شیر نر کنده شد از تنش
یکی گفت کای شاه خورشید چهر
نداری همی بر تن خویش مهر
همه بیشه شیرند با بچگان
همه بچگان شیر مادر مکان
کنون باید آژیر بودن دلیر
که در مهرگان بچه دارد به زیر
سه فرسنگ بالای این بیشه است
به یک سال اگر شیرگیری به دست
جهان هم نگردد ز شیران تهی
تو چندین چرا رنج بر تن نهی
چو بنشست بر تخت شاه از نخست
به پیمان جز از چنگ شیران نجست
کنون شهریاری به ایران تراست
به گور آمدی جنگ شیران چراست
بدو گفت شاه ای خردمند پیر
به شبگیر فردا من و گور و تیر
سواران گردنکش اندر زمان
نکردند نامی به تیر و کمان
اگر داد مردی بخواهیم داد
به گوپال و شمشیر گیریم یاد
بدو گفت موبد که مرد سوار
نبیند چو تو گرد در کارزار
که چشم بد از فر تو دور باد
نشست تو در گلشن و سور باد
به پردهسرای آمد از بیشه شاه
ابا موبد و پهلوان سپاه
همی خواند لشکر برو آفرین
که بیتو مبادا کلاه و نگین
به خرگاه شد چون سپه بازگشت
ز دادنش گیتی پرآواز گشت
یکی دانشی مرزبان پیشکار
به خرگاه نو بر پراگنده خار
نهادند کافور و مشک و گلاب
بگسترد مشک از بر جای خواب
همه خیمهها خوان زرین نهاد
برو کاسه آرایش چین نهاد
بیاراست سالار خوان از بره
همه خوردنیها که بد یکسره
چو نان خورده شد شاه بهرام گور
بفرمود جامی بزرگ از بلور
که آرد پریچهرهٔ میگسار
نهد بر کف دادگر شهریار
چنین گفت کان شهریار اردشیر
که برنا شد از بخت او مرد پیر
سر مایه او بود ما کهتریم
اگر کهتری را خود اندر خوریم
به رزم و به بزم و به رای و به خوان
جز او را جهاندار گیتی مخوان
بدانگه که اسکندر آمد ز روم
به ایران و ویران شد این مرز و بوم
کجا ناجوانمرد بود و درشت
چو سی و شش از شهریاران بکشت
لب خسروان پر ز نفرین اوست
همه روی گیتی پر از کین اوست
کجا بر فریدون کنند آفرین
برویست نفرین ز جویای کین
مبادا جز از نیکویی در جهان
ز من در میان کهان و مهان
بیارید گفتا منادیگری
خوش آواز و از نامداران سری
که گردد سراسر به گرد سپاه
همی برخروشد به بیراه و راه
بگوید که بر کوی بر شهر جز
گر از گوهر و زر و دیبا و خز
چنین تا به خاشاک ناچیز پست
بیازد کسی ناسزاوار دست
بر اسپش نشانم ز پس کرده روی
ز ایدر کشان با دو پرخاشجوی
دو پایش ببندند در زیر اسپ
فرستمش تا خان آذرگشسپ
نیایش کند پیش آتش به خاک
پرستش کند پیش یزدان پاک
بدان کس دهم چیز او را که چیز
ازو بستد و رنج او دید نیز
وگر اسپ در کشتزاری کند
ور آهنگ بر میوهداری کند
ز زندان نیابد به سالی رها
سوار سرافراز گر بیبها
همان رنج ما بس گزیدست بهر
بیاییم و آزرده گردند شهر
برفتند بازارگانان شهر
ز جز و ز برقوه مردم دو بهر
بیابان چو بازار چین شد ز بار
برانسو که بد لشکر شهریار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بفرمود تا تخت شاهنشهی
به باغ بهار اندر آرد رهی
هوش مصنوعی: فرمان داد تا تخت پادشاهی را به باغ بهاری منتقل کنند.
به فرمان ببردند پیروزه تخت
نهادند زیر گلفشان درخت
هوش مصنوعی: به واسطهٔ فرمان، پیروزی را به دست آوردند و زیر درختی که گل میداد، تختی قرار دادند.
می و جام بردند و رامشگران
به پالیز رفتند با مهتران
هوش مصنوعی: شراب و جام را به همراه داشتند و نوازندگان به باغهای میوه رفتند همراه با بزرگان و صاحبمنصبان.
چنین گفت با رایزن شهریار
که خرم به مردم بود روزگار
هوش مصنوعی: او به مشاور خود گفت که روزهای خوش و شاد برای مردم در حال سپری شدن است.
به دخمه درون بس که تنهاشویم
اگر چند با برز و بالا شویم
هوش مصنوعی: اگر چه ما در کنار هم هستیم، اما در دل و در عمق وجود خود بسیار تنها و دور از یکدیگر احساس میکنیم.
همه بسترد مرگ دیوانها
به پای آورد کاخ و ایوانها
هوش مصنوعی: همه دیوانگان در پایان کارشان به مرگ میرسند، حتی با وجود کاخها و بناهای زیبا که داشتهاند.
ز شاه و ز درویش هر کو بمرد
ابا خویشتن نام نیکی ببرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از شاه و درویش بمیرد، به یاد خود نام نیکی از خود به جا میگذارد.
ز گیتی ستایش به مابر بس است
که گنج درم بهر دیگر کس است
هوش مصنوعی: از دنیا تعریف و تمجید برای ما کافی است، چون ثروت و دارایی برای دیگران است.
بیآزاری و راستی بایدت
چو خواهی که این خورده نگزایدت
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که کسی به تو آسیبی نرساند، باید بیآزار و راستدل باشی.
کنون سال من رفت بر سی و هشت
بسی روز بر شادمانی گذشت
هوش مصنوعی: الان سال من گذشته و به سی و هشت رسیدم، روزهای زیادی را با خوشحالی سپری کردهام.
چو سال جوان بر کشد بر چهل
غم روز مرگ اندرآید به دل
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی به عمر چهل سالگی میرسد، غم مرگ به دلش راه پیدا میکند.
چو یک موی گردد به سر بر سپید
بباید گسستن ز شادی امید
هوش مصنوعی: زمانی که موهای سر به سفیدی میگرایند، دیگر نباید به امید شادی دل خوش کرد.
چو کافور شد مشک معیوب گشت
به کافور بر تاج ناخوب گشت
هوش مصنوعی: وقتی که مشک به کافور تبدیل شود، دیگر خاصیت خود را از دست میدهد و اگر بر تاجی که زیباست قرار گیرد، آن را زشت و نامطلوب میکند.
همی بزم و بازی کنم تا دو سال
چو لختی شکست اندر آید به یال
هوش مصنوعی: من در خوشی و بازی میگذرانم تا دو سال، چون لحظهای ناگوار بر من فرود آید.
شوم پیش یزدان بپوشم پلاس
نباشم ز گفتار او ناسپاس
هوش مصنوعی: اگر پیش خدا بروم و پلاس عذرخواهی بپوشم، هرگز نمیخواهم که ناشکری کنم و از سخنان او سرپیچی نمایم.
به شادی بسی روز بگذاشتم
ز بادی که بد بهره برداشتم
هوش مصنوعی: من روزهای زیادی را با شادی سپری کردم و از فرصتی که به من رسید بهرهبرداری کردم.
کنون بر گل و نار و سیب و بهی
ز می جام زرین ندارم تهی
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در کنار گلها، میوهها و میوههایی مانند سیب و به، دیگر حسرتی ندارم و از جام زرین شراب پر هستم.
چو بینم رخ سیب بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
هوش مصنوعی: زمانی که چهرهی زیبای تو را میبینم، آسمان به رنگی مشابه رنگ پشت پلنگ در میآید.
برومند و بویا بهاری بود
می سرخ چون غمگساری بود
هوش مصنوعی: شخصی را میبینم که در فصل بهار، شاداب و با طراوت است، اما چهرهاش رنگی شبیه به غم و اندوه دارد.
هوا راست گردد نه گرم و نه سرد
زمین سبزه و آبها لاژورد
هوش مصنوعی: جو هوا معتدل میشود، نه خیلی گرم و نه خیلی سرد. زمین پر از سبزه میشود و آبها رنگ لاجوردی به خود میگیرند.
چو با مهرگانی بپوشیم خز
به نخچیر باید شدن سوی جز
هوش مصنوعی: وقتی با دوستان نزدیک و محبتآمیز خود همنشینی کنیم، باید آماده باشیم تا به سمت هدفهای بلندپروازانه گام برداریم.
بدان دشت نخچیر کاری کنیم
که اندر جهان یادگاری کنیم
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع کاری انجام دهیم که در دنیا یادگاری از خود به جا بگذاریم.
کنون گردن گور گردد سبتر
دل شیر نر گیرد و رنگ ببر
هوش مصنوعی: اکنون گردن گور به سری سبز میشود، دل شیر نر قوت و شجاعت میگیرد و رنگ ببر نشاندهندهی قدرت و تهاجم است.
سگ و یوز با چرغ و شاهین و باز
نباید کشیدن به راه دراز
هوش مصنوعی: سگ و یوز و پرندگان شکاری چون چرغ و شاهین نباید در مسیری طولانی سفر کنند.
که آن جای گرزست و تیر و کمان
نباشیم بیتاختن یک زمان
هوش مصنوعی: در جایی که ابزار جنگ وجود دارد، ما نمیتوانیم بیهدف و بیحرکت بمانیم.
بیابان که من دیدهام زیر جز
شده چون بن نیزه بالای گز
هوش مصنوعی: در بیابانی که من دیدهام، زمین آن چنان خشک و سفت است که مانند نوک نیزه به نظر میرسد و درختان گز همچون نخلهای بلند در کنار آن قرار دارند.
بران جایگه نیز یابیم شیر
شکاری بود گر بمانیم دیر
هوش مصنوعی: اگر مدتی طولانی در این مکان بمانیم، ممکن است شیر شکاری را پیدا کنیم.
همی بود تا ابر شهریوری
برآمد جهان شد پر از لشکری
هوش مصنوعی: تا زمانی که ابر شهریور روی آسمان نمایان شد، دنیا پر از ارتش و نیرو گشت.
ز هر گوشهای لشکری جنگجوی
سوی شاه ایران نهادند روی
هوش مصنوعی: از هر گوشه و کناری، گروهی از جنگجویان با اراده و نیت خدمت به شاه ایران به میدان آمدهاند.
ازیشان گزین کرد گردنکشان
کسی کو ز نخچیر دارد نشان
هوش مصنوعی: از میان آنها انتخاب کن بزرگانی را که نشانههایی از شکارچی بودن دارند.
بیاورد لشکر به دشت شکار
سواران شمشیر زن ده هزار
هوش مصنوعی: بیا یک جمعیت بزرگ از سواران شمشیرزن را به دشت شکار بیاوریم که تعدادشان به ده هزار نفر میرسد.
ببردند خرگاه و پردهسرای
همان خیمه و آخر و چارپای
هوش مصنوعی: آنها محل استراحت و پردههای زیبا را برداشتند، همان جا که خیمه و آخر و چارپای وجود داشت.
همه زیردستان به پیش سپاه
برفتند هرجای کندند چاه
هوش مصنوعی: همه افراد تحت فرمان به سوی سپاه رفتند و هر جا که مسیر میساختند، چاههایی حفر میکردند.
بدان تا نهند از بر چاه چرخ
کنند از بر چرخ چینی سطرخ
هوش مصنوعی: بدان که برای پیشگیری از مشکلات و خطرات، باید از دور به نظارت و مدیریت اوضاع بپردازیم. در واقع، باید با دقت و حوصله به مسائل نگاه کنیم و از نزدیکشدن به خطرات خودداری کنیم.
پس لشکر اندر همی تاخت شاه
خود و ویژگان تا به نخچیرگاه
هوش مصنوعی: پس ارتش تحت فرمان شاه و مخصوصانش به سوی شکارگاه به حرکت درآمدند.
بیابان سراسر پر از گور دید
همه بیشه از شیر پرشور دید
هوش مصنوعی: در این بیابان، هر جا که نگاه میکنی، گورهای زیادی دیده میشود و در جنگل هم، همگی پر از احساسات شدید و هیجانهای ناشی از شیرهاست.
چنین گفت کاینجا شکار منست
که از شیر بر خاک چندین تنست
هوش مصنوعی: او گفت: اینجا طعمه من است، چرا که از شیر، چندین تن روی زمین افتادهاند.
بخسپید شاداندل و تندرست
که فردا بباید مرا شیر جست
هوش مصنوعی: بخشش دهید و خوشحال باشید و سلامت زندگی کنید، زیرا فردا باید به دنبال چیزی ارزشمند بروم.
کنون میگساریم تا چاک روز
چو رخشان شود هور گیتی فروز
هوش مصنوعی: حالا بیایید با نوشیدن酒 زمان را سپری کنیم تا زمانی که روز مانند چهرهای روشن و درخشان شود و زمین را روشن کند.
نخستین به شمشیر شیر افگنیم
همان اژدهای دلیر افگنیم
هوش مصنوعی: ابتدا با شمشیر به نبرد شیر میرویم و همانطور که اژدهایی دلاور هست، بر آن غلبه خواهیم کرد.
چو این بیشه از شیر گردد تهی
خدنگ مرا گور گردد رهی
هوش مصنوعی: وقتی این جنگل از شیر خالی شود، تیر من راه خود را پیدا میکند و به هدف میرسد.
ببود آن شب و بامداد پگاه
سوی بیشه رفتند شاه و سپاه
هوش مصنوعی: آن شب و صبح زود، شاه و سپاه به سمت جنگل حرکت کردند.
همانگاه بیرون خرامید شیر
دلاور شده خورده از گور سیر
هوش مصنوعی: در آن لحظه، شیر قهرمان به آرامی از زمین بیرون آمد، پس از اینکه به اندازه کافی از زیر خاک بیرون آمده بود.
به یاران چنین گفت بهرام گرد
که تیر و کمان دارم و دست برد
هوش مصنوعی: بهرام به دوستانش گفت که من تیر و کمان دارم و آمادهی اقدام هستم.
ولیکن به شمشیر یازم به شیر
بدان تا نخواند مرا نادلیر
هوش مصنوعی: ولی من با شمشیری به جنگ میروم تا شیر را مهار کنم و نگذارم کسی مرا ضعیف بشمارد.
بپوشید تر کرده پشمین قبای
به اسپ نبرد اندر آورد پای
هوش مصنوعی: لباس پشمی را به تن کنید و بر اسب سوار شوید، تا در میادین جنگ آماده باشید.
چو شیر اژدها دید بر پای خاست
ز بالا دو دست اندر آورد راست
هوش مصنوعی: وقتی شیر اژدها را دید، از جای بلند شد و دستانش را به طور راست بالا برد.
همی خواست زد بر سر اسپ اوی
بزد پاشنه مرد نخچیر جوی
هوش مصنوعی: او میخواست بر سر اسبش ضربهای بزند و پایش را بر زمین بگذارد تا مرد شکارچی را وادار کند که به جستجوی شکار بپردازد.
بزد بر سر شیر شمشیر تیز
سبک جفت او جست راه گریز
هوش مصنوعی: سلاح خود را بر سر شیر تیز کرد و با سرعت به سمت او حملهور شد، اما او به دنبال راهی برای فرار بود.
ز سر تا میانش بدونیم کرد
دل نره شیران پر از بیم کرد
هوش مصنوعی: زن از سر تا میانهاش را با شعف و زیبایی توصیف کرده که دلهای شیران را از ترس پر کرده است.
بیامد دگر شیر غران دلیر
همی جفت او بچه پرورد زیر
هوش مصنوعی: دیگر شیر نیرومند و شجاعی آمد و در کنار او، جوجهاش را پرورش داد.
بزد خنجری تیز بر گردنش
سر شیر نر کنده شد از تنش
هوش مصنوعی: او با خنجر تیزی ضربهای به گردن شیر نر زد و سرش از بدنش جدا شد.
یکی گفت کای شاه خورشید چهر
نداری همی بر تن خویش مهر
هوش مصنوعی: یکی گفت ای شاه با چهرهای مانند خورشید، تو مهر و محبت را بر تن خود حمل نمیکنی.
همه بیشه شیرند با بچگان
همه بچگان شیر مادر مکان
هوش مصنوعی: همه درختان جنگل مانند شیرهای بزرگ هستند و بچهها همانند بچههای شیر در آغوش مادر خود قرار دارند.
کنون باید آژیر بودن دلیر
که در مهرگان بچه دارد به زیر
هوش مصنوعی: حال باید دلیر باشد مانند آژیر، زیرا در جشن مهرگان، فرزندش به دنیا آمده است.
سه فرسنگ بالای این بیشه است
به یک سال اگر شیرگیری به دست
هوش مصنوعی: سه فرسنگ بالاتر از این جنگل، اگر با دقت به مدت یک سال شکار شیر کنی، به دست میآید.
جهان هم نگردد ز شیران تهی
تو چندین چرا رنج بر تن نهی
هوش مصنوعی: دنیا هیچگاه از دلیران خالی نخواهد شد، پس چرا خود را به زحمت و رنج میافکنی؟
چو بنشست بر تخت شاه از نخست
به پیمان جز از چنگ شیران نجست
هوش مصنوعی: زمانی که بر تخت سلطنت نشسته، از ابتدا میداند که به هیچوجه از پیمان و عهد خود خارج نمیشود و به دلایل مختلف از دست شیران درنده فرار نمیکند.
کنون شهریاری به ایران تراست
به گور آمدی جنگ شیران چراست
هوش مصنوعی: اکنون فرمانروایی در ایران وجود دارد، اما تو به خاک رفتی و حالا جنگ شیران در چه حالتی است؟
بدو گفت شاه ای خردمند پیر
به شبگیر فردا من و گور و تیر
هوش مصنوعی: شاه به آن انسان دانای پیر گفت: فردا شب، من با گور و تیر (مرگ) روبهرو میشوم.
سواران گردنکش اندر زمان
نکردند نامی به تیر و کمان
هوش مصنوعی: سواران مغرور و سرکش در طول زمان به وسیله تیر و کمان نامی به دست نیاوردهاند.
اگر داد مردی بخواهیم داد
به گوپال و شمشیر گیریم یاد
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از حق و حقوق مردان دفاع کنیم، باید به گوال و شمشیر فکر کنیم و یاد کنیم که در برابر ظالم ایستادگی کنیم.
بدو گفت موبد که مرد سوار
نبیند چو تو گرد در کارزار
هوش مصنوعی: موبد به او گفت که هرگز سوارکاری مانند تو را در میدان نبرد نخواهد دید.
که چشم بد از فر تو دور باد
نشست تو در گلشن و سور باد
هوش مصنوعی: مراقب باش که چشمهای بد از زیبایی تو دور باشند، تو در باغ و شادی نشستهای.
به پردهسرای آمد از بیشه شاه
ابا موبد و پهلوان سپاه
هوش مصنوعی: شاه به همراه موبد (روحانی) و پهلوانان جنگی از دل جنگل به کاخ آمدند.
همی خواند لشکر برو آفرین
که بیتو مبادا کلاه و نگین
هوش مصنوعی: لشکر به تو احترام میگذارد و تو را ستایش میکند، چرا که بدون تو، وجود نام و مقام آنها بیمعنی است.
به خرگاه شد چون سپه بازگشت
ز دادنش گیتی پرآواز گشت
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به خانه برگشت، گیتی به خاطر فریاد و سر و صدای آنها پر از صدا شد.
یکی دانشی مرزبان پیشکار
به خرگاه نو بر پراگنده خار
هوش مصنوعی: یک نفر که دانشی دارد، مانند یک نگهبان است که در برابر کارهای تازه و چالشهای جدید، مانند خارهایی که در یک خرگاه پراکنده شدهاند، ایستادگی میکند.
نهادند کافور و مشک و گلاب
بگسترد مشک از بر جای خواب
هوش مصنوعی: کافور و مشک و گلاب را در کنار هم قرار دادند و مشک را بر روی جایی که خوابیده بود، پخش کردند.
همه خیمهها خوان زرین نهاد
برو کاسه آرایش چین نهاد
هوش مصنوعی: همه خیمهها را با سفرههای طلایی تزیین کردهاند و بر روی آن، ظرفهای زینتی و آرایشی چیدهاند.
بیاراست سالار خوان از بره
همه خوردنیها که بد یکسره
هوش مصنوعی: سالار سفره را با بره تزئین کن و تمام خوردنیها را به زیبایی بچین که همه چیز به خوبی فراهم شده است.
چو نان خورده شد شاه بهرام گور
بفرمود جامی بزرگ از بلور
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه بهرام گور ناهاری خورد، دستور داد تا جامی بزرگ از بلور برای او بیاورند.
که آرد پریچهرهٔ میگسار
نهد بر کف دادگر شهریار
هوش مصنوعی: شخصی زیبا و دلربا که همواره در حال نوشیدن شراب است، به دست کسی که دادگستر و عادل است، منتقل میشود.
چنین گفت کان شهریار اردشیر
که برنا شد از بخت او مرد پیر
هوش مصنوعی: اردشیر، آن پادشاه بزرگ، گفت که این مرد جوان به خاطر شانس خود، به دست فردی سالخورده رشد و پرورش یافته است.
سر مایه او بود ما کهتریم
اگر کهتری را خود اندر خوریم
هوش مصنوعی: ما از سرمایه او (شاعر یا بزرگتر)، که خود را کوچک و کمارزش میدانیم، اگر بخواهیم که خودمان شخصیت و ارزش خود را زیر پا بگذاریم، چه فرق داریم با کسانی که خود را تحقیر میکنند.
به رزم و به بزم و به رای و به خوان
جز او را جهاندار گیتی مخوان
هوش مصنوعی: در جنگ و شادی، در مشورت و در مهمانی، جز او را که فرمانروا و حاکم جهان است، نخوان.
بدانگه که اسکندر آمد ز روم
به ایران و ویران شد این مرز و بوم
هوش مصنوعی: زمانی که اسکندر از روم به ایران آمد، این سرزمین ویران شد.
کجا ناجوانمرد بود و درشت
چو سی و شش از شهریاران بکشت
هوش مصنوعی: چرا کسی که بیرحم و خشن بود، مانند سی و شش نفر از پادشاهان، کشته نشد؟
لب خسروان پر ز نفرین اوست
همه روی گیتی پر از کین اوست
هوش مصنوعی: لبخند خسروان به خاطر نفرین او همیشه پر از غم و اندوه است و نتیجه آن در تمام دنیا حس کینه و دشمنی پراکنده شده است.
کجا بر فریدون کنند آفرین
برویست نفرین ز جویای کین
هوش مصنوعی: کجا بر فریدون درود فرستند، در حالی که آرزوی انتقام از او را دارند؟
مبادا جز از نیکویی در جهان
ز من در میان کهان و مهان
هوش مصنوعی: مراقب باش که تنها نیکی از من در بین بزرگانی که در دنیا هستند، باقی بماند و چیزی جز این از من منتشر نشود.
بیارید گفتا منادیگری
خوش آواز و از نامداران سری
هوش مصنوعی: آورید شخصی خوش صدا و مشهور که بخواند و همه بشنوند.
که گردد سراسر به گرد سپاه
همی برخروشد به بیراه و راه
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که سرزمین به طور کامل تحت تأثیر نیروهای نظامی قرار میگیرد و در این شرایط، انسانها ممکن است در مسیرهای درست یا نادرست حرکت کنند.
بگوید که بر کوی بر شهر جز
گر از گوهر و زر و دیبا و خز
هوش مصنوعی: بگو که در کوچهها و خیابانهای شهر، تنها چیزی که ارزش دارد، طلا، جواهر، پارچههای نازک و خز است.
چنین تا به خاشاک ناچیز پست
بیازد کسی ناسزاوار دست
هوش مصنوعی: کسی که به چیزهای ناچیز و بیارزش توهین کند، خود را به سطحی پایین و بیمعنا میکشاند.
بر اسپش نشانم ز پس کرده روی
ز ایدر کشان با دو پرخاشجوی
هوش مصنوعی: من بر اسبم نشستهام و از پشت، به دو جنگجو که در حال نبرد هستند، نگاه میکنم.
دو پایش ببندند در زیر اسپ
فرستمش تا خان آذرگشسپ
هوش مصنوعی: دو پایش را میبندند و او را زیر پای اسب میفرستم تا به خان آذرگشسپ برسانم.
نیایش کند پیش آتش به خاک
پرستش کند پیش یزدان پاک
هوش مصنوعی: به آتش دعا میطلبد و در برابر یزدان پاک، خاک را میپرستد.
بدان کس دهم چیز او را که چیز
ازو بستد و رنج او دید نیز
هوش مصنوعی: من به کسی چیزی میدهم که از او چیزی را گرفته و در عوض زحمت او را نیز دیدهام.
وگر اسپ در کشتزاری کند
ور آهنگ بر میوهداری کند
هوش مصنوعی: اگر اسبی در مزرعهای بچرخد یا به باغ میوهای نزدیک شود،
ز زندان نیابد به سالی رها
سوار سرافراز گر بیبها
هوش مصنوعی: پس از گذشت سالها از زندان، هیچ کسی نمیتواند به آزادی دست یابد، مگر اینکه سوار بر اسب با عزت و بدون هیچ انعامی باشد.
همان رنج ما بس گزیدست بهر
بیاییم و آزرده گردند شهر
هوش مصنوعی: ما به خاطر رنج و زحمتی که کشیدهایم، باید آماده شویم که دیگران از ما ناراحت شوند و به ما حسادت کنند.
برفتند بازارگانان شهر
ز جز و ز برقوه مردم دو بهر
هوش مصنوعی: بازرگانان شهر به دلیل مشکلات و چالشها از آنجا رفتند و مردم به دو دسته تقسیم شدند: برخی دچار ناراحتی و مشکلات شدند و برخی دیگر به دلیل قدرت و توانایی خود به پیشرفت و موفقیت رسیدند.
بیابان چو بازار چین شد ز بار
برانسو که بد لشکر شهریار
هوش مصنوعی: بیابان به تفرجگاه و بازار تجملاتی چین تبدیل شده است، از بار سنگینی که بر دوش لشکر شاه افتاده است.
حاشیه ها
1403/08/08 22:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
چو بینم رخِ سیبِ بیجاده رنگ
شود آسمان همچو پشتِ پلنگ
این بیت به چه ماناست?
1403/08/08 22:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
بیامد دگر شیر غران دلیر
همی جفت او بچه پرورد زیر
1403/08/08 22:11
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
کنون باید آژیر بودن دلیر
که در مهرگان بچه دارد به زیر
بچه دارد یا پرورد به زیر به چه ماناست?