گنجور

شمارهٔ ۹۲ - در مدح خواجه عمید سید ابواحمد تمیمی گوید

آن کیست کاندر آمد بازی کنان ازین در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر
باز این چه رستخیز‌ست این خود کجا درآمد
این را که ره نموده‌ست از بهر فتنه ایدر
ای دوستان یکدل‌، دل باز شد ز دستم
از شغل باز ماندیم عاشق شدیم یکسر
من شیفته شده‌ستم یا چون منند هر کس ؟
ترسم که هر کس از من عاشق‌تر و تبه‌تر
گر خصم نیست او را گوی از میانه بردم
وای ار کسی چو من را یاری بود برین فر
باری ازو بپرسم تا او مرا چه گوید
ای ماه نو که‌رایی‌؟ خصم تو کیست بر در‌؟
تا عاشقی مساعد بی هیچ خصم جویی
گر هیچ رای داری مگزین کسی به من بر
ور شوخ وار گوید درویش عاشقی تو
درویش کی بوَم من، با خواجه توانگر
خواجه عمید سید بواحمد تمیمی
آن بی ریا عطا بخش آن بی بهانه مهتر
اندر شریف خویی با مشتری موافق
واندر بزرگوار‌ی با آسمان برابر
جز نیکویی نگوید جز مردمی نداند
وین هر دو را بدارد چون بیعت پیمبر
زو مردمی نباشد نادر که او همیشه
جز مردمی ندیده‌ست اندر تبار و گوهر
اصل بزرگ دارد، خوی شریف دارد
«ارجو» که تا قیامت زین هر دوان خورد بر
اهل ادب نهادند او را به طوع گردن
وز بهر فخر کردند آن لفظ نیکو از بر
سحر حلال خواهی؟ رو لفظ خواجه بشنو
نقش بهار خواهی؟ رو روی خواجه بنگر
لفظی بدیع و موجز، چون رای خواجه محکم
خطی درست و نیکو‌، چون روی خواجه در خور
از رشک او دبیر‌ان انگشت‌ها به دندان
او گاه دُر ببارد ز انگشت خویش و گه زر
زر‌ی همی‌چکاند دری همی‌فشاند
کان در جهان بماند پاینده تا به محشر
گر سیستان بنازد بر شهر‌ها عجب نیست
زیرا که سیستان‌را زیبد به خواجه مفخر
هر جای‌گه که باشی شکر و حدیث باشد
ز‌آن عادت ستوده ز‌آن سیرت چو شکر
با دشمن مخالف زانسان زید که مردم
با دوستان یکدل با مهربان برادر
از خشم او مخالف هرگز خبر نیابد
هر چند زیر خشم‌ش باشد بلای منکر
مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن
سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمر
نادیده هیچکس را باور همی نیاید
من نیز تا ندیدم دل هم نکرد باور
پور امیر حاجب کاو یافت کدخدا‌یی
با صاحب بن عباد اندر کمال همبر
هر خسروی که او را چون تو مشیر باشد
رای ترا متابع امر ترا مسخر
من بنده مقصر تقصیر بیش دارم
زنهار دل بمشکن تقصیر من بمشمر
گر کمتر آمده‌ستم نزدیک تو به خدمت
آخر مرا ندیدی روزی به‌جای دیگر
تو مردمی کریمی، من کنگر‌ی گدا‌یم
ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر
آزار داری از یار زیرا که یک زمستان
بگذشت و کس نیامد روزی زمانه تن در (؟)
روزی بدین درازی . . .
کز تو خطایی آمد و ان از تو بود منکر
ما با هزار دستان خو داشتیم آنجا
بیداد کرد و بیشی زاغ سیه بر این در
تو تنگدل نگشتی با زاغ بد نکردی
بنشستی و ببردی خوش با چنان ستمگر
چون در میان باغت دامی بگستریدند
با زاغ در فتادی ناگه به‌دام اندر
از تو خطایی آمد وز ما خطایی آمد
شاید که هردو گشتیم اندر خطا برابر
از باغ زاغ گم شد آمد هزار دستان
اکنون گرفت باید کار گذشته از سر
امروز ما و شادی امروز ما و رامش
در زیر هر درختی عیشی کنیم دیگر
با دوستان یکدل با مطربان چابک
با دلبران زیبا با ساقیان دلبر
دلجوی ساقیانی شیرین سخن که ما را
از کف دهند باده وز لب دهند شکر
جاوید شاد بادی، با خرمی زیادی
بر کف می مروق، در پیش یار دلبر
سال و مهت مبارک، روز و شبت مساعد
عیش تو خوش همیشه عیش عدو مکدر
با عیش و شادکامی باشی همیشه همدم
با بخت و کامرانی بادی همیشه همسر
آن کز تو شاد باشد گو سرخ می همی کش
وان کو نه شاد با تو گو خون دل همی خور

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن کیست کاندر آمد بازی کنان ازین در
رویی چو بوستانی از آب آسمان تر
هوش مصنوعی: آن کیست که در میان بازی‌کنان وارد می‌شود و همچون باغی است که از باران آسمانی تر شده است؟
باز این چه رستخیز‌ست این خود کجا درآمد
این را که ره نموده‌ست از بهر فتنه ایدر
هوش مصنوعی: این چه تحولی است که در حال رخ دادن است؟ این وضعیت از کجا آمده و چه کسی آن را برانگیخته که باعث ایجاد چنین آشفتگی‌ای اینجا شده است؟
ای دوستان یکدل‌، دل باز شد ز دستم
از شغل باز ماندیم عاشق شدیم یکسر
هوش مصنوعی: ای دوستان عزیز، قلبم از دستم رها شد و دیگر نتوانستم به کار و حرفه‌ام ادامه دهم، زیرا کاملاً عاشق شده‌ام.
من شیفته شده‌ستم یا چون منند هر کس ؟
ترسم که هر کس از من عاشق‌تر و تبه‌تر
هوش مصنوعی: من آیا به عشق دچار شده‌ام، یا دیگران هم مثل من هستند؟ نگرانم که دیگران از من بیشتر عاشق و گیر افتاده باشند.
گر خصم نیست او را گوی از میانه بردم
وای ار کسی چو من را یاری بود برین فر
هوش مصنوعی: اگر دشمنی وجود نداشته باشد، من از میان بر می‌دارمش، اما وای اگر کسی مانند من یاری داشته باشد، در این میدان!
باری ازو بپرسم تا او مرا چه گوید
ای ماه نو که‌رایی‌؟ خصم تو کیست بر در‌؟
هوش مصنوعی: می‌خواهم از او بپرسم که چه پاسخی به من می‌دهد، ای ماه نو، که تو چه نظری داری؟ دشمن تو کیست در آستانه‌ات؟
تا عاشقی مساعد بی هیچ خصم جویی
گر هیچ رای داری مگزین کسی به من بر
هوش مصنوعی: اگر عاشق واقعی هستی و نمی‌خواهی با کسی دشمنی کنی، پس اگر نظری داری، هیچ کس را جز من انتخاب نکن.
ور شوخ وار گوید درویش عاشقی تو
درویش کی بوَم من، با خواجه توانگر
هوش مصنوعی: اگر درویش به طور شوخ و playful بگوید که تو عاشق هستی، من که درویش هستم، چگونه می‌توانم این عشق را با خواجه ثروتمند سرسری بگیرم؟
خواجه عمید سید بواحمد تمیمی
آن بی ریا عطا بخش آن بی بهانه مهتر
هوش مصنوعی: سید بواحمد تمیمی، شخصیتی با صداقت و بخشندگی است که بدون هیچ پیش شرطی به دیگران کمک می‌کند و مقام والایی دارد.
اندر شریف خویی با مشتری موافق
واندر بزرگوار‌ی با آسمان برابر
هوش مصنوعی: در برخورد با انسان‌های شریف و نیکو، باید روحیه‌ای هم‌راستا با آنها داشت و در بزرگ‌منشی و اخلاق با آسمان و بلندای آن برابری کرد.
جز نیکویی نگوید جز مردمی نداند
وین هر دو را بدارد چون بیعت پیمبر
هوش مصنوعی: تنها نیکویی را می‌گوید و جز انسانیت نمی‌داند؛ و این دو ویژگی را به‌طور همزمان مانند بیعتی که با پیامبر شده، حفظ می‌کند.
زو مردمی نباشد نادر که او همیشه
جز مردمی ندیده‌ست اندر تبار و گوهر
هوش مصنوعی: مردم نیکو و اصیل خیلی کم هستند و شخصی که همیشه در میان مردمان خوب بوده، آن را بهتر از دیگران می‌داند.
اصل بزرگ دارد، خوی شریف دارد
«ارجو» که تا قیامت زین هر دوان خورد بر
هوش مصنوعی: این فرد دارای شرف و شخصیت بالایی است و امیدوارم تا همیشه از نیک‌بختی و برکت بهره‌مند شود.
اهل ادب نهادند او را به طوع گردن
وز بهر فخر کردند آن لفظ نیکو از بر
هوش مصنوعی: اهل دانش و فرهنگ او را به اطاعت وادار کردند و به خاطر افتخار، آن کلمه زیبا را از حفظ گفتند.
سحر حلال خواهی؟ رو لفظ خواجه بشنو
نقش بهار خواهی؟ رو روی خواجه بنگر
هوش مصنوعی: اگر به دنبال حلال کردن مشکلات هستی، به سخنان بزرگ‌ترها گوش بده و اگر می‌خواهی زیبایی‌های زندگی را ببینی، به چهره آن بزرگ‌تر نگاه کن.
لفظی بدیع و موجز، چون رای خواجه محکم
خطی درست و نیکو‌، چون روی خواجه در خور
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و وضوح کلمات اشاره شده است. مصرف کلمات به‌گونه‌ای است که هم شگفت‌انگیز و مختصر باشد و هم به قوت و استحکام نظر خواجه شباهت داشته باشد. همچنین، مانند چهره‌ی زیبا و شایسته‌ی او، نوشته‌ای خوب و درست پدید آورده شده است.
از رشک او دبیر‌ان انگشت‌ها به دندان
او گاه دُر ببارد ز انگشت خویش و گه زر
هوش مصنوعی: از حسادت او، نویسندگان به دندان‌هایش زل می‌زنند و گاهی در کنار دندان‌هایش، مروارید و طلا از انگشتان خود بیرون می‌ریزند.
زر‌ی همی‌چکاند دری همی‌فشاند
کان در جهان بماند پاینده تا به محشر
هوش مصنوعی: طلا به آرامی می‌چکد و به همین شکل، درهایی که به سمت دنیا گشوده می‌شوند، به دیگران نشان داده می‌شوند؛ چراکه آنچه در این دنیا باقی می‌ماند، تا روز قیامت پایدار خواهد ماند.
گر سیستان بنازد بر شهر‌ها عجب نیست
زیرا که سیستان‌را زیبد به خواجه مفخر
هوش مصنوعی: اگر سیستان بر شهرها افتخار کند، عجیب نیست چرا که این سرزمین سزاوار پیشوای برجسته‌ای چون خواجه است.
هر جای‌گه که باشی شکر و حدیث باشد
ز‌آن عادت ستوده ز‌آن سیرت چو شکر
هوش مصنوعی: هر جا که باشی، نشانه‌های خوبی و سخنان زیبایی یافت می‌شود. این به خاطر عادت پسندیده و رفتار نیک توست که مثل شکر شیرین و دلپذیر است.
با دشمن مخالف زانسان زید که مردم
با دوستان یکدل با مهربان برادر
هوش مصنوعی: با دشمنان باید مخالفت کرد، چون مردم با دوستان خود یکدل هستند و با برادران مهربان رفتار می‌کنند.
از خشم او مخالف هرگز خبر نیابد
هر چند زیر خشم‌ش باشد بلای منکر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هرگز کسی از خشم و عصبانیت او آگاهی پیدا نمی‌کند، حتی اگر خود را در دل این خشم حس کند و دچار عواقب آن شود. به عبارتی، فردی که زیر فشار خشم او قرار دارد، نمی‌تواند درک کند که او چه احساسی دارد یا چه بلایی بر سر او می‌آید.
مردی جوان و زادش زیر چهل ولیکن
سنگش چو سنگ پیری دیرینه و معمر
هوش مصنوعی: مردی جوان است و سنش کمتر از چهل سال، اما قدرت و استحکامش به اندازه سنگ‌های کهن و قدیمی است.
نادیده هیچکس را باور همی نیاید
من نیز تا ندیدم دل هم نکرد باور
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که هر کسی تنها چیزی را که خودش ندیده، نمی‌تواند به راحتی بپذیرد. من هم تا آنکه دل را ندیدم، نتوانستم به آن باور داشته باشم.
پور امیر حاجب کاو یافت کدخدا‌یی
با صاحب بن عباد اندر کمال همبر
هوش مصنوعی: پسر امیر حاجب، به کدخدایی برخورد که با صاحب بن عباد در اوج کمال است.
هر خسروی که او را چون تو مشیر باشد
رای ترا متابع امر ترا مسخر
هوش مصنوعی: هر شاهی که مانند تو باشد و از نظر عقل و تصمیم‌گیری در سطح تو قرار داشته باشد، نتایج و تدبیرهای تو را دنبال کرده و در خدمت تو خواهد بود.
من بنده مقصر تقصیر بیش دارم
زنهار دل بمشکن تقصیر من بمشمر
هوش مصنوعی: من گناهکارم و اشتباهات زیادی دارم، ولی خواهش می‌کنم دلخوشی‌ام را نابود نکن، گناهانم را بشمار نکن.
گر کمتر آمده‌ستم نزدیک تو به خدمت
آخر مرا ندیدی روزی به‌جای دیگر
هوش مصنوعی: اگر کمتر به نزد تو آمده‌ام و خدمت کرده‌ام، در نهایت مرا در روزهای دیگر دیدی.
تو مردمی کریمی، من کنگر‌ی گدا‌یم
ترسم ملول گردی با این کرم ز کنگر
هوش مصنوعی: تو انسانی با بزرگواری و بخشش، اما من مانند کنگر (سبزی تلخ) گدا و ناچیز هستم. می‌ترسم که با این خصلت بی‌ارزشی‌ام، تو از من دلسرد شوی.
آزار داری از یار زیرا که یک زمستان
بگذشت و کس نیامد روزی زمانه تن در (؟)
هوش مصنوعی: آزار و رنجی از محبوب خود می‌کشی، چرا که یک زمستان طولانی سپری شده و هیچ کس در این مدت به سراغت نیامده است.
روزی بدین درازی . . .
کز تو خطایی آمد و ان از تو بود منکر
هوش مصنوعی: روزی به این طولانی، از تو اشتباهی سر زد که تو آن را انکار کردی.
ما با هزار دستان خو داشتیم آنجا
بیداد کرد و بیشی زاغ سیه بر این در
هوش مصنوعی: ما در گذشته با هزاران مشکل و سختی آشنا بودیم، اما در آنجا ظلم و ستم شد و سیاهی و ناپاکی بر این در حاکم بود.
تو تنگدل نگشتی با زاغ بد نکردی
بنشستی و ببردی خوش با چنان ستمگر
هوش مصنوعی: تو که دلگیر نشدی از زاغ، بدی به او نکردی، بلکه نشستی و با او به خوبی رفتار کردی، با اینکه او ستمگر بود.
چون در میان باغت دامی بگستریدند
با زاغ در فتادی ناگه به‌دام اندر
هوش مصنوعی: وقتی که در باغ تو تله‌ای گذاشتند، ناگهان مثل زاغی گرفتار دام شدی.
از تو خطایی آمد وز ما خطایی آمد
شاید که هردو گشتیم اندر خطا برابر
هوش مصنوعی: از تو اشتباهی پیش آمد و از ما هم اشتباهی رخ داد. ممکن است که هر دوی ما در این اشتباه ها، به نوعی به یکدیگر شبیه باشیم.
از باغ زاغ گم شد آمد هزار دستان
اکنون گرفت باید کار گذشته از سر
هوش مصنوعی: از باغ زاغ، کسی گم شده و به هزار دستان رسیده است. اکنون باید دوباره به کارهایی که انجام شده، پرداخته شود.
امروز ما و شادی امروز ما و رامش
در زیر هر درختی عیشی کنیم دیگر
هوش مصنوعی: امروز می‌خواهیم از زندگی لذت ببریم و شادی کنیم. در هر جایی که باشیم و زیر هر درختی، خوش بگذرانیم و از خوشی‌ها بهره‌مند شویم.
با دوستان یکدل با مطربان چابک
با دلبران زیبا با ساقیان دلبر
هوش مصنوعی: با دوستانی همدل و همراه باش، با نوازندگان چابک و سرزنده، در کنار دلبران زیبا و ساقیان دلبر.
دلجوی ساقیانی شیرین سخن که ما را
از کف دهند باده وز لب دهند شکر
هوش مصنوعی: ساقیانی که با حرف‌های شیرین خود باعث خوشحالیم می‌شوند، باید نوشیدنی را به ما بدهند و از لب‌هایشان شیرینی و شکر عطر افشانی کنند.
جاوید شاد بادی، با خرمی زیادی
بر کف می مروق، در پیش یار دلبر
هوش مصنوعی: ای کاش همیشه خوشبخت و شاد باشی، و با خوشحالی و نشاط در کنار دوست محبوبت زندگی کنی.
سال و مهت مبارک، روز و شبت مساعد
عیش تو خوش همیشه عیش عدو مکدر
هوش مصنوعی: سال و ماهت خوش و مبارک باشد، روز و شب‌هایت برای لذت و خوشی فراهم و مساعد باشد؛ همیشه از لذت و شادی بهره‌مند باش و نگذار که دشمنان یا مصیبت‌ها شادی‌ات را تحت‌الشعاع قرار دهند.
با عیش و شادکامی باشی همیشه همدم
با بخت و کامرانی بادی همیشه همسر
هوش مصنوعی: همیشه در زندگی خوشحال و راضی باشی و همراه با بخت و موفقیت، زندگی کن.
آن کز تو شاد باشد گو سرخ می همی کش
وان کو نه شاد با تو گو خون دل همی خور
هوش مصنوعی: هر کسی که از عشق و شادی تو خوشحال باشد، حتی اگر سرخوشی و شادابی‌اش در میخانه باشد، ارزشمند است. اما اگر کسی با تو شاد نیست، حتی اگر درد دلش را در دل داشته باشد، نباید توجهی به او کرد.

حاشیه ها

رباعی های منتسب به عمیدالملک کندری
عجب تحفه هایی مرا شد به کام ز الطـاف سلطـان پختـه و خـــام
یـکی ایـن جهـانم بـدادی و نـــــام دگـر آن جهـان را بـه تیـــغ خدام
*****
تا بر سر قدرتی غلامت گردند چتری همگان به روی بامت گردند
داد از پس فردایی که معزول شوی چون زهر هلاهلی به جامت گردند