شمارهٔ ۹۶
بگشا زبان که طبع زبونم گره شدست
در سینه آرزوی فزونم گره شدست
از بسکه جور بینم و دم بر نیاورم
اندوه عالمی بدرونم گره شدست
نگشاید آهم از دل و رویم بخنده هم
ازدرد و غم درون و برونم گره شدست
دل سوخت چون سپند و گشادی نشد ز تو
دردا که با تو سحر و فسونم گره شدست
خواهم که بگسلم ز همه کام چون کنم
در طبع سفله همت دونم گره شدست
هر جام می که قطره فشان داده یی بغیر
در دل هزار قطره ی خونم گره شدست
هر کس گشاد یافت فغانی ازین کمند
بیچاره من که بند جنونم گره شدست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگشا زبان که طبع زبونم گره شدست
در سینه آرزوی فزونم گره شدست
هوش مصنوعی: زبانت را باز کن، زیرا دل من پر از آرزوهای بسیار شده و در درونم به شدت فشرده شده است.
از بسکه جور بینم و دم بر نیاورم
اندوه عالمی بدرونم گره شدست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه درد و ناملایمات را میبینم و چیزی نمیگویم، غم و اندوهی در وجودم گره خورده است.
نگشاید آهم از دل و رویم بخنده هم
ازدرد و غم درون و برونم گره شدست
هوش مصنوعی: دل من از درد و غم پر است، اما برخلاف این احساسات، روی من هیچ نشانهای از ناراحتی و اندوه نشان نمیدهد و همچنان میخندد. در واقع، این دو حالت درون و بیرون من به هم گره خوردهاند.
دل سوخت چون سپند و گشادی نشد ز تو
دردا که با تو سحر و فسونم گره شدست
هوش مصنوعی: دل من چون آتش میسوزد و هیچ تنگی و تنگنایی از تو به من روا نیست. آه چه دردناک است که جادو و سحر عشق تو بر زندگی من تاثیر گذاشته است.
خواهم که بگسلم ز همه کام چون کنم
در طبع سفله همت دونم گره شدست
هوش مصنوعی: میخواهم از تمام خواستههایم جدا شوم، اما چگونه میتوانم وقتی که در ذاتم، انسانی پستی را احساس میکنم و کارهایم به بنبست رسیده است؟
هر جام می که قطره فشان داده یی بغیر
در دل هزار قطره ی خونم گره شدست
هوش مصنوعی: هر جرعهای که نوشیدهای، به دل من هزاران قطره خون تبدیل شده و گره خورده است.
هر کس گشاد یافت فغانی ازین کمند
بیچاره من که بند جنونم گره شدست
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگیاش با مشکلات کمتری روبهرو بوده، توانسته با صدای بلند فریاد بزند، اما من که گرفتار جنون هستم، در این دام گرفتار شدم و بند این جنون به من گره خورده است.

بابافغانی