گنجور

شمارهٔ ۱۱۶

آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست
پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست
داد از آن سلطان که در مجلس بصد ناز و نیاز
باز کردم صد رهش تیغ از میان و باز بست
تا چه افسون خواند آن لعل سخنگو روز وصل
کاینچنین محکم زبان و گوش اهل راز بست
می رسد در گوشم آواز و ندانم از کجاست
ترک من گویا بعزم صید طبل باز بست
چرخ صیادش بصد جان باز نتواند خرید
هر که دل در دام معشوق شکارانداز بست
ناله ی طنبور ترکان رخنه در جان می کند
آه از آن ساعت که چرخ ابریشم این ساز بست
قصه ی من گر بتیغ انجامد و خون ریختن
بر همان عهدم که با او جانم از آغاز بست
استخوانم را نبینی خرد کاین تعویذ را
از هوا بال هما صد بار در پرواز بست
دوش در میخانه از چنگ غمش آهی زدم
مطرب خوش لهجه را صد عقده در آواز بست
طوطی طبع فغانی بهر آن چینی قبا
این چنین نخل سخن در گلشن شیراز بست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه کان ابرو کمان چشم سیاه از ناز بست
پرده ی نیلوفری بر نرگس غماز بست
هوش مصنوعی: ای کاش آن ابرو مانند کمان و آن چشم سیاه به طرز زیبایی پرده‌ای لطیف بر روی نرگس دلبر کشیده باشد.
داد از آن سلطان که در مجلس بصد ناز و نیاز
باز کردم صد رهش تیغ از میان و باز بست
هوش مصنوعی: از آن پادشاه که با elegance و ناز و کرشمه در جمع حاضر می‌شود، به من اجازه داد تا در دل و جانم پرده‌برداری کنم. اما در همان حال، بارها با شمشیر از میان موانع گذشتم و دوباره آن‌ها را بستم.
تا چه افسون خواند آن لعل سخنگو روز وصل
کاینچنین محکم زبان و گوش اهل راز بست
هوش مصنوعی: در روز وصال، آن گوهری که سخن می‌گوید، چنان افسونگری می‌کند که مردم رازها را به دقت می‌شنوند و زبان و گوششان محکم بسته می‌شود.
می رسد در گوشم آواز و ندانم از کجاست
ترک من گویا بعزم صید طبل باز بست
هوش مصنوعی: آوایی به من می‌رسد که نمی‌دانم از کجا است. به نظر می‌رسد که من برای شکار آماده‌ام و طبل را به صدا درآورده‌ام.
چرخ صیادش بصد جان باز نتواند خرید
هر که دل در دام معشوق شکارانداز بست
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش را در دام عشق قرار دهد، نمی‌تواند به‌راحتی از چنگال آن فرار کند، حتی اگر جانش را هم برای رهایی بدهد.
ناله ی طنبور ترکان رخنه در جان می کند
آه از آن ساعت که چرخ ابریشم این ساز بست
هوش مصنوعی: نوای طنبور ترک‌ها به عمق جان نفوذ می‌کند و از زمانی که چرخ ابریشم این ساز برپا شد، حسرت و اندوهی به وجود آمده است.
قصه ی من گر بتیغ انجامد و خون ریختن
بر همان عهدم که با او جانم از آغاز بست
هوش مصنوعی: اگر داستان من به سرانجامی خطرناک برسد و خونریزی به دنبال داشته باشد، من همچنان بر عهدی که از ابتدا با او بسته‌ام باقی خواهم ماند.
استخوانم را نبینی خرد کاین تعویذ را
از هوا بال هما صد بار در پرواز بست
هوش مصنوعی: اگر استخوانم را نبینی، بدان که این تعویذ را از باد به دور پرواز بردم و بارها آن را در آسمان پرواز داده‌ام.
دوش در میخانه از چنگ غمش آهی زدم
مطرب خوش لهجه را صد عقده در آواز بست
هوش مصنوعی: دیروز در میخانه، از درد و غم خود آهی کشیدم و آواز خوان خوش صدایی را دیدم که در صدایش هزاران راز و ناگفته وجود داشت.
طوطی طبع فغانی بهر آن چینی قبا
این چنین نخل سخن در گلشن شیراز بست
هوش مصنوعی: طوطی با طبیعت دل‌انگیز خود به خاطر آن لباس چینی، اینگونه درخت کلام را در باغ شیراز پرورش داد.