قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵ - ایضاله
دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی
که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی
چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی
که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی
تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی
تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
بدو آن دم شوی زنده که جان در راه او بازی
ازو داد آن زمان یابی که از خود داد بستانی
بدو او را چو خواهی دید، پس دیده چه میداری؟
بدو چون زنده خواهی ماند پس جان را چه میمانی؟
به روی او برافشان جان و دیده در ره او باز
تو را معشوق آخر به که مشتاقی و پژمانی
مشو چون گوی سرگردان، فگن خود را درین میدان
رساند خود تو را چوگان به جولانگاه سلطانی
همای عشق اگر یک ره تو را در زیر پر گیرد
نه سدرهات آشیان آید، نه از فردوس وامانی
نشین با خویشتن، برخیز و در فتراک عشق آویز
مگر خود را ز دست خود طفیل عشق برهانی
ز بهر راحتت تن را مرنجان جان، نکو نبود
که جان را در خطر داری و تن را در تن آسانی
تو خود انصاف ده آخر، مروت کی روا دارد؟
ستوری را شکرخایی و طوطی را مگس رانی؟
درین وحشت سرا امنی نخواهی یافتن هرگز
درین محنتکده روحی نخواهی دید، تا دانی
چو عیسی عزم بالا کن، برون بر جان ازین پستی
میا اینجا، که خر گیرند دجالان یونانی
ولی بیعون ربانی مرو در ره، که این غولان
بگردانند از راهت به تخییلات نفسانی
برون از شرع هر راهی که خواهی رفت گمراهی
خلاف دین هر آن علمی که خواهی خواند شیطانی
ز صرافان یونانی دغل مستان، که قلابند
ندارند قلبشان سکه ز دارالضرب ایمانی
تو را دل لوح محفوظ است و علم از فلسفی گیری؟
تو را خورشید همسایه، چراغ از کوچه گیرانی؟
دلت آیینهٔ غیب است و هر دانا درو بینی
طلسم عالم جسمی و گنج عالم جانی
ور از خورشید وجدانی شود چشم دلت روشن
نه روی آن و این بینی، نه نقش این و آن خوانی
به شب در آب نتوان دید عکس انجم و افلاک
ولی در روز بنماید ز تاب مهر نورانی
ازین معنی حقیقت بین نظر بر هر چه اندازد
همه انوار حق بیند، نبیند صورت فانی
چنین دولت تو را ممکن، تو از بیدولتی دایم
چو دونان مانده اندر ره، اسیر نفس شهوانی
هوای دنیی دون را تو از بیهمتی مپسند
که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی
چه بینی سبزه دنیا؟ که چشم جان کند خیره
تماشای دل خود کن، اگر در بند بستانی
دلی تا باشد اصطبل ستور و گلخن شیطان
نیابد از مشام جان نسیم روح ریحانی
اگر خواهی که این گلخن گلستانی شود روشن
میان دربند روز و شب عمارت را چو بستانی
اگر شاخ وفا بینی ز دیده آب ده او را
وگر خار جفا بینی بزن راه پشیمانی
بروب از صحن میدانش صفات نفس بدفرمان
برآور قصر و ایوانش به ذکر و شکر یزدانی
مراعات زمین دل بدین سان گر کنی یک چند
گلستانی شود روشن نظارهگاه اخوانی
درو از مشرب عرفان روان صد چشمهٔ حیوان
درو از منبع اخلاق جاری هم دو صد خانی
کشیده طوبی ایمان سر از طاعت به علیین
غصونش پرتو احسان، ثمارش ذوق وجدانی
فروزان از سر هر غصن صد قندیل در میدان
نمایان نور هر قندیل خورشیدی درخشانی
خرد در صحن بستانش کمر بسته به فراشی
ملک بر قصر ایوانش ادا کرده ثنا خوانی
ز یک سو طوطی اذکار خندان از شکر خایی
ز یک سو بلبل اسرار نالان از خوش الحانی
نوای بلبل اسرار کرده عقل را بیدار
که: آخر در چنین گلزار خاموش از چه میمانی
به عشرتگاه مستان آی، اگر عیش ابد خواهی
به نزهتگاه جانان آی، اگر جویای جانانی
شراب از دست جانان خور، چه نوشی از کف رضوان؟
بساط بزم رحمن بین، چه بینی بزم رضوانی؟
بساط وصل گسترده، سماط عشرت افکنده
به جام شوق در داده شراب ذوق حقانی
نموده شاهد معنی جمال از پردهٔ صورت
ز چشم خویش کرده مست جان انسی و جانی
ز بهر نقل سرمستان ز لب کرده شکرخایی
برای چشم مشتاقان ز رخ کرده گلافشانی
روان کرده لب ساقی لبالب جام مشتاقی
حضورش کرده در باقی حدیث نفس انسانی
عنایت گفته با همت که: اندر منزل اول
چه دیدی؟ باش تا بینی جمال منزل ثانی
چه شینی در گلستانی؟ که دارد حد و پایانی
چه خوش باشی به بستانی؟ چو طاووس گلستانی
هزار و یک مقام آنجا، اگر چه بگذری، لیکن
ز حد جملهٔ اسما تجاوز کرد نتوانی
تجلی صفات آنجا گرت صد نقش بنماید
تو را یک رنگ گرداند، ببینی روی یکسانی
گهت از لطف بنوازد، گهت از قهر بگدازد
گهی از بسط خوش باشی، گهی از فیض پژمانی
گهی از انس ، همچون برق، خوش خندی درین گلزار
گه از هیبت، بسان ابر، اشک از دیده بارانی
بساط رسم را طی کن، براق وهم را پی کن
تو را عز خدایی بس، که دل در بند فرمانی
برون شو ز آشیان جان، مکن منزل درین بستان
نگیرد در قفس آرام سیمرغ بیابانی
مشعبد باز وقت اینجا دمی صد مهره غلتاند
تو بر نطع مراد او ازان چون مهره غلتانی
ورای بوستان دل یکی صحراست بیپایان
به پای جان توان رفتن در آن صحرای حیرانی
در آن صحرا شو و میبین ورای عرش علیین
سرا بستان قدسی و بهشت آباد سبحانی
فضایی سر بسر انوار از سبحات قیومی
ریاضی سر بسر گلزار از نفحات ربانی
ز آثار غبار او منور چشم گردونی
ز ازهار ریاض او معطر جان روحانی
حضور اندر حضور آنجا نهان اطوار در انوار
ظهور اندر ظهور آنجا عیان اسرار کتمانی
ازل آنجا ابد بینی، ابد آنجا ازل یابی
ز نور تابش کیسان ببینی تاب کیسانی
بخود نتوان رسید آنجا، ولیکن گر شوی بیخود
از آن اوج هوا میپر به بال و پر وجدانی
هزاران ساله ره میبر، به یک پرواز در یکدم
همی کن کار صد ساله درین یکدم به آسانی
چه حاجت خود تو را آنجا به سیر و طیر چون کونین؟
همه در قبض تو جمعند و تو در قبض ربانی
ببینی هر چه هست و بود و خواهد بود در یکدم
بدانی آنچه میبینی، ببینی آنچه میدانی
کند چشم تو کار گوش، گوشت کار چشم آنجا
تنت رنگ روان گیرد، روانت رنگ جسمانی
بنور لم یزل بینی جمال لایزالی را
به علم سرمدی دانی همه اسرار پنهانی
وگر موج محیط او رباید خود تو را از تو
نه از آتش ضرر یابی و نی از آب تاوانی
نه از حد و نه از قید و نه از وصل و نه از هجران
نه از درد و نه از درمان، نه از دشوار و آسانی
تو را چون از تو بستاند، نمانی، جمله او ماند
تو آنگه خواه انالحق گوی و خواهی گوی سبحانی
عجب نبود درین دریا، گر آویزی به زلف یار
غریق بحر در هر چیز، آویزد ز حیرانی
چو با بحر آشنا گشتی شدی از خویش بیگانه
چو آن زلفت به دست آمد برستی از پریشانی
گرت چوگان به دست آمد ربودی گوی از میدان
ورین ملکت مسلم شد، بزن نوبت که سلطانی
وگر پیش آمدت جبریل مپسندش به جادویی
وگر زحمت دهد رضوان رها کن تو به دربانی
وگر خواهی که دریانی، به عقل این رمز را، نتوان
که اندر ساغر موری نگنجد بحر عمانی
عراقی، گر کنی ادراک رمز اهل طیر و سیر
چه دانی منطق مرغان؟ نگردی چون سلیمانی
تو را آن به که با جانان ثنا گویی سنایی را:
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴ - در مدح شیخ حمیدالدین: که برد از من بیدل بر جانان خبری؟قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضاله: ای باد برو، اگر توانی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا در بزم عشق یار، هان، تا جان برافشانی
که با خود در چنان خلوت نگنجی، گر همه جانی
هوش مصنوعی: ای دل، در محفل عشق محبوب، بیدار باش و جان خود را فدای او کن، چرا که در آن خلوت و نزدیکی به معشوق، حتی اگر همه وجودت را هم داشته باشی، جا نشستهای.
چو گشتی سر گران زان می، سبک جان برفشان بر وی
که در بزم سبک روحان نکو نبود گران جانی
هوش مصنوعی: وقتی تو از آن می سرشار شدی و احساس سبکی کردی، خود را آزادانه و بدون سنگینی نشان بده. چرا که در مجالس و محافل با روحهای سبک، جایی برای سنگینی و سختی وجود ندارد.
تو آنگه زو خبر یابی که از خود بیخبر گردی
تو آنگه روی او بینی که از خود رو بگردانی
هوش مصنوعی: زمانی میتوانی به حقیقتی پی ببری و از آن آگاه شوی که خود را فراموش کرده باشی. تنها زمانی میتوانی او را ببینی که از خودت و دغدغههایت فاصله بگیری.
بدو آن دم شوی زنده که جان در راه او بازی
ازو داد آن زمان یابی که از خود داد بستانی
هوش مصنوعی: تنها در لحظهای که برای او جان خود را فدای میکنی و از خود گذشتگی میکنی، میتوانی به زندگی واقعی دست یابی و از او بهرهمند شوی.
بدو او را چو خواهی دید، پس دیده چه میداری؟
بدو چون زنده خواهی ماند پس جان را چه میمانی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی او را ببینی، پس چرا چشمانت را مینگرانی؟ و اگر میخواهی همچنان زنده بمانی، پس چرا به جانت دل مشغولی؟
به روی او برافشان جان و دیده در ره او باز
تو را معشوق آخر به که مشتاقی و پژمانی
هوش مصنوعی: بر چهرهاش نور و زیبایی را منتشر کن و جان و چشمانت را در راه او بگذار. در نهایت، معشوق تو که در انتظارش هستی، برای تو کم از آن مشتاقی و امیدواری نیست.
مشو چون گوی سرگردان، فگن خود را درین میدان
رساند خود تو را چوگان به جولانگاه سلطانی
هوش مصنوعی: هرگز خود را مانند گوی سرگردان رها نکن. خود را به میدان برسان و با اراده و تلاش، جایگاه و قدرتی را که شایستهاش هستی، به دست بیاور.
همای عشق اگر یک ره تو را در زیر پر گیرد
نه سدرهات آشیان آید، نه از فردوس وامانی
هوش مصنوعی: اگر پرندهای به نام عشق روزی تو را زیر بال خود قرار دهد، دیگر نه به درختان سدره چیزی میرسد و نه از بهشت چیزی باقی میماند.
نشین با خویشتن، برخیز و در فتراک عشق آویز
مگر خود را ز دست خود طفیل عشق برهانی
هوش مصنوعی: با خودت خلوت کن و از جا برخیز. در زنجیر عشق گرفتار شو، تا بتوانی خود را از گرفتاریهای خود نجات دهی و به عشق واقعی دست پیدا کنی.
ز بهر راحتت تن را مرنجان جان، نکو نبود
که جان را در خطر داری و تن را در تن آسانی
هوش مصنوعی: برای راحتی تو، بدن خود را آزار نده. نیکو نیست که جان خود را در خطر بیندازی در حالی که بدن در آسایش است.
تو خود انصاف ده آخر، مروت کی روا دارد؟
ستوری را شکرخایی و طوطی را مگس رانی؟
هوش مصنوعی: خودت قضاوت کن که انصاف را چطور میتوان رعایت کرد؟ آیا ممکن است که شکرخوار و نیکوکار را مورد تحقیر قرار دهی و به جای آن به طوطی و مگسران اهمیت بدهی؟
درین وحشت سرا امنی نخواهی یافتن هرگز
درین محنتکده روحی نخواهی دید، تا دانی
هوش مصنوعی: در این مکان پر از وحشت، هرگز جایی برای آرامش نخواهی یافت. در این درد و محنت، روحی را نخواهی دید که به تو کمک کند، تا آن را درک کنی.
چو عیسی عزم بالا کن، برون بر جان ازین پستی
میا اینجا، که خر گیرند دجالان یونانی
هوش مصنوعی: مانند عیسی (ع)، تصمیم به اوج گرفتن بگیر و از این جايگاه پایین برو. در اینجا نمان، زیرا دجالان یونانی در کمین هستند و ممکن است تو را به دام بیاندازند.
ولی بیعون ربانی مرو در ره، که این غولان
بگردانند از راهت به تخییلات نفسانی
هوش مصنوعی: بدون کمک الهی به این مسیر قدم نگذار، زیرا این موانع و مشکلات تو را به خیالپردازیهای بیهوده منحرف میکنند.
برون از شرع هر راهی که خواهی رفت گمراهی
خلاف دین هر آن علمی که خواهی خواند شیطانی
هوش مصنوعی: هر راهی که خارج از اصول دین باشد، به گمراهی میانجامد و هر دانشی که بر اساس اعتقادات نادرست باشد، از سوی شیطان است.
ز صرافان یونانی دغل مستان، که قلابند
ندارند قلبشان سکه ز دارالضرب ایمانی
هوش مصنوعی: این بیت به نقد افرادی میپردازد که به ظاهر دغلکار و فریبنده هستند و قلبی پاک و راستین ندارند. آنها مانند صرافان یونانی، اصول و معیارهای اخلاقی را زیر پا میگذارند و در واقع ایمانی راستین ندارند. در واقع، سکهای که در دست دارند، به اندازهی نیت و ایمانشان ارزش ندارد.
تو را دل لوح محفوظ است و علم از فلسفی گیری؟
تو را خورشید همسایه، چراغ از کوچه گیرانی؟
هوش مصنوعی: دل تو به دانش و حکمت بزرگ آماده است، ولی آیا به واقع همه چیز را از فلسفه میجویی؟ تو که خورشید در نزدیکی توست، چرا به چراغهای کوچک کوچه نیاز داری؟
دلت آیینهٔ غیب است و هر دانا درو بینی
طلسم عالم جسمی و گنج عالم جانی
هوش مصنوعی: دل تو مانند آینهای است که رازهای نهانی را در خود میبیند. هر فرد با دانش میتواند در آن، اسرار دنیای مادی و گنجینههای روحی را مشاهده کند.
ور از خورشید وجدانی شود چشم دلت روشن
نه روی آن و این بینی، نه نقش این و آن خوانی
هوش مصنوعی: اگر چشمان دل تو روشن شود، مانند روشنایی خورشید، پس دیگر به ظاهر و نمودهای بیرونی توجه نکن و تنها به حقیقت درونی توجه داشته باش. در این حالت، نه به چهرهها و صورتها مینگری و نه به نشانهها و نشانههای ظاهری دقت میکنی.
به شب در آب نتوان دید عکس انجم و افلاک
ولی در روز بنماید ز تاب مهر نورانی
هوش مصنوعی: در شب نمیتوان در آب تصویر ستارهها و آسمان را دید، اما در روز، نور درخشان خورشید این تصاویر را به روشنی نشان میدهد.
ازین معنی حقیقت بین نظر بر هر چه اندازد
همه انوار حق بیند، نبیند صورت فانی
هوش مصنوعی: هر کس که به عمق معنی و حقیقت پی ببرد، هر چیزی را که نگاه کند، نورهای الهی را در آن مشاهده خواهد کرد و دیگر به ظواهر دنیوی توجهی نخواهد داشت.
چنین دولت تو را ممکن، تو از بیدولتی دایم
چو دونان مانده اندر ره، اسیر نفس شهوانی
هوش مصنوعی: چنین خوشبختی برای تو ممکن است، اما تو از بیخوشبختی همیشه مانند انسانهای حقیر در راه ماندهای و اسیر خواستههای نفسانی خود هستی.
هوای دنیی دون را تو از بیهمتی مپسند
که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی
هوش مصنوعی: در هوای این دنیای پست و بیارزش، به خاطر بیهمتی خودت چیزی را نپسند که در این دنیای تاریک، تبدیل به چیزی بیارزش خواهی شد.
چه بینی سبزه دنیا؟ که چشم جان کند خیره
تماشای دل خود کن، اگر در بند بستانی
هوش مصنوعی: به دنیا و زیباییهای آن زیاد دقت نکن؛ چرا که باید به درون خودت و احساسات و دلباختگیهایت توجه بیشتری داشته باشی، اگر درگیر لذتهای ظاهری طبیعت هستی.
دلی تا باشد اصطبل ستور و گلخن شیطان
نیابد از مشام جان نسیم روح ریحانی
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل همچون مکانی برای اسبها و گلخن باشد، شیطان نمیتواند از جان انسان بوی خوش و روحانی استشمام کند.
اگر خواهی که این گلخن گلستانی شود روشن
میان دربند روز و شب عمارت را چو بستانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی این فضای بسته و تاریک به مکانی روشن و سرسبز تبدیل شود، باید مانند یک باغبان عمل کنی و تلاش کنی تا این محیط را زنده و جذاب کنی.
اگر شاخ وفا بینی ز دیده آب ده او را
وگر خار جفا بینی بزن راه پشیمانی
هوش مصنوعی: اگر به کسی وفاداری و صداقت او را دیدی، باید به او محبت کنی و او را حمایت کنی. ولی اگر به کسی خیانت و بیوفایی را دیدی، باید راهی برای بازگشت و جبران پیدا کنی.
بروب از صحن میدانش صفات نفس بدفرمان
برآور قصر و ایوانش به ذکر و شکر یزدانی
هوش مصنوعی: به میدان برو و ویژگیهای نفس سرکش او را برملا کن، قصر و کاخ او را با یاد و شکرگزاری از خداوند بساز.
مراعات زمین دل بدین سان گر کنی یک چند
گلستانی شود روشن نظارهگاه اخوانی
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و دقت به دل و احساسات دیگران توجه کنی، به زودی جایی شاداب و خوشبو مانند گلستانی روشن خواهی داشت که همه میتوانند به زیبایی آن نگاه کنند و لذت ببرند.
درو از مشرب عرفان روان صد چشمهٔ حیوان
درو از منبع اخلاق جاری هم دو صد خانی
هوش مصنوعی: در این دنیا، از چشمههای زنده و پربار عرفان، آبی گوارا و حیاتبخش جاری است. همچنین، در اینجا منابعی از خوبیها و صفات اخلاقی وجود دارد که به وفور در دسترس است.
کشیده طوبی ایمان سر از طاعت به علیین
غصونش پرتو احسان، ثمارش ذوق وجدانی
هوش مصنوعی: درخت طوبی که نماد ایمان است، سرش را از طاعت بلند کرده و در بالای خود ریشههایش را در نور احسان قرار داده است. میوه این درخت، شادی و لذت معنوی را به ارمغان میآورد.
فروزان از سر هر غصن صد قندیل در میدان
نمایان نور هر قندیل خورشیدی درخشانی
هوش مصنوعی: از هر شاخه درخت، صد چراغ روشن در میدان دیده میشود و نور هر یک از این چراغها به گونهای است که مانند خورشید درخشان میتابد.
خرد در صحن بستانش کمر بسته به فراشی
ملک بر قصر ایوانش ادا کرده ثنا خوانی
هوش مصنوعی: در باغی زیبا، خرد و هوش به خدمت آمده و به خوبی از معظلات و زیباییهای آن مکان صحبت میکند و مانند یک خدمتکار به ستایش و توصیف قصر ایوانش میپردازد.
ز یک سو طوطی اذکار خندان از شکر خایی
ز یک سو بلبل اسرار نالان از خوش الحانی
هوش مصنوعی: از یک طرف، طوطی با شادی و خوشحالی از شیرینیهایش صحبت میکند و از طرف دیگر، بلبل به خاطر غم و رازهایش ناله میکند و غصه میخورد.
نوای بلبل اسرار کرده عقل را بیدار
که: آخر در چنین گلزار خاموش از چه میمانی
هوش مصنوعی: آواز بلبل از رازهای دل خبر میدهد و عقل را بیدار میکند که: در این باغ زیبا، چرا بیحرکت و خاموش ماندهای؟
به عشرتگاه مستان آی، اگر عیش ابد خواهی
به نزهتگاه جانان آی، اگر جویای جانانی
هوش مصنوعی: به محلی شاد و سرشار از خوشی بیا، اگر میخواهی از لذت همیشگی بهرهمند شوی. به باغ محبوب خود برو، اگر به دنبال عشق و محبوبی هستی.
شراب از دست جانان خور، چه نوشی از کف رضوان؟
بساط بزم رحمن بین، چه بینی بزم رضوانی؟
هوش مصنوعی: شراب را از دست محبوب بنوش، چه نیازی به نوشیدنی بهشتی داری؟ نگاهی به میهمانی پروردگار بینداز، چه نیازی به میهمانی بهشتی است؟
بساط وصل گسترده، سماط عشرت افکنده
به جام شوق در داده شراب ذوق حقانی
هوش مصنوعی: میزبان محبت و وصال را فراهم کرده، سفرهی شادی را گسترانیده و در جام شوق، شراب معنوی را ریخته است.
نموده شاهد معنی جمال از پردهٔ صورت
ز چشم خویش کرده مست جان انسی و جانی
هوش مصنوعی: شاهد زیبایی و جذابیت را از چهره و صورت خود نمایان کرده و باعث شده که جان و روح من تحت تأثیر قرار بگیرد و غرق در عشق و شوق شود.
ز بهر نقل سرمستان ز لب کرده شکرخایی
برای چشم مشتاقان ز رخ کرده گلافشانی
هوش مصنوعی: برای به اشتراک گذاشتن زیباییهای سرمستها، لبهای شیرینفام باز میشود و از طرفی، چهرهی معشوق گلهایی را از جمال خود به اطراف میپاشد که چشمهای عاشقان را به خود خیره میکند.
روان کرده لب ساقی لبالب جام مشتاقی
حضورش کرده در باقی حدیث نفس انسانی
هوش مصنوعی: ساقی با لبهایش جام پر از عشق را به ما میدهد و حضورش باعث شده که در باقی سخنان، دغدغههای درونی انسان نمایان شود.
عنایت گفته با همت که: اندر منزل اول
چه دیدی؟ باش تا بینی جمال منزل ثانی
هوش مصنوعی: انایت و توجه الهی با تلاش و همت همراه است. در منزل اول، تجربههایی داری که باید آنها را دیده باشی. صبر کن تا زیباییهای منزل دوم را ببینی.
چه شینی در گلستانی؟ که دارد حد و پایانی
چه خوش باشی به بستانی؟ چو طاووس گلستانی
هوش مصنوعی: به چه زیبایی در گلستان زندگی میکنی؟ که زیبایی و خوشی آن محدودیت دارد. آیا میتوانی در بستانی خوشحال باشی، مانند طاووسی که در گلستان به زیبایی پرواز میکند؟
هزار و یک مقام آنجا، اگر چه بگذری، لیکن
ز حد جملهٔ اسما تجاوز کرد نتوانی
هوش مصنوعی: اگرچه در آنجا مقامهای بسیاری وجود دارد و میتوان از آنها عبور کرد، اما نمیتوان از حد و مرز نامها و عناوین فراتر رفت.
تجلی صفات آنجا گرت صد نقش بنماید
تو را یک رنگ گرداند، ببینی روی یکسانی
هوش مصنوعی: اگر در آنجا صفات خدا به شکلهای مختلف به تو نشان داده شود، آنقدر تو را به یک رنگ و یک شکل درمیآورد که فقط یک روی یکسان از آن را ببینی.
گهت از لطف بنوازد، گهت از قهر بگدازد
گهی از بسط خوش باشی، گهی از فیض پژمانی
هوش مصنوعی: گاه خداوند تو را با لطف و محبت نوازش میکند، و گاه هم از سر قهر و خشم به تو آسیب میزند. زمانی در حالتی خوش و شادی زندگی میکنی و زمانی دیگر از نعمتها و برکات دور میمانی.
گهی از انس ، همچون برق، خوش خندی درین گلزار
گه از هیبت، بسان ابر، اشک از دیده بارانی
هوش مصنوعی: گاهی تو مانند برق در این گلزار با شادی میخندی و گاهی نیز به خاطر هیبت و بزرگی، مانند ابر، اشک از چشمانت سرازیر میشود.
بساط رسم را طی کن، براق وهم را پی کن
تو را عز خدایی بس، که دل در بند فرمانی
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقایق معنوی، از زرق و وزخارف دنیا فاصله بگیر و به دنیای خیال و آرزوهای توخالی دل نبند. تو به مقام بلندی رسیدهای که نیازی به پیروی از دستورات غیرخداوندی نداری.
برون شو ز آشیان جان، مکن منزل درین بستان
نگیرد در قفس آرام سیمرغ بیابانی
هوش مصنوعی: از دنیای آسایش و آرامش خود بیرون برو و در این باغ نمان، زیرا سیمرغی که متعلق به بیابان است هرگز در قفسی آرام نمیگیرد.
مشعبد باز وقت اینجا دمی صد مهره غلتاند
تو بر نطع مراد او ازان چون مهره غلتانی
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وضعیتی است که شخصی به نوعی کنترل یا تسلط بر اوضاع دارد و مانند مهرههایی که در بازی جابجا میشوند، بر دیگران تاثیر میگذارد. آدمی که در این وضعیت قرار دارد، به آسانی میتواند مسیر زندگی یا خواستههای خود را دنبال کند و همچنان دیگران را تحت تاثیر قرار دهد.
ورای بوستان دل یکی صحراست بیپایان
به پای جان توان رفتن در آن صحرای حیرانی
هوش مصنوعی: در فراتر از باغ دل، بینهایتی چون صحرا قرار دارد که میتوان با تمام وجود به آن سفر کرد و در دنیای حیرتانگیز آن غوطهور شد.
در آن صحرا شو و میبین ورای عرش علیین
سرا بستان قدسی و بهشت آباد سبحانی
هوش مصنوعی: در آن بیابان برو و ببین که فراتر از عرش الهی، باغی معنوی و بهشتی پرنعمت وجود دارد.
فضایی سر بسر انوار از سبحات قیومی
ریاضی سر بسر گلزار از نفحات ربانی
هوش مصنوعی: فضایی پر از نور و زیبایی، مانند گلزار پر از عطر و روح بخش الهی است.
ز آثار غبار او منور چشم گردونی
ز ازهار ریاض او معطر جان روحانی
هوش مصنوعی: چشم آسمان به خاطر نشانههای او روشن شده و جان روحانی به واسطهی گلهای باغهای او معطر و خوشبو شده است.
حضور اندر حضور آنجا نهان اطوار در انوار
ظهور اندر ظهور آنجا عیان اسرار کتمانی
هوش مصنوعی: در آن مکان که وجود در وجود مخفی است، حالتها در نورها پنهان است و در آنجا ظهور در ظهور به وضوح رازهای نهانی را نشان میدهد.
ازل آنجا ابد بینی، ابد آنجا ازل یابی
ز نور تابش کیسان ببینی تاب کیسانی
هوش مصنوعی: از آغاز تا ابدیت را مشاهده میکنی و از ابدیت به آغاز پی میبری. نور و روشنایی آن ستارهها را مشاهده میکنی و درخشش آنها را حس میکنی.
بخود نتوان رسید آنجا، ولیکن گر شوی بیخود
از آن اوج هوا میپر به بال و پر وجدانی
هوش مصنوعی: نمیتوانی به آن جایگاه برسی، اما اگر خود را فراموش کنی و از دنیای عادی جدا شوی، میتوانی به ارتفاعات والایی دست یابی و تجربهای روحانی داشته باشی.
هزاران ساله ره میبر، به یک پرواز در یکدم
همی کن کار صد ساله درین یکدم به آسانی
هوش مصنوعی: سالها در سفر به مقصد میرویم، اما با یک پرواز میتوانیم کارهایی را که صد سال طول میکشد در یک لحظه به آسانی انجام دهیم.
چه حاجت خود تو را آنجا به سیر و طیر چون کونین؟
همه در قبض تو جمعند و تو در قبض ربانی
هوش مصنوعی: چه نیازی داری که به سفر و گشت و گذار بروی وقتی که تمام عالم در اختیار توست؟ چرا در جستجوی بیرون باشی، در حالی که همه چیز در دست قدرت الهی قرار دارد و تو نیز در حمایت خداوند هستی؟
ببینی هر چه هست و بود و خواهد بود در یکدم
بدانی آنچه میبینی، ببینی آنچه میدانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید در یک لحظه، تمام حقیقتها و واقعیتها را درک کند. به عبارتی، وقتی چیزی را میبیند، باید آن را به درستی درک کند و از دانستههای خود برای تفسیر آن استفاده کند. در واقع، ترکیب بین مشاهده و دانش سبب ایجاد بینش عمیقتری نسبت به واقعیت میشود.
کند چشم تو کار گوش، گوشت کار چشم آنجا
تنت رنگ روان گیرد، روانت رنگ جسمانی
هوش مصنوعی: چشم تو مانند گوش عمل میکند، و گوشت تو به چشم تبدیل میشود. در آن مکان، روح تو رنگ جسم میگیرد و جان تو به رنگ جسم در میآید.
بنور لم یزل بینی جمال لایزالی را
به علم سرمدی دانی همه اسرار پنهانی
هوش مصنوعی: با نوری جاودانه، زیبایی دائمی را میبینم و با دانش بیپایان، تمام اسرار پنهان را میشناسم.
وگر موج محیط او رباید خود تو را از تو
نه از آتش ضرر یابی و نی از آب تاوانی
هوش مصنوعی: اگر امواج دریا تو را به depths خود ببرند، تو از خودت جدا نخواهی شد و نه از آتش آسیب خواهی دید و نه از آب خسارتی متحمل خواهی شد.
نه از حد و نه از قید و نه از وصل و نه از هجران
نه از درد و نه از درمان، نه از دشوار و آسانی
هوش مصنوعی: هیچ کدام از این موارد نمیتواند مرا تعیین کند؛ نه محدودیت، نه پیوستگی، نه جدایی، نه رنج، نه بهبود، نه سختی و نه راحتی.
تو را چون از تو بستاند، نمانی، جمله او ماند
تو آنگه خواه انالحق گوی و خواهی گوی سبحانی
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی از تو گرفته شود، تو دیگر هیچ نخواهی ماند و فقط او باقی خواهد ماند. در آن لحظه میتوانی بگویی من حقیقت هستم یا میتوانی بگویی تویی که پاک و بزرگ هستی.
عجب نبود درین دریا، گر آویزی به زلف یار
غریق بحر در هر چیز، آویزد ز حیرانی
هوش مصنوعی: در این دریا تعجبی نیست اگر کسی به زلف محبوبش آویزان شود، چرا که همه در این عالم به دلایل مختلف و حیرتها به چیزهای مختلفی چنگ میزنند.
چو با بحر آشنا گشتی شدی از خویش بیگانه
چو آن زلفت به دست آمد برستی از پریشانی
هوش مصنوعی: وقتی با دریا آشنا شدی، از خودت دور افتادی، مثل این که وقتی زلفت در دستان کسی قرار میگیرد، از آشفتگی رها میشوید.
گرت چوگان به دست آمد ربودی گوی از میدان
ورین ملکت مسلم شد، بزن نوبت که سلطانی
هوش مصنوعی: اگر تو با چوگان در میدان به خوبی عمل کنی و گوی را از آن خود کنی، این نشان میدهد که در این عرصه موفق شدهای و در این صورت، فرصت داشته باش که به سلطنت و مدیریت بر این سرزمین بپردازی.
وگر پیش آمدت جبریل مپسندش به جادویی
وگر زحمت دهد رضوان رها کن تو به دربانی
هوش مصنوعی: اگر فرشتۀ وحی به سراغت آمد، او را نپذیر و اگر از بهشت کمکی خواستی، تو را به درگاه خدا رها کن.
وگر خواهی که دریانی، به عقل این رمز را، نتوان
که اندر ساغر موری نگنجد بحر عمانی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بزرگ و بینظیر باشی، بدان که ذهن انسان نمیتواند عظمت دریا را در یک جام کوچک جا دهد.
عراقی، گر کنی ادراک رمز اهل طیر و سیر
چه دانی منطق مرغان؟ نگردی چون سلیمانی
هوش مصنوعی: اگر بتوانی اسرار پرندگان و سفرشان را درک کنی، چه میدانی از گفتار و زبان آنها؟ تو نیز مانند سلیمان نخواهی بود.
تو را آن به که با جانان ثنا گویی سنایی را:
مسلمانان، مسلمانان، مسلمانی، مسلمانی
هوش مصنوعی: بهتر است که تو در کنار محبوب خود، ستایش کنی تا اینکه فقط به نام مسلمان بودن اکتفا کنی. مسلمانها، مسلمانها، مسلمان بودن و مسلمانیت!