بخش ۴۰ - کشتن عبدالله ابن مسلم علیه السلام
امیر سپه دید چون رزم اوی
بترسید از آن شیر پرخاش جوی
فراری گوی بود درآن سپاه
که شمشیر زن بود وناورد خواه
بدش نام قدام پور اسد
که نفرین رسادش به روح و جسد
ورا خواند نزدیک و بااو بگفت
که بیغاره با ما شد امروز جفت
تو دیدی که از نیروی چند مرد
سرنیمی از ما در آمد به گرد
کنون بنگر این هاشمی زاد را
دلیر و جوانمرد و آزاد را
که بر لشگری تیغ یازد همی
تو گویی که بازیچه سازد همی
چه مانی؟برانگیز توسن زجای
نگون سازش از کوهه ی باد پای
وگرنه دگر نزد گردان مناز
بدین گردن زفت و دست دراز
چو قدام بشنید این سرزنش
ز سالار بد کیش و شیطان منش
بیامد به یکسوی میدان ستاد
چو بی نیزه دیدش مر آن بد نژاد
دگر باره درتاخت سوی جوان
بدو راست کرد آبداده سنان
بگشت از بر زین یلی دیومند
که زان نیزه بر وی نیاید گزند
چو زخم بد اختر زخود دور کرد
به جولان در آورد هامون نورد
چنان بر دهان زد پرند آورش
که سوی هوا جست نیم سرش
سرآمد چو روز بد اختر سوار
نشست از برد زین او نامدار
غلامی به همره بدش نامجوی
سپرد آن چمان چرمه ی خود بروی
چمید از بر باره ی گرمتاز
ربود از زمین آن سنان دراز
بیفشرد مردانه برباره ران
رکاب سبک پوی او شد گران
چو کوهی زآهن در آمد زجای
دم تیغ او شد سرو ترک سای
بجوشید از خشم خون درتنش
زغیرت برآمد رگ گردنش
رخان پر زچین ابروان پرگره
بپوشید بر تیزه پیکر زره
برآمد به یکران و برزد رکاب
روان شد سوی مرگ خود با شتاب
رسید و سنان کرد بر وی دراز
بزد نیزه بر نیزه اش سرفراز
چو دید آن تبه گوهر نابکار
زدوده سنان را و جنگی سوار
تو پنداشتی کز برش زهره ریخت
نیاورد تاب درنگ و گریخت
زپی تاخت مرد افکن او را سمند
که بربایدش با سنان بلند
چمان چرمه اش بود ناخورده آب
به پویه نیارست کردن شتاب
بدانست عبدالله نامدار
که از نیزه اش گشته ترسان سوار
زکف جانگزا نیزه یکسو فکند
به نرمی همی راند تازی سمند
بیازید بر میمنه تیغ نیز
برانگیخت در کوفیان رستخیز
پلیدی که او زشت فرجام داشت
که خود حمیر حمیری نام داشت
بسی نامور بود در تازیان
ز پیگار او دیو دیدی زیان
درآن حمله کردن دچار آمدش
برابر پی کارزار آمدش
دلاور به خودش چنان تیغ راند
کز آن زخم جانش زپیکر رهاند
چو دید آن چنین پور آن بد سیر
که بد کاملش نام زشت از پدر
به کین پدر تاخت بر وی سمند
برآهیخت از خشم برآن پرند
جهانجو به یک زخم خارا گزار
بپرداخت گیتی ازآن نابکار
چو کشت آن بد اندیش را یکتنه
به قلب اندر آن تاخت از میمنه
فزون ریخت زان دیو ساران به دشت
چو طومارشان برهم اندر نوشت
حصین آن بد اندیش خیرالانام
برادر یکی داشت صالح به نام
بیفتاد وی را در آن رزمگاه
به فرزانه فرزند مسلم نگاه
بزد اسب تا گیردش راه تنگ
سپهدار زاده ندادش درنگ
بزد نیزه اش بر میانش چنان
کز آنسوی او گشت پیدا سنان
تنش را بدان نیزه از تن ربود
بینداختش سوی چرخ کبود
به گاه فرود آمدن زد دو نیم
مر او را میان مرد بی ترس وبیم
سپه زهر ه درباختند از سوار
نشد جنگ را هیچ کس پایدار
سبک تاخت از قلب زی میسره
رمیدند از پیش او یکسره
تو گفتی به تن زان یل سخت کوش
همی کردستخوان دونان خروش
ستوده سوار آزموده سمند
برو بازو و تیغ و زن زورمند
چه گویی بماند کسی بر به جای
چو گردد چنین مرد زوی آزمای
بکشت اندر آن حمله قدامه را
دلیر تن اوبار خود کامه را
پلیدی بد آن بدرگ تیره تن
که مرز حبش بود او را وطن
وزان پس که بسیار کشت از سپاه
همی خواست برگردد از رزمگاه
پیاده رده سوی او تاختند
بدو تیغ و زوبین بیانداختند
دمشقی یکی مرد ناپاکدین
بزد تیغ و پی کرد اسبش زکین
چو پور سپهبد پیاده بماند
دژم گشت وبرناکسان تیغ راند
بشد خسته از جنگ جستن جوان
شد از زخم کاری تنش ناتوان
فرا برد دست آن دلیر گزین
که خون بسترد از درخشان جبین
پلیدی زتیر آتشی برفرخت
به هم دست و پیشانی وی بدوخت
بدو دیگران حمله کردند سخت
ز پای اوفتاد آن تناور درخت
یکی تیغ زد بر تن روشنش
یکی چاک زد از سنان جوشنش
ز آسیب پیکان و شمشیر تیز
شد اندام گلفام او ریز ریز
به مینو شد آن جای مردی چمان
که گرید بر او دیده ی آسمان
چو فرزند خواهرش را کشته شاه
بدید اندر آن دشت آوردگاه
برون تاخت با هاشمی زاده گان
به بالین آن پو آزاده گان
بفرمود کان کشته برداشتند
به پیش سراپرده بگذاشتند
به گرد اندرش زار وگریان شدند
همه ز آتش سوک بریان شدند
به گوش آمد از پرده گیهای شاه
خروشی که بر شد زماهی به ماه
بدان پور جان پدر سوگوار
شد اندر بر حیدر تاجدار
درود از خداوند بر وی رساد
به بدخواه او چرخ نفرین کناد
جهانا پس از این جوانان ممان
بدینسان مگرد ای بلند آسمان
ببراد دستی که بگشاد تیغ
بدین هاشمی زاده گان ایدریغ
بخش ۳۹ - در خاتمه کار اصحاب امام و آغاز شهادت جوانان بنی هاشم وستایش آن بزرگواران: چو شد غارب ترک سوی بهشتبخش ۴۱ - ذکر شهادت محمد بن مسلم بن عقیل سلام الله علیه: به مینو چو عبدالله پاک تاخت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امیر سپه دید چون رزم اوی
بترسید از آن شیر پرخاش جوی
هوش مصنوعی: امیر سپه مشاهده کرد که جنگندهاش در میدان نبرد با شجاعت و قدرت میجنگد و از دیدن او به خاطر این شجاعت و قدرت فوقالعاده ترسید.
فراری گوی بود درآن سپاه
که شمشیر زن بود وناورد خواه
هوش مصنوعی: در آن لشکر، فراری میگفت که کسی است که با شمشیر میزند و به دنبال نبرد است.
بدش نام قدام پور اسد
که نفرین رسادش به روح و جسد
هوش مصنوعی: بد نام است فرزند اسد که نفرین به روح و جسم او خواهد رسید.
ورا خواند نزدیک و بااو بگفت
که بیغاره با ما شد امروز جفت
هوش مصنوعی: او را نزدیک خواند و با او گفت که امروز بیخبر، دو نفر شدهایم.
تو دیدی که از نیروی چند مرد
سرنیمی از ما در آمد به گرد
هوش مصنوعی: تو مشاهده کردی که با قدرت چندین مرد، بخشی از ما به دور درآمد.
کنون بنگر این هاشمی زاد را
دلیر و جوانمرد و آزاد را
هوش مصنوعی: حالا به این شخص از نسل هاشمی نگاه کن که شجاع، بزرگمنش و آزاد است.
که بر لشگری تیغ یازد همی
تو گویی که بازیچه سازد همی
هوش مصنوعی: تو گویی که بر تلاشی بزرگ چنگ میزنی، انگار با اسباب بازی بازی کنی.
چه مانی؟برانگیز توسن زجای
نگون سازش از کوهه ی باد پای
هوش مصنوعی: چه خبر؟ سوار بر اسب خود باش و از نقطه ی ناپسند و ناامیدی دور شو، همچون کوهی که در برابر باد ایستاده است.
وگرنه دگر نزد گردان مناز
بدین گردن زفت و دست دراز
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی در برابر قدرتمندان به چالش کشیده شوی، بهتر است از این گردن فراخ و دستان دراز خود دوری کنی.
چو قدام بشنید این سرزنش
ز سالار بد کیش و شیطان منش
هوش مصنوعی: زمانی که این سرزنش را از پیشوای بداندیش و دارای روح شیطانی شنید،
بیامد به یکسوی میدان ستاد
چو بی نیزه دیدش مر آن بد نژاد
هوش مصنوعی: هزاران نفر در میدان ایستاده بودند، اما وقتی او بیتیغ و بدون سلاح آن شخص بد ذات را دید، به یک سمت میدان رفت.
دگر باره درتاخت سوی جوان
بدو راست کرد آبداده سنان
هوش مصنوعی: مجدد به سمت جوانی حمله کرد و تیر آمادهای به سوی او گرفت.
بگشت از بر زین یلی دیومند
که زان نیزه بر وی نیاید گزند
هوش مصنوعی: بُرِ دُشمن حرکت کرد و به سادگی از آسیبهای آن نیزه در امان ماند، چرا که او قدرت زیادی داشت و نمیتوانست به او صدمهای وارد شود.
چو زخم بد اختر زخود دور کرد
به جولان در آورد هامون نورد
هوش مصنوعی: زمانی که زخم بدی که به سرنوشت بد برمیگردد، از خود دور شد، شخص توانست در میدان جولان بدهد و مانند یک سوار بر روی دشتهای هامون حرکت کند.
چنان بر دهان زد پرند آورش
که سوی هوا جست نیم سرش
هوش مصنوعی: پرندهای به شدت بر دهانش ضربه زد و او را به سمت هوا پرتاب کرد، طوری که نیمی از سرش از جایش بلند شد.
سرآمد چو روز بد اختر سوار
نشست از برد زین او نامدار
هوش مصنوعی: وقتی روز بد به پایان میرسد، سوارانی که شجاع و نامآور هستند، بر زین خود نشستهاند و آمادهاند.
غلامی به همره بدش نامجوی
سپرد آن چمان چرمه ی خود بروی
هوش مصنوعی: یک جوان به همراه دوستانش در حالی که به دنبال نام نیک و شهرت بود، چهرهی زیبای خود را به نمایش گذاشت.
چمید از بر باره ی گرمتاز
ربود از زمین آن سنان دراز
هوش مصنوعی: از روی بالای دشت گرم تو گذشت و آن نیزه بلند را از زمین برداشت.
بیفشرد مردانه برباره ران
رکاب سبک پوی او شد گران
هوش مصنوعی: مرد شجاع به شدت بر زین مرکب فشار آورد و این کار باعث شد که حرکت او سنگینتر و سختتر شود.
چو کوهی زآهن در آمد زجای
دم تیغ او شد سرو ترک سای
هوش مصنوعی: مثل کوهی از آهن، او به میدان آمد و در برابرش، سروهای ترکان هم مانند چوبی در برابر تیغ او قرار گرفتند.
بجوشید از خشم خون درتنش
زغیرت برآمد رگ گردنش
هوش مصنوعی: زمانی که او از خشم به جوش آمد، خون در بدنش به جوش و خروش درآمد و به خاطر غیرت و حساسیتش، رگ گردنش متورم شد.
رخان پر زچین ابروان پرگره
بپوشید بر تیزه پیکر زره
هوش مصنوعی: صورت زیبا و چهره دلربا چون ابروهای کمپُرت را میپوشاند و بر قامت باریک و خوشفرم خود زره میپوشد.
برآمد به یکران و برزد رکاب
روان شد سوی مرگ خود با شتاب
هوش مصنوعی: او به سرعت جلوی خود را دید و بیدرنگ به سمت مرگش حرکت کرد.
رسید و سنان کرد بر وی دراز
بزد نیزه بر نیزه اش سرفراز
هوش مصنوعی: به او رسید و نیزهای بلند در دست گرفت و بر روی نیزهاش که سرافراز بود، ضربه زد.
چو دید آن تبه گوهر نابکار
زدوده سنان را و جنگی سوار
هوش مصنوعی: وقتی آن گوهری که از اصل خود منحرف شده، با اسبی سوار بر میدان جنگ دیده میشود، متوجه میشویم که او از مسیر درست خود خارج شده و دچار تباهی شده است.
تو پنداشتی کز برش زهره ریخت
نیاورد تاب درنگ و گریخت
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که به خاطر زیباییاش نمیتواند تحمل کند و فرار کرد.
زپی تاخت مرد افکن او را سمند
که بربایدش با سنان بلند
هوش مصنوعی: مردی که به سرعت به پیش میتازد، سوار بر اسبی میشود که با نیزهای بلند او را تعقیب میکند.
چمان چرمه اش بود ناخورده آب
به پویه نیارست کردن شتاب
هوش مصنوعی: چمن به خاطر اینکه آب نخورده بود، نتوانست به سرعت رشد کند و سرسبز شود.
بدانست عبدالله نامدار
که از نیزه اش گشته ترسان سوار
هوش مصنوعی: عبدالله نامدار متوجه شد که سواران از نیزه او ترسیدهاند.
زکف جانگزا نیزه یکسو فکند
به نرمی همی راند تازی سمند
هوش مصنوعی: با شدت و قدرت، نیزه را یک طرف کنار گذاشت و به آرامی، اسب تازی خود را به حرکت درآورد.
بیازید بر میمنه تیغ نیز
برانگیخت در کوفیان رستخیز
هوش مصنوعی: در این شعر، به حرکت و جنبش دشوار اشاره شده است که در میان مردم کوفه با شمشیر و تلاش بسیار به وجود آمده است. نشاندهندهٔ وقوع یک تغییر یا شورش است که با عزم و اراده به پیش میرود.
پلیدی که او زشت فرجام داشت
که خود حمیر حمیری نام داشت
هوش مصنوعی: زشتایی که او سرنوشتی بد داشت، خود را به نام حمیری معرفی کرده بود.
بسی نامور بود در تازیان
ز پیگار او دیو دیدی زیان
هوش مصنوعی: در بین عربها، نام پیگار به قدری مشهور بود که از او به عنوان موجودی زشت و زیانبار یاد میشد.
درآن حمله کردن دچار آمدش
برابر پی کارزار آمدش
هوش مصنوعی: در آن حمله، او در برابر کارزار دچار شد و به مشکل افتاد.
دلاور به خودش چنان تیغ راند
کز آن زخم جانش زپیکر رهاند
هوش مصنوعی: شجاع به خود ضربهای زد که از آن زخم، جانش از بدنش آزاد شد.
چو دید آن چنین پور آن بد سیر
که بد کاملش نام زشت از پدر
هوش مصنوعی: وقتی آن پسر بد رفتار را دید که از پدرش نام ناپسند و زشت به ارث برده است.
به کین پدر تاخت بر وی سمند
برآهیخت از خشم برآن پرند
هوش مصنوعی: به خاطر کینهای که از پدر داشت، سوار بر اسب شد و با خشم به سوی او شتافت.
جهانجو به یک زخم خارا گزار
بپرداخت گیتی ازآن نابکار
هوش مصنوعی: جهانگردی به خاطر یک زخم سنگی، جهان را به خاطر آن بدکار رها کرد.
چو کشت آن بد اندیش را یکتنه
به قلب اندر آن تاخت از میمنه
هوش مصنوعی: وقتی که آن بداندیش را تنهایی به قلب حملهور شد، از سمت راست او را کشت.
فزون ریخت زان دیو ساران به دشت
چو طومارشان برهم اندر نوشت
هوش مصنوعی: دیوها در دشت به شدت و به فراوانی جمع شدند، انگار که داستانهایشان را بر روی کاغذ نوشته باشند و اکنون آن را به هم ریختهاند.
حصین آن بد اندیش خیرالانام
برادر یکی داشت صالح به نام
هوش مصنوعی: حصین، آن فرد بداندیش و بدگمان، برادری به نام صالح داشت که از نظر اخلاق و رفتار شایسته و درستکار بود.
بیفتاد وی را در آن رزمگاه
به فرزانه فرزند مسلم نگاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، نگاهی به فرزند فقیه مسلم انداخت.
بزد اسب تا گیردش راه تنگ
سپهدار زاده ندادش درنگ
هوش مصنوعی: اسب خود را به جلو راند تا راه باریک را پیدا کند و پسر فرمانده را بدون تأخیر به دست آورد.
بزد نیزه اش بر میانش چنان
کز آنسوی او گشت پیدا سنان
هوش مصنوعی: او نیزهاش را به وسط بدنش زد، به طوری که از طرف دیگرش نیزه بیرون زد و نمایان شد.
تنش را بدان نیزه از تن ربود
بینداختش سوی چرخ کبود
هوش مصنوعی: او را با نیزهای زدند و از تنش جدا کردند و سپس جسمش را به سمت آسمان پرتاب کردند.
به گاه فرود آمدن زد دو نیم
مر او را میان مرد بی ترس وبیم
هوش مصنوعی: در زمان سقوط، او را به دو نیم کردند و در میان مردی بی ترس و بیپرهیز انداختند.
سپه زهر ه درباختند از سوار
نشد جنگ را هیچ کس پایدار
هوش مصنوعی: سپاهیان در میدان جنگ شکست خوردند و هیچ سوار کاری نبود که بتواند در این نبرد پایداری کند.
سبک تاخت از قلب زی میسره
رمیدند از پیش او یکسره
هوش مصنوعی: خوی آزاد و سبکبال او باعث شده که دلها از او بگریزند و دور شوند.
تو گفتی به تن زان یل سخت کوش
همی کردستخوان دونان خروش
هوش مصنوعی: تو گفتی که آن جوان شجاع و سختکوش با از خودگذشتگی و تلاش بسیار، صدای زجر و درد را از کسانی که ضعیف و ناتواناند، بلند کرده است.
ستوده سوار آزموده سمند
برو بازو و تیغ و زن زورمند
هوش مصنوعی: ستایش شده، سوارکاری ماهر و آزموده است که اسب خود را با قدرت و شمشیرش به خوبی هدایت میکند.
چه گویی بماند کسی بر به جای
چو گردد چنین مرد زوی آزمای
هوش مصنوعی: چگونه میتوان سخن گفت وقتی که کسی در این مقام قرار گیرد، چرا که این چنین مردی باید از آزمایشها بگذرد.
بکشت اندر آن حمله قدامه را
دلیر تن اوبار خود کامه را
هوش مصنوعی: در آن حمله، دلیرانی که با شجاعت به میدان آمده بودند، از دشمنان خود و از جان خود گذشتند و برای رسیدن به اهدافشان جانفشانی کردند.
پلیدی بد آن بدرگ تیره تن
که مرز حبش بود او را وطن
هوش مصنوعی: بدی بزرگتر از آن نیست که انسانی با روحی زشت و سیاه، جایی را که به آن تعلق دارد و در آن زندگی میکند، وطن خود بداند.
وزان پس که بسیار کشت از سپاه
همی خواست برگردد از رزمگاه
هوش مصنوعی: پس از کشتار بسیار، سپاه از میدان نبرد خواست که برگردد و دیگر ادامه نبرد ندهد.
پیاده رده سوی او تاختند
بدو تیغ و زوبین بیانداختند
هوش مصنوعی: تعداد زیادی از آدمها با شتاب به سمت او حرکت کردند و در راه، شمشیرها و نیزهها را به سمت او نشانه رفتند.
دمشقی یکی مرد ناپاکدین
بزد تیغ و پی کرد اسبش زکین
هوش مصنوعی: مردی از دمشق، ناپاک و فاسد، با شمشیرش به کسی حمله کرد و اسبش را از خون دشمنان سیراب کرد.
چو پور سپهبد پیاده بماند
دژم گشت وبرناکسان تیغ راند
هوش مصنوعی: وقتی که پسر فرمانده پیاده ماند، غمگین شد و بر دیگران شمشیر کشید.
بشد خسته از جنگ جستن جوان
شد از زخم کاری تنش ناتوان
هوش مصنوعی: جوان از خستگی جنگ و زخمهایش ناتوان شده است.
فرا برد دست آن دلیر گزین
که خون بسترد از درخشان جبین
هوش مصنوعی: دستی را به سوی آن دلیر ببر که خون را از پیشانی درخشانش ریخت.
پلیدی زتیر آتشی برفرخت
به هم دست و پیشانی وی بدوخت
هوش مصنوعی: آتش زشت و ناپاکی به گونهای بر سر و دست او فرود آمد که او را به هم پیوند زد و از هم جدا نکرد.
بدو دیگران حمله کردند سخت
ز پای اوفتاد آن تناور درخت
هوش مصنوعی: دیگران به او حمله کردند و او به شدت آسیب دید و از پا افتاد، همچون درختی بزرگ و تنومند.
یکی تیغ زد بر تن روشنش
یکی چاک زد از سنان جوشنش
هوش مصنوعی: یک نفر با شمشیر بر بدن روشن او ضربهای زد و یکی دیگر از نیزهاش زرهاش را پاره کرد.
ز آسیب پیکان و شمشیر تیز
شد اندام گلفام او ریز ریز
هوش مصنوعی: به خاطر آسیبهایی که تیر و شمشیر به او زده، بدن زیبای او به صورت تکهتکه درآمده است.
به مینو شد آن جای مردی چمان
که گرید بر او دیده ی آسمان
هوش مصنوعی: مردی در بهشت گام میزند و آسمان به خاطر او اشک میریزد.
چو فرزند خواهرش را کشته شاه
بدید اندر آن دشت آوردگاه
هوش مصنوعی: وقتی شاه دید که فرزند خواهرش را در آن دشت جنگ کشتهاند، بسیار ناراحت و غمگین شد.
برون تاخت با هاشمی زاده گان
به بالین آن پو آزاده گان
هوش مصنوعی: خروج و حرکت با فرزندان هاشمی به سوی بستر آن آزادگان.
بفرمود کان کشته برداشتند
به پیش سراپرده بگذاشتند
هوش مصنوعی: فرمان داد که کشتهها را جمعآوری کرده و جلو خیمه قرار دهند.
به گرد اندرش زار وگریان شدند
همه ز آتش سوک بریان شدند
هوش مصنوعی: همه به دور او جمع شدند و از شدت ناراحتی و سوگواری، اشکهایشان جاری شد. درد و مصیبت آنقدر زیاد بود که دلها به آتش داغی دچار شدند.
به گوش آمد از پرده گیهای شاه
خروشی که بر شد زماهی به ماه
هوش مصنوعی: از پردهی کاخ، صدای شگفتانگیزی به گوش رسید که گویی نشانهای از ظهور یک ماه کامل در آسمان بود.
بدان پور جان پدر سوگوار
شد اندر بر حیدر تاجدار
هوش مصنوعی: بدان که فرزند جان پدر از غم و اندوه در پیش حیدر تاجدار دلتنگ و ناراحت شده است.
درود از خداوند بر وی رساد
به بدخواه او چرخ نفرین کناد
هوش مصنوعی: خداوند بر او رحمت فرستد و چرخ زمان بر دشمنانش نفرین کند.
جهانا پس از این جوانان ممان
بدینسان مگرد ای بلند آسمان
هوش مصنوعی: ای جهان، از این پس جوانان را فراموش مکن و به این صورت با آنها رفتار نکن، ای بلند آسمان.
ببراد دستی که بگشاد تیغ
بدین هاشمی زاده گان ایدریغ
هوش مصنوعی: دستی را که شمشیر را باز کرده ببر، که این کار توسط فرزندانی از هاشم انجام شده است.