گنجور

بخش ۷۳ - بردن حارث معلون آن دو طفل را از بهر کشتن به کنار فرات

ستمکار حارث کمندی به دست
بهم برد و بازوی طفلان ببست
سپس زی فرات آمد او رهسپر
ابا کودکان و غلام و پسر
شد از کرده ی شوی زن درشگفت
خروشان به دنبالشان ره گرفت
بدو گفت کز داور آزرم دار
ز پیغمبر راستیم شرم دار
نه این کودکان زآل پیغمبرند
دو نوباوه از گلشن حیدرند
نه این هر دو مهمان خوان تواند
زهر بد همی درامان تواند
تو را اینچنین زشت کردار چیست؟
ستم بر به مهمان سزاوار نیست
بتابید ازو شوی از دین بری
ز بانو نپذیرفت پوزشگری
کشان برد دژخیم نا هوشمند
سوی رود بار آن دو سرو بلند
که از خونشان خاک مرجان کند
دو جان را تن خسته بیجان کند
غلام نکو خوی از پیش خواند
بدین گونه با او سخن باز راند
که این تیغ برنده بستان زمن
جداکن ز پیکر سراین دو تن
زبیدادگر خواجه در –دم غلام
گرفت آبگون تیغ و برداشت گام
که اندر لب رود آب روان
زپای اندرآرد دو سرو جوان
به ره بر یکی زان دو تن بی پناه
چنین گفت با آن غلام سیاه
که ای نکیخو مرد فرخ جمال
تورا چهره ماند به چهر بلال
بدو گفت آن بنده ی پاکزاد
که از آتش دوزخ آزاد باد
که برگو – شما از نژاد که اید؟
شناسا به فرخ بلال از چه اید؟
محمد چنین پاسخش داد باز
که ماییم شهزاده گان حجاز
زمسلم دو پور گرانمایه ایم
که مهر افسر و آسمان پایه ایم
بلال نکو رو که فرخنده بود
خداوند مارا یکی بنده بود
غلام این سخن ها چو زو کرد گوش
به تن جامه بدرید و برزد خروش
بیفکند شمشیر و بنهاد روی
به پای دو شهزاده ی نیکخوی
به زاری بگفت ای دو فرخ تبار
زپیغمبر هاشمی یادگار
نخواهم که در هر دو گیتی سیاه
شود رویم ازشومی این گناه
سرازخاک برداشت پس با شتاب
گذر کرد چون باد از روی آب
بدو بد گهرخواجه زد نعره سخت
که ای تیره رو بنده ی شوربخت
چرا رخ ز فرمان من تافتی؟
ازیدر بدان سوی بشتافتی؟
بگفتش که روی از تو برتافتن
به ازخشم یزدان به خود یافتن
نیاید زمن هرگز این کار بد
تو را زیبد این رسم و هنجار بد
بد اختر چو از بنده شد نا امید
به فرزانه فرزند خود بنگرید
بدو گفت کای پور فرمان پذیر
زدست پدر تیغ بران بگیر
جدا کن سراین دو موینده زود
بینداز تنشان درین ژرف رود
پسر تیغ از آن زشت گوهر گرفت
پی کشتن آن دو ره بر گرفت
بگفتش یکی زان دو طفل یتیم
که من بر تو ترسم زنار جحیم
جوانی ستم برجوانان مکن
که چرخت کند شاخ هستی زبن
به خویشان پیغمبر خویشتن
مورز ای جوان کین و بشنو سخن
چو آن هردو را پورحارث شناخت
بدان سوی آب از برباب تاخت
بدو بر خروشید از کین پدر
که نفرین رسادا به چونین پسر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ستمکار حارث کمندی به دست
بهم برد و بازوی طفلان ببست
هوش مصنوعی: ستمکاری به نام حارث با دست خود کمندهایی آماده کرد و بازوهای بچه‌ها را بست.
سپس زی فرات آمد او رهسپر
ابا کودکان و غلام و پسر
هوش مصنوعی: سپس او به سمت فرات حرکت کرد، در حالیکه کودکان و خدمتکاران و پسرانش همراهش بودند.
شد از کرده ی شوی زن درشگفت
خروشان به دنبالشان ره گرفت
هوش مصنوعی: زن از عمل شوهرش به شدت متعجب و افسرده شده و به خاطر این وضعیت، در حال گریه و تاسف است و به دنبال آنها به راه افتاده است.
بدو گفت کز داور آزرم دار
ز پیغمبر راستیم شرم دار
هوش مصنوعی: به او گفت که از قضاوت خداوند شرم‌سار باش و از پیامبر پیروی کن، زیرا این راستگویان نیاز به شرم دارند.
نه این کودکان زآل پیغمبرند
دو نوباوه از گلشن حیدرند
هوش مصنوعی: این کودکان از نسل پیامبر نیستند، بلکه دو فرزند از گلزار حضرت علی هستند.
نه این هر دو مهمان خوان تواند
زهر بد همی درامان تواند
هوش مصنوعی: این دو مهمان نمی‌توانند به راحتی در میهمانی شما حضور یابند و زهر بدی را هم نمی‌توانند از آنجا دور کنند.
تو را اینچنین زشت کردار چیست؟
ستم بر به مهمان سزاوار نیست
هوش مصنوعی: تو چرا این طور بدعمل و بی‌احساس هستی؟ این طور ظلم کردن به مهمان نادرست و ناپسند است.
بتابید ازو شوی از دین بری
ز بانو نپذیرفت پوزشگری
هوش مصنوعی: از او پرتو بگیرید و از دین جدا شوید; بانو، از پذیرش عذرخواهی خودداری کرد.
کشان برد دژخیم نا هوشمند
سوی رود بار آن دو سرو بلند
هوش مصنوعی: دژخیم نادان دو درخت بلند را به سمت رودخانه می‌کشاند.
که از خونشان خاک مرجان کند
دو جان را تن خسته بیجان کند
هوش مصنوعی: از خون آن‌ها خاکی سرخ و زیبا به وجود می‌آید، و دو جان را از خستگی و بی‌تحرکی بیرون می‌آورد.
غلام نکو خوی از پیش خواند
بدین گونه با او سخن باز راند
هوش مصنوعی: یک خدمتکار نیکوکار از قبل این موضوع را پیش‌بینی کرده و با او به این صورت صحبت کرد.
که این تیغ برنده بستان زمن
جداکن ز پیکر سراین دو تن
هوش مصنوعی: این تیغ تیز را از من بگیر و این دو نفر را از یکدیگر جدا کن.
زبیدادگر خواجه در –دم غلام
گرفت آبگون تیغ و برداشت گام
هوش مصنوعی: در اینجا، خواجه (آقایی) به وسیله‌ی غلام خود، تیغی سرخ‌رنگ را به دست می‌گیرد و با گامی مطمئن و قاطع جلو می‌رود.
که اندر لب رود آب روان
زپای اندرآرد دو سرو جوان
هوش مصنوعی: در لب رود، آب جاری می‌شود و در کنار آن، دو درخت سرو جوان از زمین بیرون آمده‌اند.
به ره بر یکی زان دو تن بی پناه
چنین گفت با آن غلام سیاه
هوش مصنوعی: در مسیر، یکی از آن دو نفر بی‌پناه، چنین گفت به آن خدمت‌کار سیاه‌پوست.
که ای نکیخو مرد فرخ جمال
تورا چهره ماند به چهر بلال
هوش مصنوعی: ای مرد نیکو، چهره‌ی خوش‌رو و زیبا داری که چهره‌ات به چهره‌ی بلال شباهت دارد.
بدو گفت آن بنده ی پاکزاد
که از آتش دوزخ آزاد باد
هوش مصنوعی: او به آن بنده‌ی نیکوخصال گفت که امیدوارم از آتش جهنم رهایی پیدا کند.
که برگو – شما از نژاد که اید؟
شناسا به فرخ بلال از چه اید؟
هوش مصنوعی: از کجا آمده‌اید و از چه نژادی هستید؟ آیا می‌توانید به ما بگویید که شما از نسل کسانی هستید که دارای خیر و سعادت هستند؟
محمد چنین پاسخش داد باز
که ماییم شهزاده گان حجاز
هوش مصنوعی: محمد بار دیگر پاسخ داد که ما همان شاهزادگان حجاز هستیم.
زمسلم دو پور گرانمایه ایم
که مهر افسر و آسمان پایه ایم
هوش مصنوعی: ما از نسل مسلمانان باارزش هستیم که مانند مهر و خورشید در آسمان درخشان هستیم.
بلال نکو رو که فرخنده بود
خداوند مارا یکی بنده بود
هوش مصنوعی: بلال، فردی خوش سیما و خوشبخت بود، که خداوند او را به بندگی خود برگزیده است.
غلام این سخن ها چو زو کرد گوش
به تن جامه بدرید و برزد خروش
هوش مصنوعی: نوجوانی که به این گفت‌وگوها گوش داد، به سرعت لباس خود را پاره کرد و فریاد بلندی سر داد.
بیفکند شمشیر و بنهاد روی
به پای دو شهزاده ی نیکخوی
هوش مصنوعی: شمشیر را به زمین انداخت و به پاهای دو جوان نیکو کردار توجه نشان داد.
به زاری بگفت ای دو فرخ تبار
زپیغمبر هاشمی یادگار
هوش مصنوعی: با ناله گفت، ای دو نفر با شجره‌ی نیکو و خوش‌فرجام، شما یادگاری از پیامبر هاشمی هستید.
نخواهم که در هر دو گیتی سیاه
شود رویم ازشومی این گناه
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که در هیچ‌یک از جهان‌ها چهره‌ام از این گناه زشت شود و تیره و تار گردد.
سرازخاک برداشت پس با شتاب
گذر کرد چون باد از روی آب
هوش مصنوعی: او از خاک بلند شد و با سرعتی همچون باد، از روی آب عبور کرد.
بدو بد گهرخواجه زد نعره سخت
که ای تیره رو بنده ی شوربخت
هوش مصنوعی: آن شخص پست و بی‌خیر، با صدای بلند فریاد زد: ای آدم سیه‌رو و بدشانس!
چرا رخ ز فرمان من تافتی؟
ازیدر بدان سوی بشتافتی؟
هوش مصنوعی: چرا به دستورات من توجه نکردی؟ چرا به سمت دیگر رفتی و از من دور شدی؟
بگفتش که روی از تو برتافتن
به ازخشم یزدان به خود یافتن
هوش مصنوعی: او به او گفت که بهتر است از تو روی برگرداند تا اینکه به خشم خداوند گرفتار شود و به خود بیاندیشد.
نیاید زمن هرگز این کار بد
تو را زیبد این رسم و هنجار بد
هوش مصنوعی: این اقدام ناپسند تو هرگز از من پذیرفته نمی‌شود و این رفتار زشت به هیچ وجه مناسب نیست.
بد اختر چو از بنده شد نا امید
به فرزانه فرزند خود بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی بدشانسی از بنده ناامید می‌شود، به جوان باهوش و فرزانه خود نگاه می‌کند.
بدو گفت کای پور فرمان پذیر
زدست پدر تیغ بران بگیر
هوش مصنوعی: به او گفت: ای پسر فرمانبردار، از دست پدر شمشیر بران را بگیر.
جدا کن سراین دو موینده زود
بینداز تنشان درین ژرف رود
هوش مصنوعی: سریعت این دو جستجوگر را از هم جدا کن و سریعاً بدنشان را در این آب عمیق بینداز.
پسر تیغ از آن زشت گوهر گرفت
پی کشتن آن دو ره بر گرفت
هوش مصنوعی: پسر به خاطر زیبایی و جذابیت، از شمشیر بهره‌برداری کرد تا آن دو را نابود کند و برای این کار راهی را انتخاب کرد.
بگفتش یکی زان دو طفل یتیم
که من بر تو ترسم زنار جحیم
هوش مصنوعی: یکی از آن دو کودک یتیم به او گفت: من از تو می‌ترسم که باعث عذاب و آتش جهنم شوی.
جوانی ستم برجوانان مکن
که چرخت کند شاخ هستی زبن
هوش مصنوعی: جوانان را در دوره جوانی خود ظلم نکن، زیرا زندگی به تو این اجازه را نخواهد داد و ممکن است عواقب ناگواری برایت به همراه داشته باشد.
به خویشان پیغمبر خویشتن
مورز ای جوان کین و بشنو سخن
هوش مصنوعی: ای جوان، با خویشان پیامبر رابطه نادرست برقرار نکن و به این نکته توجه کن و حرف مرا بشنو.
چو آن هردو را پورحارث شناخت
بدان سوی آب از برباب تاخت
هوش مصنوعی: وقتی پورحارث آن دو نفر را شناسایی کرد، به سمت دیگر آب به سرعت رفتند.
بدو بر خروشید از کین پدر
که نفرین رسادا به چونین پسر
هوش مصنوعی: او از روی کینه‌ی پدر با خشم فریاد زد، چون که نفرینی به چنین پسری نثار کرده بود.