شمارهٔ ۹۷
باز آمد آن نگار که از ما بریده بود
و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود
بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد
حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود
زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته
گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود
بر روی همچو ماه چو منشور شهریار
بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود
گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر
از رشک روی آن بت رعنا دریده بود
سرو سهی که بر چمن آزاد می زید
در بندگیش قامت والا خمیده بود
عشق من و حکایت حسنش بهر مقام
همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود
دل بیقرار بود ز سودای زلف او
گوئی که تاب طره حورا ندیده بود
ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی
اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.