شمارهٔ ۱ - خیز تا چنگ در چغانه زنیم
رویت آیینهای ز صُنْعِ خداست
خط سبزت سواد مشک خطاست
سنبلت کابروی نسرین است
بر گل تر ز مشک غالیهساست
آنچه در آب خضر پنهان است
ما بجستیم و در لبت پیداست
رخت آراسته است کار جهان
راستی را رخت جهان آراست
قامتت را به سرو میگفتیم
عقل باور کند حکایت راست
عشق بالا گرفت از آن بالا
سرو را نیز میل آن بالاست
عشق از شمع میتوان آموخت
کِش سر از دست رفت و پا برجاست
ما به جنت فرو نمیآییم
سر کوی تو جنتالماواست
با تو آتش و گل ریاحین است
گل شمشاد بیتو خار و گیاست
نرگس و یاسمین و لاله برست
ساقی و مطرب و پیاله کجاست
نتوان بیمِیِ مغانه نشست
خاصه اکنون که بوی گل برخاست
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
ما نه باغ و بهار میجوییم
ما رخ آن نگار میجوییم
ما به امید سرو قامت دوست
طرف جویبار میجوییم
تا ز چشمت مگر خبر یابیم
نرگس پرخمار میجوییم
عکس روی تو لاله میتابد
زان جهت لالهزار میجوییم
بیکنار تو در میان غمیم
زان میان ما کنار میجوییم
سر عاشق به پای دار رسید
عاشق پایدار میجوییم
آن چه خضر اندر آب حیوان یافت
زان لب آبدار میجوییم
غرض ما از این چمن نه گل است
کان رخ گلعذار میجوییم
ما ز هر صورتی که میبینیم
نقش صورت نگار میجوییم
گر به مسجد رویم اگر به کنشت
عکس دیدار یار میجوییم
ساقیا تلخ عیش و تنگدلیم
بادهٔ خوشگوار میجوییم
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
باز بیگانه شد ز هستی خویش
این دل عاشق بلااندیش
عشق را بیشهایست کاندر وی
شیر از آهو کم است و گرگ از میش
از پس دیده میروی ای دل
تا از این پس تو را چه آید پیش
چشم او دل ببرده میترسم
که از این فتنههای بیش از پیش
غمزهٔ شوخ آن کمانابرو
همچو تیرم برآورد از کیش
یار با خال و ما چنین خالی
دلبران منعمند و ما درویش
هیچ نوش لبت به ما نرسد
غمزه بر دل چه میزنی چون نیش
بر دل ریش دیده خونبار است
چند ریزد نمک مرا بر ریش
بیدف و چنگ و مطرب ای ساقی
هیچ کاری نمیرود از پیش
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
رند و قلاش و مست و مدهوشیم
مذهب عشق را نمیپوشیم
زرق و طامات درنمیگیرد
دلق و سالوس تا یکی پوشیم
لعل ساقی و بادهٔ صافی
آن ببوسیم و آن دگر نوشیم
زهد و تقوا و درس فتوا را
در خرابات عشق بفروشیم
دست از حلقهٔ جهان بکشیم
پند استاد عشق بنیوشیم
هرکه زین حلقه گوشهای گیرد
به غلامیش حلقه در گوشیم
کوشش ما به قدر همت ماست
زان به امید وصل میکوشیم
کی رسد دل به یار آهو چشم
زان که در عین خواب خرگوشیم
با تو چون غیر درنمیگنجد
کرده خود را از آن فراموشیم
با خیال رخ تو هم خوابیم
با غم عشق تو همآغوشیم
ساقیا آتشیست در دل ما
آب گلگون بده که میجوشیم
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
ادرّ الکأس ایها الساقی
زانکه از حد گذشت مشتاقی
راست کن ساز پردهٔ عشاق
پرده پرداز راه عشاقی
باقی بادهٔ شبانه بده
برسانم به دولت باقی
چشمش از چشمزخم میترسد
فتعوذه ایها الراقی
طرف روی او نگه دارد
صدغها و هو احسن الواقی
طال شوقی الی لقائکم
یعلم الله کیف اشواقی
همچو گیسوی خویش خوشبویی
همچو آبروی خویشتن طاقی
در ره مهر نیک بدعهدی
در وفا سخت سستمیثاقی
ساقیا روزگار رنگآمیز
نخرد از تو رنگ زراقی
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
ای ز شمع رخت جهان روشن
جنت از کوی تو یکی گلشن
پرده بردار تا فرود آید
آفتابت چو ذره از روزن
ما شکسته دل و پریشانیم
تو سر زلف پرشکن مشکن
اهل پرهیز گو بپرهیزید
کآتش عشق سوخت خرمن من
چهرهٔ زرد ما و بادهٔ سرخ
سینهٔ صاف ما و دردی دن
ساقیا می که روزگار ببیخت
خاک پرویز را به پرویزن
چرخ زالیست دست بر دستان
دهر پیریست پای بر شیون
کاس او کاسهٔ سر کاووس
بزم او حصن جسم رویین تن
خسته قهر زخم او سهراب
بستهٔ قعر چاه او بیژن
خون مخور زین جهان که او دارد
خون افراسیاب در گردن
حیلهای چون نمیتوان انگیخت
چارهای چون نمیتوان کردن
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
ای رخت آفتاب منظر بام
عارض روشن تو ماه تمام
روی تو دلگشای طلعت صبح
جعد تو موی بند طرهٔ شام
تا گل و سرو در حجاب افتند
چهره بنما و در چمن بخرام
بوی زلف خود از بنفشه شنو
کش معنبر به بوی توست مشام
نکنم نسبت قد تو به سرو
خود که دیده است سرو سیماندام
خال و زلف تو دید مرغ دلم
اندر آمد به سوی دانه به دام
شیخ ما را به توبه میخواند
ما کدامیم و اهل توبه کدام
زاهدان گو حذر کنید که ما
دامنآلودهایم و دُردآشام
چون صراحی فرو نمیآریم
سر به چیزی مگر به باده و جام
مفتی درس عشق کجاست
که بگوید که نیست باده حرام
زهد تشویش میدهد ما را
ساقیا ما به رغم ابن حسام
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رویت آیینهای ز صُنْعِ خداست
خط سبزت سواد مشک خطاست
هوش مصنوعی: چهرهات گواهی از خلقت خداوند است و رنگ سبزت همچون علامتی از خطای گنگی در سیاهی مشکی دیده میشود.
سنبلت کابروی نسرین است
بر گل تر ز مشک غالیهساست
هوش مصنوعی: سنبل زیبای تو مانند گل نسرین است که بر روی گل تازهای دارای عطر خوشبو نشسته است.
آنچه در آب خضر پنهان است
ما بجستیم و در لبت پیداست
هوش مصنوعی: آنچه که در آب زلال و زندگیبخش خضر وجود دارد، ما آن را جستجو کردهایم و در سخنان تو به وضوح نمایان است.
رخت آراسته است کار جهان
راستی را رخت جهان آراست
هوش مصنوعی: لباس زیبا و آراستهای برای جهانی که در آن زندگی میکنیم فراهم شده است و این زیبایی، نظم و حقیقت جهان را به نمایش میگذارد.
قامتت را به سرو میگفتیم
عقل باور کند حکایت راست
هوش مصنوعی: ما به قامت تو مانند سرو افتخار میکردیم و عقل را وادار میکردیم که این داستان را حقیقت بداند.
عشق بالا گرفت از آن بالا
سرو را نیز میل آن بالاست
هوش مصنوعی: عشق به اوج خود رسید و باعث شد که سرو نیز به سمت بالا تمایل پیدا کند.
عشق از شمع میتوان آموخت
کِش سر از دست رفت و پا برجاست
هوش مصنوعی: از شمع میتوان درس عشق گرفت، چرا که حتی وقتی نورش را از دست میدهد، هنوز به ایستادن ادامه میدهد.
ما به جنت فرو نمیآییم
سر کوی تو جنتالماواست
هوش مصنوعی: ما به بهشت نمیرویم، زیرا در نزدیک تو، بهشتی وجود دارد که ما در آن زندگی میکنیم.
با تو آتش و گل ریاحین است
گل شمشاد بیتو خار و گیاست
هوش مصنوعی: وقتی تو هستی، زندگی پر از زیبایی و شادابی است، اما در غیابت، همه چیز به کانون خزان و بیموالی تبدیل میشود.
نرگس و یاسمین و لاله برست
ساقی و مطرب و پیاله کجاست
هوش مصنوعی: گلهای نرگس، یاسمن و لاله در حال شکفتن هستند، ولی حالا بگو، ساقی، نوازنده و جام کجا هستند؟
نتوان بیمِیِ مغانه نشست
خاصه اکنون که بوی گل برخاست
هوش مصنوعی: ننشستن در محفل میپرستان بدون نوشیدن شراب ممکن نیست، بهویژه اکنون که عطر گلها در فضا پیچیده است.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: بیا بلند شو تا با هم به جشن و شادی برویم و با اهل می و شادی، بادهای بنوشیم و لذت ببریم.
ما نه باغ و بهار میجوییم
ما رخ آن نگار میجوییم
هوش مصنوعی: ما به دنبال باغ و زیباییهای بهار نیستیم، بلکه به دنبال چهره آن معشوقه زیبا هستیم.
ما به امید سرو قامت دوست
طرف جویبار میجوییم
هوش مصنوعی: ما با امید به دیدن قد و قامت زیبای دوست، به سمت جویبار حرکت میکنیم.
تا ز چشمت مگر خبر یابیم
نرگس پرخمار میجوییم
هوش مصنوعی: به دنبال این هستیم که از نگاه تو چیزی بفهمیم، چون چشم تو مانند نرگس است که پر از خواب و آرامش دارد.
عکس روی تو لاله میتابد
زان جهت لالهزار میجوییم
هوش مصنوعی: چهره زیبایت مانند نرگس میتابد، به همین خاطر ما در جستوجوی گلزار نرگس هستیم.
بیکنار تو در میان غمیم
زان میان ما کنار میجوییم
هوش مصنوعی: ما در فضایی پر از غم و اندوه هستیم و در این حال سعی میکنیم به یکدیگر نزدیک شویم و کنار هم باشیم.
سر عاشق به پای دار رسید
عاشق پایدار میجوییم
هوش مصنوعی: عاشق به مرحلهای رسید که جانش را به پای عشق فدای کند، ولی ما به دنبال عشقی پایدار و دائمی هستیم.
آن چه خضر اندر آب حیوان یافت
زان لب آبدار میجوییم
هوش مصنوعی: ما در جستجوی آب حیات هستیم، همانطور که خضر، آن آب را در دریا پیدا کرد.
غرض ما از این چمن نه گل است
کان رخ گلعذار میجوییم
هوش مصنوعی: هدف ما از آمدن به این باغ فقط گل نیست، بلکه ما به دنبال چهرهی زیبای محبوب هستیم.
ما ز هر صورتی که میبینیم
نقش صورت نگار میجوییم
هوش مصنوعی: ما از هر شکلی که مشاهده میکنیم، به دنبال تصویر زیبای آن هستیم.
گر به مسجد رویم اگر به کنشت
عکس دیدار یار میجوییم
هوش مصنوعی: اگر به مسجد برویم یا به کنیسه، همواره در جستجوی دیدار محبوب خود هستیم.
ساقیا تلخ عیش و تنگدلیم
بادهٔ خوشگوار میجوییم
هوش مصنوعی: ای ساقی، با اینکه زندگیام تلخ و سخت است، اما ما به دنبال نوشیدنی خوشمزهای هستیم.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: بیا بلند شو و چنگ بزنیم، با همراهان مغان شراب مغانه بنوشیم.
باز بیگانه شد ز هستی خویش
این دل عاشق بلااندیش
هوش مصنوعی: دل عاشق که بیپروایی میکند، اکنون از وجود خودش دور شده و بیگانه شده است.
عشق را بیشهایست کاندر وی
شیر از آهو کم است و گرگ از میش
هوش مصنوعی: عشق جایی است که در آن قدرت و شجاعت بیشتر از آسیبپذیری و نرمخویی وجود دارد. در اینجا، قویترها غالبند و ضعیفترها در سایه قرار دارند.
از پس دیده میروی ای دل
تا از این پس تو را چه آید پیش
هوش مصنوعی: ای دل، تو از حالا به بعد دیگر چه چیزی را تجربه خواهی کرد؟ بهتر است که از این پس به غم و اندوه این دنیا توجهی نکنی.
چشم او دل ببرده میترسم
که از این فتنههای بیش از پیش
هوش مصنوعی: چشمان او دل مرا گرفته و میترسم که گرفتار مشکلاتی شوم که هر روز بیشتر میشوند.
غمزهٔ شوخ آن کمانابرو
همچو تیرم برآورد از کیش
هوش مصنوعی: چهرهٔ بازیگوش و نازکنظری که ابروانش به شکل کمان درآمده، همچون تیر به قلبم نفوذ کرد.
یار با خال و ما چنین خالی
دلبران منعمند و ما درویش
هوش مصنوعی: دوست من با زیبایی و ظاهری خاص، در حالی که دلبران دیگر زندگی را با نعمت و ثروت پر کردهاند، ما در عوض در فقر و تنگدستی به سر میبریم.
هیچ نوش لبت به ما نرسد
غمزه بر دل چه میزنی چون نیش
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از شیرینی لبانت به ما نمیرسد، پس چرا با چشمانت دلها را میشکنی و آزار میدهی؟
بر دل ریش دیده خونبار است
چند ریزد نمک مرا بر ریش
هوش مصنوعی: بر دل زخمخوردهام که پر از غم و درد است، چرا نمک بپاشی؟ آیا نمیدانی که این کار فقط زخمهایم را بیشتر میکند؟
بیدف و چنگ و مطرب ای ساقی
هیچ کاری نمیرود از پیش
هوش مصنوعی: ای ساقی، بدون موسیقی و ساز و آواز، هیچ کاری پیش نمیرود.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: بیا بلند شو و همراه با دوستان، به خوشگذرانی و جشن بپردازیم و بادهای مخصوص مغان بنوشیم.
رند و قلاش و مست و مدهوشیم
مذهب عشق را نمیپوشیم
هوش مصنوعی: ما انسانهای آزاد و بیپروا هستیم و به خاطر عشق و احساسمون هیچ چیزی را پنهان نمیکنیم.
زرق و طامات درنمیگیرد
دلق و سالوس تا یکی پوشیم
هوش مصنوعی: ظاهر سازی و فریبکاری در بین افرادی که به دنبال حقیقت هستند، جایی ندارد تا زمانی که کسی به صدق و راستگویی بپردازد.
لعل ساقی و بادهٔ صافی
آن ببوسیم و آن دگر نوشیم
هوش مصنوعی: بیا با هم لعل زیبای ساقی و نوشیدنی زلال را ببوسیم و از آن یکی دیگر هم بنوشیم.
زهد و تقوا و درس فتوا را
در خرابات عشق بفروشیم
هوش مصنوعی: در دنیا به جای اینکه زندگی را با زهد و تقوا و مسائل دینی بگذرانیم، بهتر است عشق و احساسات را در مراکز خوشی و شادی تجربه کنیم.
دست از حلقهٔ جهان بکشیم
پند استاد عشق بنیوشیم
هوش مصنوعی: بیایید از دست و بندهای این دنیا رها شویم و به آموزههای استاد عشق گوش فرا دهیم.
هرکه زین حلقه گوشهای گیرد
به غلامیش حلقه در گوشیم
هوش مصنوعی: هر کسی که از این حلقه مقدس به نوعی بهره ببرد، من در خدمت او هستم و همچون غلامی در کنار او خواهم بود.
کوشش ما به قدر همت ماست
زان به امید وصل میکوشیم
هوش مصنوعی: تلاش ما به اندازه اراده و هدف ماست، بنابراین با امید به رسیدن به هدف، کوشش میکنیم.
کی رسد دل به یار آهو چشم
زان که در عین خواب خرگوشیم
هوش مصنوعی: کی به دل میرسد که به یار آهوچشم دست یابد، در حالی که در حالت خواب خرگوشی به سر میبریم.
با تو چون غیر درنمیگنجد
کرده خود را از آن فراموشیم
هوش مصنوعی: با تو که هستم، هیچ چیز دیگری در ذهنم جا نمیگیرد و همه چیزهایی را که قبلاً میشناختم، فراموش کردهام.
با خیال رخ تو هم خوابیم
با غم عشق تو همآغوشیم
هوش مصنوعی: با خیال چهرهات در خواب هستیم و با اندوه عشق تو در آغوش هم هستیم.
ساقیا آتشیست در دل ما
آب گلگون بده که میجوشیم
هوش مصنوعی: ای ساقی، در دل ما آتش شعلهور است؛ لطفاً آب گلگون به ما بده تا سرشار از زندگی و شادابی شویم.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: برخیز و بیا تا با دوستان باده بنوشیم و به شادی بپردازیم.
ادرّ الکأس ایها الساقی
زانکه از حد گذشت مشتاقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، جام را پر کن، زیرا عشق و شوق در دل من از حد گذشته و زیاد شده است.
راست کن ساز پردهٔ عشاق
پرده پرداز راه عشاقی
هوش مصنوعی: ساز عشق را به نیکویی تنظیم کن و برای عاشقان فضایی مناسب بساز تا عاشقان به راحتی بتوانند در این فضا حرکت کنند.
باقی بادهٔ شبانه بده
برسانم به دولت باقی
هوش مصنوعی: لطفاً بادهٔ شبانه را دوباره به من بده تا به مقام و خوشبختی ادامه دهم.
چشمش از چشمزخم میترسد
فتعوذه ایها الراقی
هوش مصنوعی: چشمش از آسیب نفرین و حسادت میترسد، پس ای عالم، او را پناه بده.
طرف روی او نگه دارد
صدغها و هو احسن الواقی
هوش مصنوعی: نزدیک این چهره زیبا، تمام زیباییها جمع شده است و او بهترین حقیقت است.
طال شوقی الی لقائکم
یعلم الله کیف اشواقی
هوش مصنوعی: شوق دیدار شما بر من غلبه کرده و فقط خدا میداند که چقدر اشتیاق دارم.
همچو گیسوی خویش خوشبویی
همچو آبروی خویشتن طاقی
هوش مصنوعی: مانند گیسوانی که خوشبو است، زیبایی و آبرو نیز باید به گونهای باشد که توجه دیگران را جلب کند.
در ره مهر نیک بدعهدی
در وفا سخت سستمیثاقی
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، کسی که به وعدهاش وفا نمیکند، عهد و پیمانش بسیار سست و شکننده است.
ساقیا روزگار رنگآمیز
نخرد از تو رنگ زراقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، روزگار که رنگها را به زندگی میآورد، از تو خوبتر و زیباتر نمیتواند رنگی بسازد.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: بیا که بلند شویم و با دستان خود به آن ساز بنوازیم و با دوستان بادهای از آنان بنوشیم.
ای ز شمع رخت جهان روشن
جنت از کوی تو یکی گلشن
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی هستی که نور چهرهات، جهان را روشن کرده و از این رو، بهشت را از کوی تو میسازد و باعث میشود که در آنجا همچون باغی زیبا و دلنشین برقرار شود.
پرده بردار تا فرود آید
آفتابت چو ذره از روزن
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا خورشیدت مانند ذرهای از پنجره وارد شود.
ما شکسته دل و پریشانیم
تو سر زلف پرشکن مشکن
هوش مصنوعی: ما دلشکسته و مضطرب هستیم، تو هم کالای زیبای خودت را خراب نکن.
اهل پرهیز گو بپرهیزید
کآتش عشق سوخت خرمن من
هوش مصنوعی: افراد با احتیاط و پرهیزکار، از آتش عشق بپرهیزید؛ زیرا این عشق، تمام هستی و جان من را سوزانده است.
چهرهٔ زرد ما و بادهٔ سرخ
سینهٔ صاف ما و دردی دن
هوش مصنوعی: چهرهٔ زرد ما نشان از غم و اندوه است و بادهٔ قرمز نماد شادی و جوانی. سینهٔ صاف ما به پاکی و صداقت اشاره دارد و دردهای درون ما از غم و رنج زندگی حکایت میکند.
ساقیا می که روزگار ببیخت
خاک پرویز را به پرویزن
هوش مصنوعی: ای ساقی، می نوشی که زمان، خاک پرویز را به خاک پرویزن تبدیل کرده است.
چرخ زالیست دست بر دستان
دهر پیریست پای بر شیون
هوش مصنوعی: زندگی مانند چرخش یک چرخ زنگار زده است. در دستان روزگار، پیر و خستهای وجود دارد که همچنان در میان تاریکی و نالهها قدم میزند.
کاس او کاسهٔ سر کاووس
بزم او حصن جسم رویین تن
هوش مصنوعی: کاسهای که در آن قرار دارد، کاسهٔ سر کاووس است و جشن او، قلعهای است که بدن سخت و نیرومند او را دربرگرفته.
خسته قهر زخم او سهراب
بستهٔ قعر چاه او بیژن
هوش مصنوعی: سهراب خسته و ناتوان شده است و به شدت از زخمهای خود رنج میبرد، در حالی که بیژن در اعماق چاهی گرفتار آمده است.
خون مخور زین جهان که او دارد
خون افراسیاب در گردن
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده و از این دنیا ناراحت نباش، زیرا او (دنیا) در خود دلی پر از کینه و سرسختی دارد.
حیلهای چون نمیتوان انگیخت
چارهای چون نمیتوان کردن
هوش مصنوعی: اگر نمیتوان ترفند یا تدبیری اندیشید، راهی دیگر هم وجود ندارد.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
هوش مصنوعی: بیا بلند شو و همراه با هم با زندگی شاد و سرور کنیم، و از خوشیها بهرهمند شویم.
ای رخت آفتاب منظر بام
عارض روشن تو ماه تمام
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو همانند آفتاب بر بام، و چهرهات همچون ماه کامل درخشان است.
روی تو دلگشای طلعت صبح
جعد تو موی بند طرهٔ شام
هوش مصنوعی: چهره زیبا و دلنواز تو مانند روشنی صبح است و موهای زیبایت همچون تارهای شب با نرمی و جذابیت خاصی در کنار هم قرار گرفتهاند.
تا گل و سرو در حجاب افتند
چهره بنما و در چمن بخرام
هوش مصنوعی: تا زمانی که گل و درختان سرو در سایه و حجاب قرار گرفتهاند، چهرهات را نمایان کن و در میان چمنها به آرامی قدم بزن.
بوی زلف خود از بنفشه شنو
کش معنبر به بوی توست مشام
هوش مصنوعی: بوی زلف تو مانند بوی بنفشه است و این عطر، دلانگیزتر از هر رایحهای است.
نکنم نسبت قد تو به سرو
خود که دیده است سرو سیماندام
هوش مصنوعی: من قد تو را به قد یک سرو مقایسه نمیکنم، زیرا چشمم تنها زیباییهای تو را دیده است.
خال و زلف تو دید مرغ دلم
اندر آمد به سوی دانه به دام
هوش مصنوعی: مو و خال تو، دل من را مثل پرندهای به سوی دانه میکشاند و در دام گرفتار میکند.
شیخ ما را به توبه میخواند
ما کدامیم و اهل توبه کدام
هوش مصنوعی: شیخ ما از ما میخواهد که توبه کنیم، اما ما نمیدانیم که واقعاً چه کسانی اهل توبه هستند و وضعمان چگونه است.
زاهدان گو حذر کنید که ما
دامنآلودهایم و دُردآشام
هوش مصنوعی: ای زاهدان، از ما دوری کنید زیرا ما کسانی هستیم که دامن ما آلوده است و اهل مینوشی هستیم.
چون صراحی فرو نمیآریم
سر به چیزی مگر به باده و جام
هوش مصنوعی: ما هرگز سر خود را برای چیزی جز نوشیدن شراب و گرفتن جام پایین نمیآوریم.
مفتی درس عشق کجاست
که بگوید که نیست باده حرام
هوش مصنوعی: کسی که در مورد عشق و احساسات آموزه دارد کجاست که به ما بگوید نوشیدنی ای که زهر باشد وجود ندارد؟
زهد تشویش میدهد ما را
ساقیا ما به رغم ابن حسام
هوش مصنوعی: زهد و پارسایی ما را نگران میکند، ای ساقی! ما با این حال که ابن حسام را داریم، به زندگی لذتبخش خود ادامه میدهیم.
خیز تا چنگ در چغانه زنیم
با مغان بادهٔ مغانه زنیم
لاله عکس روی تو را بازتاب میدهد برای همین به دنبال لاله هستیم