گنجور

بخش ۷ - در صورت حال گوید

بربود دلم به غمزه ماهی
در کشور حسن پادشاهی
شوخی صنمی بتی نگاری
سیمین‌بدنی سمن‌عذاری
سلطان سریر خوب‌رویی
شاهنشه کشور نکویی
آرام دل امیدواران
آسایش جان بی‌قراران
خورشید سپهر آشنایی
در دیده به جای روشنایی
هم اختر برج مهربانی
هم گوهر درج کامرانی
هم مرهم داغ دردمندان
هم چشم و چراغ مستمندان
از ماه رخش جهان منور
آفاق ز زلف او معطر
خورشید غلام طلعت او
شمشاد خجل ز قامت او
دل بستۀ زلف تابدارش
جان تشنۀ لعل آبدارش
ماهی‌ست ز اوج دل‌نوازی
سروی‌ست ز باغ سرفرازی
رویش که به حسن بی‌مثال است
آیینۀ صنع ذوالجلال است
بنمود به عاشقان کماهی
انوار صنایع الهی
لعلش چو حیات جاودانی‌ست
سرچشمۀ آب زندگانی‌ست
افکنده به گاه درفشانی
خون در جگر عقیق کانی
گوئی که حدیث جان شیرین
رمزی‌ست از آن دهان شیرین
خالش که بر آن لب چو نوش است
زنگی‌بچۀ شکرفروش است
یارب که چه زنگی است مقبل
کاو را لب کوثراست منزل
چشمش به کرشمه دل‌ربایی
بالاش به راستی بلایی
گیسوش که رشک عنبر آمد
در پاش فتاد و بر سر آمد
آشفته چو روزگار عشاق
شوریده چو حال زار عشاق
گویند که هست نافه در چین
در نافۀ زلف اوست صد چین
هر حلقه زلف آن پری‌وش
نعلی‌ست به نام من در آتش
هم‌خوابۀ سنبل ارغوانش
دل بستۀ طاق ابروانش
در زلف نپیچدش به جز تاب
در چشم نیایدش به جز خواب
تا دیده به روی او گشادم
جان و دل و دین ز دست دادم
تا دردی درد او چشیدم
بر هستی خود قلم کشیدم
جانم به لب آمد از فراقش
دل سوخت ز درد اشتیاقش
بگرفت ز عمر خود ملالم
یارب که مباد کس به حالم
شمع فرحم ز باد غم مرد
صاف طربم ز غصه شد درد
دریاب که زار و بی‌قرارم
آشفته چو زلف اوست کارم
بشتاب که تاب دوری‌ام نیست
در فرقت او صبوری ام نیست
غیر از تو کسی نمی‌تواند
کاین غصه به عرض او رساند
برخیز ز راه مهربانی
درنه قدمی چو میتوانی
آهسته به کوی او گذر کن
وز حال دل منش خبرکن
این نامه ببر به سوی آن یار
پیغام من شکسته بگذار

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بربود دلم به غمزه ماهی
در کشور حسن پادشاهی
هوش مصنوعی: دل من با زیبایی‌های ماهرانه یک ماه در دیاری که پادشاهی زیبا دارد، مأیوس و گرفتار شده است.
شوخی صنمی بتی نگاری
سیمین‌بدنی سمن‌عذاری
هوش مصنوعی: یک معشوقه زیبا و نازک‌بدن که مانند نقره می‌درخشد و در حضورش عشق و محبت به وجود می‌آید.
سلطان سریر خوب‌رویی
شاهنشه کشور نکویی
هوش مصنوعی: سلطان دارای زیبایی و جذبه‌ای است که بر تخت پادشاهی نشسته و نماد خوبی و نیکی در این سرزمین است.
آرام دل امیدواران
آسایش جان بی‌قراران
هوش مصنوعی: دل‌های امیدوار آرامش می‌یابند و جان‌های ناآرام در آسایش قرار می‌گیرند.
خورشید سپهر آشنایی
در دیده به جای روشنایی
هوش مصنوعی: در آسمان آشنایی، خورشید به جای روشنایی، در چشم‌ها می‌درخشد.
هم اختر برج مهربانی
هم گوهر درج کامرانی
هوش مصنوعی: در اینجا به صفات مثبت و ارزشمندی اشاره شده که انسان‌ها می‌توانند داشته باشند. به نوعی، به شخصیت‌های نیکو و افراد مهربان اشاره شده که در زندگی به دیگران کمک می‌کنند و باعث خوشبختی می‌شوند. به عبارت دیگر، اینطور می‌توان گفت که کسی که مهربان و دوست‌داشتنی است، مانند جواهری باارزش در زندگی دیگران می‌درخشد.
هم مرهم داغ دردمندان
هم چشم و چراغ مستمندان
هوش مصنوعی: همچون دارویی برای تسکین دردهای مظلومان و همچون امید و روشنی برای زندگی نیازمندان.
از ماه رخش جهان منور
آفاق ز زلف او معطر
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی او، جهان را روشن کرده و زلفش بوی خوشی به فضا بخشیده است.
خورشید غلام طلعت او
شمشاد خجل ز قامت او
هوش مصنوعی: خورشید، خدمتگزار زیبایی اوست و قامت او، شمشاد را شرمنده کرده است.
دل بستۀ زلف تابدارش
جان تشنۀ لعل آبدارش
هوش مصنوعی: دل عاشق به زلف خوش‌فرمش وابسته است و جانم در پی زیبایی و رنگین‌کمان لب‌هایش عطش دارد.
ماهی‌ست ز اوج دل‌نوازی
سروی‌ست ز باغ سرفرازی
هوش مصنوعی: ماهی از اوج زیبایی و دل‌نوازی به وجود آمده است و سروی نیز از باغ با شکوه و افتخار رشد کرده است.
رویش که به حسن بی‌مثال است
آیینۀ صنع ذوالجلال است
هوش مصنوعی: چهره‌اش زیبا و بی‌نظیر است و جلوه‌ای از خلقت و قدرت خداوند را به نمایش می‌گذارد.
بنمود به عاشقان کماهی
انوار صنایع الهی
هوش مصنوعی: خداوند به عشق‌ورزان جلوه‌ای از نورهای خلقت خود را نشان داد.
لعلش چو حیات جاودانی‌ست
سرچشمۀ آب زندگانی‌ست
هوش مصنوعی: سنگی که در دست دارم، همانند یک مروارید ارزشمند است و مانند حیات جاودانی به نظر می‌رسد، که منبعی برای زندگی و زنده ماندن است.
افکنده به گاه درفشانی
خون در جگر عقیق کانی
هوش مصنوعی: در جگر سنگی عقیق، نور و روشنی از خون پراکنده شده است.
گوئی که حدیث جان شیرین
رمزی‌ست از آن دهان شیرین
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که صحبت از داستانی است که در آن، جان شیرین به زبان شیرین بیان می‌شود. این نوع بیان می‌تواند به معنی عمیق‌تری اشاره داشته باشد که به احساسات و تجربیات انسانی مربوط می‌شود. در واقع، از آن دهان شیرین، گفته‌هایی به میان می‌آید که ممکن است رازهایی از عشق و زندگی را در خود نهفته داشته باشد.
خالش که بر آن لب چو نوش است
زنگی‌بچۀ شکرفروش است
هوش مصنوعی: صورت او که بر آن لب‌ها مانند نوش است، به زیبایی و لطافتی می‌ماند که فروشنده‌ی شکری می‌تواند به آن ببازد.
یارب که چه زنگی است مقبل
کاو را لب کوثراست منزل
هوش مصنوعی: ای خدا، چه حال و وضعیت عجیبی دارد آن کسی که لبانش به آب کوثر نزدیک است و به خاطر همین، در مقام و منزلت خاصی قرار دارد.
چشمش به کرشمه دل‌ربایی
بالاش به راستی بلایی
هوش مصنوعی: چشمان او با ناز و کرشمۀ خاصی، دل‌ربا و جذاب است و بلایی برای دل‌ها به شمار می‌آید.
گیسوش که رشک عنبر آمد
در پاش فتاد و بر سر آمد
هوش مصنوعی: موهای او مانند عطر خوش عنبر است که بر روی زمین ریخته و بر سر او فرود آمده است.
آشفته چو روزگار عشاق
شوریده چو حال زار عشاق
هوش مصنوعی: زمانه برای عاشقان دچار و پریشان است و حال آنها نیز بسیار خراب و آشفته است.
گویند که هست نافه در چین
در نافۀ زلف اوست صد چین
هوش مصنوعی: می‌گویند که در چین شال یا پارچه‌ای به نام نافه وجود دارد، و این شال نماد زلف اوست که زیبایی و جذابیت خاصی دارد و در حقیقت، زلف او از زیبایی خاصی برخوردار است که شایستهٔ تحسین است.
هر حلقه زلف آن پری‌وش
نعلی‌ست به نام من در آتش
هوش مصنوعی: هر رشته از موهای آن دختر زیبا مانند نارنجکی است که به نام من در آتش قرار دارد.
هم‌خوابۀ سنبل ارغوانش
دل بستۀ طاق ابروانش
هوش مصنوعی: او که دل به زیبایی‌های سنبل ارغوانی سپرده، به پرنقش و نگار ابروانش مجذوب است.
در زلف نپیچدش به جز تاب
در چشم نیایدش به جز خواب
هوش مصنوعی: در زلف کسی گیر نمی‌کند جز با پیچش، و خواب جز از نگاه او به کسی نمی‌رسد.
تا دیده به روی او گشادم
جان و دل و دین ز دست دادم
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهی به چهره او انداختم، جان و دل و ایمانم را از دست دادم.
تا دردی درد او چشیدم
بر هستی خود قلم کشیدم
هوش مصنوعی: وقتی که درد او را احساس کردم، احساس کردم که وجودم را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به نوعی از آن تأثیر می‌زنم.
جانم به لب آمد از فراقش
دل سوخت ز درد اشتیاقش
هوش مصنوعی: جانم از دوری او به لب رسیده و دلم از شوق و درد عشقش می‌سوزد.
بگرفت ز عمر خود ملالم
یارب که مباد کس به حالم
هوش مصنوعی: از زندگی‌ام خسته‌ام، ای خدا، باشد که هیچ‌کس حال من را نفهمد.
شمع فرحم ز باد غم مرد
صاف طربم ز غصه شد درد
هوش مصنوعی: شمعی که به خاطر غم می‌سوزد، از نسیم آسیب می‌بیند و شادی‌ام به خاطر غصه‌ای که دارم، به درد تبدیل شده است.
دریاب که زار و بی‌قرارم
آشفته چو زلف اوست کارم
هوش مصنوعی: درک کن که من چقدر نگران و بی‌قرار هستم، حالت من مانند حالت آشفته و پریشان زلف اوست.
بشتاب که تاب دوری‌ام نیست
در فرقت او صبوری ام نیست
هوش مصنوعی: بشتاب و بیا، زیرا نمی‌توانم تحمل دوری‌اش را داشته باشم و در این جدایی صبرم تمام شده است.
غیر از تو کسی نمی‌تواند
کاین غصه به عرض او رساند
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند این درد و غصه را به کسی دیگر منتقل کند.
برخیز ز راه مهربانی
درنه قدمی چو میتوانی
هوش مصنوعی: ا ز جای خود برخواسته و از مسیر محبت و مهربانی خارج شو و اگر می‌توانی قدمی بردار.
آهسته به کوی او گذر کن
وز حال دل منش خبرکن
هوش مصنوعی: به آرامی به محله او برو و از حال و احوال دل من برایش بگو.
این نامه ببر به سوی آن یار
پیغام من شکسته بگذار
هوش مصنوعی: این نامه را به سوی معشوق ببر و پیام من را که در دل دارم، به او برسان.

حاشیه ها

1403/11/22 23:01
افسانه چراغی

خال کنار لبش مانند سیاهپوست خوش‌اقبالی است که کتار حوض کوثر منزل دارد.