غزل شمارهٔ ۸۹۹
بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح
میدهد چاک گریبان در کفم دامان صبح
از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند
آسمان دودیست از خاکستر تابان صبح
فتح باب فیض در رفع توهّم خفته است
از شکست رنگ شب وامیشود مژگان صبح
در جنون وضع گریبانم تماشا کردنیست
همچو زخم دل نمک دارد لب خندان صبح
اینقدر خون شهیدان در دم شمشیر تست
یا شفق دارد بهکف سررشتهٔ دامان صبح
ما به کلفت قانعیم اما ز بس کم فرصتی
شام ما هم میزند پیمانهی دوران صبح
نعمتی بر روی خوانعمر کم فرصت کجاست
همچو شبنم دست میشوید ز خود مهمان صبح
تا نگرددکاسهات پر خون به رنگ آفتاب
آسمان مشکلکه در پیشتگدازد نان صبح
تخم شبنم، پشهٔ عبرت درپن گلشن دواند
خنده توام میدمد با ریزش دندان صبح
تا به کی خواهد هوس گرد خیال انگیختن
درنفس رفتهست فرصت عرصهٔ جولان صبح
ترک غفلت شاهد اقبال فیض ما بس است
چشم اگر از خواب واشد نیست جز برهان صبح
هرکجا عرض نفس دادند جنس باد بود
غیر واچیدن چه دارد چیدن دکان صبح
حسن از هر نالهٔ عاشق نقابی میدرد
نگسلی ربط نفس ای بلبل از افغان صبح
تخم اشکی میفشاند آه و از خود میرود
غیر شبنم نیست بیدل زاد همراهان صبح
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بازم از فیض جنون آماد شد سامان صبح
میدهد چاک گریبان در کفم دامان صبح
هوش مصنوعی: باری دیگر با نعمت جنون، صبح دوباره سر و سامان میگیرد. چاک گریبان من را در دست دارد و صبح به من هدیه میدهد.
از گداز پیکرم تعمیر امکان کرده اند
آسمان دودیست از خاکستر تابان صبح
هوش مصنوعی: از ذوب شدن و پیکر آسیبدیدهام، فرصتی برای بازسازی به وجود آمده است. آسمان در حال حاضر از خاکستر صبحگاهی که درخشان است، دودی به نظر میرسد.
فتح باب فیض در رفع توهّم خفته است
از شکست رنگ شب وامیشود مژگان صبح
هوش مصنوعی: بelt برد اشراق در نتیجه رهایی از افکار نادرست، از شکستن تیرگی شب برمیخیزد و بیدار میشود.
در جنون وضع گریبانم تماشا کردنیست
همچو زخم دل نمک دارد لب خندان صبح
هوش مصنوعی: در حالتی از جنون، مشاهده وضع من جذاب و جالب است، مانند زخم دل که با لبخند صبح گره خورده و نمکی دارد.
اینقدر خون شهیدان در دم شمشیر تست
یا شفق دارد بهکف سررشتهٔ دامان صبح
هوش مصنوعی: خون شهیدان به قدری با قدرت و تاثیر است که مانند شفق در آغاز صبح در دامن روز نمایان شده است.
ما به کلفت قانعیم اما ز بس کم فرصتی
شام ما هم میزند پیمانهی دوران صبح
هوش مصنوعی: ما به زندگی ساده و کمپول خود راضی هستیم، اما به دلیل کمبود وقت، حتی شاممان هم به اندازهای نمیرسد که به تمام خواستههایمان پاسخ دهد.
نعمتی بر روی خوانعمر کم فرصت کجاست
همچو شبنم دست میشوید ز خود مهمان صبح
هوش مصنوعی: این دنیا همچون مهمانی است که فرصتی کوتاه دارد و نعمتها مانند شبنم هستند که به زودی میگذرند. باید از این فرصتها بهره برد و به یاد داشت که زندگی به سرعت سپری میشود.
تا نگرددکاسهات پر خون به رنگ آفتاب
آسمان مشکلکه در پیشتگدازد نان صبح
هوش مصنوعی: تا زمانی که کاسهات پر از خون نشود، به رنگ آسمان صبح، به سختی به نان صبحی که در مقابل تو است، دسترسی خواهی داشت.
تخم شبنم، پشهٔ عبرت درپن گلشن دواند
خنده توام میدمد با ریزش دندان صبح
هوش مصنوعی: قطرههای شبنم مانند دانههایی از اندیشه در میان گلها پراکنده شدهاند و پشهای که نماد بیخبری است در این باغ به پرواز در آمده. خندهات مانند صبح زود که دندانهایش میریزد، به من زندگی و نشاط میدهد.
تا به کی خواهد هوس گرد خیال انگیختن
درنفس رفتهست فرصت عرصهٔ جولان صبح
هوش مصنوعی: چقدر میخواهد دلخواهی و آرزو ایجاد کند در حالی که این فرصت به پایان رسیده و زمان خوشی و فعالیت صبحگاهان گذشته است؟
ترک غفلت شاهد اقبال فیض ما بس است
چشم اگر از خواب واشد نیست جز برهان صبح
هوش مصنوعی: اگر از غفلت و بیخبری دست برداریم و فرصتی را که به ما داده شده ببینیم، فقط کافی است که چشمانمان را بیدار کنیم. وقتی که چشمان ما باز شود، دیگر چیزی جز روشنی و حقیقت وجود ندارد.
هرکجا عرض نفس دادند جنس باد بود
غیر واچیدن چه دارد چیدن دکان صبح
هوش مصنوعی: هرجا که نفس کشیده شد، هیچ چیز جز بادی که میگذرد وجود ندارد و در واقع، هیچ فایدهای جز به انتظار ایستادن در صبح ندارد.
حسن از هر نالهٔ عاشق نقابی میدرد
نگسلی ربط نفس ای بلبل از افغان صبح
هوش مصنوعی: زیبایی از هر زاری که عاشق میکند، پردهای را کنار میزند؛ ای بلبل، گره خورده با نفس، از نالههای صبحگاه آگاه باش.
تخم اشکی میفشاند آه و از خود میرود
غیر شبنم نیست بیدل زاد همراهان صبح
هوش مصنوعی: عشق و احساس درد دل، مانند تخم اشکی است که از دل میجوشد و با خودش به جایی میبرد. به جز غم و اندوه، هیچ کس در کنار بیدل نیست که در صبحگاهان با او باشد.

بیدل دهلوی