گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۲۳

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی
ختن فکری‌ که بندد آشیان در حلقهٔ مویی
سحر آهی‌ که جوشد با هوای سیر گلزاری
گهر اشکی‌که غلتد در غبار حسرت‌ کویی
ز پای مور تا بال مگس صد بار سنجیدم
نشد بی اعتباریهای من سنگ ترازویی
چو گل امشب به آن رنگ آبرو بر خویش می‌بالم
که پنداری به خاک پای او مالیده‌ام رویی
به صد الفت فریبم داد اما داغ‌ کرد آخر
گل اندام سمن بویی‌، چمن رنگ شرر خویی
سر سوداپرست‌، آوارگی تا کی کشد یارب
گرفتم بالشی دیگر ندارم‌، کنج زانویی
تلاش دست از ترک تعلق می‌شود ظاهر
ز دنیا نیست دل برداشتن بی‌زور بازویی
ز درد مطلب نایاب بر خود می‌تپد هرکس
جهان‌گردی‌ست توفان بردهٔ جولان آهویی
وداع فرصت دیدار بی‌ماتم نمی‌باشد
ز مژگان چشم قربانی پریشان‌کرده‌ گیسویی
قد خم‌گشته‌ای در رهن صد عقبا امل دارم
به این دنباله داریها کم افتاده‌ست ابرویی
به نام محض قانع بودن‌ست از نقش موهومم
که من چون موی چینی نیستم جزسایهٔ مویی
درین‌ گلشن ز بس تنگست بیدل جای آسودن
نگردانید گل هم بی ‌شکست رنگ پهلویی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آن دل ‌که خون ‌گردد به سودای ‌گل رویی
ختن فکری‌ که بندد آشیان در حلقهٔ مویی
هوش مصنوعی: بهار زمانی است که دلی شیدا و عاشق به خاطر زیبایی‌های گل‌های ختن، سرشار از آرزو و خیال می‌شود. این فکر و خیال، مانند یک پرنده‌ی آزاد در جستجوی آشیانه‌ای در حلقه‌های موهای یار می‌گردد.
سحر آهی‌ که جوشد با هوای سیر گلزاری
گهر اشکی‌که غلتد در غبار حسرت‌ کویی
هوش مصنوعی: در صبح، آهی به همراه نسیم بوی گلستان جاری می‌شود، همچون اشکی که در غبار حسرت یک کوی و محل زندگی غلت می‌زند.
ز پای مور تا بال مگس صد بار سنجیدم
نشد بی اعتباریهای من سنگ ترازویی
هوش مصنوعی: از پایین پای یک مور تا بال یک مگس را بارها سنجیدم، اما هیچ‌یک از بی‌ارزش بودن‌ها و ناامیدی‌های من نتوانستند به عنوان وزن در ترازو قرار بگیرند.
چو گل امشب به آن رنگ آبرو بر خویش می‌بالم
که پنداری به خاک پای او مالیده‌ام رویی
هوش مصنوعی: امشب مانند گلی به زیبایی و آبروی خود می‌نازم، زیرا احساس می‌کنم که به خاطر او، چهره‌ام را به خاک پایش آغشته کرده‌ام.
به صد الفت فریبم داد اما داغ‌ کرد آخر
گل اندام سمن بویی‌، چمن رنگ شرر خویی
هوش مصنوعی: با محبت و دوستی بسیار، او مرا فریب داد، اما در نهایت قلبم را سوزاند. او مثل گل نازک و خوشبو، زیبایی‌اش شگفت‌انگیز و آتشین است.
سر سوداپرست‌، آوارگی تا کی کشد یارب
گرفتم بالشی دیگر ندارم‌، کنج زانویی
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم تحمل کنم این زندگی آشفته و سرشار از درد را؟ ای کاش خدا، کمکم کند؛ چون دیگر حتی یک بالش هم برای آرامش ندارم و تنها به گوشه‌ای از زانویم تکیه کرده‌ام.
تلاش دست از ترک تعلق می‌شود ظاهر
ز دنیا نیست دل برداشتن بی‌زور بازویی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از وابستگی‌ها و تعلقات دنیایی دست بکشیم، باید تلاشی آگاهانه و قوی داشته باشیم. صرفاً بی‌اعتنایی به دنیا کافی نیست و برای این کار نیاز به قدرت و شجاعت درونی داریم.
ز درد مطلب نایاب بر خود می‌تپد هرکس
جهان‌گردی‌ست توفان بردهٔ جولان آهویی
هوش مصنوعی: هر فردی در دل خود از درد و عوامل نایاب رنج می‌برد؛ در واقع، مثل یک جهان‌گردی است که در طوفان، آهویی رها شده و در حال پرسه‌زنی است.
وداع فرصت دیدار بی‌ماتم نمی‌باشد
ز مژگان چشم قربانی پریشان‌کرده‌ گیسویی
هوش مصنوعی: وداعی که بی‌دردسر و بدون اندوه باشد، وجود ندارد. اشک‌های چشمان کسانی که قربانی عشق شده‌اند، موهای پریشان را به خاطر می‌آورند.
قد خم‌گشته‌ای در رهن صد عقبا امل دارم
به این دنباله داریها کم افتاده‌ست ابرویی
هوش مصنوعی: تو با قامت خمیده‌ات، در مسیری پر از امید و انتظار ایستاده‌ای. آرزو دارم که در این راه، کم‌کم ابرویت که نشانه زیبایی‌ست، به سمت بالا برود و تو را زیباتر کند.
به نام محض قانع بودن‌ست از نقش موهومم
که من چون موی چینی نیستم جزسایهٔ مویی
هوش مصنوعی: به سادگی می‌توان گفت که رضایت و قناعت در زندگی از تصوراتی کاذب نشأت می‌گیرد. من مانند موی نازک و ظریف نیستم؛ فقط شبیه سایه‌ای از آن هستم. این بدان معناست که وجود من به خودی خود اهمیت چندانی ندارد و بیشتر به عنوان یک تصویر خیالی و گذرا است.
درین‌ گلشن ز بس تنگست بیدل جای آسودن
نگردانید گل هم بی ‌شکست رنگ پهلویی
هوش مصنوعی: در این باغ به قدری فضا تنگ و محدود است که حتی گل‌ها نیز نمی‌توانند به آرامش دست یابند و همگی به خاطر فشار و تنگنا رنگی کمرنگ و محو دارند.

حاشیه ها

1396/08/24 00:10

چو گل امشب به رنگ آبرو برخویش می بالم...