غزل شمارهٔ ۲۴۲۷
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن
عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن
رفت ایامی که غیر از نشئهام در سر نبود
میخورم چون سنگ اکنون بر دماغ خویشتن
همچو شمع کشته دارم با همه افسردگی
اینقدر آتش که میسوزم به داغ خویشتن
پا زدم از فهم هستی بر بهشت عافیت
سیر خویش افکند بیرونم ز باغ خویشتن
روشنان هم ظلمت آباد شعور هستیاند
نیست تا خورشید جز پای چراغ خویشتن
این بیابان هر چه دارد حایل تحقیق نیست
گر نپوشد چشم ما گرد سراغ خویشتن
تا گره از دانه وا شد ریشهها پرواز کرد
کس چه سازد دل نمیخواهد فراغ خویشتن
هر چه گل کرد از بساط خاک هم در خاک ریخت
بادهٔ ما ماند حیران ایاغ خویشتن
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل
ساخت آخر بوی این گل با دماغ خویشتن
غزل شمارهٔ ۲۴۲۶: هر چند نیست بیسبب از غمگریستنغزل شمارهٔ ۲۴۲۸: آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آگهی تا کی کند روشن چراغ خویشتن
عالمی را کشت اینجا در سراغ خویشتن
هوش مصنوعی: تا کی میخواهد خود را به دیگران نشان دهد؟ در این دنیا، هرکس به دنبال خودش بوده و به دنبال شناخت خویش است.
رفت ایامی که غیر از نشئهام در سر نبود
میخورم چون سنگ اکنون بر دماغ خویشتن
هوش مصنوعی: روزهایی گذشت که هیچ چیز جز حال نشئه در ذهنم نبود. اکنون مانند سنگ، در درونم احساس سنگینی میکنم.
همچو شمع کشته دارم با همه افسردگی
اینقدر آتش که میسوزم به داغ خویشتن
هوش مصنوعی: مثل شمعی که میسوزد، با تمام ناراحتیام، آنقدر شعلۀ درونم زیاد است که خودم را با درد و اندوهم میسوزم.
پا زدم از فهم هستی بر بهشت عافیت
سیر خویش افکند بیرونم ز باغ خویشتن
هوش مصنوعی: با تلاشی که در درک واقعیت وجودی خود دارم، دویدم و از بهشت آرامش خارج شدم و در نهایت، خود را از باغ وجود خود دور کردم.
روشنان هم ظلمت آباد شعور هستیاند
نیست تا خورشید جز پای چراغ خویشتن
هوش مصنوعی: روشنیها در واقع وجود دارند و به آگاهی این دنیا کمک میکنند، اما بدون نور خورشید، چیزی جز سایههای خود را نمیتوانند نشان دهند.
این بیابان هر چه دارد حایل تحقیق نیست
گر نپوشد چشم ما گرد سراغ خویشتن
هوش مصنوعی: این بیابان اگرچه چیزهای زیادی در خود دارد، اما برای کسانی که خود را نمیشناسند، هیچ سودی نخواهد داشت. فقط وقتی به خودمان رجوع کنیم و خود را بشناسیم، میتوانیم از آنها بهرهمند شویم.
تا گره از دانه وا شد ریشهها پرواز کرد
کس چه سازد دل نمیخواهد فراغ خویشتن
هوش مصنوعی: زمانی که دانه از چنبره خود آزاد شود، ریشههای آن به پرواز درمیآیند و هیچکس نمیتواند جلوی آن را بگیرد؛ چرا که دل نمیخواهد از خود دور شود و آرامش را از دست بدهد.
هر چه گل کرد از بساط خاک هم در خاک ریخت
بادهٔ ما ماند حیران ایاغ خویشتن
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خاک به وجود آمد، باز هم به خاک بازمیگردد؛ اما نوشیدنی ما همیشه در یاد خودمان باقی میماند و ما را به فکر فرو میبرد.
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل
ساخت آخر بوی این گل با دماغ خویشتن
هوش مصنوعی: هیچکس به عمق احساسات بیدل پی نبرد و او در نهایت به این نتیجه رسید که تنها خود اوست که بوی این گل را با حس خود درک میکند.

بیدل دهلوی