غزل شمارهٔ ۲۰۴۰
شب از رویت سخنهایی بهار اندوده میگفتم
زگیسو هرکه میپرسید مشک سوده میگفتم
وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی
ز خود چون صفر اگر میکاستم افزوده میگفتم
خرابات حضورم گردش چشم که بود امشب
که من از هر چه میگفتم قدح پیموده میگفتم
گذشت از آسمان چون صبح گرد وحشتم اما
هنوز افسانهٔ بال قفس فرسوده میگفتم
ندامت هم نبود از چارهکاران سیهکاری
عبث با اشک درد دامن آلوده میگفتم
جنونکرد وگریبانها درید از بند بند من
دو روزی بیش ازین حرفیکه لب نگشوده میگفتم
ز غیرت فرصت ذوق طلب دامنکشید از من
به جرم آنکه حرف دست برهم سوده میگفتم
نواهای سپند من عبث داغ تپیدن شد
به حیرتگر نفس میسوختم آسوده میگفتم
گه از وحدت نفس راندم،گه ازکثرت جنون خواندم
شنیدن داشت هذیانیکه من نغنوده میگفتم
سخنها داشتم از دستگاه علم و فن بیدل
به خاموشی یقینم شدکه پر بیهوده میگفتم
غزل شمارهٔ ۲۰۳۹: گر به پرواز و گر از سعی تپیدن رفتمغزل شمارهٔ ۲۰۴۱: چون شمع میروم ز خود و شعله قامتم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب از رویت سخنهایی بهار اندوده میگفتم
زگیسو هرکه میپرسید مشک سوده میگفتم
هوش مصنوعی: در شب، هنگامی که به چهرهات نگاه میکردم، سخنانی لطیف و زیبا مانند بهار از زبانم میریخت. هر کس که از من میپرسید، به او میگفتم که بوی مشک میدهد، در حالی که در واقع به زیباییات اشاره داشتم.
وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی
ز خود چون صفر اگر میکاستم افزوده میگفتم
هوش مصنوعی: وفا هیچگاه ننگین نیست و اگر من مثل عدد صفر از خودم کاسته بودم، میگفتم که افزودهام.
خرابات حضورم گردش چشم که بود امشب
که من از هر چه میگفتم قدح پیموده میگفتم
هوش مصنوعی: امشب، وقتی به جمعی که در خرابات هستند نگاه میکردم، متوجه شدم که حضورم در اینجا باعث میشود هر چه میگویم تحت تأثیر میباشد و گویی از هر چیزی که گفتم، تنها از شراب میگویم.
گذشت از آسمان چون صبح گرد وحشتم اما
هنوز افسانهٔ بال قفس فرسوده میگفتم
هوش مصنوعی: این بیت به احساس آزادی و رهایی از قید و بندها اشاره دارد. گویا شخص از حالت ترس و وحشت خود عبور کرده و به صبحی روشن و امیدبخش رسیده است، اما هنوز هم در ذهنش خاطرات و داستانهای مربوط به محدودیتها و فضاهای بسته را مرور میکند. احساس رهایی وجود دارد، اما آثار گذشته و ترسهای آن هنوز در خاطرش هست.
ندامت هم نبود از چارهکاران سیهکاری
عبث با اشک درد دامن آلوده میگفتم
هوش مصنوعی: من از کسانی که به فکر چارهجویی هستند، پشیمان نیستم و با اشکهای دردناکم از کارهای بیثمر آنها شکایت میکنم.
جنونکرد وگریبانها درید از بند بند من
دو روزی بیش ازین حرفیکه لب نگشوده میگفتم
هوش مصنوعی: دیوانگی کرده و در تلاش برای رهایی از بندها، لباسهای خود را پاره کردم. تنها دو روز است که در مورد موضوعی که هنوز دهان نگشوده بودم، صحبت میکنم.
ز غیرت فرصت ذوق طلب دامنکشید از من
به جرم آنکه حرف دست برهم سوده میگفتم
هوش مصنوعی: بخاطر غیرت و حسد، فرصتی پیدا نکردم که از زیباییها لذت ببرم؛ چرا که به خاطر آنکه بعضی حرفها را بر زبان آورده بودم، از من دوری کردند.
نواهای سپند من عبث داغ تپیدن شد
به حیرتگر نفس میسوختم آسوده میگفتم
هوش مصنوعی: نغمههای دلانگیز من بیفایده شده و دلم داغ تپش دارد. در حالی که به شگفتیها مینگریستم، به آرامش درونم میسوختم و به راحتی حرف میزدم.
گه از وحدت نفس راندم،گه ازکثرت جنون خواندم
شنیدن داشت هذیانیکه من نغنوده میگفتم
هوش مصنوعی: گاهی از حالت وحدت و یکسانی دور شدم، و گاهی به خاطر کثرت و فراوانی دچار جنون شدم. در این حالت، هذیانی را میشنیدم که من در حال گفتن آن بودم.
سخنها داشتم از دستگاه علم و فن بیدل
به خاموشی یقینم شدکه پر بیهوده میگفتم
هوش مصنوعی: من درباره علم و فن سخنهای زیادی داشتم، اما حالا به این نتیجه رسیدهام که در واقع بیفایده حرف میزدم و بهتر است سکوت کنم.